دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۴۶۸
گفت و گو با ملكه رنجبر
من اولين كوزت ايران هستم
وقتي تلويزيون آمد به ايران ما جزو هنرمنداني بوديم كه در شب اول وافتتاح آن برنامه اجرا كرديم. برنامه هم زنده پخش مي شد
من شايد ۱۲-۱۰ سالم بود كه از گيلان آمديم بيرون و به همدان رفتيم. بعد دومرتبه پدرم را تبعيد كردند به تهران
عكس ها : ساتيار
013230.jpg
قصه، قصه چهره اي است كه مقابل دوربين پير شده. ملكه رنجبر هنوز با عشق از حرفه اش حرف مي زند.

آرش نصيري 
اصالتا بچه تهران كه نيستيد؟
نه خير. پدرو مادر من مهاجر هستند. من در رشت به دنيا آمدم و تهران بزرگ شدم. پدر و مادر من از گرجستان آمده بودند بندرانزلي تا به زبان تركي و روسي تئاتر اجرا كنند و بعد در ايران ماندگار شدند. فاميلي پدر من اسماعيل زاده بود. چون درايران ماند نام فاميلش را گذاشت رنجبر و شد عبادالله رنجبر. اهل تئاتر بود و عاشقانه اين كار را دوست داشت و زن خودش، اولين زن مسلماني بود كه برد روي صحنه تئاتر. آن موقعي كه او اين كار را كرد، مردها نقش زن را بازي مي  كردند.
مادرتان هم گرجستاني بودند؟
بله، گرجي بود و به زبان تركي بازي مي كرد. بعد چون فارسي بلد نبود كناره گيري كرد و خواهرانم جاي او را گرفتند. البته همه از دنيا رفته اند.
ايران رنجبر، گيلان رنجبر، علويه رنجبر، عاطفه رنجبر. اينها از هنرمندان تئاتر آن زمان بودند كه همه شان فوت كردند. من بازمانده آن خانواده ام و از سن ۸ سالگي بازي كرده ام. من اولين كوزت ايران هستم.
بينوايان؟
بله. در رشت اجرا شد.
-بگذاريد همين جا يك چيزي بگويم كه ذهن مرا به خودش مشغول كرده. فرموديد كه مرحوم پدرتان نام فاميل خودش را از اسماعيل زاده برگرداند به رنجبر و من هميشه اين در ذهن من است كه شايد متوجه شده بودند كه قرار است رنج زيادي را متحمل بشوند....
...آخي.آخي. بله، شايد همين بوده. پدر من يك مقدار افكار سياسي داشت. مثلا يك تئاتر بر ضد هيات حاكمه آن زمان گذاشت، ايشان را تبعيد كردند به همدان. من شايد ۱۲-۱۰ سالم بود كه از گيلان آمديم بيرون و به همدان رفتيم. بعد دو مرتبه پدرم را تبعيد كردند به تهران.
البته اين دفعه به خوب جايي تبعيدشان كردند...
... (مي خندد) بله. البته آن زمان تهران، اين تهران نبود كه.
چه سالي آمديد تهران؟
باور مي كنيد يادم نيست (كمي فكر مي كنند و بعد مي گويند كه يادشان نيست)
عيبي ندارد. شما بچه آخر بوديد نه؟
بله. من بچه آخر بودم و پدر مرا برد به تئاتر و گفت بايد يك يادگار از من در عالم تئاتر بماند. پدر من خيلي سختي كشيده به خاطر تئاتر. خيلي بيچارگي كشيد.
وقتي آمديد تهران كجا ساكن شديد؟
در تهران در سه راه امين حضور بوديم و بعد يواش يواش ترقي كرديم و آمديم باغ صبا (مي    خندد)
در سه راه امين حضور كه بوديد آيا آدرس دقيق آنجا يادتان است؟
درست همان سه راه امين حضور بود كه پدر يك آپارتمان اجاره كرده بود و با بچه ها آنجا بوديم و از همان جا مرا برد به تئاتر پارس، اول برد پيش خانم لرتا چون افكارشان با هم يكي بود.
خانم لرتا؟
بله. زن نوشين، كارگردان معروف.« عبدالحسين نوشين». آن موقع كه مرا برد آنجا آقاي نوشين زندان بود. به خانم لرتا گفت كه من ديگر خودم خسته شدم ولي دلم مي خواهد دخترم در تئاتر يادگار بماند. آن موقع من شايد ۱۴-۱۳ سالم بود. از آنجا آمديم تئاتر پارس و با اجراي يك برنامه چهره شديم.
اسم آن كار چه بود؟
گل هاي معصوم.
بازيگران ديگرش چه كساني بودند؟
مهين ديهيم، علي تابش، صادق بهرامي ، مرتضي احمدي و خانم نيكتاج صبري بودند. تقريبا ۷۰-۶۰ هنرپيشه بازي مي كرد و بهترين نمايشنامه اي بود كه من اجرا كرده بودم. البته رلم كوچك بود ولي همان باعث شد كه ترقي كنم. بعدهاديگر هر وقت اجراي برنامه مي كردم، تقريبا همه رل هاي اول را بازي مي كردم.
بعد از آن چه كاري را بازي كرديد؟
(مي خندد) اگر بخواهم آنچه را كه بعدا بازي كردم اسم ببرم مي شود چهار تا كتاب.
-منظورم كارهايي است كه در همان سال ها و در همان سنين بازي كرديد...
... خيلي بازي كردم. در « ناموس»، «شرف»، در «آرشين مالالان»، «اعتراف» ، «عزيز و عزيزه» خلاصه خيلي (مي خندد).
يادتان هست از سه راه امين حضور تا تئاتر پارس را چطوري مي رفتيد؟
پياده. پول نداشتيم با ماشين برويم و بياييم. بعدازظهرها پياده از آنجا راه مي افتاديم و مي آمديم لاله زار، براي آنكه درآن زمان هنر فقط توي لاله زار بود.
013227.jpg

- چون جايش عوض شده و آمده تئاتر شهر شايد...
... بله. ما در لاله زار هنرمندان بزرگي داشتيم مثل مهين ديهيم، نيكتاج صبري، خانم لرتا، خانم عاصمي، خانم مهرزاد، ، نوشين، جعفري، مجيد محسني، تفكري و...
اكثر هنرمندان ما درلاله زار بودند و نمايشنامه هاي خيلي آنچناني مي گذاشتند كه حتي در باري ها هم مي آمدند براي تماشا.
داشتيد مي گفتيد كه از پارس پياده مي آمديد لاله زار و...
... بله از آنجا پياده مي آمديم لاله زار، جوان هم بوديم. عشق اين كار را داشتيم. مي آمديم و ساعت ۳۰:۱۱ و ۱۲ شب هم پياده مي رفتيم خانه مان.
بعد هم لابد سينما و تلويزيون؟
بله. وقتي تلويزيون آمد به ايران ما جزو هنرمنداني بوديم كه در شب اول وافتتاح آن برنامه اجرا كرديم. برنامه هم زنده پخش مي شد. آن موقعي هم بود كه مادر خانه مان اصلا نمي دانستيم تلويزيون چيست.
خانه تان هم تلويزيون نداشتيد كه برنامه مستقيم شما را ببينند. نه؟
نه عزيزم (مي خندد) بعد هم يواش يواش آقاي پرويز خطيبي مرا برد راديو.
در تلويزيون يادتان هست چه برنامه اي اجرا كرديد؟
نه. يادم نمي آيد.
چند سالتان بود؟
۱۷ ، ۱۶ سالم بود. يادم نيست يك نمايشنامه بود به نام انگشتر مفقود يا چيزي در همين حدود. مقبلي بود خدا رحمتش كند. خيلي از بچه ها بودند. بعد رفتم راديو و در همان سال ها هم اولين فيلم را بازي كردم. اسمش هم بود محكوم بيگناه. در آن فيلم با علي محزون بازي كردم. اين فيلم اولين فيلم من بود و تقريبا سال ۳۳ بود. بعد از آن البته فيلم هاي زيادي بازي كردم. حدودا۱۹-۱۸ سالم بود كه در شهرداري استخدام شدم.
چطور شد آنجا استخدام شديد؟
پدرم در شهرداري بود. يعني وقتي كه آمد در ايران ماندگار شد، در شهرداري استخدام شد. در تهران هم وقتي آمد به اداره مي رفت. در شهرداري استخدام شدم و در تئاتر ، سينما و راديو و تلويزيون هم كار مي كردم. يك بار هم براي سينماي ايراني كه خيلي بي بندوبار شده بود ماليات ندادم و به زندان رفتم. بعد خدا رحمت كند، آقاي ميثاقيه آمد بدهي من را داد و آزادم كرد. آقاي ميثاقيه تهيه كننده معروف فيلم هاي ايراني بود. ماليات زيادي براي من آمده بود و من نوشتم كه هنر اين مملكت اين همه پول به من نداده، من اصلا نمي دانم ۴۰ هزارتومان چقدر است؟ بعد گفتند اگر ماليات ندهم توقيفم مي كنند. من هم گفتم من اين ماليات را نمي دهم و شما هم مرا بگيريد. سينماي ايران به روزي رسيده كه ما اصلا جرات نداريم برويم در آن كار كنيم و بعد ما را بردند و ۴-۳ روز آنجا بوديم و آقاي ميثاقيه آمد و در روزنامه ها اعتراض كرد كه هنرمندان ما چرا بايد اين ناراحتي ها را داشته باشند و در هر صورت ماليات ما را پرداخت كرد و ما را آزاد كرد.
كدام زندان بود؟
در عشرت آباد يك جايي بود كه يادم نيست كجا بود.
كي ازدواج كرديد؟
من سال ۳۹ ازدواج كردم و يك پسر دارم كه ۲۰ سال در انگليس تحصيل كرده و برگشته ايران. خيلي حب نسبت به وطنش داشت و گفت من برمي گردم ايران. من نمي خواهم تحصيلاتم براي غريبه باشد.
عاشق ايران است و خانمش هم يك دختر خانم مهندس است و دختر خوبي است. يك نوه شش ساله هم دارم. دلمان را خوش كرديم به اينها.
آيا يك هنرمند به آن معنايي كه در جامعه مطرح است «مادر شوهر» هم مي شود؟
باور كنيد من چه به پسرم و چه به عروسم هميشه مي گويم كه من نمي دانم معني مادرشوهر چيست؟ ولي خب مادرها كه زحمت كشيدند و بچه هايشان را بزرگ كردند فقط تنها چيزي كه از ايشان توقع دارند احترام است. احترام هم اگر نباشد ديگر اين زندگي به درد نمي خورد.
همسرتان هم در كار هنر بود؟
نه. ايشان هم مهندس بود. تازه از آمريكا آمده بود و روي صحنه تئاتر مرا ديد و به قول بچه ها عاشق ما شد و با هم ازدواج كرديم و از يك خانواده خيلي محترم شيرازي بود ولي متاسفانه در سن ۳۹ سالگي انفاركتوس كرد و فوت كرد. پسرم آن موقع ۹ سالش بود.
بعد از ازدواج كجا ساكن شديد؟
بعد از ازدواج آمديم در همين محل شريعتي، باغ صبا، خيابان سليم. پسرم در اين محل به دنيا آمد، مادرم در اين محل فوت كرد، پدرم در اين محل فوت كرده، شوهرم در اين محل فوت كرده و...
پسرم هرچه به من التماس مي كند كه از اين محل بروم بيرون من مي گويم نه. براي اينكه هم از اينجا خاطره دارم و هم بهترين ساعات زندگيم در اين محل گذشته و اين محل را دوست دارم. البته من چند سالي ايران نبودم و در انگليس پيش پسرم زندگي مي كردم و بعد برگشتم ايران. ۱۲-۱۰ سال آنجا بودم.
در آنجا كار تئاتر نمي كرديد؟
نه. با پسرم زندگي مي كردم و بعد كه تحصيلش تمام شد برگشتيم ايران. البته به من پيشنهاد كردند ولي دوست نداشتم آنجا كار هنري كنم. برگشتم ايران و اولين مصاحبه را آقاي فريدون جيراني با من انجام داد. ايشان آن موقع سردبير مجله سينما بودند، بعد يواش يواش يكي يكي نويسنده هاي روزنامه ها آمدند براي گفت وگو با من. واقعا من هرچه دارم از قلم به دست ها دارم . اين را جدي مي گويم. چون بعد از آن مرتب آمدند سراغ من كه مي خواهي كار كني؟ نمي خواهي كار كني؟ و من هي گفتم انشاءالله، تا اينكه آقاي خسرو معصومي آمد دنبال من و يك برنامه با آقاي گرمسيري كه خدا رحمتش كند كار كرديم و بعد آقاي عياري آمد دنبال من.
كار آقاي خسرو معصومي چه بود؟
با آقاي هاشمي و گرمسيري و... كار مي كرد.
سريال بود؟
نه سريال آنچناني نبود. ۴-۳ ۲، قسمت بود. مثل آسمان شهر ۹۰ قسمتي نبود.
براي آقاي عياري خانه به خانه را كار كردم و همينطور مرتب در تلويزيون كار كردم. تقريبا بيست و چند تا سريال. محاكمه، ورثه آقاي نيكبخت و.. آخرش هم همين آسمان شهر بود كه نمي دانم ديديد يا نديديد.
در اين سريال بود كه چهره شديد...
مهتاج خانم شدم. تيپي كه اصلا به قيافه من نمي آيد و خدا را شكر كه عزيزان خيلي قدرداني كردند و...
يك چيزي هست كه برايم خيلي جالب است من چون با فضاي تئاتر قديم خيلي آشنا نبودم و چند سالي را هم كه با سن ما اقتضا مي كند شما ايران نبوديد زياد كارهاي شما را نديده بودم و بازي شما در اين سريال به نظرم مي رسيد كه دقيقا منطبق برخودتان و شخصيت خودتان است...
... نه من از آن مادراني باشم كه داد وبيداد كنم واينها، اصلا نيستم. پسرم هميشه مي گويد مامان كه در انگليس بوده خيلي بداخلاق بوده و از آن روزي كه برگشته ايران خيلي خوش اخلاق شده. من فكر مي كنم مادرم را گذاشته بودم در قفس و نمي گذاشتم از آن چيزي كه در وجودش است استفاده كند. حالا كه با او برگشتم ايران مي فهم كه حق با مادرم بوده.
پسرتان در انگليس چه رشته اي را خوانده؟
دو رشته خوانده هم مديريت و هم شيمي. الان يك شركت بازكرده و از مديريتش استفاده مي كند.
برگرديم به تئاتر. از كارهايي كه تاكنون در آن بازي كرديد از كدام كارتان بيشتر خوشتان مي آيد؟
اين دال بر خود خواهي من نباشد. ولي نمايشنامه هايي كه ما در آن زمان بازي كرديم فكر نمي كنم الان كار كنند. نمايشنامه هاي خيلي معتبر و هنرپيشه هاي خيلي قوي مثل ناموس يا عزيز و عزيزه. اينها نمايشنامه هايي شاهكار بودند كه از تركي به فارسي ترجمه شده بود. در آرشين مالالان خدا رحمت كند تابش بازي مي كرد، خانم سهيلا بازي مي كرد. حيدرصارمي بازي مي كرد، آقاي اميرفضلي بازي مي كرد. رحيم روشنيان و كلا هنرپيشه هاي خيلي قوي بازي مي كردند.
گفتيد امير فضلي يادم آمد، با پسر آقاي اميرفضلي يعني ارژنگ جايي همبازي بوديد؟
نه. همبازي نبودم.ولي همينطور ديدمش. پسرخوبيه. هر وقت هم مي بينمش مي گويم وقتي تو را مي بينم به ياد بابا مي افتم. اون هم مي گويد من هم وقتي شما و ديگر قديمي ها را مي بينيم به ياد بابا مي افتم.
برادر داريد؟
چرا. يك برادر داشتم كه الان در انگليس زندگي مي كند. او مخالف كار تئاتر بود و هميشه به پدر مي گفت براي چي دخترهايت را مي بري تئاتر. وقتي كسي قدر نمي داند چرا اينقدر كار مي كنيد؟

ماجراي لواشك
013224.jpg
خواستم خاطره اي بگويد و او از مهران غفوريان گفت: «يك خاطره از «زير آسمان شهر» دارم و آن اينكه به نظر من واقعا بايد قدر مهران غفوريان را بدانند. او گاهي دراثر كار زياد و فشار كار بيهوش مي شد. مي آمدند مي گفتند چند دقيقه صبر كنيد، مي گفتيم چي شده؟ مي گفتند: مهران بازم حالش به هم خورده... واقعا براي زيرآسمان شهر زحمت كشيده كه جا دارد اينجا من نه به عنوان يك هنرمند كه يك خدمتگزار اين هنر، از ايشان قدرداني كنم. هم كارگرداني مي كرد، هم بازيگري، هم تهيه كنندگي و... خيلي زحمت مي كشيد.»
و بعد صحبت از استقبال مردم مي شود و ايشان حكايت هاي زيادي تعريف مي كنند و يكي اينكه «يادم نمي رود رفته بوديم درگز، يك خانم آمد و مرا بغل كرد و هي ماچم مي كرد. معلوم بود كه مال دهات اطراف آن شهر بود. ديدم يك بسته به من داد. گفتم اين چيه كه زحمت كشيديد و آورديد؟ گفت: چون ديدم شما مي خواهيد بياييد و مي دانستم شما لواشك دوست داريد، برايتان لواشك خشك كردم. طفلك در فيلم ديده بود و فكر مي كرد كه من واقعا لواشك دوست دارم.»

تلخ و شيرين
محل را كاملا بلد بودم. گفت: باغ صبا، سليم، كليم كاشاني...». آدرس كامل را گفت و سعي كرد توضيح دهد كه از كدام طرف بايد بروم. لازم نبود. از كوچه پس كوچه ها رفتم و سر ساعت رسيدم. «طبقه اول» در را كه باز كرد: «گفت، ببخشيد خانه ما شاهانه نيست.» البته من هم انتظار نداشتم و هنوز هم فكر نمي كنم زندگي شاهانه اهميتي داشته باشد و برايش سخني از ماركز را گفتم كه همان روز در آخرين كتابش خوانده بودم (نقل به مضمون) «زندگي آن چيزي نيست، كه زندگي كرده ايم، بلكه آن چيزي است كه به خاطر مي آوريم تا روايت كنيم.» و او خيلي چيزها را به خاطر مي آورد تا روايت كند. تلخ و شيرين ما سعي كرديم از شيريني ها بگوييم، نشد.
آخرين دختر مرحوم عبادالله رنجبر كارگردان گرجي الاصل است كه همه عمرش را وقف تئاتر ايران كرده بود. روزي كه آمدند تهران حدودا ۱۳ سال داشت و پدر خسته از دربدري و تبعيد، او را برده بود پيش خانم لرتا (همسر عبدالحسين نوشين) و گفته بود: من ديگر خودم از كار تئاتر خسته ام ولي مي خواهم اين دختر از من در تئاتر ايران به يادگار بماند و ماند. وقتي مي گويم در چه نمايش هايي بازي كرده است مي خندد و مي گويد اگر بخواهم همه را بگويم يك كتاب مي شود. بعد مي گويد: «ما عاشق تئاتر بوديم. اگر به ما مي گفتند ساعت ۳ تمرين است ما ساعت ۲ آنجا بوديم نه مثل الان كه تا مي گويي سلام مي گويند پول كجاست؟...» با فيلم سينمايي محكوم بيگناه وارد سينما شد. فيلم هاي زيادي بازي كرد و تئاتر هاي زيادي و آمد و آمد تا شد «مهتاج خانم» سريال «زير آسمان شهر» كه خودش در تمام مدت مصاحبه هر بار خواست اسمش را بگويد گفت: «آسمان شهر». مهتاج خانم شد مادربزرگ مهربان همه مردم شهر و حالا مي گويد: «هنوز هم وقتي در خيابان قدم مي زنم، جوان ها كه مرا مي بينند مي گويند «آقا غلام!...» با همان حالتي مي گويدكه لابد شما هم مي شناسيد و من نمي توانم بنويسم.

يك شهروند
محيط زيست
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
درمانگاه
|  محيط زيست  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  درمانگاه  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |