اشاره:
سربازهاي جمعه آخرين فيلم مسعود كيميايي هم اكنون در ۱۰ سينماي تهران بر پرده است.
كيميايي مي گويد سربازهاي جمعه فيلم شيريني نيست اما از اين كه مردم آن را مي بينند خيلي خوشحال هستم.
به مناسبت نمايش عمومي اين فيلم با كيميايي به گفت وگو نشستيم آنچه مي خوانيد حاصل اين گفت و شنود است كه در آن سعي شده تا شيوه كلامي او حفظ شود.
* خودتان مسعود كيميايي را در آستانه ششمين دهه عمر، در آيينه ۴ دهه فيلمسازي و پس از پنج سال سكوت تصويري چگونه مي بينيد؟
ـ اين همه سال گذشته است. شصت و سه سال كه از هفت سالگي كار كرده ام. دوره ما همينطور بود. سه ماه تابستان را كه دوره تفريح بود و از اين سال به آن سال تحصيلي بايد رفت و اين سال هاي عاشقانه عمر را كه ديگر بازنمي گردد و هر آنچه هست و شكل مي گيرد و اين شكل مي شود بقيه عمر، هشت ساله بودم و هفتاد فيلم ديده بودم كه در هيچ كجاي زندگيم آشنا نبود. سينما خوب بود، اما فيلم ها هيچ كجاي زندگي ما را نشان نمي داد. شب جمعه و جمعه و لاله زار و سينما، با پول خرد. پول فلزي سنگين كه جيب را سوراخ مي كرد. روزنامه و راديو مال بزرگترها بود. فيلم ها ميان روزهاي هفته در ذهن مي ماندند. اما نه آن مردها شكل مردهاي شناس ما بودند و نه آن زن ها.
* حرف هاي شما آدم را ياد سينما پاراديزوي تورناتوره مي اندازد.
ـ آن فقط گوشه اي از حكايت ماست... «بت من» روزهاي ما كارتون بود. تا ده سالگي و بيست سالگي، صداي ساز از راديو، ياحقي هروقت ويلون مي زد جمعه بعدازظهر بود. من دست در جيب پدر مي كردم. پول خردها سهم من بود آن هم يواشكي. اتوبوس يك ريال، بليط سينما ۵ ريال، ساندويچ تخم مرغ ۲ ريال. در شانزده سالگي هنوز نمي دانستم اركستر در كجاي سالن مي نشيند و مي زند كه هر روز و هر هفته درست... همونجا... سرپيچ ماشين سياهه كه رد ميشه... همون آهنگو مي زنه. از صداي كنار فيلم هيچ نمي دانستم. فيلم را در دستم كه گرفتم، باور نمي كردم همان است كه مي بينم و مي شنوم. پنج سال بعد بيگانه بيا را ساختم و دو سال بعد از آن قيصر را... حالا چطور؟ براي شما شصت و سه سال را كه موازي با صدها سال آرزو و دريغ بود و با هم مي رفتيم و من مسافر اين عمر درمانده ميان رويا و حقيقت بودم را تعريف كنم. به ياد آوردن آنها جرأت مي خواهد. ۳۰ تير - كودتا، زندان ها، حزب توده، سومكا، پان ايرانيست ها، تيمور بختيار، پيدايش ساواك، هنوز تلويزيون نيامده بود.
جبهه ملي، اعدام ها، مصدق در دادگاه آزموده، تيرباران فاطمي، روزبه، كرامت دانشيان، گلسرخي و...
* برگرديم به سينما، قرار است قيصر را بازسازي كنند. حيف نيست؟
ـ نه، اثر اصلي هميشه هست، ده تا از آن بسازند، خود اثر كه تكان نمي خورد. بازيگران قديمي مخالفند، مي گويند قيصر يكي از ميراث هاي فرهنگي است. من نمي دانم... فقط ياد اين مي افتم كه اگر قيصر هم مثل بيگانه بيا فروش نمي كرد، ديگر مرا به سينما راه نمي دادند.
