قرار است تا پايان شهريور ماه هزار نوجوان بمي در گروه هاي ۱۰۰ نفره براي گذراندن اوقات فراغت به اينجا بيايند
دهباشي مي گويد: اكثر بچه هايي كه اينجا آمده اند حداقل يكبار دست به خودكشي زده اند. تمام تلاش ما اين است كه اميد به زندگي را دوباره در آنها زنده كنيم
گزارش اول
سعيده امين
عكس:گلناز بهشتي
يكي يكي از پله هاي قطار پايين آمدند تا شدند ۷۰نفر. از ۴ ساله تا ۲۲ ساله. بيشترشان دختر بودند و جمعا حدود ۱۸ پسر با آنها بود. جاخوردند. قبلا به مددكار گروهشان خانم دكتر دهباشي گفته بودند كه نمي خواهند در ايستگاه راه آهن هيچ خبرنگاري باشد. اما چند فلاش خورد و دوربين هاي عكاسي و تصويربرداري مقابل آنها صف كشيدند.
۷۰ نفر
ولين بار چند نفر از فارغ التحصيلان بمي در تهران به ذهنشان رسيد كه بهترين راه براي تغيير حال و هواي بچه هاي بم و بازشدن يك افق جديد و يك نگاه نو به زندگي اين است كه تعدادي از كودكان و نوجوانان چند روزي را درتهران بگذرانند. يكي از آنها با در دست داشتن يك درخواست نامه به شوراي شهر بم رفت و از قضا مورد استقبال اعضاي شورا قرار گرفت.
كمالي نسب رئيس فرهنگسراي طبيعت مي گويد: «اعضاي شوراي شهر بم احداث يك مكان فرهنگي در بم را مورد بررسي قرار دادند اما امكاناتي در آنجا وجود نداشت، لذا ما پيشنهاد كرديم كه بچه هاي بم از امكانات فرهنگسراي تهران براي اوقات فراغت خود استفاده كنند.»
و چنين شد كه در عرض ۲۰ روز شرايط سفر ۷۰ نوجوان بمي به تهران مهيا شد.
۷۰ نفر از بچه هاي بم بايد انتخاب مي شدند. حالا نوبت ستاد مداخلات رواني اجتماعي وزارت بهداشت بود كه بايد كار گزينش اين بچه ها را انجام مي داد. اين ستاد از بدو وقوع زلزله بم از سوي وزارت بهداشت در بم مستقر بوده و با تشكيل گروه هاي مددكاري و اعزام آنها به اردوگاه ها و كانكس هاي اسكان، كار مددرساني روحي و رواني را به اين بچه ها انجام مي دادند.
دهباشي مددكار ستاد كه بچه ها را از بم تا تهران در اين مسافرت همراهي كرده است مي گويد: «اميد به زندگي دربين بچه هاي بم به پايين ترين درجه خود رسيده بود. بسياري از اين بچه ها راضي به شركت در اين مسافرت نمي شدند.»
اين ستاد با شناسايي بچه هاي ويژه و كساني كه به دليل از دست دادن هر دو والد خود در شرايط روحي بسيار وخيمي قرار گرفته بودند، فرايند گزينش كودكان را اولويت بندي كرد.
دهباشي مي گويد: «آنها راضي به اين سفر نمي شدند. بسياري از آنها از اينكه زنده مانده اند احساس گناه مي كنند. براي راضي كردن بعضي از بچه ها چند روز وقت گذاشتيم تا به اين سفر آمدند.»
آنهايي كه نمي آمدند
بهزاد، جوان ۱۸ ساله اي است كه با اكراه با گروه همراه شده است. او بعد از اصرار فراوان براي سرپرستي گروه پسران و فقط براي اينكه كمكي كرده باشد رضايت داد تا به تهران بيايد.
بهزاد تمام خانواده خود را در زلزله از دست داده و حالا با خواهر و شوهرخواهرش در يك كانكس ۲۴ متري در بم زندگي مي كند.
«پول سفر را نداشتم و نمي خواستم خواهرم را تنها بگذارم. الان هم كه اينجا نشسته ام تمام فكرم پيش خواهرم است. مي ترسم باز هم زلزله بيايد.»
هنوز پس لرزه ها بم را تهديد مي كند. به گفته بهزاد هفته گذشته چنان زلزله اي آمد كه بلوك سيماني زير كانكس ها ترك برداشت. بهزاد تا يك ماه قبل ميلي به زندگي نداشت. او سه بار دست به خودكشي زد اما هر سه بار هم جان سالم به در برد «مثل اينكه خدا نمي خواهد من بميرم.»
بهزاد از زلزله مي گويد: «در اتاق رويم افتاد و بيهوش شدم. وقتي به هوش آمدم صداي ناله پدرم را شنيدم. خواهر و مادرم كنارم ساكت خوابيده بودند، بعد از چند ساعت ديگر صدايي از پدر نشنيدم. چند تيرآهن روي در اتاق افتاده بود و من با يك دستم كه آزاد بود در را شكستم اما خاك ريخت توي حلقم. خواهر دوقلويم مرده. با دست شيشه در اتاق را شكستم و يك تكه از آن را محكم به بالاي زانويم زدم. پاهايم بي حس بود و دردي احساس نكردم بعد پاره آجري كه كنارم بود را آنقدر بر سرم زدم تا بيهوش شدم. ديگر نمي خواستم زنده بمانم. »
بهزاد براي زنده ماندن انتخاب شده بود. وقتي كه فهميد از خانواده ۱۰ نفري اش فقط خواهرش زنده مانده، احساس گناه كرد. هيچ خبري مرا شاد نمي كرد فقط اين چند روز در تهران خيلي به من خوش گذشت.
به محض ورود به تهران بهزاد و دوستانش توافق كردند كه به اتفاق گروه به امامزاده صالح (ع) بروند. و اولين نگاه آنها به ضريح همان و گريه و درد و گله گذاري همان...
از بزرگترها كه بگذريم حال و هواي بچه هاي كوچكتر طور ديگري بود وقتي به حرم امامزاده صالح رسيديم، تنها بزرگترها اجازه ورود به حرم پيدا كردند اما كوچكترها با اصرار خواستند كه به ضريح دست بكشند. خانم دهباشي بچه هاي ۴ تا۱۲ سال را به حرم برد به گفته خودش هرگز چنين صحنه اي را در زندگي نديده بود. «بچه ها تا حرم را ديدند گريه مي كردند و پدر و مادر خود را صدا مي كردند. آنها با خدا صحبت مي كردند و گله مندانه از او مي پرسيدند: گناه ما چه بود؟»
روز مادر
بچه ها شادي را از ياد برده اند روز ميلاد حضرت فاطمه زهرا(س) در جشن بزرگداشت روز مادر كه در بم برگزار شد، بيشتر بچه ها آرام دست مي زدند بعضي از آنها هم اصلا دست نمي زدند. سميه مي گويد: «اگر دست مي زدم گريه ام مي گرفت. هر سال با مادر روز تولد حضرت فاطمه زهرا(س) در مولودي شركت مي كرديم آنجا دست مي زديم.»
سميه شب قبل از آن خواب ديده بود كه مادرش شله زرد پخته و آن را ميان در و همسايه پخش مي كند. سميه هر چه مادرش را صدا مي زند جوابش را نمي شنود «مادربزرگم قول داده كه وقتي از مسافرت برگشتم شله زرد بپزد» سميه با گفتن اين حرف ها تمام مدت گريه مي كرد.
حميده ، شيما، مهسا، رقيه و زهرا دور هم روي يك تخت در محوطه فرهنگسرا نشسته اند. چشمان مهسا كه از همه كوچكتر است پر از اشك شده. آنها عصباني اند از اتفاقي كه همان روز در استخر افتاده. وقتي طبق برنامه وارد سالن استخر بانوان شدند همه نگاه ها به سمت آنها جلب شد. چند نگاه نا آشنا روي صورت هاي تيره و خسته بچه هاي بمي نشست. يكي از آن گوشه گفت:« چرا بمي ها را توي استخر راه دادند!»
آن يكي گفت:« چرا اينقدر اينها سياه هستند» حميده به زور جلوي اشكهايش را گرفت. مي خواستند همان لحظه از استخر بيرون بيايند كه با وساطت مربيان شنا منصرف شدند.
رقيه مي گويد:«وقتي در موزه دارآباد بوديم همه طوري به ما نگاه مي كردند كه انگار از پشت كوه آمده ايم، ما حوصله اين برخوردها را نداريم هيچكس ترحم را دوست ندارد.»
حميده تنها كسي است كه پدرش زنده مانده، اما او از اين مساله خوشحال نيست. «پدرم آن مرد هميشگي نيست. حاضر نيست ما را ببيند و حتي منزل خود را از من جدا كرده است. ساعت ها درخانه اش مي نشيند و به يك گوشه خيره مي شود.
بيشتر مواقع عصباني است و حتي يكبار به من گفت كه اي كاش تو هم مي مردي.»
رقيه يكبار دست به خود كشي زده است. او حالا هم نمي خواهد زنده باشد. «كافي است يك زلزله ديگر در بم بيايد كار ما هم تمام است.»
شيما در اردوگاه با خواهرش زندگي مي كند. او هم تمام خانواده اش را از دست داده است.
به تهران خوش آمديد
«در بم هر روز زلزله مي آيد و ما به آن عادت كرده ايم. گاهي فكر مي كنم كه اگر يك شب زلزله نيايد خوابم نمي برد. برايم شده مثل يك لالايي». زهرا ساكت تر از همه به مادرش فكر مي كند حاضر نيست زياد صحبت كند، مي گويد: «وقتي كه در قطار بودم تكان هاي شديد قطار دايم مرا ياد آن شب مي انداخت. كوچكترها فكر مي كردند كه باز هم زلزله آمده است.»
مهسا از همه كوچكتر است. چشمان زيبايي دارد كه هر لحظه با اشك زيباتر هم مي شود. او همه خانواده اش را از دست داده، هر وقت به خوابش مي آيند ديواري بين آنهاست و مهسا مي گويد: «هر روز به آنها چنگ مي زند تا آن را خراب كند.» دهباشي مي گويد: « اكثر بچه هايي كه اينجا آمده اند حداقل يكبار دست به خودكشي زده اند. تمام تلاش ما اين است كه اميد به زندگي را دوباره در آنها زنده كنيم.»
دختري گوشه محوطه گريه مي كند. او از ماجرايي كه در استخر اتفاق افتاده بود هنوز ناراحت است، حتي حاضر نيست با كسي صحبت كند. به گفته دهباشي او ناراحت ترين فرد گروه است.
همه آنها حالا عضوي از يك خانواده شده اند. دخترها دوست ندارند به شهر بم بازگردند. «ديگر به كجاي بم بنازيم ديگر نه خانه اي مانده و نه ارگي، نه مدرسه اي و نه بهداشت.»
حميده كه كلاس اول دبيرستان است، مي گويد: «۷ماه است كه ما يك مدرسه واقعي نديديم. صبح كه به مدرسه مي رفتيم بيكار بوديم تا زماني كه به كانكس ها بر مي گشتيم. معلمان مي گفتند كه برويد، خودمان آخر سال به شما نمره قبولي مي دهيم.»
حالا كه درد دل آنها تمام شد، آرام آرام مي خندند و از اتفاقات جالبي كه براي آنها در سفر افتاده مي گويند. از اينكه از دست دوربين تصويربرداران صدا وسيما فرار مي كردند، از اينكه بازديد هايشان از مكان هاي آموزشي مثل آسمان نما و رصدخانه ها بسيار دلچسب بود. رقيه مي گويد:« كوير، آسمان خيلي قشنگي دارد، انگار كه تمام ستار ه هاي دنيا را در آسمان كوير ريخته باشند. كاش بم هم يك رصدخانه داشت.»
شايد حالا همه آنها باز هم بخواهند شانس زنده ماندن را امتحان كنند.
گروه بعدي در راه
تمام دو رديف از صندلي هاي جلوي يك مراسم شعف آور در فرهنگسراي طبيعت پربود از بچه هايي كه يك كارت شماره گذاري شده با نام بم روي سينه آنها نصب شده بود. چند مسابقه برگزار شد و چند نفر از شركت كنندگان بمي هم در آن برنده شدند.
برنامه هاي آموزشي و توانمندسازي در كنار اردوهاي تفريحي در اولويت كار مديريت فرهنگسرا قرار دارد. كمالي نسب مدير فرهنگسراي طبيعت مي گويد: «قرار است تا آخر شهريور، ۹ گروه ۱۰۰ نفره نيز از بم به اينجا بيايند و چنانچه همكاري موسسات خصوصي و دولتي ادامه پيدا كند قطعا تعداد بچه ها بيشتر از يك هزار نفر خواهد بود.
وي از همكاري داوطلبانه بسياري از موسسات تفريحي خبر داده و مي گويد: «يك رستوران در يك مجموعه تفريحي شهر و شهر بازي مخصوص بچه ها و چند استخر عمومي نيز به صورت رايگان از بچه ها پذيرايي كرده اند. » بچه ها قرا راست امروز به شهر خود بازگردند تا گروه دوم راهي تهران شوند. بچه ها مي روند در حاليكه لبخندي از رضايت و شايد اميد به زندگي در صورتشان نقش بسته است.