شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۶۶
آنان كودكي شان را در كانون اصلا ح و تربيت مي گذرانند
سه كبوتر نذر آزادي
كودكان و نوجواناني كه به اين مركز آورده مي  شوند از لحاظ زيستي، رواني و اجتماعي داراي مشكل هستند و پس از گذراندن دوران محكوميت خود اغلب دوباره مرتكب جرم شوند
013083.jpg
عكس : گلناز بهشتي 
مهديه مصطفايي 
خيابان كانون ابتداي شهرزيباست. حياط كانون اصلاح و تربيت محوطه بزرگي است كه بيشتر فضاي آن رادرختان و سبزه هاي كوتاه قد اشغال كرده اند. به نظر خيلي سرسبز مي  رسيد. هميشه تصور مي  كردم مكاني مثل زندان است و فقط طبقه سني زندانيان آن فرق مي  كند. وقتي به همراه عكاس به طرف دفتر مديريت راه افتاديم هر دو روي زمين دنبال خط كشي مي  گشتيم كه مي  توانست ما را به اتاق مديريت نزديكتر كند. دفتر مديريت بعد از طي چندين باغچه سرسبز در ساختماني يك طبقه قرار داشت.
چند دقيقه اي منتظر مانديم. در اتاقي كه چند كارشناس، روانشناس و روانپزشك بودند درباره كودكان و نوجوانان بحث مي  كردند و هر يك با به كار بردن لغات تخصصي روانشناسي صحبت ديگري را قطع مي  كرد. تصويري توجهم را جلب كرد، قاب عكسي بود كه در آن چهره يك نوجوان با نقابي كه بر صورت گرفته بود، خودنمايي مي  كرد؛ نقابي كه بيشتر شبيه يك چهره ساخته شده با گل بود. يك لحظه اين فكر ذهنم را مشغول كرد كه چرا اين عكس؟ اين جا كانون اصلاح و تربيت است، مكاني است كه كودكان و نوجوانان بزهكار يا به نوعي خلافكار براي گذران دوران محكوميت خود به اين مكان مي  آيند. كودكاني كه به جاي گذراندن تفريح و پركردن اوقات فراغت خود با خانواده و همسالان، به دنبال ارتكاب جرمي كه شايد ناخواسته بوده به اينجا آمده  اند.
صحبت هاي مسوول دفتر مدير كانون كه ما را به دفتر روانشناس راهنمايي مي  كرد مرا از اين افكار بيرون برد. ما هم دوباره به دنبال خط پيش رفتيم. وارد سالن كه شديم نگاه كنجكاو نوجواناني كه در حال صحبت با هم بودند را دنبال خودمان حس كرديم.
اتاق مشاوره فضايي تقريبا خالي و تاريك بود كه روي ديوارهايش اسامي دو روانشناس كه كار مشاوره را انجام مي دادند كوبيده شده بود به اضافه يك طرح از كانون اصلاح و تربيت كه ميله  هايي سفيدرنگ در طرح خودنمايي مي  كرد. در آنجا ترجيح داديم كه هدف از آمدن مان تنها گفت وگو با يك نوجوان سابقه دار باشد و بنابراين منتظر مانديم تا يكي از بچه ها را از قرنطينه به دفتر بياورند.
سه كبوتر براي آزادي نذر كرده ايم 
صداي خش خش دمپايي پسرك گوشم را آزار مي  داد. سريع از داخل اتاق به سالن نگاه كردم. كسي نبود اما صداي كشيده شدن پاهايش زودتر از خودش مي  آمد. مامور كانون وارد اتاق شد: «بيا ديگه، زودتر بيا» از انتهاي سالن پسرك كم سن و سالي را ديدم در حالي كه گشادگشاد راه مي  رفت به طرف اتاق مي  آمد. ژست لوطي ها را گرفته بود و در حاليكه دستانش را باز نگه داشته بود با دمپايي هاي زرد رنگش وارد اتاق شد.
موهايش كوتاه و چهره اش سبزه بود و بلوز سرمه اي رنگش چهره اش را بيشتر تيره نشان مي  داد. به طرفم خم شد، دستانش را روي پاهايش گذاشت و خود را پژمان معرفي كرد. گفت كه ۱۵ سال دارد، اما به هيكل ريز نقشش بيشتر از ۱۰ سال نمي  آمد.
مي  گفت از ۲ سال پيش تاكنون پنج مرتبه به كانون آمده است. اولين مرتبه به خاطر سرقت دوچرخه يك بچه پولدار در شمال شهر و آخرين مرتبه هم باز به خاطر سرقت يك دوچرخه.
اضطراب خاصي در حركاتش موج مي  زد اما اصلا به روي خودش نمي  آورد و براي اينكه به چهره من نگاه نكند با ناخن هايش بازي مي  كرد:
«ما ۶ تا بچه هستيم، ساكن ميدان خراسان. هفت ساله بودم كه پدر مكانيكم در اثر تصادف در يك سانحه جان باخت و مادرم تمام ما را بزرگ كرد. از بچگي به دوچرخه علاقه زيادي داشتم اما هيچ وقت به خاطر مشكلات مالي نتوانستم يك دوچرخه تهيه كنم. تا اينكه دو سال پيش دوچرخه يك پسربچه را از خانه شان دزديدم و در پي شكايت خانواده اش به كانون آمدم. اما توانستم رضايت آنان را جلب كنم و پس از مدتي آزاد شدم.»
او در حالي كه دستي داخل موهاي كوتاهش كشيد ادامه داد: «اما بعد از آن چهارمرتبه ديگر به خاطر مزاحمت و شكستن شيشه همسايه مان به كانون آمدم.»
پرسيدم كانون را دوست داري؟
گفت: نه.
- پس چرا كاري كردي كه دوباره بيايي اينجا؟
- نمي      خواستم، كاملا اتفاقي پيش مي   آمد.
- كانون را چطور مي  بيني؟
- مثل يك كوچه بن بست.
- چرا؟
- چون ديگه آخرش است.
- آخر چي؟ خلافكاري؟
- نمي   دانم. گاهي اوقات خيلي دلم تنگ مي    شود مثل الان. شايد به خاطر همين است كه فكر مي    كنم آخر كار همين جاست.
چند لحظه اي مكث كرد و دوباره ادامه داد:«دلم براي خانواده ام تنگ مي  شود. آدم وقتي به كوچه بن بست مي  رسد انگار ديگر آزاد نيست. كانون هم همين طوري است.
پرسيدم: «چقدر درس خوانده اي؟»
- تا سوم دبستان 
- چرا ادامه نمي  دهي؟
- نمي    توانم. رياضي ام خيلي ضعيف است.
- كتاب هم مي  خواني.
- نه خيلي 
- پس از صبح تا شب اين جا چه كاري مي  كني؟
- توي خوابگاه بابچه ها حرف مي   زنيم. بازي مي   كنيم. بعضي كارها و حرفه ها را ياد مي   گيريم.
- دوست داري چه كاره بشوي؟
- مكانيك كار، مثل بابام.
همان لحظه بود كه نوار پارچه اي سبزرنگي را كه به دست راستش گره زده بود ديدم.
پژمان گفت: اين را نذر امام حسين كردم. ۳ تا كبوتر. نذر كردم وقتي آزاد شدم ديگه پسر خوبي باشم و كمك حال خانواده ام. به خاطر همين با خودم قرار گذاشتم بعد از آزادي ۳ تا كبوتر با نذر امام حسين آزاد كنم.
گوشه چشمش اشك جمع شده بود اما حس مردانگي اش اجازه گريه را به او نمي  داد. به همين خاطر هم خواست تا اتاق را ترك كند. اماهنوز با او كار داشتم.
دوباره سر جايش نشست و روبه من گفت: «الان پنج ماه است كه دوباره آمدم كانون. اين بار از هميشه برايم طولاني تر گذشت نمي  دانم چرا اينطوري شدم. مي  ترسم. همان موقع بود كه دوباره از خانواده اش برايم گفت: «برادر بزرگم ازدواج كرده است و من چند سال است كه با او زندگي مي  كنم. دلم مي  خواهد به خانه خودمان پيش مادر و خواهرانم برگردم، آنها مراخيلي دوست دارند.»
دوباره سكوت تلخي بر فضاي گفت وگو غلبه كرد وبا صدايي آرام خداحافظي كرد و رفت اما ديگر صداي خش خش دمپايي هايش نمي  آمد.
نصرالله انصاري نژاد كارشناس روان شناسي معتقد است كه در زمينه ايجاد بزهكاري در بين نوجوانان نخستين و مهمترين بستر، خانواده است. بذر بزهكاري در خانواده پاشيده   شده و در نهادهاي اجتماعي پرورده مي  شود. مشكلات خانوادگي، اختلاف هاي والدين، وجود مشكلات رواني در خانواده ها، ازدواج هاي ناموفق و ياتعدد فرزندان و اختلاف سني بالا بين والدين و فرزندان مهمترين فاكتورهاي خطر در داشتن فرزند بزهكار است.
وي مي گويد: «هرگونه آزار و اذيت باعث مي  شود فرد به صورت نابهنجار در جامعه واكنش نشان دهد. اين نوجوان از خانواده نابساماني برخوردار است كه مهمترين مشكل او را معضلات اقتصادي و فقر تشكيل مي  دهد.»
وي در ادامه گفت: متاسفانه كودكان و نوجواناني كه به اين مركز آورده مي  شوند از لحاظ زيستي، رواني و اجتماعي داراي مشكل هستند كه به خاطر سطح كم آگاهي خانواده ها همين سه عامل باعث مي  شود كه بچه هاي زير ۱۸ سال پس از گذراندن دوران محكوميت خود اغلب دوباره مرتكب جرم شوند.
انصاري نژاد در خصوص شيوه هاي مجازاتي كه براي بچه هاي بزهكار در نظر گرفته مي  شود نيز گفت: خوشبختانه با توجه به تغييرات ايجاد شده در قوانين مربوط به كودكان، مجازات تنبيهي مناسب تري براي بچه هاي بزهكار در چند سال اخير در نظر گرفته   شده كه بيشتر تربيتي است. به طور مثال نوجواني كه به حبس محكوم شده است به جاي گذراندن دوران محكوميتش از سوي قاضي موظف مي  شود تا به طور مداوم ۶ ماه براي مشاوره به روانپزشك مراجعه كند تا مشكل رواني يا اجتماعي وي كاملا برطرف شود.
او در پايان در مورد افزايش جرايم در ميان جوانان گفت: «به عقيده من در سال هاي اخير جرايم در بين نوجوانان افزايش چشمگيري نداشته بلكه نكته قابل توجه اين است كه الگوهاي متفاوت براي ارتكاب جرم افزايش يافته است كه از آن نمونه مي  توان به جرايم پرخاشگرانه از جمله ضرب و جرح، درگيري و دعواهاي خياباني در بين كودكان و نوجوانان اشاره كرد كه نهادهايي مثل آموزش و پرورش و رسانه ها در جهت افزايش يا كاهش اينگونه جرايم نقش مهمي را ايفا مي  كنند.

آنجا
ديدن روح متوفي در مراسم ختم 
شركت در مراسم فارغ التحصيلي يا ازدواج فرزندان آرزوي هر مادري است اما حضور در مراسم ختم خود مادر چطور؟! دهم مرداد آتش سوزي وسيعي در يكي از فروشگاه هاي زنجيره اي در پاراگوئه موجب مرگ دست كم ۴۰۰ نفر شد. در بين اسامي قربانيان اين فاجعه كه تلويزيون پاراگوئه پخش كرد نام «ماريا استر اگويلرا» هم به چشم مي       خورد، به همين خاطر خانواده او مراسم ختمي براي او برگزار كردند و از همه آشنايان دعوت كردند. در ميانه هاي برنامه ناگهان حاضران در حالي كه جيغ       كشيدند و به اين طرف و آن طرف      دويدند. علت آن چيزي نبود جز حضور ماريا در مراسم ختم خود. مردم هم كه فكر مي   كردند روح او را ديده اند هراسان فرار مي   كردند. ماريا كه ۳۷ سال دارد و باردار است از حادثه آتش سوزي نجات مي   يابد و به بيمارستان منتقل ودر آنجا بستري مي   شود و بالاخره پس از دو هفته مداوا مرخص مي   شود. او كه در راه منزل بود جمعيت زيادي را درمنزل خود مي   بيند و...
شيوع آدم ربايي در عراق 
پيدا كردن افرادي براي ربودن در عراق از يافتن آب خوردن هم ساده تر است. هر هفته چندين نفر در عراق ربوده مي  شوند. اگر خوش شانس باشند كه آزاد مي  شوند اگر هم بدبياورند كه در نقش جنازه در يك فيلم مستند بازي مي  كنند! انتوني انتوان يكي از همين ربوده شدگان است البته او كه جزو گروه خوش شانس بود بالاخره صحيح و سالم نجات يافت. اواخر ماه گذشته انتوني لبناني تبار به همراه راننده اهل سوريه خود به سوي محل كارش خود در كارخانه لبنيات بغداد مي  رفت كه توسط افرادي مسلح ربوده شد. در دو هفته اخير ۵ لبناني در عراق ربوده شده  اند كه ۳ نفر از آنان آزاد شده اند ولي از سرنوشت ديگران اطلاعي در دست نيست. براي تمامي ربوده شدگان آرزوي آزادي سريع مي  كنيم.
جريمه هاي تبعيض آميز
درگيري بين اسرائيلي ها و فلسطيني ها داستان تازه اي نيست. هر روز اخباري دلخراش از فلسطين مي  شنويم. اما به تازگي دولت اسرائيل سياستي ويژه را براي كنترل جاده كرانه باختري رود اردن در پيش گرفته است. بر اساس اين سياست، تبعيض زيادي بين فلسطيني ها و اسرائيلي ها اعمال مي  شود. به طور مثال عرب ها حق رانندگي در ۱۲۰ كيلومتر از اين جاده راندارند و براي رانندگي در ۲۴۵ كيلومتر ديگر نياز به گرفتن مجوز از اسرائيلي ها دارند. در ضمن روش جديدي براي جريمه كردن رانندگان در اين جاده پياده مي  شود كه به سياست جريمه هاي ترافيكي انتخابگرانه مشهور شده است و بر اساس آن احتمال اينكه راننده اي فلسطيني در جاده جريمه شود بسيار بيشتر از احتمال دريافت برگ جريمه توسط يك اسرائيلي  است. اجراي اين مقررات انسان را به ياد قوانين تبعيض  گرايانه آپارتايد در آفريقاي جنوبي مي  اندازد.

حوادث
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
در شهر
درمانگاه
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  در شهر  |  درمانگاه  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |