سيماي ديروز و امروز يك محله كهنسال و چندين شغل
از چوب خط روي ديوار تا فروش آلومينيوم
انواع ورق فلزي، فنر، لوله هاي رنگي و كلاف هاي سيم پشت شيشه مغازه ها مي رقصد. كاشاني نخستين كسي بود كه در مغازه اش به شكل عمده، محصولات فلزي به ويژه الكتروسيم پيچي ريخت و فروخت
ايمان مهدي زاده
مسجدي كه حالا وقت اذان تنها ميزبان ا هالي قديم محل و برخي كاسب هاست، زماني مركز استراتژي حركت هاي مردمي پايتخت در برابر قدرت هاي ايراني و جهاني بود
محل تمركز فروش يونوليت و حفاظ، آزبست، آلومينيوم، ورق هاي گالوانيزه و.... اينجا از مدت ها دور بورس برنج فروشي بوده است
خيابان پامنار بورس چهارپنج شغل است. راسته اي كه روزگاري زير پاشنه مسافر و بازرگان بوده امروز ويترين بزرگي براي آز بست و ايرانيت، آلومينيوم، يونوليت و حفاظ، وسايل الكتروموتور و سيم پيچي و لوله آلات است. اما اين واژگان آنقدر جدي به نظر نمي رسند كه بتوانند سيماي كلاسيك يك محله قديمي پدر و مادر دار را پنهان كنند. ردپاي كاروانسراها و حجره هاي لانه زنبوري و مال خانه ها هنوز زير ضرب گذر زمان نفس مي كشد. جايي كه حالا نقطه تمركز كالاهاي امروزي است سابقه اي بيش از ۲۰۰ سال دارد ودر اين بين تنها عطر برنج ايراني است كه مي تواند به حافظه اين خيابان تلنگر بيداري بزند.
پيشاني نوشت اين خيابان و محله چه بوده است؟ براي پاسخ گفتن به اين سوال نقطه عزيمت مشخصي وجود دارد؛ يك مسجد و يك منار بلند. جنوب ساختمان شمس العماره، انتهاي كوچه مروي، پايين دست خيابان ناصر خسرو، مسجد و گلدسته اي ساختند تا نواي اذان آن همزمان با صداي موذن بازار به ارگ سلطنتي برسد. بلندايي براي آداب عبادت و نقطه اي كه بدل به نام شد، سرزبان ها چرخيد و ماند بر پيشاني اين خيابان روي يك تابلو آبي. خياباني كهنسال و پرخاطره كه تا امروز كشيده شده است و كلمات نونواري را مي شنود؛ كلماتي كه سنخيتي با سم كوبه هاي اسب و طنين چغ چغ چرخ گاري ها ندارد. سيماي ديروز و امروز اين خيابان را جست وجو مي كنيم و رگ و ريشه اين واژگان را پي مي گيريم.
محله اي نزديك به كاخ شاه قاجار باساكنان و همسايگاني از طبقه اشراف و اعيان؛ يكي از امن ترين خيابان هاي مجاور كاخ گلستان.
پا گرفتن محله
خيابان ناصريه (ناصرخسرو فعلي) پا گرفته بود. از صبح تا شب سنگفرش هاي ناصريه محل گذر درشكه و گاري بود. زمستان ها بخار هوا از بيني اسب هاي درشكه درباريان بيرون مي زد. تابستان ها نيز فشاري هاي طهران بهترين ايستگاه استراحت مسافران درون شهري بود، در همان روزها از دل محله اي كه به چراغ برق معروف بود و پس از مدتي نام اكباتان رويش گذاشتند، خياباني موازي و كنار ناصريه به مسافت ۸۰۰ -۷۰۰ متر تاپايين كشيده شد. در اين جا خانه هايي كنار هم بالا رفت كه خيابان فعلي تا روي ديوارشان را پر كرده است. آن مردماني كه در روزگار خويش صاحب مقام و منصبي بوده واسم و رسمي داشته اند نزديك به دومترپايين تر از سطح امروزي خيابان پامنار زندگي مي كردند.
كوچه هايي تنگ و باريك. برخي با دالاني بر سر درشان، دو سوي خيابان، رو در روي يكديگر ايستاده اند. كوچه هايي دراز و تو درتو. بيشتر كوچه هاي اين خيابان بن بست است، شايد در نگاه اول دهليزهاي درهم فرو رفته اين شبهه را ايجاد كند كه انتهاي كوچه هاي پامنار خياباني ديگر است. ولي حقيقت ماجرا چيز ديگري است. اين خيابان با درنظر گرفتن نكات امنيتي موازي ناصرخسرو بناشد. البته شكل و شمايل آن روز پامنار دستخوش تغييرات زيادي شده است. مسجدي در انتهاي كوچه مروي ساخته شده بود. ناصرالدين شاه همزمان با شنيدن صداي اذان مسجد، در شمس العماره راه مي رفت.
فكر مي كرد و بر كرسي خودش مي نشست. هنگام صبح و ظهر و شب را مسجد اعلام مي كرد. بازاريان طهران در بازار پشت هم صف مي كشيدند و درباريان در مسجدي پايين دست خيابان ناصرخسرو. اين مسجد مناري دارد، بلند. هنوز هم كه هنوز است اين مناره بلند كنار مسجد خودنمايي مي كند.
مناري كه سمبل و نماد محل به حساب مي آيد.
صبح ها قبل از سپيده، موذن از آن بالا مي رفت. دست راستش را كنار گوش مي گذاشت و آواي مقدس سر مي داد. از پاي منار تا بازار طهران بازارچه اي ساخته بودند، با طاق هاي ضربي. ناصرالدين شاه دستور داد انتهاي بازارچه را ديوار بكشند. پشت ديوار بيابان هاي طهران بود. از كنار مناره مسجد دو رج ديوار كشيدند تا چراغ برق. خشت روي خشت گذاشتند و خانه ها را كنار هم چيدند. خانه هايي براي اعيان شهر طهران كه وقتي در دربار دست از كار كشيدند، درمحله اي ايمن ونزديك به قصر و بارگاه شاهنشاهي زندگي كنند. انتهاي خيابان بسته بود، هنوز كوچه هاي چنداني در آن علم نكرده بودند. از قديمي ترين كوچه هاي پامنار مي توان به كوچه قائم مقام اشاره كرد. منزل قائم مقام فراهاني دراين كوچه بود. معمولا در طهران هر كوچه را به نام مشهورترين شخص ساكنش مي ناميدند.
خانه هايي بزرگ با حياط هاي درندشت و باغچه هاي پر از درختان ميوه ، چنار و كاج. كم كم طهران بزرگ تر شد و پامنار پرجمعيت تر. هر كس كه دستش به دهنش مي رسيد، دوست داشت در اينگونه محله ها سكونت كند. اهالي آنجا مردمان با فرهنگ و ويژه اي بودند.
آيت الله سقفي و آيت الله كاشاني نيز در گذشته اي نه چندان دور از سكنه پامنار به شمار مي آمدند.
كوچه ها بيشتر شد ، روز به روز خانه ها شلوغ تر شدند تا امروز كه در هر خانه چندين خانواده زندگي مي كنند. ساكنان قديمي پامنار محل را ترك كرده اند. برخي به رحمت خدا رفته اند كه هيچ، آنهايي كه ماندند نيز خانه و مغازه را فروخته و به نقاط شمال شهر عزيمت كردند.
به خاطر امنيت و سهولت در تردد صاحب منصبان درباري، پشت بازارچه منازلي برايشان تعبيه كردند. محله شكل گرفت. نخستين مغازه محله تا همين چند سال پيش با جان كندن و زور وز حمت سرجايش ايستاده بود. در اين دكان از همان ابتدا ميوه مي فروختند.
نيم قرن پيش
گاري و چرخ دستي كنار خيابان پامنار افتاده است. خياباني آسفالته كه امروز با عرض كمتر از ۱۰ متر و طول نزديك به يك هزار متر اما، خودش را جلوي چشم مي اندازد. پيرمردي گاري دستي بازار را راه مي برد . ۴۵ سالي مي شود كه متر تا متر خيابان پامنار را از زير چرخ هاي گاري دستي اش در مي كند. قديمي ترين آدمي كه در پامنار يادش مي آيد، سيدمحمد نواحي نام دارد. كسي كه توي دل خيابان دكان خواربارفروشي داشته و امروز به مغازه طلق فروشي تغيير كاربري داده است. او راوي نيم قرن پيش پامنار است. روزگاري كه هر خانه ده پله از دل كوچه پايين تر مي رفت. اعيان و اشراف ساكنانش بودند. آدم هاي با نفوذ شهر. مسجد پامنار بارها محل تجمع معترضان طهراني بود. آيت الله كاشاني در قيام ملي كردن نفت تلاش زيادي انجام داد.عمده جلسات وي با مردم و بازاريان جداي منزل در اين مسجد قديمي برگزار مي شد. بيشتر ساكنان پامنار از محل رفته اند. خب تغييرات زيادي روي داده است. آنها اينجا را به خاطر سكوت، امنيت و همسايه نشيني با درباريان انتخاب كرده بودند. ساكنان امروز از هيچ كدام اين شرايط برخوردار نيستند.
سال هاست كه از هر گوشه جمعيتي به اين محل كوچ كرده و در خانه هاي پامنار بساط زندگي را گسترانده اند. خانه هاي بزرگ و درندشت را با تيغه كشي به لانه هاي كوچكي تغيير داده و آدم هاي بيشتري در محل چپانده اند.
نواحي راوي ماست. او از دوران كودكي اش در پامنار مي گويد. اگرچه حالا موهايش سپيد شده و سال هاي درازي پشت سر گذاشته ، ولي هنوز وقتي از آن روزگار حرف مي زند ياد و خاطره اش در گردونه ذهن به سال ها پيش باز مي گردد. لبريز از شوق مي شود و با هيجان از روزهايي صحبت مي كند كه پدر مرحومش جوان بود و پشت ترازوي خواربارفروشي مي ايستاد. كودكي و دويدن در كوچه هاي باريك طهران را هنوز از ذهن پاك نكرده است و قهوه خانه هاي زيادي را در پامنار به ياد مي آورد. از ابتداي خيابان تا كناره منار بلند مسجد ۶ دكان قصابي، در فواصل مختلف قرار داشت. با لاشه گوشت هاي آويزان از چنگك تيز سر در دكان. بيش از ۲۰ مغازه خواربارفروشي مايحتاج مردم محل و كوچه هاي دور و اطراف را تامين مي كرد. روزگاري كه حساب مشتريان چوب خط روي ديوار بود و وزن رايج خريد مردم «سير و من».
مسجدي كه حالا وقت اذان تنها ميزبان ا هالي قديم محل و برخي كاسب هاست، زماني مركز استراتژي حركت هاي مردمي پايتخت در برابر قدرت هاي ايراني و جهاني بود. مردم مشروطه خواه از اين مسجد پشت سر آيت الله كاشاني راه افتادند و تا ملي شدن صنعت نفت پشت او و دكتر مصدق را خالي نكردند. حالا مسجد ۱۲-۱۰ پله از سطح خيابان پايين تر رفته است.
نواحي از ۳۸ سال پيش مي گويد. وقتي سرقفلي ۲ مغازه كنار هم را به ازاي پرداخت يك هزار تومان خريد - نرخ هاي آن دوره خيلي جالب توجه است-. منطقه اي كه تنها مسكوني بود، امروز يكي از مراكز تجاري بازار پايتخت به شمار مي آيد. انواع ورق گالوانيزه، آلومينيوم، يونوليت، حفاظ، سيم لاكي، برنج، ورق استيل و حتي كارهاي هنري انجام شده روي فلزات به كرات در مغازه هاي متعددي خودش را جلوي چشم مي اندازد.
حياط هاي درندشت خانه ها شده انبار مغا زه ها و كارگاه هاي توليدي، صنعتي. بسياري از منازل را تغيير كاربري داده اند. قديمي هاي محل از اينجا رفته اند. امروز تعدادشان به انگشتان دست نمي رسد. دلخوشند كه در مسجد يكديگر را مي بينند و احوالي از هم مي پرسند. آنان در كوچه هاي پامنار راه مي روند. خاطرات نيم قرن پيش را مزه مزه مي كنند و سرشار از نوستالوژي بچه طهرون و محله پامنار، پاسخ هر پرسشي را جلو جلو مي دهند.
محمد نواحي، از بالاي پامنار كه خيابان اميركبير نام دارد تا پاي منار همراهمان مي آيد و از روزهاي گذشته اي كه بر در و ديوار محل رفته، خاطره مي گويد.
تاريخ نوين پامنار
حول و حوش ۳۵ سال پيش بود كه تاريخ كوچه در هيبتي ديگر ورق خورد. قبل از آن يخ را از يخچال هاي دولاب با گاري مي آوردند و به مردم محل مي فروختند. عمده وسيله نقليه اي كه براي استفاده مهيا بود، درشكه و گاري با اسب و قاطرهاي سرپا بود كه خيابان را از زير پا در مي كرد.
شهرداري وقت تصميم گرفت ديوار بين بازار و محل را بردارد. حدفاصل منازل مسكوني و مغازه هاي بازار را فرو ريختند. سروته خيابان به هم رسيد. مغازه ها نبش خيابان جاي خانه ها قد كشيدند و منازل را بردند پس آنها در كوچه هاي پامنار.
دكان هايي كه رديف هم قرار گرفتند معمولا مايحتاج خورد و خوراك مردم محله را تامين مي كردند. سپس بنكداري رايج شد و از شمال برنج مي آمد، از شهري ديگر فلان ميوه و .... ارتباط پامنار از حد و حدود طهران فراتر رفت. آنها معاملات و تجارتشان را تا شهرهاي دور و نزديك گسترش دادند. وقتي كه ديگر لوطي هاي محل نبودند و قداره ها كم كم در پستوي خانه ها و دل صندوق خانه ها جا مي گرفت. لوطي هايي كه قديمي هاي محل به ياد مي آورند، امير انگوري، اميرخاكي و حاج اكبر گيلگيلي نام داشتند. امير استادولي هم بود كه از دوستان و همراهان طيب حاج رضايي به شمار مي آمد. او نيز همراه طيب به زندان رژيم سابق منتقل شد كه با پادرمياني خيلي از ريش سفيدهاي بازاري آزادش كردند.
پامنار امروز
راسته پامنار را از خيابان اميركبير كه در گذشته اكباتان نام داشت پايين مي آييم. نخستين دكان ها، برنج فروشي و لوله فروشي است كه دو سوي خيابان روبه روي هم ايستاده اند و بعد محل تمركز فروش يونوليت و حفاظ، آزبست، آلومينيوم، ورق هاي گالوانيزه و.... اينجا از مدت ها دور بورس برنج فروشي بوده است و ظاهرا پس از انقلاب آرام آرام سروكله مغازه هاي فروش حفاظ و لوله آلات و آلومينيوم پيدا شده است. در شهرهاي شمالي، شالي ها را درو مي كردند و پس از مراسم كمباين با گاري به تهران مي رساندند. اين بنكداري ها يادگار آن روزهايند.
در اين خيابان چند كاروانسرا وجود داشته و مسافراني كه از شمال به تهران وارد مي شدند، پس از منطقه خوش آب و هواي قصر فيروزه بيابان هاي طهران را از زير گالش هاشان در مي كردند. آنان در اين كاروانسراها اقامت مي گزيدند. تجارت انجام مي شد. باروبنه شان را جمع كرده و از پامنار مي رفتند. تابلويي سمت چپ خيابان جلب توجه مي كند «تيمچه...» از روزهاي دور، وقتي تاريخ نويس پامنار رقم مي خورد، خانه هاي اعيان قاجاري شد بنكداري. دو ايوان در طبقه فوقاني مشرف به خيابان هنوز از صاحبان نخستين به جا مانده است. ايوان هاي كوچك و سرسرايي در پس آن. زير خانه را دو دهنه بنكداري راه انداخته اند. تاريخش را نيز به گردباد فراموشي سپرده اند. در اين گاراژها لوله هاي پلي متال را روي هم ريخته و تلنبار كرده اند.
كمي پايين تر ساختماني با ديوار طولاني با آجرهاي كهنه سفيدرنگ و نرده هاي حفاظتي محكم به چشم مي خورد. يك كيوسك نگهباني و حضور سرباز مسلح نشان از موقعيت و وضعيت خاص خانه دارد، منزلي به جا مانده از همان ۲۰۰ سال پيش و اكنون دراختيار نمايندگي بازرگاني فدراسيون روسيه. كوچه ها يكي يكي پيش مي آيند و طول خيابان پامنار را مي شكنند. بيشتر ديوارهاي قديمي طبله كرده و در آستانه فروريختن است.
مهاجران آمدند
انواع ورق فلزي، فنر، لوله هاي رنگي و كلاف هاي سيم پشت شيشه مغازه ها مي رقصد. كاشاني نخستين كسي بود كه در مغازه اش به شكل عمده، محصولات فلزي به ويژه الكتروسيم پيچي ريخت و فروخت. مغازه هاي امروز پامنار محصولاتشان را توسط باربري ها به شهرهاي مختلف ارسال مي كنند. چند قدم از مكاني كه ظاهرا بورس فنرسازان است، پايين تر مي رويم. تابلوي سبز بزرگي سردر بنكداري نصب شده. اينجا را بسياري از كسبه، قديمي ترين ملك تجاري بازمانده ازنسل صاحبان نخستين مي دانند. مي گويند: «خدا بيامرز صفي ياري فوت كرد ولي بچه هايش هنوز بالا سر ملك ايستاده اند.»
از مغازه اي با در باز بزرگ داخل مي شويم. لوله ها در قفسه هاي ويژه روي هم ريخته اند. پسر دوم صفي ياري كسي است كه شب ها و روزهاي بيش از دو دهه را در مغازه طي و نزديك ۵۰ تابستان گرم طهران را در پامنار زندگي كرده است. او ما را به تاريخ برد. پشت حجره اش كاروانسرايي به جا مانده از صد و اندي سال پيش است.مي گويد: «اكثر اهالي كنوني پامنار از شهرستان اراك و حومه اش به اينجا مهاجرت كرده اند. قديم ها محله مسكوني بود و خاطرات خوبي اينجا شكل مي گرفت. پدر مرحومم كه چند سال پيش در ۸۴ سالگي فوت كرد، حتي هفت سالگي اش را در همين خيابان پامنار به ياد داشت.كوچه هاي پامنار با يك ساباطي شروع مي شد؛ دراز بود و باريك و پيچ درهم كه در نهايت، موج آجرها به هم مي رسيد.
وارد محوطه بزرگي مي شويم كه در زبان قديم حياط باراندازش مي خواندند. دورادورش حجره ها كنار هم ايستاده اند؛ در دو طبقه زيرين و فوقاني. در طبقه فوقاني كه امروز با سطح حياط بيش از ۵/۱ متر فاصله ندارد، ايوان يك تكه و بزرگي دور حياط تعبيه شده است.حجره هايي متحدالشكل با در و پنجره هاي نيم گرد. حجره ها مشغول توليد صنايع هستند. ديگر مسافران شب را در اين حجره ها به صبح نمي رسانند. به عكس روزگاري كه بناي اينجا را گذاردند، زندگي به جريان سيال اش ادامه مي دهد. در آن روزها مسافران برنج فله، ماست و حبوبات مي آوردند. بارشان را خالي مي كردند و تا بخواهند خريد و فروششان را به اتمام برسانند، شب ها را در اين حجره ها مي خفتند. اگر هوا خوب بود، ساعتي نيز دور آتش مي نشستند و تخمه مي شكستند. كاروانسرا ميزبان ميهماناني بود كه سنگفرش هاي خيابان اعيان هاي طهران را پشت سر گذاشته و داخل شده بودند؛ با گاري، شتر، اسب، قاطر و الاغ.
بالاي پامنار ايستگاه لواسان بود. مردمي كه مي خواستند به باغ هاي لواسان بروند، از صبح جمع مي شدند. تعدادشان كه يك اتومبيل راهي - ميني بوس و سواري هاي آن دوره - را پر مي كرد، راه لواسان آغاز مي شد. بيشتر نقاطي كه با پامنار بده بستان داشتند به گونه اي با صنايع غذايي، حتي ميوه در ارتباط بودند. به جز خواربار كه درهيبت عمده فروش مي رفت، پامنار بورس نايلون و پلاستيك نيز بود. از روزگاري كه صنعت وارد دنياي مدرن و محصولاتي از اين دست توليد شد، كاربري مغازه ها تغيير كرد. از دكان هاي به جا مانده از آن دوره، تنها سه، چهار دهنه سر جايش است.
زندگي جور ديگري بود
قديمي هاي محل بعد از برداشتن ديوار، اينجا را ترك كردند. ديگر منطقه مسكوني شده بود تجاري. آمد و رفت زياد شده بود، سر و صدا نيز. صبح به جاي آواز خروس و پرنده، ماشين هاي صنعتي و خودروها صدا در صدا مي انداختند.
مردم خسته شده بودند. آنها سال هاي سال زير طاق هاي ضربي و چوبي زندگي كرده و با بوي درخت و خاك عجين شده بودند و تاب نابهنجاري هاي صوتي و تصويري محله را نداشتند. برخي كه ماندند و محل را دوست داشتند، فوت كرده اند. وارثان بعضي، ملك را فروخته به شمال شهر رفتند و تعداد كمي از اين افراد ماندند.
سيف اللهي، سجودي، واحدي و فرهمند از قديمي هاي پامنار بودند كه امروز سال ها از مهاجرتشان مي گذرد. آنها در آن خانه هاي بزرگ با دالان و حياط هاي پنج دري زندگي كرده اند. روزهايي را ديده اند كه ديوار خانه هاي محله شان همه كاهگلي بود و قطور. بوي گل در كوچه پس كوچه ها سرمستشان مي كرد. زير سقف هاي ضربي كوچه ها مي ايستادند يا روي سكوي جلوي خانه ها مي نشستند.
مبارزه با ربا
صفي ياري مي گويد: نخستين گام در مبارزه با خواري از اين محل برداشته شد. آيت الله شاه آبادي در مسجد پامنار براي مردم وضعيت ربا در دين و جامعه را تشريح كرد. از آن روزها يادم مي آيد جمعيت محل از ربا و رباخواري بيزار بودند.
اصلا اعتقادات و زندگي جور ديگري بود. هيچ بحث چك و سفته نبود. كسي اگر حرف مي زد، ديگر حجت تمام بود. آنچه در بازار ارزش داشت حرف و اعتبار آدم ها بود كه از هر قانون و كاغذ بازي امروزي محكم تر بود. مردم به صداقت بيش از هر چيز ديگر اهميت مي دادند.
جايي گوشه حياط، آخرين حجره بدون تغيير باقي مانده است. تا ۴-۳ سال پيش كاروانسراي صفي ياري شكل و شمايل صد ساله اش را حفظ كرده بود. عوارض طبيعي بقايش را دستخوش نابساماني كرد. سقف هاي شكسته و ديوارهاي فروريخته را خراب كرده و از نو بنايي محكم ساخته اند. در فرم ظاهري معماري، زياد دستكاري نشده و به جاي درهاي چوبي، فلزي كار گذاشته اند. حجره بي تغيير هنوز ساكنان قديمي اش را دارد. پيرمردي را نشانمان مي دهد كه بيش از ۴۵ سال در اين حجره خوابيده است. او از كارگران صادق كاروانسراست. صاحبان اينجا به صداقت و راستي او اعتقادي عجيب دارند. خانه او را دست نزده اند. حتي در چوبي كوتاه سبز رنگش را. در كوچه پس كوچه هاي محله پامنار كه گام مي گذاريد، چند خانه قديمي را كه راوي تاريخند رو به احتضار مي بينيد. ما دير رسيديم و آواي خفتنشان را شنيديم.
شايد پس از مرگ و فرو ريختن از بطن تاريخ فراموش شوند. آدم ها و زندگي شان و صداقتي كه صفي ياري با حسرت از آن ياد مي كرد، نيز.
|