گويي يك دستگاه بزرگ كپي در مدخل نمايشگاه تعبيه و از روي يك موتور، هزاران موتور كپي شده. مثل «واتو واتو» كه مي توانست در يك لحظه به هزاران «واتو واتو» تبديل شود
رفتن از اين سالن به سالن ديگر بي شباهت به رفتن از يك مرحله به مرحله بعدي در بازي هاي كامپيوتري نيست، اما اينجا برنده و بازنده ندارد
غوغايي است، غوغاي رنگ، نور و صدا. همان طراحي هاي زيبا. همان موكت قرمز رنگ و البته ساكنان اين سالن از مانيتورهاي بزرگ مسطح هم استفاده كردند
علي رضا كيواني نژاد
نه خبري از بدعت ونوآوري بود و نه احيانا كسي به اين فكر كرد كه در نمايشگاه موتور تهران هم مي توانست كاري جديد رو كرد. انگار يك دستگاه كپي بزرگ را در مدخل نمايشگاه گذاشتند و از يك موتور ژاپني، كپي زدند.
نمايشگاه بين المللي تهران در واپسين روزهاي حضورش در موقعيت و مكان فعلي از يكم تا پنجم مردادماه ميزبان شركت ها و موسسات موتورسازي داخلي بود. حالا چند روز است كه نمايشگاه خلوت شده. يعني حداقل آنهايي كه عاشق موتور هستند و كم هم نيستند، آنجا آفتابي نمي شوند، اما مي شود اين عده را با يك مطلب به حال وهواي روزهاي برگزاري نمايشگاه بازگرداند.
اصولا عشق به موتور در ذات جوانان است. ممكن است بعضي ها وقتي كه بزرگتر مي شوند، حرف پدر ومادر را درك كنند و ديگر شيفته موتور نباشند، عده اي ديگر هم هستند كه سرشان پيش از برخورد به يك سنگ بزرگ، در حين موتورسواري به سنگي كوچك برخورد مي كند و اگر سالم بمانند، سر به راه مي شوند.
با اين حال حقيقت اين است كه ما اصولا تا سرمان به سنگ نخورد، سنگ را نمي فهميم. اين است كه نمايشگاه موتور چشم ها را خيره مي كند. چي؟ بابت از دست دادن اين نمايشگاه باشكوه حسرت مي خوريد؟ چاره اي نيست، فكر نان، فرصت گشت و گذار در شهر را از خيلي ها گرفته. بنابراين فعلا امسال را با خواندن گزارش و ديدن عكس هاي ما از نمايشگاه موتور سر كنيد تا سال بعد.
از نشستن دست فروش هايي كه براي فروش يك كلاه پارچه اي به آدم آويزان مي شوند، مي شد فهميد كه باز هم در نمايشگاه بين المللي خبرهايي است. گله به گله دست فروش ها نشستند و مثل مورچه هايي كه روي يك خط راه مي روند، جاده اي مجازي درست كردند كه به نمايشگاه و سالن هاي آن مي رسيد. از مسافركش هايي كه داد مي زنند، نمايشگاه، خبري نيست. شلوغي و ازدحام نمايشگاه كتاب را هم فراموش كنيد. آرامش وسكوت نمايشگاه بين المللي در ذهن، دوران كهولت مردي را تداعي مي كند كه اين روزها بيشتر دوران بازنشستگي را طي كرده و چشم به روزهاي آينده دارد. پيرمردي كه روزي شيطان و سرحال بود.
نمايشگاه موتور و تجهيزات جانبي آن اگرچه براي برگزاركنندگانش بسيار مهم است اما براي جوان هاي تهراني- دختر و پسر تقريبا فرقي ندارند- فرصتي شد براي گرفتن عكس هاي يادگاري و برداشتن پوستر رنگي موتورهاي بزرگ. اينجا دقيقا همان جايي است كه ما آرزو داشتيم در دوران بچگي در آن پرسه مي زديم.
تا همين چند سال پيش پشت ويترين نمايندگي هاي موتورهاي معروف جهان، نوجوانان و جواناني را مي ديديد كه با دهان باز به داخل نمايندگي خيره شده بودند. حالا فكر كنيد اين جماعت كه شايد ما و شما هم در بين آنها بوديم، در همان سال ها مي توانستند وارد نمايشگاه موتور شوند. متاسفانه يا خوشبختانه ذوق زدگي بابت ديدن چند موتور ديگر از ما گذشته، اما بچه هايمان كه مي توانند لذت تجربه نكرده ما را تجربه كنند!
داخل نمايشگاه موتور، بزرگترها با حفظ اصول بزرگسالي تنها به گرفتن عكس هايي يادگاري در نمايشگاه يا تهيه پوستر موتور مورد علاقه خود رضايت مي دادند، اما وضعيت بچه ها فرق مي كرد؛ بچه ها، بچگي مي كردند. آنها با توجيه اينكه بچه هستيم و كم تحمل ، از سر و كله موتورهاي گران قيمت بالا مي رفتند.
وارد سالن اول مي شويد. مثل سالني است كه در آن كنسرت خواننده هاي بزرگ اجرا مي شود احساس مي كنيد از هر طرف كسي مشغول گرفتن عكس از شماست. اما نه. اين انعكاس نور هالوژن ها و رقص نورهايي است كه هر غرفه براي خودش نصب كرده. سالن شبيه نعل اسب است. با سقفي بلند. غرفه هاي جورواجور و خنكايي كه توي ذرات هوا پرپر مي زند. اين هوا لحظاتي، بازديدكننده ها را از گرماي تابستان نجات مي دهد.
غرفه داران اكثرا از كارخانه هاي بزرگ و معتبر موتورسازي هستند. وقتي صحبت از موتور مي كنيد اين شائبه بوجود مي آيد كه منظور موتورسيكلت است و لاغير. اما نه. هر چيزي كه روي آن اسم موتور باشد در اين نمايشگاه وجود دارد. مثل موتور ماشين، موتور تيلر كشاورزي، موتور سردخانه و....
كفپوش سالن قرمز است. موكتي قرمز كه بي شباهت به موكت راهروي انتهايي سالن برگزاري مراسم «اسكار» نيست. تا اين جاي كار كه از ازدحام و هجوم جوان هايي كه فكر مي كرديد بايد از در و ديوار سالن هاي نمايشگاه بالا بروند، خبري نيست. تك و توك مي آيند و مي روند. فقط يك دلخوشي دارند. مي روند و كنار يك موتور شبيه «هارلي داويدسون» مي ايستند و با آن عكس يادگاري مي گيرند. يكي از بازديدكنندگان مي گويد: «اين موتور شبيه همان موتوري است كه آرنولد توي فيلم ترميناتور بر آن سوار بود و آن پسر را با يك دست از روي موتورش بلند كرد.» واقعا هم شبيه همان موتور بود با اندكي تفاوت فني وظاهري!
در كنار غرفه هاي اين سالن دو غرفه عجيب و غريب هم ديده مي شود. در يكي از اين غرفه ها «پاجرو»ي بزرگي پارك كرده كه هيچ سنخيتي با فضاي نمايشگاه در آن نيست. شايد هم منظور صاحبان آن اين است كه موتور اين ماشين در ايران ساخته شده!
- ما روي موتور اين ماشين كارهاي جديدي كرديم!
اين را پسري مي گويد، ۱۹-۱۸ ساله كه روي سينه اش كارت شناسايي نصب شده و مامور است تا كسي به خودروي نقره اي رنگ گرانقيمت نزديك نشود، انگار.
هنوز هم در سالن اول هستيد. انگار ميهماني نور است و صدا. بي شباهت به مغازه هاي فروش نوار و« >CD هم نيست. غرفه داران از پخش هر آهنگي براي جذب بازديدكننده ها استفاده مي كنند. انگار توي ديگي از نور و صدا غوطه وريد. موتورها- به جز آنهايي كه بزرگ هستند- انگار از روي هم كپي شدند. بيشتر موتورها، هونداست منتهي روي آنها اسامي عجيب و غريبي ديده مي شود كه نگو. هر غرفه داري هم خودش را پيشرو در ارايه خدمات مي داند و ادعا مي كند موتورش بهترين است. توي همين سالن كه نه، اكثر سالن ها، همه از مبلغ كاسته اند وبه تعارف افزوده! كلي پول بالاي طراحي دكوراسيون غرفه ها دادند. يكي مي گويد: «اول كه وارد اين سالن شدم فكر كردم نمايشگاه موتور در آلمان است. از بس كه اين غرفه ها را زيبا طراحي كردند». وسط سالن نعل اسبي، غرفه بزرگي است كه به سبك ساختمان فيلم هاي «جيمزباند» طراحي شده. با پله هايي مارپيچ و جداره اي شيشه اي. در راس اين هرم، يك برج شيشه اي هم نصب شده.
منتظريد كه «باند» از آن بالا با ماشين حيرت آورش بيايد و كاري بكند كارستان. اتفاقا همين غرفه است كه آهنگ سريال معروف «بالاتر از خطر» را هم پخش مي كند.
سالن اول را حسابي برانداز كرديد. دلتان را مي زند. مي توانيد به سالن روبه رو هم سري بزنيد. رفتن از اين سالن به سالن ديگر بي شباهت به رفتن از يك مرحله به مرحله بعدي در بازي هاي كامپيوتري نيست، اما اينجا برنده و بازنده ندارد.
سالن دوم انگار به لحاظ سطحي، پايين تر از سالن اول است. روي در ورودي دو تا خط زرد مثل دو تا شاخه درخت، دست هايشان روبه آسمان است. اين يعني عدد هفت. يعني شماره اين سالن هفت است.
غوغايي است، غوغاي رنگ، نور و صدا. همان طراحي هاي زيبا. همان موكت قرمز رنگ و البته ساكنان اين سالن از مانيتورهاي بزرگ مسطح هم استفاده كردند تا اگر به غرفه شان سري زديد با ديدن فيلم هاي مسابقات موتورسواري حوصله تان سر نرود. سقف اين سالن خيلي بلند است و آدم را ياد سالن هاي برگزاري سيرك مي اندازد.
در يكي از غرفه هاي اين سالن تا دلتان بخواهد علامت استاندارد وجود دارد. اول فكر مي كنيد تبليغ موسسه استاندارد است، ولي بعد متوجه مي شويد كه اين همه علامت «ايزو» براي نشان دادن كيفيت بالاي محصولات اين شركت است؛ شركتي كه محصولش اگزوز است. اگزوزها آنقدر لعاب ديدند و حرارت كه به راحتي مي توانيد جاي آيينه از آنها استفاده كنيد، اما ياد جمله معروف نويسنده آرژانتيني «بورخس» مي افتيد كه مي گويد: «بي دليل است كسي كه روبه رويش وادي الكوير را مي بيند، آب چاه را ستايش كند.» پس بهتر است برويد سراغ همان آينه قديمي! غرفه كناري، دسته موتور عرضه مي كند، در رنگ هاي مختلف. دسته هايي كه روي يك گردونه مي چرخند. همين و بس. يك كتاب راهنما هم روي پيشخوان اين غرفه وجود دارد كه توي آن اسامي تمام شركت هاي حاضر در نمايشگاه نوشته شده است.
و اما غرفه سوم. نه ارتباطي به ميشائيل شوماخر دارد، نه تيم فراري و حتي تيم فوتبال بايرن مونيخ. اما سر تاپاي غرفه ، قرمز رنگ است و چه محصولي عرضه كرده؟ روغن موتور! حتي كاركنان اين غرفه هم قرمز پوشيدن! آن طرف سالن سفيدي خاصي چشمان شما را مي زند.
- برف تموز؟
اين سوالي است كه در ذهنتان شكل مي گيرد، اما خبري از برف نيست. فقط سرتاپاي اين غرفه سفيد. است به جز موتورهايش. دكوراسيون اين غرفه توي اين سالن منحصر به فرد است. سفيد سفيد و اماموتورها. باز هم همان قصه نخ نما. موتورهاي هوندا با اسامي ايراني و يك بغل ادعا كه ما بهترين محصول را ارايه كرديم! نمي دانيم ژاپني ها براي اسم و شكل موتورهايشان، قانون «كپي رايت» ندارند؟ مشغول فكر كردن به اين موضوع هستيد كه چپ و راست دخترها ميآيند و كنار موتورها مي ايستند، با آنها عكسي به يادگار مي گيرند و اگر پوستري نصيب شان شود، نه نمي گويند و آن را مي زنند زير بغل و از ميان هياهوي مردهاي حيرت زده مي گذرند؛ مردهايي كه با ديدن دخترهاي بازديد كننده، انگشت حيرت مي گزند و زير لب مي گويند: «دخترها را چه به موتور و موتورسواري؟»
غرفه آخر در نوع خودش جالب است، هم غرفه اش و هم كاري كه مي كند. كارشان رنگ و لعاب بدنه موتور است. گويي آرايشگران زبردستي هستند كه موتور را داماد مي كنند براي رسيدن به شب عروسي!
از سالن ۷ هم بيرون مي آييد و مي رويد به سالن روبه رو. انتظار داريد اينجا ديگر خلاقيت ببينيد و نوآوري، اما انگار در برهوت خلاقيت هستيد. گويي يك دستگاه بزرگ كپي در مدخل نمايشگاه تعبيه و از روي يك موتور، هزاران موتور كپي شده. مثل «واتو واتو» كه مي توانست در يك لحظه به هزاران «واتو واتو» تبديل شود.
نور، رنگ، صدا، فيلم هاي تبليغاتي و «رايس» و كباب! دو تاي آخري را دختر و پسر جواني مي گويند كه مشغول گرفتن سفارش غذا از غرفه ها هستند. مشكل از اينجا شروع مي شود كه صاحب يكي از غرفه ها چيني است و تنها به زبان انگليسي صحبت مي كند، مترجم هم ندارد يا دارد و فعلا خبري از او نيست. پسر اما سعي مي كند با زبان ايما و اشاره به مرد چيني با آن قيافه «جكي چاني»اش بفهماند كه غذاي امروز چلوكباب است، اما فايده اي ندارد. حالا او با همكارش كه دختري جوان است آمده تا دختر به زبان انگليسي با مرد چيني صحبت كند ولي دختر جوان تنها No و Yes را مي داند و بس و احتمالا «رايس» (برنج).
- مستر. «رايس» و كباب مي خواهي؟
و مرد چيني كه تنها كلمه رايس را فهميده به گمان اينكه غذا فقط برنج خالي است از سفارش منصرف مي شود. شايد دانستن زبان انگليسي از سوي گزارشگر باعث شد اين غرفه دار چيني و همراهانش از گرسنگي جان سالم به در ببرند!