سه شنبه ۳۰ تير ۱۳۸۳ - شماره ۳۴۴۳
درباره تجمل گرايي وفاصله طبقاتي
تماشاچيان
011265.jpg
شهرزاد عبديه
زن در گوشه اي از اتاق زانوي غم به بغل گرفته و در حالي كه گريه مي كند به اقبال و بخت بدش لعنت مي فرستد. او باچشماني اشكبار رو به دختر خردسالش مي گويد: تو مثل من خودت را بدبخت نكني و زن يك آدم بي پول كه در هفت آسمان يك ستاره هم ندارد، نشوي. مردي كه نتواند آبروي زن و بچه اش را جلوي فاميل حفظ كند و يك دست لباس مناسب براي آنها بخرد، بايد...
و مرد كه از شدت ناراحتي و خشم سرخ شده است پي در پي فرياد مي  زند: مگر روز اول نگفتم من يك حقوق بگير ساده ام و نمي توانم مانند برادرم كه پولش از پارو بالا مي رود خرج كنم. ندارم از كجا بياورم...
در كوچه پس كوچه هاي شمال تهران هرازگاهي مي توان خانه اي قديمي را كه به يادگار در ميان برج ها و مجتمع هاي شيك امروزي جا مانده، مشاهده كرد و يا در بسياري از اتوبان ها و ميدانهاي اصلي شهر در حالي كه كودكان خياباني و زنان كولي از سرما به خود مي لرزند و گدايي مي كنند شاهد عبور ماشين هاي گران قيمتي بود كه گاه يكي از سرنشينان آن اتومبيل ها تنها با پولي كه براي خريد پالتويش پرداخت نموده، خواهد توانست كل زندگي يك خانواده فقير را خريداري نمايد. در جامعه اي كه موبايل، اينترنت، آيفون تصويري و غيره وجود دارد هنوز مي توان دستهاي ترك خورده زناني را مشاهده نمود كه در تشت هاي آب سرد كنار حوض لباس مي شويند. خانواده هاي پرجمعيت زيادي كه با بچه هاي قد و نيم قد فقط در يك اتاق كوچك به نام آشپزخانه، اتاق خواب، اتاق پذيرايي و اتاق نشيمن زندگي مي كنند. در مسافت نه چندان دورتري به راحتي خواهيم توانست برج بلندي را نظاره كنيم كه با نگاه به طبقه آخر آن كلاه از سربيننده مي افتد. در حالي كه برخي از مردم ميوه هاي لوكس وكيوم شده و آجيل هاي اعلاء  و ميوه هاي خشك خريداري مي كنند، گروهي ديگر با ولخرجي از پيرمرد ميوه فروش سركوچه نيم كيلو سيب ريز و نه چندان مرغوب مي خرند تا شب خجالت زده فرزندانشان نشوند. در ساعتي كه كودكي به دليل فقر در آغوش پدر مي گريد، خانواده اي چند صد هزار تومان در يك كلينيك حيوانات براي مداواي سگشان پرداخت مي كنند!
به راستي مشتريان پالتوهاي چند صدهزار توماني و گاه ميليوني پيراهن هايي كه مي توان به اقساط خريد و پوشاك تاناكورا چه كساني هستند؟
جالب تر از همه نرخ ناپايدار اجناس از امروز تا فردا و از مغازه اي تا مغازه ديگر است.
بين نرخ اجناس كه در يك محله معمولي فروخته مي شوند با قيمت همان اجناس در يك فروشگاه لوكس تفاوت فاحشي وجود دارد، حتي نرخ مواد خوراكي مغازه هاي مختلف نيز متفاوت است. خلاصه در اين اقتصاد بيمار كه اجناس از قيمت واقعي برخوردار نيستند، نرخ هاي موجود متغيري يك سويه از جانب فروشندگان مي باشند. در اين بين برخي از مردم فقط براي اين كه به ديگران بگويند، اين لباس را از فلان مغازه يا فروشگاه معروف خريداري كرده اند حاضر به پرداخت مبلغي اضافه تر از قيمت اصلي كالا مي شوند.
در حالي كه اقتصاددانان جامعه اي با اقتصاد سالم را به سه گروه فقير، غني و متوسط طبقه بندي مي كنند، كشور ما به سوي دو قطبي شدن در اقتصاد پيش مي رود و گروه كثيري از مردم در قطب فقير طبقه بندي مي شوند. با يك نگاه اجمالي به زندگي مردم به راحتي مي توان خانواده هاي بي شماري را مشاهده نمود كه به جاي زندگاني «زنده ماني» مي كنند و همواره در تلاشي بي ثمر براي آمايش و فردايي بهتر در جنب و جوش هستند و با نگاهي عميق تر شاهد افرادي هستيم كه براي خريد لباس شب با تعيين وقت قبلي به مغازه اي مي روند كه از بيرون كمتر توجه بيننده اي را جلب مي كند و از پشت ويترين كوچك اين مغازه فقط دو- سه پيراهن زيبا به چشم مي خورد. صاحب اين محل بدون وقت قبلي در را به روي مشتريان نخواهد گشود و با ورود به اين محل حتماً  بايد قيد چند ميليون را زد. البته براي كساني كه فقط كفش و ساعتشان بيشتر از يك ميليون تومان ارزش دارد،پرداخت اين مبالغ چندان هم سخت و دشوار نيست.
حميد بتاني فروشنده يكي از بوتيك هاي شمال شهر مي گويد: ما داراي مشتريان خاص خودمان هستيم كه اغلب به صورت دائمي از ما خريد مي كنند. آنها خيلي راحت پول اجناس را مي پردازند و ما هم با توجه به سليقه  آنها اجناسي با كيفيت بالا به آنها عرضه مي كنيم. وي در زمينه قيمت بالاي اجناسش مي گويد: اجاره مغازه در اين منطقه بسيار بالاست، كه براي پرداخت آنها بايد سود بيشتري روي كالاهايمان بكشيم و گرنه، نه تنها سودي نخواهيم برد بلكه توان پرداخت اجاره بهاي مغازه را هم نخواهيم داشت.
مينا صابري كه مشغول خريد لباس از يكي از فروشگاههاي معروف شمال شهر است مي گويد: من هميشه با خريد از چند مغازه معروف و مشخص، در كمترين زمان بهترين خريد را مي كنم، وي كه همه دوستانش از فروشگاههاي معروف خريد مي كنند، مي افزايد: همه دوستان از كفش و لباس و اجناس با مارك هاي معروف و معتبر استفاده مي كنند من نيز براي اين كه در جمع آن كم نياورم و حرفي براي گفتن داشته باشم،  بايد مثل آنها لباس بپوشم و رفتار نمايم.
مرد جواني كه همراه همسر جوانش براي خريد ميوه به يكي از ميوه فروشي هاي لوكس آمده، مي گويد: شغل آزاد دارم وگرچه درآمدم بد نيست، ولي هر بار كه مجبور مي شوم مهماني برگزار كنم،  واقعاً تحت فشار قرار مي گيرم، زيرا هنگامي كه ما به خانه اقوام و دوستانمان مي رويم به بهترين شيوه از ما پذيرايي مي كنند و ما هم در عوض مجبوريم سنگ تمام بگذاريم.
همسر اين آقا مي افزايد: «در بين فاميل و دوستان ما هرازگاهي يكي از اعضا مهماني برگزار مي كند تا همه دور هم جمع شويم و ما يا بايد از فاميل كناره گيري كنيم و يا مهماني هايي در حد مهماني هاي آنها برگزار نماييم، كه البته اين گونه مهماني ها خرج زيادي دارد. در بيشتر موارد بعد از هر مهماني آنقدر غذا و ميوه و شيريني اضافه مي آيد كه بعد از چند روز استفاده باز هم مقداري از آن دور ريخته مي شود.»
امروزه تجمل گرايي مانند يك بيماري فراگير سرتاسر جامعه و همه اقشار را تحت الشعاع خود قرار داده است. در ميان افراد متمول برخي با پوشش هاي گرانقيمت و برگزاري مهماني هاي اشرافي سعي در التيام سرخوردگي هاي روحي و رواني خود دارند و گروهي از ايشان نيز براي عقب نماندن از قافله مجبور به تبعيت از ديگران مي باشند و در بين اقشار بي بضاعت كه نظاره گر رقابت ثروتمندانند نيز مي توان آثار يأس، سرخوردگي و ناكامي را مشاهده نمود. روانشناسان معتقدند: افرادي كه از درون پوچ و توخالي هستند و تنها با تكيه بر ثروت خود سعي در التيام كمبودهاي دروني شان دارند، بيش از ديگران به تجمل گرايي رو مي آورند.
يك روانشناس ضمن اين كه تجمل گرايي را داراي اثرات مثبت و منفي توأمان مي داند، اظهار مي دارد؛ تجمل و رقابت نه تنها امري زشت به شمار نمي آيد، بلكه اگر مسير افراط پيش نگيرد مي تواند سازنده و مفيد باشد.
دكتر پايدار مي گويد: در كشور ما تجمل گرايي تا به آن جا پيش رفته است كه به معضل مبدل گشته و چون بيشتر مردم توان شركت در اين بازي ثروت را ندارند دچار ناكامي شده و به ناچار خشم خود را فرو مي دهند و حاصل آن در درازمدت جز ناراحتي هاي روحي و رواني و طغيان و سركشي چيزي نخواهد بود.
حقوق يك كارگر يا كارمند ساده با نرخ هاي تصاعدي كالاها و اجاره خانه هاي سنگين جايي براي پس انداز نمي  گذارد تا چه رسد به تجمل و ولخرجي! خانواده كم درآمد امروزي به زحمت خواهد توانست، مخارج كمرشكن زندگي را پرداخت نمايد و اگر روزي هوس مهماني گرفتن و يا خريد لباس و لوازم غيرضروري را نمايد، به ناچار بايد از تعدادي از نيازهاي ضروري و لازم چشم بپوشد.
يك جامعه شناس يكي از دلايل افزايش گرايش مردم به تجمل گرايي را قرار گرفتن افراد بنا به عللي در طبقه اقتصادي كه متعلق به آن نيستند، دانسته و مي افزايد: اين افراد كه از درون احساس حقارت و پوچي مي كنند با گرايش به تجمل گرايي سعي در همسان سازي خود با موقعيت و طبقه اقتصادي موجود دارند.
دكتر معدني در ادامه خاطرنشان مي كند:  هم اكنون با وجود وسايل ارتباط جمعي موجود، مردم بيشتر از گذشته از ديگران مطلع مي شوند و به اين ترتيب از محروميت خود آگاه هستند و اين آگاهي منجر به احساس ناكامي خواهد شد.از ديدگاه جامعه شناسي اين ناكامي ها در بسياري موارد ريشه نابساماني هاي اجتماعي خواهد بود. افراد ناكام اگر از وجدان اخلاقي ضعيف برخوردار باشند، زير فشارهاي بالا به رشوه خواري، دزدي و غيره رو خواهند آورد. دكتر معدني از ديگر اثرات منفي تجمل گرايي را بروز تنش و اختلافات خانوادگي و ايجاد يك جامعه بيمار مي داند.
اگر به محله هاي قديمي بالاي شهر سري بزني، به راحتي خواهي توانست نمايي از ثروت و فقر را يكجا و در يك محله تماشا نمايي. آري در يك طرف محله خانه اي زيبا، نوساز و لوكس را خواهي ديد، كه ساكنانش براساس مد رنگ ماشين، موبايل و لباسشان را عوض مي كنند و در طرف ديگر خانه هاي فقيرنشيني را مي يابي كه در خانه هاي كوچكش خانواده هاي پرجمعيت با كودكان قد و نيم قد روزگار مي گذرانند. خانه هايي كه ساكنانش شب ها اگر گرسنه نخوابند به نان و پنيري قناعت مي كنند. كودكان و نوجوانان محروم اين خانواده ها در كنار كودكان و نوجوانان ثروتمند بزرگ مي شوند و رشد مي كنند. اما به گونه اي كاملاً متفاوت! در اين جا خواهي توانست نمايي از فقر و ثروت، محروميت و تجمل و در يك كلام افراط و تفريط را با هم نظاره كني.
يك روانشناس مي گويد: انسان ها براساس معيارهاي شخصي و شرايط و موقعيت هاي موجود هر كدام به گونه اي زندگي مي كنند و از آن جا كه يكي از اميال فطري انسان گرايش به زيبايي و زيبادوستي است، انسان به هر چيز زيبا علاقه نشان مي دهد و اگر جامعه نيز آن را به عنوان ارزش تلقي نمايد، انسان گرايش بيشتري به آن يافته و درصدد رسيدن به آن برخواهد آمد. حال ممكن است اين گرايش به شكل ميل به پوشش خاص، مدرك تحصيلي، آرايش مو و صورت و غيره باشد كه ازنظر شخص و جامعه ارزش تلقي مي شود.
دكتر بهروز بيرشك در پايان خاطرنشان ساخت: تجمل گرايي به نوعي از گرايش به زيبايي و زيبادوستي انسان نشأت مي گيرد و اين ميل در نوجوانان و جوانان بيشتر از ساير افراد جامعه به چشم مي خورد.
رئيس دانشگاه علوم بهزيستي و توانبخشي ضمن اين كه تجمل گرايي را داراي ريشه فرهنگي مي داند، معتقد است هر فرد در جامعه داراي خود (سلف) شخصي و خود اجتماعي است. به اين معنا كه هر فرد داراي يكسري علايق و سليقه هاي شخصي است كه به آن سلف شخصي مي گويند، كه گاه برخي از آنها متفاوت با ارزش ها و بايدهاي جامعه مي باشد و شخص بايد آن طور كه جامعه مي خواهد، رفتار نمايد كه به آن سلف يا خود اجتماعي مي گويند. هر اندازه سلف شخصي فرد به سلف اجتماعي او نزديك تر باشد، فرد از سلامت رواني بيشتري برخوردار خواهد بود.
دكتر محمد تقي جغتايي تجمل گرايي را يكي از عوارض افزايش سلف اجتماعي مي داند و مي افزايد:  ارزش هاي جامعه همواره در حال تغيير و دگرگوني است و در زمان ها و شرايط مختلف ارزش هاي متفاوتي وجود دارد، از جمله اين ارزش ها مي توان ثروت، قدرت، مدرك تحصيلي، پوشش هاي خاص و غيره را نام برد. هنگامي كه شخص براي رسيدن به ارزش هاي موجود در جامعه (سلف اجتماعي) از خودش دورگردد، دچار افسردگي، يأس و مشكلات رواني مي شود.
وي خاطرنشان مي سازد:  تجمل گرايي با فرصتي براي زندگي بهتر و رسيدن به تكامل كاملاً متفاوت است و هيچ گونه اثر سازنده و مثبتي در آن نداشته و يك پديده كاملاً مخرب و منفي است.
راديو، تلويزيون، مطبوعات، همه و همه هر روز پيام هاي گوناگوني در زمينه ايدز، هپاتيت و بيماري هايي از اين قبيل مخابره مي كنند، در حالي كه اگر شيوع و خطر بيماري هاي رواني حاصل از فشارهاي زندگي مدرن بيشتر از ايدز و هپاتيت نباشد، كمتر نيست. به اميد روزي كه با اقتصاد سالم و فرهنگ صحيح كمتر شاهد مصرف كنندگان قرص هاي روان گردان، آرام بخش و ضد افسردگي و همچنين زندانيان چك هاي برگشتي و خانواده هاي از هم پاشيده باشيم.

به مناسبت شهادت حضرت فاطمه  زهرا (س)
چشمه كوثر
پرسيد كه سرور بانوان دو جهان كيست؟ گفتم: فاطمه(س) است. گفت او را به من معرفي كن. فكر كردم كه تو را چگونه معرفي كنم، ديدم كه بهترين راه معرفي دخت پيامبر(ص)،از زبان نزديكانت است. پس ابتدا به سراغ پيامبر(ص) رفتم و گفتم كه اي پيامبر(ظص) فاطمه را چگونه يافتي، او را معرفي فرما؟فرمود: او «ام ابيهاست، يعني مادر پدرش است.» گفتم مگر ايشان چه كرده بود؟  چگونه براي شما نقش مادر را ايفا كرده بود كه اين لقب را يافت؟ مگر چه كرده بود كه وقتي به صورت او مي نگريستي، غم و اندوه و جور زمانه را به باد فراموشي مي سپردي؟ وقتي به او مي رسيدي در پناه او و در كنار او به امنيت و آسايش دست مي يافتي؟
با اين سؤال ها زمان را سپري كردم، به جلو رفتم و به علي(ع) رسيدم. گفتم يا اميرالمؤمنين(ع) تو فاطمه را چگونه يافتي؟ او را به من بشناسان. فرمود:  او كفو، همسر و يار من است. گفتم: چگونه زني مي توان كفو و همسر و يارحضرت تو باشد؟  تويي كه بهانه خلقت و آفرينش دو جهان هستي؟ مگر اين فاطمه كيست كه مي توانست يار تو باشد؟ يار تويي كه در برابر هجوم همه حق كشي ها و بي عدالتي هاي زمانه تنها مانده بودي. مگر او كه بود كه در كنار او از جهالت زمانه خويش استخوان در گلو مي زيستي و در خانه و كاشانه ات، تنها و تنها در كنار او به آرامش مي  رسيدي و او تنها يار تنهايي هاي تو بود. مگر او كه بود كه توانست لباسي برازنده و سزاوار تو باشد؛ پوششي مناسب در برابر تمامي گرد بادهاي بي امان ارتجاع زمانه!
جلوتر رفتم به حسن مجتبي(ع) رسيدم. از او پرسيدم فاطمه(عظ) كيست؟ فرمود: مادر من است. ملجأ و پناه من است. در دامان او بود كه پرورش يافتم. در كنار او بود كه آموختم بايد به فكر ديگران بود. بايد براي ديگران دعا كرد. بايد خود را فراموش كرد. بايد كه شريك غم بينوايان بود. رشد كردم و آموختم كه چگونه بايد تحمل كرد؟ چگونه بايد مظلوم بود و تاوان داد. آموختم كه بايد بستري شوم براي قيام عليه ظلم و بيداد زمانه و تمامي اينها را با جگر پاره پاره  خويش ثابت كردم. ثابت كردم كه هر قيامي، مكاني و زماني دارد كه بايد وقت و زمان آن برسد. رفتم تا به حسين(ع) رسيدم. از او پرسيدم كه فاطمه كيست؟ فرمود: فاطمه، مادر من است. من در دامان او رشد كردم، با شير غيرت و حميت او بالنده شدم. در كنار او بود كه آموختم بايد مثل شير ژيان در مقابل دشمن ايستاد. از او آموختم كه هرگز از دشمن نهراسم حتي به قيمت سيلي خوردن از جور و ظلم زمانه و شكسته شدن پهلو. آموختم كه بايد پرچم حقانيت حق را برافراشت، بايد دين را زنده كرد ،بايد با تمام وجود و با تمام دارايي و هستي در مقابل تمامي ظلم و ستم تاريخ ايستاد. بايد پويا بود، بايد جاري شد در بستر تاريخ. از او آموختم كه بايد نيست شد در حق، بايد آب شوي، تا جاودانه گردي. در بحبوحه صحبت با حسين(ع) به زينب(س) برخوردم، پرسيدم: اي زينب، فاطمه (س) را معرفي كن و بگو كه او كيست؟
گفت:  او مادر حسنين است. مادر شباب اهل جنت است. مادر من است. مادري كه با شيره جان خويش، صبر و شكيبايي را به من منتقل كرد. من از او آموختم. از اويي كه با صبر و حلم خود در كنار علي (ع) آن مظلوم دو عالم زيست و خم به ابرو نياورد. من از مادرم آموختم كه در مقابل يزيد و بارگاه شيطاني اش ترس به دل راه ندهم و با شجاعت در مقابل ظالم بايستم و اعاده حق كنم. من از او آموختم كه حق گرفتني است. در مدرسه مادرم پرورش يافتم و اسوه صبر و شكيبايي  شدم و توانستم رسالت ابلاغ حق طلبي برادرم را به گوش آيندگان برسانم.خدايا تو كمكم كن. بگو كه فاطمه كيست؟ خدايا اين زن كيست؟ او كيست؟ فاطمه ام ابيهاست، ولي فاطمه نيست، همسر علي است، ولي فاطمه نيست معلم فضه است، ولي فاطمه نيست. مادر حسنين است، ولي فاطمه نيست، معلم و اسوه صبر و شكيبايي زينب است،  ولي فاطمه نيست كه فاطمه جمع همه اينهاست. فاطمه (س) دختري است شايسته، همسري است وارسته، معلمي است از خود گذشته، مادري است بايسته. فاطمه روح تمام جهان و حيات بخش همه ماسواست.
معصومه رضايي

زندگي
ادبيات
اقتصاد
انديشه
ايران
فرهنگ
ورزش
هنر
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  ايران  |  زندگي  |  فرهنگ   |  ورزش  |  هنر  |
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |