سه شنبه ۱۷ شهريور ۱۳۸۳
ادبيات
Front Page

از برف ساغري...
002604.jpg
م- مؤيد
اوه! حبرون(۱)
از زمستان سخت مي آيد
وزش چشمان تو
از برف ساغري
و سايه هاي يخ
***
اوه! فاخته! فاخته!(۲)
بي گناهي را
بتاب
و اميد را
شايد
تارهاي زريزان(۳)
بتاراند اين زمهرير ديرپا را
و آتش
بار ديگر
گلستان شود
***
اوه! سارا! سارا!(۴)
سيمبري هاي خاموشان كاج هاي سياه
پس از غروب ماه
ياد شبان بي وزان
***
اوه! كوكو! كوكو!(۵)
جنبش هاي گهگاه
آشيان متروك را
روشن ساخته است از پرهاي نورس
و دست بيناي خداوندگار
بر آباداني و باران و زيتون
مي نگرد
***
اوه! سارا! سارا!
دير نمي پايد آسمان تلخ
اوه! كوكو! كوكو!
از الخليل بگو
از الخليل
اوه! فاخته! فاخته!
«آدينه خوب(۶)» را
به پايان بر
خون خوان
۲۴/۵/۸۳
پشته دريابار
شيوا
برآمدگانِ فرود
هنوزه سيبِ نخست
رخشانه هايِ دَمْ سبزِ رخشِ نو- روز
سايه سارانِ شيوا
شيوايانِ دَمْ سبز
شيوا
سرآغازِ نيكوان
بُنانِ نيكوان
پَرتُوانِ نيكوان
كانِ نيكوان
پناه گاهانِ نيكوان
سرانجامانِ نيكوان

- تنانِ بي تن
- برآمدگانِ فرود
- برخيزِ نَرگس از مه
- گيج گاهانِ آب
- تنانه زه
- شنانِ ماه نشان
- گيسوانِ تاراج جگن

شيوا شيوا شيوا
تنانه زه
شيوا
لبه تيغ
شيوا
كرانِ سبز آفتاب

گشايشِ كياراي ديد
كارانه كليد
كارانه كليد

شيوا شيوا شيوا
زدايشِ بي دريغ
گون هايِ سيرابِ پشته هايِ پريشانْ مويِ دريابار

لك الحمد
لك الحمد لك الحمد
و لك الحمد يا ذالملك والملكوت
لك الحمد يا من...
بي تو من ناممكني در برهوت
۱۱/۵/۸۳
هزار چرخش و سيب
هزار چرخش و
سيب
افروزآسا و نيم سرخ
نيم سرخ و تندرباد
تندرباد و يال يال
يال يال و آذرخش
***
هزار گونه/ مي چرخد/ مي چرخد/ سيب
هزار
گونه
رخ
گذار
گذار رخان پياپي و
رخ
رخ
رخ
رخ داده هاي چرخش
***
مه ساي
كهكشان
گردابِ ارغوان
كمانه رهوار
***
پگاهِ آب
پگاهِكافور
پگاهِ خاك ستمبار
پگاهِ جامه سپيد
پگاهِ اشك شور
***
ا ل ل ا ه
ا ك ب ر
ا ل ل ا ه
ا ك ب ر
ا ل ل ا ه
ا ك ب ر
ا ل ل ا ه
ا ك ب ر
***
كانون مكش و/سيب
هزارگونه و/سيب
هزار چرخش و/سيب
مي افتد لاهيجان ۲/۴/۸۲
۱- از شهرهاي كهن فلسطين/ مدفن ابراهيم، ساره، اسحق و يعقوب - درود بر ايشان- / مسكن داود- درود بر او - پيش از اورشليم/ الخليل، حبرون الخليل و حبرون زاهره نيز ناميده مي شود.
۲- فاخته در اينجا نماد تابستان و زناشويي است.
۳- زر + ريزان/ شده است زريزان/ شعاع آفتاب.
۴- ساراي/ ساره/ همسر ابراهيم و مادر اسحق - درود بر آنها
۵- همان فاخته / خودماني تر و خنيايي پرسان
۶- آدينه خوب/ Good Friday/ روز تصليب مسيح- درود بر او - به دست جهودان

آن سوي مه
ماشا كاله كو
002606.jpg
(Mascha Kaleko)
(1975-1907)

ترجمه : علي عبداللهي
شاعره خوش سليقه آلماني ست كه در ايران ناآشناست. شاعر شعرخوانان غيرحرفه اي و مردم كوي و برزن است و شعري ساده و روان دارد كه تقريبا همه طيف ها را به خود علاقه مند مي كند. شعر وي شعري «كاربردي»، برآمده از روزمرگي و براي روزمرگي است. ريزه كاري هاي نخبه پسند و زبان پر طمطراق در كار او كمتر وجود دارد. در عوض تا بخواهيد انديشه و عاطفه در شعرش هست. او در سال ۱۹۳۳ در يكي از مجلات ادبي آن دوره شهرت بسياري به دست آورد. در سال ۱۹۳۸ به آمريكا مهاجرت كرد. اشعار زير از كتاب «در رؤياهايم، توفان مي توفد» برگرفته شده كه از ۱۹۷۷ تا ۲۰۰۳ بيست و سه بار چاپ شده است.
درد كدام وطن؟
وقتي مي گويم «درد وطن»،
مرادم «رؤيا»ست.
زيرا ديگر وطن ديرين نمانده.
وقتي مي گويم «درد وطن»،
مرادم چيزي بيش از اين است:
همه آنچه در تبعيد ديري بر دوش مان سنگيني مي كرد.
ما اكنون در وطن غريبيم.
فقط «درد» برايمان مانده و
وطن رفته است.
* شاعره با دو جزء اين كلمه تركيبي كه درد وطن- Heimweh و دلتنگي است بازي زباني كرده است.

كسي
كسي هست كه مي انديشدم،
نفس مي كشدم، راه مي بردم.
مي آفريند، مرا و جهان مرا.
مي بردم و مي ايستانََدَم.
اين كس كيست؟
او منم؟ و من اويم؟

گوشه نشين
به او سنگ پرتاب مي كردند
در اوج درد لبخند مي زد.
فقط مي خواست باشد، نه جلوه كند.
كسي ته دلش را نديد.
هيچ كس گريستن اش را نشنيد،
به دل صحرا زد.
دنبالش سنگ پرت مي كردند
از همان سنگ ها، خانه ساخت.

شب ها
(۱)
در خانه ام را زد
جرأت نداشتم بگويم «بيا تو»
دوباره در زد.
نگفتم نه !

هنوز مرگ با من بسيار غريبه بود.
بالاخره خودش شروع كرد.
البته، همه خيلي وقت ها توي پيراهن مرگ
خفته ايم و به آن عادت مي كنيم.
(۲)
شبي كه
در آن
ترس
مأوا دارد
ستاره و ماه خودش را هم دارد.

دشمنان
مي گويي
دشمنانت بر اين كره خاكي
لحظه اي آرامت نمي گذارند.
فقط تو يك دشمن راس راستكي داري
برادر من!
آن هم خودتي!

آن
پس اينطوري بوده است
كسي نمي پرسد، لطفاً چه.
من دوباره همه نرمه شيشه ها را جمع كردم
اما همه شان را كه كنار هم بگذارم
يك جام كه نمي شود.

هيچ است
فرزانه مي گويد
مي تواني به دستش آوري
با باد در نفست خواهد وزيد
آرام و بي خبر.
هيچ است.
فرزانه مي گويد.

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   زندگي  |   سياست  |   علم  |   فرهنگ   |
|  ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |