تلا ش براي نجات جان كودكي عجيب الخلقه
او زنده مي ماند؟
جالب اينجاست كه هنوز مادر اين نوزاد از اين ماجرا خبر ندارد. اين نوزاد كه در روز دوشنبه ۱۵ تيرماه در تهران به دنيا آمده، اولين زايمان مادر ۲۷ ساله اش است و با اين حال از اينكه او هنوز از اين واقعه خبري ندارد، احساس گناه مي كني
به گفته دكتر افتخار اين دومين موردي بود كه در طول سابقه كاري اش با آن مواجه شده است . اولين مورد در سال ۷۸ بود كه به همين صورت يك دوقلو به هم چسبيده بودند
|
|
عليرضا جلا ئيان
هنوز صداي گريه هاي آن نوزاد ۱۰روزه در گوشم است. اين ديگر هيچ ربطي به من و تو ندارد. گاهي جابه جايي يك سلول چنان بلايي سر بشريت مي آورد كه واويلاست. هنوز به آن سردر لعنتي فكر مي كنم«. N.I.C.U نوزادان» معنايش را نمي دانم. از كسي مي پرسم؛ بخش مراقبت هاي ويژه نوزادان. بعد از آن همه تقلا كردن براي گرفتن خبر، حالا مانده اي كه چرا پاهايت توان جلو رفتن ندارند.
بفرماييد داخل! مگر آن همه اصرار براي تماشاي اين نوزاد نداشتيد؟
هرچه تلاش مي كني تا خودت را بي خيال نشان بدهي بي فايده است. يك نگاه كافي است تا بفهمي چقدر كوچكي. چقدر ضعيفي. مي دانم بعد از خواندن اين خبر چهره ات درهم خواهد رفت. تعجب خواهي كرد. در مورد خود من، انتظار هرچيزي بود. انتظار سكته و برق گرفتگي و حتي سقوط...
با اين همه مي دانم كه پس از خواندن اين نوشته از ضعيف بودن و دست و پاچلفتي بودن خودمان، آن هم در هزاره سوم و در ميان اين همه داد و بيداد تكنولوژي شوكه خواهيد شد.
در يكي از بيمارستان هاي تهران مادري نوزادي به دنيا آورده است كه در شكمش احتمالا كودك ديگري وجود دارد كه دست و پايش از شكم آن يكي بيرون زده است. يك تيم پزشكي براي تحقيق اين واقعه تشكيل شده است.
جالب اينجاست كه هنوز مادر اين نوزاد از اين ماجرا خبر ندارد.
اين نوزاد كه در روز دوشنبه ۱۵ تيرماه در تهران به دنيا آمده، اولين زايمان مادر ۲۷ ساله اش است و با اين حال از اينكه او هنوز از اين واقعه خبري ندارد، احساس گناه مي كني.
پدر ۲۳ ساله اين نوزاد اهل تهران است. او ناراحت و عصباني پشت در اتاقي كه فرزندش بستري است ايستاده و انتظاري جز شنيدن خبر فوت اولين فرزندش را ندارد. به گفته پزشكي كه اين نوزاد را به دنيا آورده: «روز دوشنبه دو هفته پيش اين خانم براي عمل سزارين به اتاق عمل انتقال داده شد. پس از انجام عمل جراحي توسط تيم مخصوص، وقتي كه من مي خواستم نوزاد را از شكم مادر بيرون بياورم، متوجه چيزهاي غير عادي شدم ولي بدون توجه به اين نكته، چون فقط جان مادر و فرزندش برايم مهم بود كودك را از شكم مادر بيرون آوردم كه با صحنه اي عجيب مواجه شدم و حتي يك لحظه صورتم را برگرداندم.
با اين حال شغلم ايجاد مي كرد كه به كار خود ادامه دهم و وقتي كه صورت خود را به طرف نوزاد برگرداندم متوجه شدم كه يك نوزاد سالم و يك تنه از شكم آن يكي بيرون آمده و فقط تنه و دست و پا دارد. بعد از اقدامات اوليه كودك را از اتاق عمل خارج كرديم تا مادرش او را ببيند و خيلي سربسته به مادرش گفتم كه فرزندش ناقص است».دكتر افتخار متخصص زنان و زايمان درباره چگونگي به وجود آمدن چنين حادثه اي مي گويد: «جنين نوزادهاي دوقلو معمولا در روز چهارم تا هشتم پس از تشكيل نطفه در رحم مادر بايد از هم جدا شوند و اگر از روز هشتم به بعد از يكديگر جدا نشوند نوزادهاي به وجود آمده دو دوقلو به هم چسبيده مي شوند.
كه البته استثنائا در اين مورد سر تشكيل نشده است و فقط يك تنه قسمت پاييني بدن تشكيل شده است و يك چيز ديگر كه باعث تعجب است اين است كه تمامي اعضايي كه در شكم وجود دارد در نوزادي كه كامل است مانند، روده، معده و غيره بيرون از شكم او و در درون يك كيسه قرار دارد كه به وسيله ناف به بدن متصل است، به گفته پزشكان اين كودك در سلامت كامل به سر مي برد و تحقيقات براي جدا كردن تنه ناقص الخلقه كه از شكم او بيرون آمده ادامه دارد. پدر اين نوزاد علت اين ماجرا را چيز ديگري مي داند. او معتقد است چون همسرش ۲۷ ساله است و خودش ۲۳ ساله، اين اختلاف سن باعث به دنيا آمدن چنين نوزادي شده است. اين در حالي است كه به گفته دكتر افتخار اين مساله به ناقص بودن نوزاد مربوط نمي شود. او در اين باره مي گويد: «با وجود آنكه ما به پدر اين نوزاد گفته ايم كه اختلاف سن ميان او و همسرش به اين ماجرا هيچ ربطي ندارد ولي او باور نمي كند و همين مساله باعث ايجاد اختلاف بين دو خانواده اين زن و شوهر شده است. به گفته دكتر افتخار اين دومين موردي بود كه در طول سابقه كاري اش با آن مواجه شده است . اولين مورد در سال ۷۸ بود كه به همين صورت يك دوقلو به هم چسبيده بودند با اين تفاوت كه آن دو كودك، دو سر با يك بدن بودند كه البته يك هفته بعد از به دنيا آمدن فوت شدند كه باز هم علت آن جدا نشدن سلول ها از هم است.
حالا شب شده است و تو هنوز در فكر آن نوزادي و چيزي از گلويت پايين نمي رود. نه از سر اشمئزاز و بدحالي كه دايما ناخواسته خود را جاي آن پدر و مادر مي گذاري و بي اختيار صداي گريه هاي همان طفل ۱۰ روزه تمام گوش ات را پر مي كند.
حالا لابد «آغوز» مادرش در تب و تاب خورده شدن مانده و آغوش مادرش خالي و نگاه سنگين زن را حس مي كني كه منتظر آمدن شيرين ترين ميوه دنياست و خبري نيست. گذشت ثانيه ها و عبور عقربه ها فاجعه است، نه براي تو نه براي من، براي مادري كه دلش مي خواهد فرزندش را ببينيد. همان كه ۹ ماه تمام درد را به خاطرش حلاوتي بي پايان مي دانست.
و چه ترسناك است اختلاف عميقي كه ميان خانواده هاي اين زوج ايجاد شده است و چه تلخ است حرف هايي كه پس از اين حادثه نثار يكديگر مي كنند و چه عذاب آور است آن احساس دشوار و سنگين گناه.
و دوست داري مثل همه قصه هاي خوب همه چيز به خوبي و خوشي تمام شود. شايد اگر زنده بماند و با اين شرايط بزرگ شود سرنوشت لاله و لادن را پيدا كند. يعني بعد از اين همه سختي و درد و رنج كه خواهد كشيد مرگي تلخ به استقبالش بيايد. نمي شود كه او تا ابد زنده بماند. تو هم مي داني ولي چقدر انسان ضعيف است كه تنها با جدا نشدن دو سلول ناقابل اين چنين شرايطي پيدا مي كند و حالا همه آرزوي مردن اين نوزاد را دارند.
الا مادرش... بيچاره مادرش!
|