مهرداد مشايخي
بايد دوباره سري بزنيد. شهرآباد، شهر ويران، شهر انتظار، سه تصوير طولاني و ماندني بم در خاطره هاست كه اين آخري شايد عذاب آورتر از ويرانش باشد. شهر مردمان منتظر معجزه، معجزه كه نه، فقط اتفاقي كه كمي سريع تر از معمولش بيايد. مثل تصويري خاكستري كه ناگهان رنگي شود وهمه اجزاي آن رنگ مخصوص خود را بگيرند و زنده شوند. انتظار براي اعلام زمان شادي، انتظار براي آخرين گزارش تلخ، انتظار براي رها شدن از دست اين تعليق عذاب آور و رسيدن به ثبات هميشگي.
انتظار هميشه با ماست، شايد فقط در خواب از دستش راحت باشيم، اما انتظار در بم از نوع ديگري است؛ انتظاري است كه مي تواند نباشد، مي تواند به همراه روزمرگي بي پايان مثل آفتاب پشت نخلستان غروب كند، اما هست چون ديگر در اختيار بمي ها نيست. شايد اگر مي شد همه چيز را به بمي ها سپرد تا خودشان شهر را دوباره بسازند، اين انتظار ديگر نبود. شايد اگر آنها روزهاي آباد شهر را از ياد مي بردند ديگر اصلا انتظاري نداشتند، اما اين شايد ها و اگر ها اتفاق نيفتاده است و آنها منتظرند، منتظر عمل به وعده هاي داده شده و داده نشده، منتظر ديدن دوباره شهري كه بتوان شهرش ناميد. تا آن وقت، تا وقتي كه نفس زنده اي را بتوان احساس كرد مردگان بم همدم مردمان آن هستند.
جاي خالي و داع
وقتي كه جاي خالي بچه هايش را ديده بود، مثل مادري كه دوبار جگرگوشه اش را از دست داده باشد خشكش زده بود. همانجا مانده بود و خيره به خاكي شده بود كه حالا مي خواست حق قدم زدن در خاطره هايش را هم از او بگيرد. كسي به او چيزي نگفته بود اما شصتش خبردار شده بود كه چه اتفاقي افتاده است. در بيمارستان كه بستري بود شنيده بود كه هيچ مرده اي را روي زمين نمي گذارند و آنها را سريع دفن مي كنند، يكي يكي، چند تاچند تا و دسته جمعي. لابد براي خود مرده ها هم خوب است. حالا او مانده بود و ويرانه خانه اش و زميني خالي از جسد دو پسرجوانش؛ زميني كه آنقدر لرزيد تا پسرانش مردند و آنقدر عجول بود كه آنها را بدون وداع مادر به خاك سپردند.
حالا فاطمه مثل هزاران مادر، پدر يا فرزند بمي وقتي عصر هر پنج شنبه به مزار بم مي آيد، چشم مي گرداند و به اين گورستان وسيع ۱۳ هكتاري نگاهي مي اندازد، آهي مي كشد و بعد با حوصله به سر مزار مردگان شناخته و ناشناخته مي رود، دعا مي خواند و آنها را قسم مي دهد تا اگر نشاني قبر فرزندانش را مي دانند نشانش دهند، در خواب يا بيداري، در رويا يا با دست غيب. عكس پسران رشيدش را از كيف بيرون مي آورد و قربان صدقه شان مي رود. گريه مي كند و مثل سيل اشك مي ريزد، به هق هق مي افتد. بريده بريده حرف مي زند. كلماتش نامفهوم مي شوند، چشمانش گودتر و صورتش زردتر مي شود و بي حال، يك گوشه مي نشيند،خودش را سرزنش مي كند كه نبوده تا باعزت و احترام پسرانش را به خاك بسپارد، تا با آنها وداع كند،تا براي آخرين بار و براي هميشه صورتشان را لمس كند و اگر گلاب دم دست داشت به موهايشان بپاشد. مادراني مثل «فاطمه بهرامي» هزارانند.
نيمه ديگر بم
اهالي بم بين دو نيمه شهر در رفت و آمدند. در كدام نيمه آرامش پيدا مي كنند؟ در آنجا كه حالا ديگر حتي ديواري آشنا براي غوطه ور شدن در خاطرات به چشم نمي خورد؟ در آنجا كه قدم زدن در آن از اين همه خالي هراس در دل آدم مي افتد؟ يا در آن بيابان ۱۳ هكتاري كه اگر برجستگي هاي قبرها نبود فرقي با يك دشت خالي نداشت؟ همانجا كه به يكباره حدود ۴۰ هزار عزيز را بلعيده بود؟ اين زمين است كه آنجا را به اين روز انداخته است يا سرنوشت؟ زمين از آنها چه مي خواست كه گرفته بود و حالا مثل غولي آرام و راضي خوابيده بود؟ و اين بازماندگان مثل خطاكاراني كه عزيزانشان را قرباني بقاي خود كرده باشند با عذاب روي اين زمين قدم مي زنند. بايد تقاص كدام كوتاهي شان را به يك باره پس مي دادند؟
شايد هيچ تقاصي در كار نباشد، اما حالا شهر و دل اين مردمان دو پاره شده است و هر دو پاره چشم ها را به گذشته مي گردانند؛ يكي شهري كه نه خانه اي دارد و نه محله اي، نه كوچه اي از آن را مي شود شناخت و نه خياباني. فقط چادرها و كانكس ها نشاني كوچه را مي دهند و جايي كه زماني خانه اي بوده را. بعد از آنكه آواربرداري از ويرانه هاي بم تمام شد، ديگر همان مخروبه ها و خانه هاي نيمه ويران هم نبود كه به وجود شهري در يك سال گذشته در آنجا دلالت كند. نيمه ديگر بم، آن پاره دل اهالي شهر، گورستاني است به وسعت شهر. گورستاني عجيب، گورستاني عزيز. آن شهر ويرانه حالا محله هايش را از دست داده بود، عيش آباد و كوي طباطبايي و بلوار معلم را، فخرآباد و حافظ آباد و بوعلي را، اسپيكان،دشتيويه، باغ دروازه و ده شتر را از دست داده بود، اما اين يكي حالا جا داشت كه اين نام ها را در خود جاي دهد. شايد جاي آن باشد كه رديف رديف اين گورها را نام گذاري كنند. گورهاي روز اول زلزله، گورهاي عصر روز اول، گورهاي روز دوم و ... گورستان عجيبي است هر چند آباد. كدام گورستان را مي توان در دنيا يافت كه تاريخ مرگ تمام مرده هايش يك ساعت و دقيقه باشد؟ تمام مردگانش، ۴۰ هزار نفر يا بيشتر در پنجم دي ماه سال ۸۲ شهر را به مقصد گورستان ترك كرده اند.
پر ستاره مثل آسمان
پنج شنبه شب آنها ستاره هاي خودشان را به رخ آسمان مي كشند و زمين را، با همه بغضي كه از آن دارند، درخشان تر از آسمان پرستاره كوير مي كنند. عصر پنج شنبه مردمان عزيز از دست داده بم مثل خيل عظيمي كه براي اداي يك فريضه ديني عازمند به سمت گورستان به راه مي افتند، دسته دسته، تكي يا با هم به ملاقاتگاه عمومي مي رسند؛ به بهشت زهرا.
اين گورستان پيش از زلزله هفت هكتار وسعت داشت و پس از آن در عرض ۱۰ روز به ۱۳ هكتار رسيد. البته رشد ۶ هكتاري آن هم به خاطر چيدن اجساد در كنار يا روي هم است وگرنه كه مي داند با دفن معمول مردگان وسعت اين گورستان به كجا مي رسيد؟
ضيافت شبانه پنج شنبه به شب مي كشد و اينجاست كه بمي ها مثل ميهماناني كه به شب نشيني نزد عزيزانشان رفته اند در كنار قبور مي نشينند و با رفتگان خلوت مي كنند. آنها كه نشاني قبر در گذشتگانشان را مي دانند مستقيم به سراغشان مي روند و درد دل مي كنند و آنها كه نشاني از مدفن عزيزشان ندارند، مثل فاطمه كه حالا همه گورستان را قبر پسرانش مي داند، از سر مزاري بر سر مزار ديگري مي نشيند. بهشت زهراي بم گورستان عجيبي است. گورستاني كه شب هاي پنج شنبه آن غوغاست، از هر نظر ركورددار است. ركورددار جمعيتي كه همه در يك تاريخ مرده اند، ركورددار خيل مردگان گمنام، ركورددار رشد وسعتش در واحد زمان و ركورددار فزوني تعداد مردگان بر فاتحه دهندگان. در ديگر قبرستان ها، معمولا چند نفر بر سرمزار مرده اي فاتحه مي فرستند، اما در قبرستان بم يك نفر روي چندين قبر زاري مي كند.
پنج شنبه شب فرا رسيده است و زمان جشن ستاره هاي زمين.
صدها شمع در جاي جاي گورستان روشن شده است و جمعيت دل از رفتگانش نمي كنند. زني دوباره از حال مي رود، زن جواني كه تنها يك هفته با همسرش زندگي كرده است، خاك گور او را به سرش مي ريزد. كسي از آن ميانه مادرش را صدا مي كند و عده اي هم درحالي كه كنار يك گور بي نام و نشان نشسته اند، به حال كساني كه جاي دفن مردگانشان را مي دانند غبطه مي خورند.
ضيافت
هنوز در گورستانيم، يعني همه در گورستانند، در شهر خبري نيست كه برگرديم. راستي كدام شهر؟ شهري كه نمانده هيچ، اهالي هم در اين شب اين گورستان را به آن مخروبه ترجيح مي دهند. اينجا بيشتر قبور جمعي است و اگر سنگ داشته باشند نام چندين نفر روي آنها حك شده است. بعضي وقت ها نام هاي فاميل روي سنگ هاي ديگري ادامه پيدا كرده است. فاطمه باقري كه ۸۶ نفر از بستگانش را از دست داده است، حالا تنها ايوب و نجمه را از خانواده اش دارد. او يكي از كساني است كه عزيزانش در قبرهاي جمعي و خانوادگي دفن شده اند.
زهرا كه حالا به تنهايي سرپرست ۳ فرزندش است، همسر و دو فرزندش را در يك قبر دفن كرده است، اما فتاح، نوجوان ۱۵ ساله از او هم تنهاتر است. او تقريبا ديگر كسي را ندارد و بجز اعضاي خانواده كه همه رفته اند، فقط برادرش برايش مانده است. اما حكايت «حديث نادعلي» حكايت غريب ديگري است. او كه تنها ۶ سال دارد، به تنهايي بايد براي خانواده از دست رفته اش عزاداري كند. او شب زلزله به خانه برادرش رفته بود وگرنه سرنوشتي مثل بقيه اعضاي خانواده پيدا مي كرد. حالا «حديث» كه با برادر و همسر برادرش زندگي مي كند از صبح پنج شنبه زاري مي كند تا او را به قبرستان ببرند و وقتي به سر قبر خانواده اش مي رسد، ساكت و بي حرف، فقط خيره به قبر نگاه مي كند. گور گم كرده ها اما مثل كساني كه از نعمت خدادادي محروم شده باشند، به حال ديگران حسرت مي خورند، حسرت ندانستن نشاني گور عزيزان را، حسرتي كه هيچكس روزي فكرش را نمي كرد به سراغش بيايد، مثل مادر ديگري كه دو دخترش را از دست داده و وقتي در بيمارستان بوده آنها را دفن كرده اند. سرنوشتي درست شبيه سرنوشت فاطمه و دو پسرش.
خواهرخوانده تهراني
اين قبرستان از نان شب و سقف روي سر هم مهم تر شده بود. حالا جمعيتي را در دل خود جا داده بود و مسوولانش هم بايد پاسخگوي بازماندگان آن جمعيت مي بودند. هزاران مرده در ۱۰ روز به خاك سپرده شده بودند، با نشان و بي نشان، تكي و دسته جمعي. لودر شياري كنده بود و كمپرسي روي اجساد را پوشانده بود.
اين گورستان متولي مي خواست و طرحي براي ساماندهي.
شهرداري تهران از روزهاي اول حادثه با فرستادن نيروهاي خود به بم كوشش زيادي براي كمك به دفن اجساد و سر و سامان دادن به وضع گورستان كرد.
وقتي كه گورستان از حالت اضطراري و فوق العاده خارج شد، شهرداري تهران براي سامان دادن به وضعيت اين گورستان، با يك پيمانكار قرارداد طرح ساماندهي بهشت زهراي بم را بست و يك ميليارد و ۲۰۰ ميليون تومان براي اين طرح درنظر گرفت. معاون ستاد معين تهران از بم مي گويد: «تنها براي سنگ كاري اطراف قطعات گورستان روزانه ۲۰ ميليون تومان سنگ از اصفهان وارد بم شده است.» با اينكه در چارچوب اين طرح حدود ۱۵ كيلومتر قطعه بندي قبرها انجام شده و عمليات نصب تيرهاي برق و لوله كشي آب انجام شده است، اما هنوز اقداماتي مثل احداث دستشويي، آسفالت معابر، احداث فضاي سبز و غسالخانه باقي مانده است. در حال حاضر از يك كانكس به عنوان دستشويي و يك كانكس به عنوان غسالخانه استفاده مي شود. در اين بين، مردم هم دست به كار شده و تا حدودي اطراف قبرها را سامان داده اند.
نيمه شب، پنج شنبه، اهالي بم آرام آرام گورستان را ترك مي كنند. فاطمه بهرامي كه هنوز مي خواهد به سر گور ديگري براي زاري برود، با اصرار دخترش دل از آنجا مي كند. كسي در حال ترك گورستان مي گويد: «اينجا بوي مرده مي آيد.» حرفش تمام نشده كه دختري جواب مي دهد: «اينجا بوي عطر آرزوهاي بربادرفته جوانان بمي را مي دهد.» او در زلزله پدر و مادر و پنج خواهر و برادرش را از دست داده است.
براساس گزارش محمدرضا شكراللهي خبرنگار ايرنا از بم