سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۵۵
يك شهروند
Front Page

خانه پرفسور حسابي جايي است كه مي تواني نبوغ يك انسان را در تك تك اجزاي آن ببيني
تكه اي از خاك بهشت
گزارش اول 
فواره اي كوچك در وسط باغ، صداي فروريختن آب در حوض، صداي پرندگاني كه در هوا منتشر شده و هوايي مطبوع در يك آلاچيق چند ضلعي. اينجا ربطي به تهران و حتي چند قدم آن طرف تر ندارد
اگر درون آلاچيق زيباي باغ نشسته ايد، اگر صداي فواره  نمي گذارد كه موسيقي هميشگي آب از گوشتان بيفتد، حتما آنچه گفته مي شود را هم باور مي كنيد؛ اينجا خانه پرفسور حسابي است
عكس ها: گلناز بهشتي 
ماني راد
012405.jpg
يك خانه قديمي چهارطبقه، عمارتي سراسر سبز كه بزرگترين يادگار از پرفسور حسابي است براي آموختن بسياري چيزها.
عكس: گلناز بهشتي 

سحرگاه دوازدهم شهريور ۱۳۷۱، در اتاق كوچكي واقع در بيمارستان دانشگاه ژنو، وقتي هنوز خورشيد بر درياچه شهر ژنو چنگ مي انداخت و بر نورش لحظه لحظه مي افزود، در اين اتاق كوچك چشمان مردي به آرامي از روشنايي تهي شد و ديگر هيچ گاه گشوده نشد.
وقتي كه سكوت پيرمرد بر تمام وسايل تكنولوژيك چيرگي يافت، هنوز هيچ كس خبر نداشت كه او براي هميشه خاموش شده است. پرستار لباس هاي او را براي يافتن وسايل باقي مانده در جيب هايش كنكاش كرد، در جيب بالاي كت اش، كتابچه اي كوچك يافت. يك كتابچه كوچك به زبان آلماني. رماني اثر توماس مان به نام «مرگ در ونيز». كتابي كه او براي تقويت زبان آلماني اش خريده بود، تا هرازگاهي كه وقت كرد، بخواند. شايد او نمي دانست مرگ، او را نه در ونيز، كه در ژنو خواهد يافت، و در سن ۹۰ سالگي، مجال ادامه حيات را از او خواهد گرفت. آنچه باعث شد او در روزهاي پايان زندگي حتي دست از مطالعه زبان آلماني نكشد، شايد اتفاقي بود كه در يكي از روزهاي ۵۰ سالگي اش افتاده بود. او در سفرش به آلمان به فروشگاهي مي رود تا بتواند در آنجا چيزي بخرد. به زبان انگليسي از فروشنده تقاضا مي كندكه چيزي به او بدهد. فروشنده متوجه نمي شود. چرا كه زبان انگليسي نمي داند. او همين جمله را به زبان فرانسه تكرار مي كند، اما باز هم فروشنده متوجه نمي شود، او اين بار اما به زبان ايتاليايي منظورش را بيان مي كند، اما نتيجه تغيير نمي كند. او بسيار ناراحت مي شود، كمي با خود مي انديشد و متوجه مي شود كه اگر زبان آلماني مي دانست، هيچ گاه چنين مشكلي بروز نمي كرد و تصميم مي گيرد كه آلماني بياموزد. مردي كه بيش از ۸ ليسانس معتبر از دانشگاه هاي جهان گرفته و در سن ۲۵ سالگي توانسته مدرك دكتراي فيزيك از دانشگاه سوربن فرانسه را اخذ كند، در سن ۵۰ سالگي مثل يك دانش آموز تازه كار، شروع مي كند به يادگيري زبان آلماني. سال ها مشاغل متعدد را در كشور تجربه كرده، از وزارت آموزش و پرورش در دولت مصدق تا معلمي در شهرهاي مختلف وكرسي معتبرترين دانشگاه  جهان و جانشيني انيشتين. اما چه شد كه اين مرد در گوشه اي از همين تهران، بهشتي كوچك براي خود فراهم آورد و در آنجا روزگار گذراند و سال ها، شاگردان بي شماري را تربيت كرد و خدمات گسترده اي انجام داد. بايد كمي نزديكتر برويم تا اين مرد را بيشتر بشناسيم.
نمايي از خانه اي قديمي 
فواره اي كوچك در وسط باغ، صداي فروريختن آب در حوض، صداي پرندگاني كه در هوا منتشر شده و هوايي مطبوع در يك آلاچيق چند ضلعي، چند نيمكت و صندلي و ميز سبز رنگ و گياهان پاپيتال كه در و ديوار آلاچيق را پوشانده اند. اينجا ربطي به تهران و حتي چند قدم آن طرف تر ندارد. اينجا محيطي است كاملا متفاوت. از در كه وارد مي شوي، ناگهان هوايي خنك و سرد روي چهره ات سنگين مي شود. ديگر فراموش مي كنيم كه اينجا تهران است. ديگر فراموش مي كنيم كه تا چند لحظه پيش، در خيابان وليعصر، از گرما كلافه شده بوديم و هواي گرم و طاقت فرساي اين روزها، سخت بي تابمان كرده بود. وقتي كه از در وارد شديم، ناگهان بهشتي كوچك روبه روي چشم هايمان جان گرفت. اينجا خانه مرحوم پرفسور حسابي است. خانه اي كه مدت هاست تبديل به يك موزه شده است.
يك خانه قديمي چهارطبقه، عمارتي سراسر سبز كه بزرگترين يادگار از پرفسور حسابي است براي آموختن بسياري چيزها. در يك عمارت چهار طبقه كه پر است از سرسبزي و طراوت، او روزهاي شكوهمندي را گذراند.
صداي پرندگان در فضاي خانه چنان پخش شده كه در كنار موسيقي آب، سمفوني زيبايي به راه انداخته است. وقتي كه مي فهمي تمام اين فضا و گياهان، به كوشش پرفسور شكل گرفته و پرورش يافته، از ذوق انساني كه مدت ها در كتاب هاي كوچك و بزرگ غور كرده و مطالعه نموده متعجب مي شوي. اين خانه ناگفته هاي بسياري دارد. ناگفته هايي از ظرافت و نظم بي بديل مردي كه شايد تاريخ علم ايران را در سيطره نام پرفروغش گرفته. تمام اجزاي خانه حكايت از نظمي دقيق دارد. در اين خانه از هر نوع گياه كه بخواهي مي تواني ببيني. كتالپا، درختي از آفريقاي جنوبي، سروي كه ميوه مي دهد و از بلژيك به اينجا منتقل شده، درخت عروس هندي، گل شمعداني درختي و درختان كوچك و بزرگي كه هر كدام از جايي آورده شده اند. مي گويند كه وقتي دكتر به مسافرت مي رفت، رهاورد سفرش يا درخت ها و گياهان بود، يا اشياي زينتي چون تابلوهاي نقاشي. در طبقه دوم حياط قفسي بزرگ قرار دارد كه پرندگان بسياري در آن ديده مي شوند. پرندگان كوچك و بزرگ كه از سراسر جهان گرد آمده اند. قرقاول، زردپر، مينا، طوطي سبز، كبك، مرغ عشق، طوطي برزيلي كه به مثابه رنگين كمان است و طاووسي زيبا و...
اينجا خانه پرفسور حسابي است. بوي مرطوب هوا در ريه ها، جاني دوباره به تنت مي دهد و نگاهت متفكرانه، همه جا را مي كاود. راهرو سنگ چين و گلدان هايي در اطراف آن تو را مي برد به جايي كه مي تواني از آنجا، زيبايي شگرف اين عمارت را ببيني. گياهان متفاوت از سراسر دنيا در اينجا جمع شده اند. اينجا بيشتر شبيه يك موزه است. يك دايره المعارف كوچك از گياهان و حيوانات.
012408.jpg
اين اتاق در روزهاي جمعه ميزبان شخصيت هاي بزرگي بود: علا مه جعفري ، شهيد مطهري و...

او كيست؟!
حتي براي يك بار هم كه شده، نامش را شنيده ايم. او پدر فيزيك ايران است. پرفسور سيد محمود حسابي. مي توان روزهاي دوري را در تاريخ سراغ گرفت كه نام ايران با زحمات اين مرد در جهان بارها جلوه گري كرد و بر زبان ها جاري شد. مي توان روزهاي بسياري را جست كه او با زحمات بسيار، توانست بشريت را با روشنايي دانش خود، بهره مند كرده و كورسوهايي از شناخت را به پنجره هايي باز تبديل كند. شايد يكي از بنيادي ترين نظريه هاي فيزيك «نظريه بي نهايت بودن ذرات» اگر او نبود، نمي توانست اينچنين شكوهمند ارايه شود. او سال ها به سحر دانش خود توانست خدمات بسياري عرضه كند. شايد چندان بيراه نباشد اگر او را پدر علم نوين ايران بخوانيم.
نظم خارق العاده اش در زندگي معمولي از او سيمايي جذاب ساخت. علاقه بي حد وحصرش به گياهان و اشتياقش به دانش اندوزي حتي در آخرين لحظات زندگي، مي تواند، الگويي مناسب باشد براي همگان.
پرفسور كه به دليل ضعف بنيه وسوء تغذيه در سنين نوجواني از ناحيه چشم دچار ضعف شده بود، از همان روزهاي آغازين زندگي، با دقت و تلاش فراوان به سوي روزهاي آينده گام برداشت. انبوهي از مشاغل و كارها و خدمات متعدد در سال هاي متوالي، از او چهره  اي درخشان ساخته و او را چون آفتابي پرفروغ در آسمان علم و تكنولوژي نمايانده است. او سيد محمود حسابي است. مردي كه بارها همگي نام او را شنيده ايم يا از او به احترام ياد كرده ايم.
نماي نزديك 
در پنجم اسفند ماه ۱۲۸۱ پرفسور سيد محمود حسابي در خانواده اي متمول ساكن تهران چشم به جهان گشود. پدر و مادر او تفرشي بودند. پدر وي معز السلطنه كه از رجال حكومت وقت بود، چهار سال پس از تولد او به عنوان سفير ايران در شامات برگزيده شد و به همراه همسر خود گوهرشاد حسابي و دو پسرش، محمد و محمود به شامات عزيمت كرد. يك سال از اقامت آنها در بيروت سپري شده بود كه پدر، همسر و دو فرزند خردسال خود را در غربت  رها كرد و به ايران بازگشت.
دكتر در ۷ سالگي تحصيلات ابتدايي خود را در بيروت، با تنگدستي و سختي در مدرسه كشيش هاي فرانسوي  آغاز كرد و همزمان توسط مادرش، تحت آموزه هاي مذهبي و فرهنگي قرار گرفت. استاد، قرآن كريم را حفظ بوده و به آن اعتقاد بسياري داشت. ديوان حافظ را نيز از بر داشته و به بوستان و گلستان سعدي، شاهنامه فردوسي، مثنوي معنوي مولوي و منشات قائم مقام اشراف كامل داشت.
شايد همين دانش اندوزي در نزد مادر بود كه او را با فرهنگ ايراني آشنا كرد و تا سال ها باعث شد كه او پاسدار زبان پارسي باشد. در سال هاي آغازين جنگ جهاني اول، پرفسور تحصيلات متوسطه اش را آغاز كرد ودر همين زمان مدارس فرانسوي زبان بيروت تعطيل شد. از اين رو پس از دو سال تحصيل در منزل او براي ادامه به كالج آمريكايي بيروت رفت و در سن ۱۷ سالگي ليسانس ادبيات، در ۱۹ سالگي ليسانس بيولوژي و پس از آن مدرك مهندسي راه و ساختمان گرفت. او تازه از چند رشته تحصيلي در دانشگاه فارغ التحصيل شده بود كه تصميم گرفت براي امرار معاش خانواده، به نقشه كشي و راه سازي روي آورد و براي چند شركت فرانسوي به تهيه نقشه راه هاي لبنان و سوريه پرداخت. او از تحصيل دست نكشيد و دررشته هاي پزشكي، رياضيات و ستاره شناسي نيز به تحصيل پرداخت و توانست مدركي در اين رشته ها به دست آورد. پس از چندي فعاليت او توسط شركتي فرانسوي كه در آن مشغول به كار بود، براي ادامه تحصيل به فرانسه فرستاده شد. بدين ترتيب او در سال ۱۹۲۴ ميلادي به مدرسه عالي برق پاريس وارد شد و يك سال بعد در همين رشته از آنجا فارغ التحصيل شد. او در همين سال ها در رشته مهندسي معدن و راه آهن برقي توانست به تحصيل بپردازد و پس از پايان تحصيلات در معادن آهن شمال فرانسه و معادن زغال سنگ ايالت «سار» آغاز به كار كرد. سپس به دليل داشتن روحيه علمي، به تحقيق و تحصيل در رشته فيزيك در دانشگاه سوربن مشغول شد و در سال ۱۹۲۷ ميلادي در سن ۲۵ سالگي دانشنامه دكتراي فيزيك خود را، با ارايه رساله اي تحت عنوان «حساسيت  سلول هاي فتوالكتريك» با درجه عالي، دريافت كرد.
012411.jpg
موزه دكتر حسابي در خانه اش ميزبان وسايل شخصي اوست. وسايلي كه حتي از دوره جواني باقي مانده است.

شنيده ها درباره او
مي گويند پرفسور براي همه چيز ارزش قايل بود. هيچ چيز در زندگي اش وجود نداشت كه براي او بي ارزش باشد. شايد دليل اينكه او با جديت و سخت  كوشي توانست پله هاي ترقي را پشت سرگذارد همين اهميت او براي زندگي باشد. مي گويند پرفسور به اراده انساني بسيار معتقد بود،او معتقد بود كه بايد انسان به گونه اي زندگي كند كه همه چيز را تحت كنترل خود گيرد. به عبارتي انسان بايد به زندگي فرمان بدهد، نه از آن فرمانبرداري كند. شايد هنگامي كه مهندس ايرج حسابي پسر پرفسور از خلق و خوي و روش زندگي پرفسور سخن مي گويد و نظم استثنايي و بسياري از ويژگي هاي برجسته اخلاقي او را مطرح مي كند، هر مخاطبي مي تواند با نگاهي هرچند گذرا به اين عمارت و باغ درون آن، همه آنچه راكه گفته مي شود به وضوح ببيند.
درست است. او آنگونه كه مي گويند، بود. اين نتيجه اي است كه از در و ديوار خانه اي كه در ميان گياهان بي شمار محصور مانده مي توان گرفت. در اين خانه نمي توان هيچ چيز را يافت كه در جايش قرار نگرفته باشد. همه اشياء آنگونه كه بايد، در جايشان قرار دارند. گلدان هاي متعدد كه زير هم رديف شده اند تا اگر آبي به آنها داده مي شود، باقي آب به هدر نرود. در هر جاي اين عمارت و باغ، دو شير آب قرار دارد. يك شير كه روي آن نوشته شده، «آب حوض» و شيري ديگر «آب شهر». مي گويند كه دكتر دو سيستم لوله كشي در خانه ايجاد كرده بود. يكي لوله كشي آب شهري كه تنها مصرف خوراكي داشته و ديگري آب قنات كه عمده مصارف آب از اين شبكه صورت مي گرفت. آبياري باغ، شست وشو و اموري ديگر...
همواره پرفسور در هر روز با يك برنامه ريزي دقيق و مشخص به كارهاي متعددي مي پرداخت. هر روز دكتر در ساعتي معين به سراغ باغ كوچك خانه اش مي رفت و به نگهداري و مواظبت از گياهاني كه با دستان خود آنها را كاشته بود، مي پرداخت. عشق و علاقه عجيب او به گياهان و حيوانات روحيه اي لطيف در او به وجود آورده بود. علاوه برآن، پرفسور با شعر و موسيقي سنتي ايران و موسيقي كلاسيك غرب نيز به خوبي آشنايي داشت. شايد خاطره اي از مهندس حسابي لبخند كمرنگي بر لبانمان مي نشاند. او مي گويد كه پرفسور پس از پايان تحصيلات و اخذ مدرك دكترا، به تهران مراجعت كرد. بلافاصله بنابر سنت ايرانيان، او را به ازدواج ترغيب كردند. از ميان تمام دختران آن روز كه به او پيشنهاد شد، هيچ كدام مورد قبول او قرار نگرفت.
بالاخره دكتر، دختر آيت الله حائري را به همسري برگزيد. آنها پس از ازدواج احترام بسياري نسبت به هم قايل بودند. دكتر از آنجا كه به موسيقي غربي بسيار علاقه مند بود، هرازگاهي با گرامافون، صفحات مورد علاقه اش را گوش مي داد. همسر پرفسور، معتقد بود كه گرامافون به لحاظ شرعي داراي اشكال است.
او با تمام احترامي كه براي دكتر قايل بود، هيچ گاه گرامافون را تميز نمي كرد. اما در سال هايي كه آنها زندگي مشترك طولاني را سپري كرده بودند، پس از مدت ها، همسر دكتر، تمام صفحات گرامافون را به دقت مي شناخت و حتي به موسيقي هاي باخ و بتهوون و... تسلطي كامل داشت. دكتر و همسرش، بسيار به همديگر احترام مي گذاشتند. آنها تا سال ها در كنار همديگر زندگي بسيار خوبي داشتند. شايد هيچ كس نمي  توانست از احساس اين دو نسبت به همديگر چيزي نداند، اما  آن دو، مسلما در سكوت هايشان، در پلك زدن هايشان و در لبخند هاي كوتاه كه به همديگر نشان مي دادند، سخن هاي عميقي بر زبان مي راندند. مهندس حسابي راست مي گويد وقتي كه از پرفسور و مادرش عاشقانه حرف مي زند.
در ميان ديروز و امروز
در راهروهاي سنگ چين شده اين كوچه باغ، در ميان صداي مبهم فواره هاي آب، از لابه لاي آواز پرندگان كه در هواي عمارت تنيده شد، در ميان برگ هاي اين درختان گم و ناپيداي باغ و يا روي شيرواني زيباي اين خانه كه درختاني يله برگ هايشان را روي سقف آن ريخته اند، در ميان تمام اين چيزهايي كه هست، صداي قدم هاي آرام و استوار مردي كه شايد در روزگار ما بزرگترين باشد، به آرامي خاموشي گزيده. ديگر طنين عصاي او در اين خانه نيست.
اگرچه همه چيز رنگ و بويي از او دارد. چه فواره اي زيبا كه در بالاي حوض مدام در فراز و فرود است، چه گلدان ها و گل هاي باغ و درختان بسيار آن و چه اين خانه اي كه به همت دستان او اينگونه دوست داشتني و زيبا شده. همه چيز نشان از او دارد. وقتي كه مهندس حسابي سخن مي گويد و خاطرات پرفسور را بيان مي كند، محال است كه تحت تاثير قرار نگيري. انساني كه جهان از نبوغ او در شگفت مانده، چنان ساده و آرام مي زيست كه حيرت انگيز است.
سادگي پرفسور در تك تك اجزاي اين خانه هويداست. بي دليل نيست از وقتي كه پا در اين محوطه گذارده ايم تنها و تنها يك نام در سخن است، پرفسور حسابي. اين خانه جلوه اي كوچك از نظم و زيبايي دوستي اوست. اينجا، تمام آنچه كه در مورد او مي گويند، نمودي بارز و عيني مي يابد. قرار نيست كسي از آنچه كه مي گويد، دلايلي هم ذكر كند.
اگر درون آلاچيق زيباي باغ نشسته ايد، اگر صداي فواره  نمي گذارد كه موسيقي هميشگي آب از گوشتان بيفتد، اگر چشم به همه جا گردانديد و زيبايي مسحور كننده اي را ديديد، حتما آنچه كه گفته مي شود را هم باور مي كنيد. اينجا خانه پرفسور حسابي است.
012414.jpg
يك خانه قديمي ۴ طبقه با گياهان بسيار در اطراف آن.

خانه مردي كه سال ها در جهان علم روزگار گذراند، با دانشمندان بزرگ هم سخن شده، نظريه هاي علمي بزرگي ارايه داده و شاگردان بي شماري پرورانده، اما وقتي كه به گوشه امني در زندگي اش روي  آورد، آنجا را چونان بهشتي كوچك براي خود ساخت و با خردمندي بسيار به عده كثيري نيز اينگونه درس آموزاند. حتما قرار نيست كه در كلاس ها و پشت ميزها بنشينيم و درس بياموزيم. پرفسور با اعمالي كه در زمان حيات اش انجام داد، درس هاي بزرگي به همگان آموخت. مهندس حسابي مي گويد: «پرفسور عاشقانه براي ما كه فرزندانش بوديم وقت مي گذاشت، حتي در روزهايي كه به شدت مشغول به كار بود.
او هيچ گاه از همراهي و هم صحبتي با ما در هر شرايطي دست نكشيد و همواره عاشقانه با ما سخن مي گفت و چيزهاي بسياري به ما آموخت. چرا من براي او وقت نگذارم. چرا نبايد من تمام زندگي ام را به او اختصاص ندهم. او كه عاشقانه برايم وقت گذاشت و جهاني پر از زيبايي به رويم گشود. بايد الان من تمام زندگي ام را براي معرفي اين مرد بزرگ صرف كنم. او را بايد به همه بشناسانم. او مي تواند الگويي مناسب باشد براي همه.»
او راست مي گويد. مردي كه اينگونه بوده، شايد مي تواند الگويي باشد براي جهان امروزي. كسي كه در عرصه علم، سرآمد زمان بوده، شايد اكنون بتواند، نقطه اتكاي بسياري از مردم باشد. او در زندگي اش درس هاي بسياري به جا گذاشته. فقط بايد ديد و آموخت. در اينجا نبايد چشم ها را بست.
برگي از يك كتاب 
پرفسور فعاليت هاي بسياري انجام داده. شايد در تاريخ ايران نتوان كسي را يافت كه اينگونه مجدانه به فعاليت  پرداخته باشد. اولين نقشه برداري علمي و فني و رسم اولين نقشه نوين راه ساحلي سراسري ميان بنادر خليج فارس در ۱۳۰۶ شمسي، راه اندازي اولين آسياب آبي توليد برق (ژنراتور) در كشور در ۱۳۰۵، تشكيل گروه موسيقي كلاسيك به نام سن سباستين در پاريس ۱۳۰۶، تاسيس اولين مدرسه مهندسي وزارت راه و تدريس در آن در سال ۱۳۰۷ و تاسيس دارالمعلمين عالي تهران و تدريس در آن در سال ۱۳۰۷.
تاسيس دانشسراي عالي و تدريس فيزيك و مكانيك در آن، ساخت و راه اندازي اولين آنتن فرستنده در كشور، ساخت اولين راديو در كشور، ايجاد اولين ايستگاه هواشناسي كشور، نصب و راه اندازي اولين دستگاه راديولوژيستي، ايجاد انجمن زبان فارسي و بنيانگذاري فرهنگستان زبان.
تعيين ساعت دقيق ايران، رئيس انجمن فيزيك ايران از بدو تاسيس در سال ۱۳۱۱، تاسيس اولين بيمارستان خصوصي در ايران، طرح تاسيس دانشگاه تهران و تدوين اساسنامه آن در ۱۳۱۳، تاسيس دانشكده فني در ۱۳۱۳، تاسيس مركز عدسي سازي اپتيك كاربردي در دانشگاه تهران، تاسيس اولين رصدخانه نوين در ايران در ۱۳۲۴، مطالعه علمي در دانشگاه هاي پرينستن و شيكاگو، راه اندازي اولين مركز زلزله شناسي كشور در ۱۳۲۸، نماينده مردم تهران در مجلس سناي تهران در ۱۳۲۸، اولين رئيس هيات مديره و مدير عامل شركت ملي نفت ايران در دولت دكتر مصدق، وزير فرهنگ در دولت دكتر مصدق در سال۳۱-۱۳۳۰، پايه گذاري و برنامه ريزي آموزش نوين ابتدايي و دبيرستاني، تاسيس و رياست موسسه ژئوفيزيك دانشگاه تهران در ۱۳۴۴، پايه گذاري مركز تحقيقات اتمي دانشگاه تهران در ۱۳۳۰ و تدوين اساسنامه و تاسيس موسسه ملي استاندارد ايران. تاسيس مركز مدرن تعقيب ماهواره ها. مخالفت با طرح قانون كاپيتولاسيون و كنسرسيوم در مجلس و كناره گيري از مجلس به دنبال مخالفت هاي سياسي ۱۳۴۰، تاسيس و رياست انجمن ژئوفيزيك ايران ۱۳۴۵، خريدن زمين در كره مريخ به نام ايران در ۱۳۴۶، تاسيس و راه اندازي راكتور اتمي دانشگاه تهران و ايجاد سازمان انرژي اتمي ايران در ۱۳۴۹ و... .
اينها گوشه اي كوچك از فعاليت هاي پرفسور است. او مطمئنا فعاليت هاي بسيار گسترده تري انجام داده و اين تنها بخشي كوچك است. اگر بخواهيم تمام فعاليت هاي او را بنويسيم، مسلما مجالي ديگر مي خواهد.
گوشه اي پاك و پرنور
در خانه اي كه اصلا شبيه خانه نيست، در جايي كه نامش چهارراه حسابي است، دستان مردي پيدا و پنهان به آذين بستن خانه اي صرف شد كه از پدرش به جامانده بود. يك خانه قديمي با سابقه اي دور. سال ها كوبه فولادي در خانه، به انگشتان هزار شاگرد مشتاق به صدا درآمد و خلوت استاد پر شد از شكوه آموختن. سال ها اين خانه ميزبان كساني بود كه بارها در عرصه هاي دين و دانش، فروغي يافتند. هر جمعه اين خانه، اين بهشت كوچك ميزبان كساني بود كه سال ها بعد، نامشان بر زبان ها رفت و به رونق انديشه كتاب ها نوشتند. علامه محمدتقي جعفري، شهيد استاد مرتضي مطهري، آيت الله سنگلجي، فريدون مشيري، ابوالقاسم حالت، دكتر معنوي و خيلي از نام هاي برجسته ديگر را مي توان براي مثال به زبان آورد.
ايرج حسابي مي گويد هر جمعه شهيد مطهري به اينجا مي آمد. او به همراه ديگر علما و دانشمندان و شاعران، در اتاق پذيرايي جمع مي شدند و جلسات فرهنگي تشكيل مي دادند. در هر جلسه، استاد مطهري، سوالي قرآني مطرح مي كرد و همگي به بحث و صحبت درمورد آن مي پرداختند، هرگاه كه از استاد نظرخواهي مي شد، او خود اظهارنظر نمي كرد. هميشه عادت استاد اين بود كه سوال را نزد همسرش كه مدارج علمي ديني را نزد پدر خود آيت الله حائري آموخته بود مي برد و تا از همسرش نظرخواهي نمي كرد، به اين قبيل سوالات جواب قطعي نمي داد. او مي گويد كه استاد همواره تاكيد مي كرد كه «بايد يادمان باشد كه همه را از خود بدانيم.»
فرزند استاد از علاقه او به گياهان مي گويد. هيچ گياهي در خانه نيست كه پرونده اي نداشته باشد. تمام گياهان خانه داراي پرونده اي مخصوص به خود هستند. حتي حيوانات خانه نيز اينگونه اند. هركدام از آنها در سال، چندبار مورد معاينه دقيق قرار مي گرفتند و استاد آنها را به شدت دوست داشت.
دو آهوي زيباي كوچك، دوان دوان به سمت آلاچيق كه در آن نشسته ايم مي آيند. ايرج حسابي مي گويد كه اين آهوان، نسل به جامانده از آهويي است كه استاد سال ها پيش، در زمان كودكي او به خانه آورده است. اينجا خانه ايست كه هيچ گاه تصور نمي كني كه از بودن در آن خسته شوي. در اين تهران پر از دود و ترافيك و آهن، وقتي چشمت به خانه اي به اين مصفايي مي افتد، دل از كف داده مدهوش مي شوي و فضاي زيباي آن مسحورت مي كند. مردي كه بيش از بيست و چهار سال در خدمت پروفسور حسابي بوده ما را به تماشاي اتاق پذيرايي مي برد. اتاقي كه بارها وصف آن را شنيده بوديم، اما به چشم نديده بوديمش.
گمشده اي در رودخانه 
در اينجا تاريخ تمام جهان را از هر فرهنگ و نژاد مي توان در يك چشم به هم زدن ديد. اينجا اتاق پذيرايي پرفسور حسابي است. از تمام جهان در اينجا نشاني باقي مانده. كتابخانه اي بزرگ با بيش از ۲۷ هزار جلد كتاب و تابلوهايي بر ديوار و تمثال هايي از اساطير فرهنگ هاي مختلف.
داستان جنگ فرانسه و انگلستان و سيماي دختري كه در اين جنگ، رهبري مي كرد، تابلويي از نقاشي ژاپني كه به استاد هديه شده، داستان گمشده اي در رودخانه سن كه به قلم يكي از بزرگترين نقاشان فرانسه ترسيم شده و آن سوتر الهه عشق در يونان به همراه تابلوي تقدس زن. در هر گوشه اي از اين خانه اثري از هنر و زيبايي پيش چشم ايستاده است؛ نشانه اي از انسان فرهيخته. در كنار تمام اين تابلوها و نقاشي ها، آينه و شمعداني قديمي بر ديوار خودنمايي مي كند. پيرا مي گويد، اين آينه و شمعدان يادگار پدر و مادر دكتر است كه مثل اشياي قيمتي از آنها مواظبت مي كرد. در هر قسمت از اين ديواره ها يك سند تاريخي و معتبر به چشم مي آيد.
در صدر آنها، دو لوح به زبان لاتين است كه داراي اهميت بسياري است. دو نشان بزرگ به همراه اين لوح ها به پرفسور داده شده؛ دونشان ليژيون دونور از فرانسه نشان كموندور و انسيه. اين دو نشان از عالي ترين نشان هاي فرانسه است كه به پاس زحمات علمي استاد به او داده شده است. به همراه آن دو لوح تقدير نيز داده شده. تمام اينها گوشه اي از افتخارات استاد است كه بر ديواره هاي اين خانه به چشم مي آيد. برگي كوچك از كتابي عظيم.
پايان ماجرا
قرار بود فرداي آن روز دانشنامه جواني ريزاندام از مشرق زمين در دانشگاه سوربن در حومه پاريس، مطرح شود و اين جوانك كه همواره عينكي ته استكاني برچهره داشت، از دانشنامه اش دفاع كند.
موضوع دانشنامه او «حساسيت سلول هاي فتوالكتريك» بود. بسياري از استادان خود را آماده مي كردند تا در برابر اين جوانك خاموش و بي ادعا، دانش بسيارشان را عيان كنند و يدبيضاي استادي خود را هم به او و هم به سايرين بنمايانند. اين جوانك۲۵ ساله كه نبوغ بسياري از خود نشان داده بود شايد مي توانست بهانه اي باشد براي يك عرض اندام كامل.
از سويي ديگر در كنسرواتوار پاريس در شب قبل از آن روز عده اي ويلون بدست جمع شده بودند تا آرشه برويلون بكشند و مدرك قبولي بگيرند. در ميان اين عده، آن جوان شرقي، با همان عينك ته استكاني ديده مي شد كه به آرامي در گوشه اي از سالن، ويولن به دست، نت ها را در ذهن مرور مي كرد و پس از كمي تامل آرشه بر ويولن مي گذاشت و به آرامي اندوه شرقي اش را مي نواخت.
او سيدمحمود حسابي بود. در همان شب او در امتحان ويولن در كنسرواتوار پاريس در كنار سايرين بي دغدغه فردا، آرشه بر ويولن كشيد و توانست مدرك قبولي بگيرد. فرداي همان روز در حضور جمع كثيري از دانشگاهيان به همان آرامي و با همان فراغ بال، در پشت ميز نشست و از تئوري اش دفاع كرد. هيچ كس نتوانست در برابر اراده اين جوانك لاغراندام بايستد و از او ادله متقن بخواهد. او توانست مدرك دكتراي فيزيك را از دانشگاه سوربن بگيرد، بي آنكه اراده اش اندكي فرونشيند. او پرفسور محمود حسابي است. حالا همه او را مي شناسند. اگرچه سال ها از آن روز مي گذرد.

|  ايرانشهر  |   محيط زيست  |   تهرانشهر  |   حوادث  |   خبرسازان   |   در شهر  |
|  زيبـاشـهر  |   يك شهروند  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |