محمد در اثر شدت ضربات ناپدري ضربه مغزي شد
آسوده بخواب كودك هفت ساله
پرستارها به دكتر نگاه مي كنند و مي گويند: دكتر تمام كرده. با اين حال دكتر رئوفي بدون توجه، به كار خود ادامه مي دهد. مادر محمد پاهايش بي حس شده است و روي زمين افتاده. بيمارستان دور سرش مي چرخد و آنقدر مي چرخد كه از حال مي رود. چه كسي جرات دارد خبر مرگ كوچك ترين فرزند را به او بگويد.
عليرضا جلا ئيان
پسر ۷ ساله اي كه در اثر ضربات مرگبار ناپدري راهي بيمارستان شده بود، به خوابي ابدي رفت. او قرباني خشونت لجام گسيخته ناپدري خود شده بود و تنها گناهش بازيگوشي و شيطنت هاي كودكانه بود. ناپدري اين طفل ۷ ساله، ۳۲ سال دارد و به تازگي با مادر محمد ازدواج كرده است.
او طي چند روز گذشته به دليل نامعلومي او را تا حد مرگ كتك زد و به دليل شدت جراحات وارده به اين كودك او را به بيمارستان شهداي هفتم تير رساند تا مگر از مرگ نجات يابد.
به گفته يكي از كاركنان اين بيمارستان كودكي كه تمام بدن آن كبود شده و از سر و دماغ او خون جاري بود را به بيمارستان هفتم تير رساندند.
پرستار بخش از مردي كه ابوالفضل نام دارد مي پرسد چه شده و شما چه نسبتي با اين كودك داري؟
ابوالفضل مي گويد: «من پدر بچه هستم او با برادرش دعوا كرده است و به دليل جراحات وارده، او را به بيمارستان آوردم.» با اين حال مرتضي حرف هاي ناپدري اش را رو مي كند و به پرستار مي گويد: «من برادر او هستم و ابوالفضل ناپدري ماست و اين كارها را او انجام داده و اين بلاها را بر سر برادرم آورده.» به دنبال اعتراض او، پرستار بخش با نيروي انتظامي تماس مي گيرد و اين همه در حالي اتفاق مي افتد كه هر لحظه حال محمد بدتر مي شود. دكتر اورژانس رو به خانواده محمد مي كند و مي گويد: «او را بايد به بيمارستان حضرت رسول ببريد اينجا امكانات كافي براي درمان محمد حاضر نيست.» در همين حال ماموران كلانتري باقرشهر از راه مي رسند و ناپدري محمد را بازداشت مي كنند. مرتضي كه ۱۵ سال بيشتر نداشت رو به مامور پليس كرده و مي گويد او محمد را به اين روز انداخته است.
مادر محمد او را به بيمارستان حضرت رسول انتقال مي دهد و دكتران پس از اقدامات اوليه براي زنده ماندن محمد او را به بخش P.I.C.U انتقال مي دهند. دكتر رئوفي پزشك معالج محمد در اين باره مي گويد: «حال محمد خيلي بد بود و ما تا آخرين لحظه قصد داشتيم او را با دستگاه تنفس مصنوعي زنده نگه داريم كه متاسفانه به دليل شدت جراحات وارده موفق به انجام آن نشديم.» آثار جراحت در تمام بدن محمد ديده مي شد و اين در حالي بود كه تعداد زيادي از آنها مربوط به گذشته است و تو در حالي با دكتر رئوفي گفت وگو مي كني كه پشت در P.I.C.U مادر محمد با چشمان پر از اشك بر روي زمين ننشسته كه آوار شده و سه فرزندش دورش را گرفته اند.
او در اين باره مي گويد: «۳ ماه پيش من با ابوالفضل از روي فقر و بدبختي ازدواج كردم. او در آن زمان در بانك كار مي كرد ولي ماه پيش به علت آنكه با رئيس خودش دعوا كرده بود اخراج شد و من خرج خانه را مي دادم. من در بهشت زهرا در قسمت پذيرايي كار مي كنم. بعد از ازدواج با ابوالفضل متوجه شدم كه او معتاد است. در يك ماه اول او خيلي خوب و مهربان بود و با ۴ فرزند من به خوبي رفتار مي كرد ولي بعد از يك ماه رفتارش بابچه ها تغيير كرد و سر هر موضوع كوچكي آنها را به باد كتك مي گرفت و با شيلنگ گاز به جان آنها مي افتاد و بعضي وقت ها هم بدون هيچ دليلي آنها را كتك مي زد. مخصوصا محمد را بيشتر از بقيه مي زد او كوچكترين فرزند من بود و او را وقتي كتك مي زد در حمام زندان مي كرد. حتي يك وقت هايي مي شد كه او را در حمام ۲ روز زنداني مي كرد.
وقتي من اعتراض مي كردم با چاقو به طرف من حمله مي كرد و حتي چند ضربه چاقو به من زده است. وقتي دليل كتك زدنش را مي پرسيدم به من مي گفت كه مي خواهد بچه ها را تربيت كند.
او تمام بچه هاي من را با شيلنگ گاز يا ميله جاروبرقي مي زد. شما اگر ميله جاروبرقي را نگاه كنيد مي بينيد ميله آهني تماما خراب شده است.»
دخترك ۱۰ ساله مي آيد، كنار مادرش مي ايستد و از لاي در، برادر كوچكش كه بي جان روي تخت بيمارستان افتاده است را نگاه مي كند روي صورت دخترك هم آثار جراحت ديده مي شود. مادر محمد به حرف هايش ادامه مي دهد انگار كه چيزي را واگويه مي كند. حرف هايي كه مدت هاست روي دلش مانده، مي گويد: «قرار بود فردا او را براي ثبت نام در كلاس اول دبستان به مدرسه نزديك خانه مان ببرم ولي....»
- چي شد كه ناپدري محمد اين طور به جان او افتاد؟
دليل خاصي نداشت. شب بود و ابوالفضل از محمد خواست كه كتري را براي او بياورد و محمد وارد آشپزخانه شد و كتري را از من گرفت و وقتي من مي خواستم در كتري را روي آن بگذارم، ناگهان دست محمد به آن خورد و در كتري روي زمين افتاد و ابوالفضل ناگهان وارد آشپزخانه شد و به محمد گفت چرا تو كار مادر فضولي مي كني و بعد با شيلنگ گاز و چك و لگد و ميله جاروبرقي به جان محمد افتاد و او را بلند مي كرد و با سر به زمين مي كوبيد، من چند بار به طرف او رفتم تا بتوانم محمد را از زير دست او بيرون بكشم، ولي او مرا هم مي زد و مرا تهديد مي كرد. ناگهان ديد كه محمد ديگر گريه نمي كند و صداي التماس او نمي آيد و خون از همه جاي بدن كبودش بيرون زده است، براي همين از زدن او دست كشيد. ابوالفضل ناگهان متوجه شد كه محمد بي جان روي زمين افتاده است. چند بار صدايش زد، ولي جوابي نشنيد و من فرياد زدم كه كشتيش، او كه خيلي ترسيده بود او را بغل كرد و به بيمارستان برد. ولي حالا ديگر محمد نمي ترسد و از صداي ناپدريش وحشت ندارد و لرزان از كنار ناپدريش رد نمي شود، چرا كه او ميهمان فرشته هاي كوچك است و تن تمام كبود او ديگر بدردش نمي خورد. او حالا خود فرشته اي است ميان ديگر فرشته ها.
هنوز حرف هايم با مادر محمد تمام نشده است كه يكي از پرستارها دكتر رئوفي را صدا مي زند و مي گويد دكتر دكتر...
و دكتر ناگهان به طرف اتاق P.I.C.U مي دود و مادر محمد با وحشت به اتاق نگاه مي كند. دكتر با سرعت خود را بالاي سر محمد مي رساند. پرستاران دور تخت محمد را مي گيرند.ناگهان يكي از آنها مي گويد تمام كرده. ولي دكتر دست بر نمي دارد و تمام تلاش خود را براي بازگرداندن محمد به كار مي گيرد. پرستارها به دكتر نگاه مي كنند و مي گويند: دكتر تمام كرده. با اين حال دكتر رئوفي بدون توجه، به كار خود ادامه مي دهد. مادر محمد پاهايش بي حس شده است و روي زمين افتاده. بيمارستان دور سرش مي چرخد و آنقدر مي چرخد كه از حال مي رود. چه كسي جرات دارد خبر مرگ كوچك ترين فرزند را به او بگويد.
قشوني زاده - روانپزشك - در اين مورد مي گويد: مواردي را داريم كه پدر (واقعي) هم با تنبيه كودك منجر به فوت او شده است. افراد در زمينه عصبانيت متفاوتند. گاهي قصد تنبيه در هنگام عصبانيت با ضربات محكم همراه است و فرد بدون انگيزه كشتن مرتكب قتل مي شود. اين ناپدري به قصد كشتن، محمد را كتك نزده است و از ديدگاه رواني قتل عمد نيست. (پرخاشگري در مردها بيشتر از زن هاست. اين هم ميزانش بيشتر است.)
وي در محيطي پرخاشگرانه رشد كرده است و روش تفهيم موضوع به كودك را پرخاشگري مي داند وچون اين كودك فرزند خوانده اش بوده است، عاطفه واقعي در مورد او ندارد. البته شايد اگر فرزند خودش بود او را هم به شدت تنبيه مي كرد. او را هل مي داد و بر اثر ضربه فوت مي كرد.
در اين مسايل خواستگاه اجتماعي فرد مهم است. خانواده اي كه با تربيت آنها رشد كرده، در اين خانواده روابط بين زن و شوهر و فرزندان صد در صد عاطفي نبوده و ناهنجاري هم وجود داشته است. فرزندان زن، مرد را به عنوان پدر قبول نكرده و حرف هاي او را قبول نمي كنند و همين باعث عصبانيت و كتك خوردن از طرف او شده است.
پدرخوانده آموزش كافي براي رفتار با فرزندان ندارد. البته صددرصد نمي توان گفت كه علت اين امر ناپدري بودن اين فرد است. پيشگيري از لحاظ فرهنگي، اجتماعي و ساختار عاطفي بايد چارچوب منطقي داشته باشد. چون روابط بايد در يك خانواده به طور جامع بررسي شود. بدرفتاري ها و ناهنجاري ها را با فرهنگ سازي يا روان درماني مي توان به يك نقطه مثبت رساند.
محمدعلي جداري فروغي - حقوقدان و وكيل دادگستري، مي گويد: «اصولا در جامعه بعضي روابط في مابين اعضاي خانواده به هم خورده است و ناهنجاري هاي به وجود آمده در اجتماع آنقدر ابعاد وسيع پيدا كرده كه گاه مانند بيماري هاي لاعلاج به نظر غيرقابل پيشگيري مي آيد. در فرهنگ سنتي جامعه ما همواره به فرزندان تني و ناتني به يك شكل نگاه نمي شود، بنابراين اين نوع نگاه سبب بروز بسياري مشكلات براي كودكاني مي شود كه پدر و مادر آنها يكي نيستند و انواع تبعيض ها و حق كشي ها در مورد اين كودكان اعمال مي شود.»در پرونده حاضر پدرخوانده، مدعي است كه اين كودك را به عنوان تنبيه مورد ضرب و شتم قرار داده است، اما فوت اين كودك نشان مي دهد اعمال اين فرد وحشيانه و خارج از اصول انسان بوده است و به آن نام تنبيه نمي شود، گذاشت.
اگرچه از ديدگاه حقوقي براي اثبات عمل مجرمانه عنصر مادي، معنوي و قانوني مورد نياز است، اما در اين پرونده و حادثه به وجود آمده اگرچه اين شخص قصد كشتن طفل را نداشته است، ولي عمل آنچنان زشت و وحشيانه بوده كه حتما پرونده بايد در دادگاه بررسي و اين ناپدري به مجازات برسد تا از بروز چنين حوادثي در جامعه پيشگيري شود.
|