حوريه ليسانسيه زبان آلماني، هم اكنون كمك راننده است اما آرزو دارد روزي پشت فرمان اتوبوس خودش بنشيند
سهيلا بيگلرخاني
قشنگ ترين لحظات رانندگي شب است. وقتي كه همه خوابند و راننده بيدار. آن موقع آدم با خداي خودش تنها مي شود. من هميشه در اين شب ها از خدا مي خواهم، مرا شرمنده اين ۴۰ نفر نكند
نام: حوريه، نام خانوادگي: قصري، متولد: تهران، سال: ۱۳۵۵، تحصيلات: ليسانس مترجمي زبان آلماني، شغل: راننده اتوبوس.
جثه جمع و جورش را روي صندلي اتوبوس و پشت فرمان بزرگ جابه جا مي كند و مي گويد: «راننده بايد عاشق سفر باشد وگرنه شغل طاقت فرسايي است.»
تصميم بزرگ
يكي دو سال قبل بود كه حوريه تصميم گرفت گواهينامه پايه يك خود را بگيرد و به عنوان راننده كمكي در كنار پدرش مشغول به كار شود. اين تصميم خيلي زود عملي شد و او درست ۱۰ روز پس از گرفتن گواهينامه و دفترچه خروج از كشور رانندگان، هدايت اتوبوس پدرش را به عهده گرفت. پدر و دختر بيشتر به سفرهاي خارجي مي روند، سوريه، تركيه و..... و دوباري هم كربلا. حالا رانندگي شغل حوريه است. البته در خانواده ۶ نفري قصري تنها او نيست كه شغل پدر را دنبال كرده، برادر كوچكترش حبيب ميهماندار اتوبوس و فرزند بعدي حديث هم در اغلب سفرها همراه پدر و خواهر و برادر، اگر اين سفرها با كلاس هاي دانشگاه او تداخلي نداشته باشد. اميرحسين فرزند چهارم نيز در تعطيلات عيد و تابستان به همراه مادر راهي سفرخانوادگي مي شود. گويا بيش از رانندگي، عشق سفر در ميان خانواده قصري ارثي است.
اول همه سكوت مي كنند. بعد تشويق
رفتار و سكنات حوريه آشكارا تحصيل كردگي او را حكايت مي كند. رازي در كار نيست. حوريه مثل هر دختر ديگري بعد از ديپلم در كنكور شركت مي كند و بعد مي شود دانشجوي رشته زبان آلماني. تحصيلاتش كه به پايان مي رسد، اول سراغ ليدري تور مي رود و بعد مدتي هم مربي پايه دو رانندگي. بعد از آن به شغل پدر رو مي آورد. حكايت دوره آموزشي پايه يك نيز براي حوريه مثنوي هفتاد من كاغذ است. افسران، هم از تصميم او متعجب مي شوند و هم تشويقش مي كنند. «برايشان جالب بود. چون هم سنم كم بود و هم ريزه ميزه بودم. تنها خانم آن دوره من بودم.»
اعتراف كنيد، براي شما هم جالب است. شايد شما هم اگر سوار اتوبوس قصري پدر شويد و حوريه را پشت فرمان ببينيد. مثل بقيه مسافران، از شدت تعجب سكوت كنيد. مي گويد: «واكنش مسافران تقريبا هميشه يك جور است. اول تعجب مي كنند و همه ساكت مي شوند. بعد از مدتي يك صدا صلوات مي فرستند و با دست زدن تشويقم مي كنند.»
گو اينكه رانندگي حوريه براي خانم ها جالب تر است و بيشتر او را تشويق مي كنند. « بعضي وقت ها خانم هاي مسافر يواشكي از من مي خواهند به جاي پدرم پشت فرمان بنشينم.» مادر او با لحني مبالغه آميز به مهارت دخترش در رانندگي افتخار مي كند: «وقتي او پشت فرمان است، من احساس آرامش بيشتري مي كنم.» و پدر با خنده درپي جواب مي آيد كه «دست شما درد نكنه خانم.» حوريه ميانه را مي گيرد و رو به من توضيح مي دهد: «پدرم خيلي باتجربه است. آدم هاي باتجربه نترس ترند. من آهسته تر و با احتياط تر رانندگي مي كنم. بعضي وقت ها پدرم مي گويد: «خجالت نمي كشي اينقدر يواش مي روي؟»
مادر دلش مي خواهد از سختي هاي دختر براي گرفتن گواهينامه رانندگي پايه يك بگويد: «دست هايش درد مي گرفت، بعضي وقت ها از شدت درد گريه مي كرد. دنده و فرمان براي او زيادي سنگين و بزرگ بود، آن موقع هم عادت نداشت.»
خانواده ها راحت ترند
ديدن مردمي كه خودروهاي خود را متوقف مي كنند و در حاشيه جاده به تماشاي رانندگي حوريه مي ايستادند، براي او عادي شده. حتي شهرتش در ميان رانندگان تركيه. يكبار وقتي راهي قم بود، به محض آنكه جاي پدر نشست فرياد اعتراض پيرمردي به هوا خاست. او مي خواست ميانه راه پياده شود. بالاخره واسطه گري چند مسافر، پيرمرد را به روي صندلي نشاند و سر آخر هم پيرمرد راضي از رانندگي دخترجوان، او را از تشويق خود بي نصيب نگذاشت. سفرهاي قصري دختر، تنها براي او خاطره انگيز نيست. «مسافران، مخصوصا خانواده ها خيلي در اين سفرها راضي اند. چون ما خانوادگي سفر مي كنيم. مشتري هاي خيلي خوبي داريم. يكبار وقتي خسته بودم و صبحانه نخوردم، خانم هاي مسافر، در راه برايم لقمه مي گرفتند و اصرار مي كردند بخورم.»
دو برابر همكارانم حقوق مي گيرم
قصري دختر از قصري پدر حقوق مي گيرد، آن هم دو برابر حقوق معمول راننده هاي كمكي. اما پدر راضي است. «راننده هاي غريبه خيلي دردسر دارند, به خصوص در سفرهاي خارجي. لجبازي مي كنند. فرمانپذيري ندارند، اما با دخترم راحتم. يك اتاق مي گيرم. با هم به گردش مي رويم... گذشته از اين چون حوريه زبان بلد است، در خارج از كشور مشكل نداريم.»
امتيازات زن بودن
زن بودن امتيازاتي هم براي راننده جوان ما داشته، مثلا وقتي يك بار از ميان خيابان هاي شهر عبور مي كرده، پليس به او ارفاق كرده و جريمه اش نكرده است. «وقتي براي گرفتن دفترچه خروج رانندگان مراجعه كردم، براي مسوولان خيلي جالب بود، مي گفتند۱۰،سال قبل هم يك خانم دفترچه خروج براي تريلي و كاميون گرفت، اما براي اتوبوس اين اولين بار است.»
براي سردار نوروزي هم شغل اين دختر جوان آنقدر جالب بوده كه بگويد: «حتما وقتي با همسر آينده ات دعوايت بشود, او را با ريتاردر (ترمز مغناطيسي اتوبوس) مي زني.»
دو ماه معطلي
قرار بود خيلي زودتر از اينها گزارش حوريه را تهيه كنم, اما اتوبوس توي خانواده قصري برايشان كم دردسر نداشت. پدر اتوبوس كهنه اش را از رده خارج مي كند و اتوبوس نو مي خرد با ماهي ۹۸۰هزار تومان قسط تا راحت تر به سفرهاي خارجي برود. آخر بهار وقتي كه كار رانندگان اتوبوس رونق مي گيرد, مشكلي براي گارانتي اتوبوس پيش مي آيد و كارخانه توليدكننده درست دو ماه اتوبوس را در پاركينگ تعميرگاه مجاز تهران متوقف مي كند. درست است كه دادگاه به نفع قصري ها راي داده، اما خسارت دو ماه تعطيلي كار, گمشده اي است كه معلوم نيست چه كسي آن را پرداخت مي كند.
حوريه چنان با اتوبوس اخت شده كه مي گويد: «اين دو ماه دلم براي اتوبوس تنگ شده بود.» خانواده قصري مشتري هاي پاي ثابت خود را در اين دو ماه از دست داده اند، اما اميدوارند همين يك ماه باقيمانده بتواند، اقساط عقب افتاده آنان را تامين كند.
يك شغل پردردسر
«رانندگي شغل خسته كننده اي است.» اين را حوريه مي گويد. سر درد دلش باز مي شود. پدر از سال ۱۳۴۶ رانندگي مي كرده، اما حتي حالا هم اگر يك روز مريض شود، خبري از حقوق و مرخصي و بيكاري نيست. «بار مسووليت ۴۰ نفر به دوش راننده است، اما نه بيمه مي شود و نه تاميني دارد. براي رانندگاني كه مالك اتوبوس نيستند، وضعيت مشكل تر است. اگر اتفاقي بيفتد، همه يقه راننده را مي گيرند.»
اما جذابيت سفر تحمل اين مشكلات را براي حوريه ساده كرده، غير از اينكه او كارگر پدر است و بالطبع شرايط بهتري دارد. « سفرهاي زيارتي را بيشتر دوست دارم. آدم حس خاصي دارد.» يكباره انگار چيزي را فراموش كرده باشد، اضافه مي كند: «قشنگ ترين لحظات رانندگي شب است. وقتي كه همه خوابند و راننده بيدار. مبارزه با خواب بسيار سخت است و خود عالمي دارد. آن موقع آدم با خداي خودش تنها مي شود. من هميشه در اين شب ها از خدا مي خواهم، مرا شرمنده اين ۴۰ نفر نكند.»
مادر كه گويي در همه لحظات همراه دختر و پدر بوده، اضافه مي كند: «بعضي شب ها هر يك ربع به يك ربع جايشان را با هم عوض مي كنند. تا خوابشان نبرد.»
آرزوي استقلال
آرزوهاي يك دختر راننده، شنيدني است. «دلم مي خواهد مستقل شوم. اتوبوس بخرم. هرچند با پدر بسيار راحتم، اما دلم مي خواهد يك اتوبوس از خودم داشته باشم و روي اتوبوس خودم كار كنم.» مي داند كه شايد به اين زودي ها به اين آرزو نرسد، اما اميدوار است كه به خاطر جسارتش، براي او تسهيلات بيشتري فراهم شود. تااينجاي ماجرا كه دختري روي اتوبوس پدرش و همراه او كار كند، شايد چندان غيرقابل باور نباشد، اما تصور استقلال حوريه با ميهماندار و كمك راننده اي غريبه حتي براي من هم دشوار است. چيزي كه گويي خودش هم چندان به آن فكر نكرده. شايد اول منتظر استقلال كاري است، بعد برنامه ريزي براي مسايل آن.