* شما قيصر را در شرايطي ساختيد كه دنيا را بحران فراگرفته بود، جنگ ويتنام، بركناري خروشچف، قتل مالكوم ايكس، ماجراي سوكارنو، مرگ جلال آل احمد و مرگ دكتر مصدق در تبعيد... و آخرين فيلمتان را هم در شرايط بحران جهاني ساختيد. آيا از اين بحران ها تأثير گرفته ايد؟
ـ شغل ما در تابه بودن است و سرخ شدن. شغل متعهد بودن، تنظيم به اخلاق شغل، قطره قطره عشق به سرزمين را نوشيدن، با مردم فرياد كردن و هم نفس بودن... همه اين ها را مي توان با نمك و خوشمزگي گفت. همه اينها را مي شود لودگي كرد و يا نكرد - مثل خودش بود - به خدا من تفريح و خنديدن را دوست دارم و كم دارم. يك نامي كه آشناي قديمي بود و از فيلمي خوشش آمده بود نوشته بود: «به درك هر كه هرچه مي خواهد. بگويد، چه سال هايي را در پرشورترين ايام نوجواني و جواني با خزعبلات صادق هدايت و صادق چوبك و سيل نويسندگان و شاعراني كه با....» بله آقاي جم شغل ما در تابه بودن است. در اين روزگار حكايت رفته و حكايت خسته كسي جرم مرا نمي كشد. حكايت من خسته سر - اما من كماكان اين عقل و زخم را دارم كه اثرم، فيلم و نوشته ام سرحال و خون دار باشد. همينطور معتاد به گره گشايي اجتماعي بمانم و هرچه كوچك و اندك، راهي شريف را به زندگي نشان دهم، آن هم در حد بضاعتم كه فعلا همين چند كتاب و فيلم است و پنج دهه كار. اواسط دهه سي تا اواسط دهه هشتاد.
|
|
* رگه هاي قوي از طنز در آثار شما وجود دارد كه اگر كمدي مي ساختيد شايد موفق ترين ها مي بود ولي هرگز وارد اين عرصه نشديد.
ـ جواني بيست ساله كه اجازه قلم زدن را نمي دانم از كي گرفته بود برايم نوشت: زندگي را اشتباه رفته اي، سينما اين نيست!به خدا منم دلم مي خواد بگم و بخندم و شادي كنم اين دو روزه عمر را... اما نمي شود. بلد نيستم، شما مي تواني، گلي به جمالت ... آقاي جم نمي دانم چرا اين روزها به بهانه فيلم داريوش مهرجويي عزيز، مرا به عبوس بودن و گره در ابرو متهم مي كنند. داريوش يكي از دو سه فيلمساز و به عقيده من يكي از متعهدترين هاست. داريوش در فيلم هاي عبوسش مثل بانو، دايره مينا، بماني، گاو... ستودني است، اما هر وقت هم خواسته با شما تفريحي كند موفق بوده، من هميشه براي داريوش مهرجويي عزيز پر از دوستي و احترام هستم .
* البته به برخي نوشته ها در بعضي مطبوعات نبايد وقعي نهاد، اينها تأثيري در تلقي مردم ندارند.
ـ مي دانم نبايد به اين كارناوال هاي نوشتاري (جدا از چندين منتقد و جامعه پرداز قابل احترام) اهميتي داد. شما فقط فارسي اين ها را نگاه كنيد. يكي از اين ها نوشته بود: «اين فيلم ها چرند و پرند است مثل دهخدا.» در جايي خوانده بود: «دهخدا در چرند و پرند است كه بسيار گفته...» كلمه «در» را نديده بود و جمله را اينگونه خوانده بود: «دهخدا چرند و پرند است كه بسيار گفته...» اين آقا در را نخوانده بود، كه اين مهم نيست، او دهخدا را نمي شناسد. روزنامه را نمي شناسد كه چرند و پرند و آن مقاله ها را بشناسد. از بزرگتري هم در فاميل سئوال نكرده كه احيانا از تازه واردين به تهران هستند. كريتسف بالايي در كتابش مي گويد: دهخدا مهم ترين نويسنده در پيدايش نثر فارسي براي رمان هاي تازه نوشته شده تاريخ ادبيات ايران است و اين كه چرند و پرند چه تأثيري بر ادبيات نوين فارسي داشت. پرت افتادم، شكايت روزانه ندارم. اگر چشمه هاي عطر فراموش شده، اما هنوز شهامت را در دسترس دارم.
* شما در فيلم اعتراض به تعبيري خط پاياني بر تراژدي قيصر كشيديد و حال پس از ۵ سال سربازهاي جمعه را ساختيد كه در آن ما با چهار قيصر مواجهيم.
ـ فيلم اعتراض ربطي به قيصر نداشت. همانطور كه گفته ام زمينه هاي اجتماعي، درام هاي شخصي مي سازند. هر مناسباتي ميان انسان شهري، مستقيم تأثير از زمينه هاي اجتماعي دوران خودش مي گيرد. قيصر اعتراض زمانه خود بود، واكنشي بود در يك فعل فردي. قهرمانان فعليت يافته در بافت جامعه اي كه قهرمان فرديت يافته مي خواهد بسيار استعداد اين را دارد كه فاعل فردي به سرعت تبديل به فاعل فوق فردي شود كه تنها فاعل فوق فردي است كه مي تواند تبديل به فاعل اجتماعي شود. فيلم اعتراض در يك زمينه اجتماعي ديگر، با نگاهي متفاوت تر از يك تحليل اجتماعي متداول ساخته شد. فيلم اعتراض را هم اكنون ببينيد، كمتر خشمگين خواهيد شد. خيلي از پنهان هاي آن مدت هاست كه نمايش شده اند و اجرا مي شوند.به هر حال هر اثر واقعي نگر، متصل به واقعيات در حال گذر زمانه خويش است. در نظريه ترديد در سرنوشت بشر، هنگام هاي بموقع اجتماعي، عمر طبيعي تاريخ اجتماعي را مي سازد. اين ترديد ريشه هاي ماترياليستي ندارد. در ساخت آفريني فراگير هنر، اين هنرمند است كه از ميان جامعه معاصر خود تبديل به فاعل فوق فردي مي شود و با فراگيري هنر خود تبديل به فاعل اجتماعي مي شود. در پهنه فراگير اجتماعي اين هم يافتي است كه تبديل به هم بافتي مي شود و با خود همبستگي مي آورد.انقلاب ۵۷ كاملاً در اين راستا بود. هم يافتي از سالهاي قبل شروع شده بود. سفر سنگ برتم منقلب هم يافتي ساخته شد، اما سربازهاي جمعه بستر ديگري دارد. آسيب شناسي يكي از مهمترين شناخت هاي جامعه شناختي است، واكنش، آسيب دارد. فقط فاعل فردي است كه مي تواند از عرصه شناخت، به عرصه عمل، گسست و جهش اساسي داشته باشد. سربازهاي جمعه در اين زمينه اجتماعي جوابگوست، جهش از عرصه شناخت به عرصه عمل. شناخت عنصر فاسد در زمينه رشد اعتياد براي سربازان جمعه بوسيله نقره، خواهر يكي از سربازها مهيا مي شود. عمل به صورت فاعل فردي است، واكنش شناسي در حركت محتوم سربازان جمعه است كه از آنها مهاجم مي سازد، تا به مركز فساد و تباهي ناشي از اعتياد حمله كنند. اگر سربازهاي جمعه در مقابل ظلم و تجاوزي كه به نقره شده ساكت بمانند، هم بافتي صورت نگرفته است. تعادل به هم ريخته مي شود. انسان معني گرايش هاي اجتماعي را فراموش كرده است و صدها تعريف از انسان سترون شده و انسان شيء شده بدست مي دهد. در حالي كه هر رفتاري به سبب آنكه تعادلي را دنبال مي كند معني دار مي شود و به كاركرد مي رسد. اين همان تعريف معروف است كه هنر مصداقي از انعكاس واقعيت است. انعكاس واقعيت، يك واكنش است و واكنش آسيب دارد. سربازهاي جمعه واكنش در مقابل فساد است.
|
|
* آن نويسنده كه سياوش شاملو بازي مي كند كيست؟ حديث نفس است؟ شما در اين فيلم به شعر بسيار پرداخته ايد. گويا بازگير نقره هم يك شاعره است و خود شما...
ـ شعر كامل ترين حس زبان فارسي است. در زبان كوچه، زبان خانه، زبان مختلف طبقات، زبان سني و اگر بخواهيم وجوه مختلف پيدايي زبان را در حالات گوناگون زيست جامعه اي تعريف كنيم شعر حضوري انكارناپذير دارد. شعر در زبان فارسي يك همنواي بي ترديد است. حتي در اجتماعي ترين و حقيقي ترين تفكرات شاعرانه، خيال بافت اصلي است، خيالي كه به تن زبان فارسي دميده شده و نشست كرده است. زبان عام هم به دليل هم خوني با شعر قدرت مي گيرد.
* در فيلم هاي ديگرتان از شعر به شكل پنهان تري بهره مي برديد ولي در سربازهاي جمعه شعر شكل بازتابنده دارد و گفتگوها...
ـ بله، در اين فيلم دو شاعر با دو تفكر و بيان، در دو مقطع معاصر بيان مي شوند. گفتگوها در حجم و معنا بايد نزديك به شعرها نوشته مي شدند تا گسستگي پيش نيايد. سياوش شاملو نقش پدرش را بازي نكرد. زندگي احمد شاملو چنين نبود. اين مقابله تفكر دو شاعر در موقعيت هاي مختلف بود.
* گفتگوهاي شما، جنس ويژه اي دارند، مثل نثر شما. جايگاه گفتگو و شعر در نمايش و اهميت آن از ديد شما چيست؟
ـ يكي از مشكل ترين پايه هاي سينماي داستان گو گفتگونويسي و مهمتر گفتگوگويي است. گفت و گو هم بايد درست تلفظ شود و هم بايد نزديك به معني گفته شود تا بازي بازيگر كامل شود. شعر در سينما كه ميان دو گفتگو مي آيد بايد توازن خودش را با آهنگ واژه ها، معناها و صداي حروف نگه دارد، ميان شعر و گفتگو دره نيفتد. به عقيده من گفتگونويسي يك بود خلاقانه است.
* صحبت از بازي شد. مي گويند شما با هر فيلم ستاره اي به سينما هديه مي كنيد. بعضي از بازيگران مشهور حاضرند يك سكانس كوتاه در فيلم شما بازي كنند.
ـ اين لطف بازيگران است كه علاقه نشان مي دهند در فيلم هاي ساخته من بازي كنند. اما ماجراي دستمزد نگرفتن اين حرف ها را نمي پذيرم. آنها تعارف دارند. شايد تخفيف بدهند.
* بازي انديشه فولادوند كه اولين فيلم اوست به علت توجهي كه به او شده حتي از بازيگران حرفه اي فيلم شما بهتر است. آيا خواسته ايد يك بازيگر ديگر به سينماي ايران هديه كنيد؟
ـ اول قرار نبود او بازي كند، صحبت با يك حرفه اي بود ولي از اين كه بار اولش بود كه نقش بازي مي كرد به نفع نقره بود. بله معتقدم كه تأثيرگذار بازي كرد، يكي از استعدادهاي باارزش سينما خواهد بود. در آينده چه كند و چه انتخابي مهم است. شعرش را با حس نقره مي خواند. اين اولين حركت او به طرف نقش بود.
* نظر منتقدين را تا چه حد در روند فيلمسازي مؤثر مي دانيد؟
ـ تفاوت هاي بسياري است ميان حس منتقد، دليل هايش و اين كه با صاحب اثر چه رابطه اي برقرار دارد. صاحب اثر را بشناسد يا نشناسد و فقط در جاده اثر روبرو باشد، اين ها مهم است. باور كنيد منتقدان سينمايي بسيار كم داريم، جمشيد ارجمند مترجم است وسليقه او در انتخاب متن و انتخاب ساختار منطبق با زبان فارسي را چه استادانه انجام مي دهد. دكتراي زبان شناسي دارد. مسلط به زبان هاي آسياي جنوبي و غربي و سانسكريت است. هنوز همانند يك عاشق به سينما نگاه مي كند.
پرويز دوايي نقد سينمايي مي نوشت. نگاه كنيد به حس و درون اين نقدها. حساسيت و انطباق حسي و مهم تر حس وظيفه نسبت به اثر. كيومرث وجداني كه در نقد ساختاري يكي از بهترين ها بود تا نسل جواد طوسي كه ليسانس حقوق است و تجربه هاي عملي در مبحث جرم شناسي و نگاه جامعه شناختي به تبع شغل قضاوتش داشته و اميد روحاني كه دكتر طب است و شب ها آخرين تحولات پزشكي را با آخرين تحولات سينمايي با هم مي خواند. فقط شيفتگي به سينما كار را تمام نمي كند. وقتي نويسنده سينمايي كار ديگري ندارد مي خواهد از سينما و نقد روزگار بگذراند. به همين دليل وارد مناسبات داخل و پشت و جلوي دوربين مي شود. حقوق مي خواهد، با دو جريان خوب است و با چند جريان ديگر كه دور از دسترس هستند دشمن، چون بايد دشمني هم وجود داشته باشد. دوست و دشمن را انتخاب مي كند. من از همه منتقدين حرف نمي زنم. دوستي داشتم منتقد سينما بود. فيلم هاي من را دوست داشت، با زندگي حركت مي كرد. روشنفكر نبود، دانا بود... تا اين كه طرحي به من پيشنهاد كرد براي يك فيلم نوشت. طرح خوب بوده، چند صفحه اي مي شد. داستاني بود. آن را نوشتم و ساختم. يكي از بهترين فيلم هاي من است.
اما داستان بعدي را كه گفت برادرش نوشته و يك داستان خيالي بود، دوست نداشتم. سرما شروع شد، بادهاي سمي از سمت اين دوست خوب من وزيدن گرفت. در هر مطلبي اول با احترام و اداي دين به فيلم هاي گذشته من و بعد... دوستان تلفن مي زدند و مي گفتند مطالب تاريكي از اين دوست درباره ات چاپ مي شود... اين دوست خوب من آمد تا دشمني، آمد تا ناسزا... آمد تا هرزه نويسي به خاطر يك طرح چهارورقي از دوستي كه بهاي خوبي هم از تهيه كننده برايش گرفتم، تمام اين و دوستي برباد رفت...
* پس يعني، سينما دوست داشتن كافي نيست، سواد و بينش مي خواهد و البته بي طرفي، خود شما اگر منتقد بوديد و حالا كه به هر حال صاحبنظر و مؤلف هستيد كدام فيلمسازان را قبول داريد؟
ـ خيلي ها هستند. كيارستمي عزيز. ببينيد حتي با او چه مي كنند. تمام جهان او را فيلمسازي داراي نبوع مي دانند، فتح سينماي متفكر جهان تا رده هاي اولين و بهترين... نقدي خواندم كه او جاي دوربين را نمي داند! من عباس كيارستمي را بزرگ مي دانم و داراي حق بزرگي به فرهنگ اين سرزمين.
* از نسل تازه فيلمسازان بگوئيد.
ـ از نسل تازه فيلمساز، جدا از هنجارمندي هاي فرماليستي بسيار لذت مي برم. پناهي، عليرضا اميني با دانه هاي برف، فرزاد مؤتمن (باج خور و شبهاي روشن) ماني حقيقي با همان يك فيلم و قبادي كه با «لاك پشت ها پرواز مي كنند» شگفت زده ام كرد.
احمد رستمي جم