جلال معتقد است كه روشنفكر، متعهد به تغيير شرايط اجتماعي است و به عبارتي يك ايدئولوژيست است. به عقيده جلال، روشنفكر بايد طرفدار عدالت اجتماعي باشد. تفاوت جلال با روشنفكران كلاسيك و غرب زده در ايران، كه كلاً ايده شان تحقق غرب در ايران بود، در همين مسأله بود.
آل احمد متوجه شده بود كه روشنفكري در جهان سوم، ملغمه اي از غرب گرايي است و رهايي از غرب گرايي و وابستگي بدون رجوع به فرهنگ ملي و مذهبي ميسر نيست. او به همين خاطر مي خواهد يك نوع شرق گرايي و بازگشت به هويت شرقي را در تعريف روشنفكري بگنجاند
ياسر هدايتي
جلال آل احمد از انديشمندان و نويسندگان برجسته معاصر است. مردي كه تجربه هاي فراواني نه تنها در عرصه تفكر، بلكه در عرصه عمل نيز داشت.
انديشه و نوع تفكر اجتماعي جلال چه در قبل و بعد از انقلاب مورد توجه افراد بسياري قرار گرفته و تأثيرگذاري ويژه اي را نيز در سير جريان روشنفكري ايران داشته است. به همين خاطر در آستانه سالروز درگذشت آل احمد، در نقد انديشه او به گفت وگويي با دكتر محمد مددپور مدرس دانشگاه و از شاگردان دكتر سيداحمد فرديد، پرداخته ايم تا از زاويه اي ديگر به واكاوي انديشه جلال آل احمد بپردازيم.
* جلال آل احمد آنگونه كه از خود نوشته اش برمي آيد، در يك خانواده روحاني به دنيا آمده و كودكي خود را در همان- «نوعي رفاه اشرافي روحانيت»- گذرانده بود. اين تربيت و تأثير فرهنگ خانوادگي در طول حيات انديشه جلال چه تأثير و تأثراتي را به همراه داشت؟
- تعبيري كه جلال در معرفي خودش به كار برده، متأثر از شرايط آن روزگار و مشرب و انديشه خودش است.
اينكه زندگي روحانيت و مرجعيت را گونه اي اشرافيت تلقي كرده برمي گردد به تأثيرپذيري جلال از تفكر سوسياليستي او به جهان. روشنفكري ما هيچ وقت در دوراني كه جلال مطرح بود، نتوانست از سوسياليسم رهايي پيدا كند. حتي دولت شاه نيز كم و بيش تحت تأثير اين جنبش بود. اين تعبير جلال براي ما اين باور را مي آورد كه نگاه جلال نسبت به روحانيت و مرجعيت يك نگاه چپ است و مسلماً خود مرجعيت از زندگي خودش اين چنين تعبيري ندارد. جلال با آن نگاه اجتماعي اش فقرا و عدالت اجتماعي را دوست داشت و هيچ گاه نيز از اين حوزه خارج نشد. او طرفدار زحمتكشان و فقراست. او در زمان حضور در حزب توده، خروج از آنجا، ورود به جبهه سوم ملي و در سير و سلوك هاي ديگري كه داشت، حتي زماني كه به غرب زدگي رسيد، به شدت تحت فضاي سوسياليسم و عدالت اجتماعي است كه تئوري و ايدئولوژي غالب در دهه چهل و پنجاه است. انديشه روحانيت سنتي هيچ تأثيري در نگاه و انديشه جلال نداشته است. در گذر زمان وقتي او از حزب توده خارج مي شود و به سمت جبهه سوم ملي گرايش پيدا مي كند و بعدها از آن هم خارج مي شود؛ عملاً سير و سلوك فكري و گرايش او را به دكتر احمد فرديد و جريان فكري ايشان و تفسيرها و تأويلهايي كه از نزد خود از ايده غرب زدگي دارد، مي بينيم.
|
|
* يعني جلال وقتي از آن نگاه ماركسيستي و مشرب سياسي خودش نيز فاصله مي گيرد، به گذشته و اصالت سنتي روحاني خود برنمي گردد؟
- جلال هيچ گاه به اصالت سنتي خود برنگشت، آن چيزي كه جلال در ايران تحت تأثير آن قرار گرفت، چيز ديگري بود كه در غرب شكل گرفته بود و در ايران، تنها بهترين بازخورد را داشت. ايرانيان بهترين پاسخ را به اين ايدئولوژي انديشه جهاني دادند. آن چيز عبارت است از تركيبي از مفهوم عدالت اجتماعي و مفهوم بازگشت به خويشتن كه يك تئوري هگلي- ماركسي بود.
* اگر اجازه بدهيد به سراغ يكي از اصلي ترين مفاهيمي كه جلال به آن توجه داشت يعني غرب و غرب زدگي برويم.جلال در كتاب غرب زدگي مي گويد: «غرب، يعني ممالك سير و شرق، يعني ممالك گرسنه». به نظر مي رسد او در تعريف مفهومي غرب و شرق اولين نظرگاه خود را منظري اقتصادي انتخاب كرده بود. چرا؟
- در فضاي دهه شصت و هفتاد غرب، بعد از شكست ماركسيسم و كاپيتاليسم، يك ايده در ميان روشنفكران مستقل غربي مطرح شد و آن بازگشت به خويشتن و بازگشت به هويت شرقي بود. آنها عملاً ديدند كه از آن هويتهاي غربي نصيبي نبرده اند. اكثر روشنفكران ايراني و شرقي آن تفكر سوداگرانه سوسياليستي را كم كم با يك نوع انديشه شرقي آميختند. شروع اين تحول را در آل احمد مي بينيم كه البته با الهام از دكتر فرديد تئوري خودش را مطرح مي كند.
* اگر چه جلال، تعبير غرب زدگي را از دكتر سيداحمد فرديد وام گرفته بود، اما تعريف جلال از غرب زدگي با تعريف دكتر فرديد كه شرق را ساحت معنوي انسان و غرب را «غروب حقيقت» در جان و عقل انسان مي خواند، تفاوت دارد. لطفاً در تبيين اين تفاوت صحبت كنيد.
- جلال بيان سوسياليستي و نه ماركسيستي- كه نفرت خود را از آن در گزارش سفر به شوروي اش به وضوح مي توان ديد- از جهان دارد.جلال در واقع از آن عدالت اجتماعي نمي تواند صرف نظر كند. در دهه چهل و پنجاه غالب روشنفكرها و متفكران آوانگارد، پيرو اين نگاه سوسياليستي بوده اند. بعد از شكست شوروي در تجربه سياسي ماركسيستي، روشنفكران در نظريه سوسياليستي خود تجديدنظر كردند. و كساني مانند؛ امه سزه، فرانتس فانون و رنه گنون، بازگشت به خويش و شرق را مطرح كردند.
* آيا اين افراد به يك بينش نئوماركسيستي نزديك شدند؟
- نه . نئوماركسيست را بيشتر در مكتب فرانكفورت مي بينيد. بهتر است بگوييم سوسياليستهاي معتدلي بودند كه تركيبي از ماركسيسم و سوسياليسم تخيلي را انتخاب كردند. شريعتي براي اين گرايش تعبير «به سر عقل آمدن سرمايه داري» را به كار مي بردو احزاب آنها به تدريج در اروپا پاگرفتند.جلال، ذهنيت ضد سرمايه دارانه دارد. راه عملي پيشنهادي او سوسياليسم و عدالت اجتماعي است . اوهمان راه روشنفكري را ارائه مي كند. منظورم از راه سوسياليسم، سوسياليسم ماركسيستي نيست، بلكه سوسياليسم معتدلي است كه به دنبال احقاق حقوق زحمتكشان است.تعبير غرب زدگي جلال آل احمد در كل كتاب «غر ب زدگي» بعداً در كتاب «در خدمت و خيانت روشنفكران» بر همين مبنا است و هيچ ربطي به تعبير غرب زدگي دكتر فرديد ندارد. فقط عنوان غرب زدگي را از دكتر فرديد وام گرفت، در حاليكه غرب زدگي در ديدگاه فرديد به معناي نيست انگاري و فروبستگي اسماء لطف الهي در اين عالم امروز يعني آخرالزمان است.
* البته در كتاب «عبور از خط» كه تحريري از ترجمه دكتر هومن از ارنست يونگر است، تا حدودي به تعبير فرديدي غرب زدگي نزديك مي شود و خودش نيز اشاره دارد كه علت دل سپردنش به چاپ اين كتاب، همان رسيدن ديگرگونه اي به مفهوم غرب زدگي است.
- البته بايد گفت يونگر حتي از هايدگر نيز فاصله دارد چه برسد به دكتر فرديد.
* مي شود اين رابطه را بسط دهيد. با توجه به اينكه عده اي دكتر فرديد را تكرار هايدگر مي دانند؟
-دكتر فرديد نوع تفكرش اسلامي و ايراني است، اما هايدگر نوع تفكرش غربي است. فرديد با ميراث عظيم فرهنگي و حكمت هاي چهارگانه اي كه در اختيار داشته است و آن طرح اسماء الهي كه جايي در فلسفه هايدگر ندارد، فكر مي كند. اين تفكر در ايران اشتباه است كه تصور مي كنند فرديد تكرار هايدگر است. هايدگر تنها يك ماده خامي براي فرديد داشت و دكتر فرديد با بهره گيري از ميراث قرآني و عرفاني كه از آن، تعبير به حكمت انسي مي كرد، دنياي ديگري را تصوير كرد.
به نظر من هيچ انساني تكرار انسان ديگري نمي شود. هر كسي تفكر خاص خودش را دارد. اين تعبير هايدگري و فرديدي ناشي از عدم آگاهي گروهي از افراد جامعه است كه درك درستي از تفكر ندارند. يك متفكر خودش نظر دارد و به طور مستقل طرح مسئله مي كند. دكتر فرديد تنها يك مسئله به آل احمد داد و آل احمد آن را به دنياي خودش وصل كرد.
او حتي در كتاب «عبور از خط» هم نمي تواند به آن تعبير دكتر فرديد كاملاً نزديك شود، چرا كه آن مقدمات لازم را ندارد.او علي رغم آنكه پدرش يك مرجع بود، تحصيلات لازم را در معارف اسلامي نداشت.
* خود جلال نامي از مرجعيت نمي برد. بلكه مي گويد: «پدر از روحانيون معتمد محل بود و پس از اينكه داور، دست بر روي عدليه ها گذاشت زير بار تمبر و انگ دولت نرفت و دست از محضر داري نيز كشيد.»
- منظورم اين است كه پدر او مجتهد است و محل رجوع مردم است. و جلال در معرفي خودش هم نشان مي دهد كه به اين مفهوم توجه خاصي ندارد و اساساً با آن مبناي حكمي اسلامي آشنايي عميقي ندارد.
* برگرديم به مسئله غرب زدگي. آل احمد در طرح مسئله غرب زدگي به دنبال آن نيست كه عبارات و مفاهيم را در جامه الفاظ پر آب و تاب بپيچد، بلكه در پي آن است كه هر چه بيشتر مفاهيم نظري را به مصاديق عيني جامعه خود نزديك كند. به نظر شما جلال در اين امر چقدر موفق بود؟ مضاف بر اينكه عده اي از جمله خود دكتر فرديد براين عقيده تأكيد دارند كه جلال، انديشه و حرف دكتر فرديد را به كمال و تمام در نيافته بود.
- در جواب قسمت اول سئوال بايد بگويم، شايد موفقيت آل احمد در همين بود. او با ژورناليسم روز مفهوم غرب زدگي را عيني و ملموس كرد، به طوريكه دانشجويان نيز بفهمند. فرديد را دانشجويان نمي فهميدند. عده معدودي پيرامون او حلقه زده بودند. آل احمد به زبان روز و زبان روشنفكري، غرب زدگي را در دنياي ژورناليسم مطرح مي كند و به جلو مي رود.
* در اينجا مي توان شريعتي را نيز شبيه او دانست؟
- شريعتي در مرحله اي بالاتر بود، چرا كه مذهب و دين را نيز وارد بحث غرب زدگي مي كند. مفهوم غرب زدگي آل احمد با شرق گرايي شديدتري مطرح مي شود.آل احمد در غرب زدگي به گونه اي پراگماتيستي از مرجعيت و روحانيت، مفهوم انتظار در شيعه و .. به نحو ابزاري استفاده كرده است.
* پس به زعم شما موفقيتي هم كه جلال داشته بيشتر ناشي از همين مسئله بوده است؟
- قطعاً، چرا كه اگر او مي خواست با زبان فرديد صحبت كند، نمي توانست اينقدر ارتباط وسيعي برقرار كند. با تأخيري ۱۰ ساله كساني مثل نصر، مسائل را خيلي عميق تر طرح مي كنند، اما آنچنان موردتوجه قرار نمي گيرند. مطالبي كه سيد حسين نصر تحت تأثير رنه گنون و حلقه پژوهش هاي سنتي فرانسه طرح مي كند.هيچ كدام، وسعت تأثيرشان به اندازه تأثير جلال نبود.
آل احمد از زوايايي وارد مي شود كه پارادايم مدرن روزگار خود بوده است. براي جامعه ايراني زود بود كه فرديد مورد توجه قرار بگيرد و يا آثار نصر و شايگان خوانده شود. اما در بعد از انقلاب، شايگان از سوي كساني كه ضد شايگان بودند، خوانده شد و به ضد خود تبديل شد. اينها نشان مي دهد كه انديشه بايد در زمان خودش گشايش وفتوح پيدا كند.
* در ادبيات انديشگي جلال در باب غرب زدگي دو كليدواژه تكنولوژي و ماشين زياد به چشم مي خورد. نظر جلال راجع به اين دو مقوله و تقابل آنها با انسان در ساحتهاي گوناگونش چه بود؟
- جلال با مسئله ماشينيزم، فرانكفورتي برخورد مي كند؛ يعني مفهوم فرانكفورتي را كه ضد ماشين است، مي پذيرد.
* مانند هايدگر؟
- هايدگر ضد ماشين نيست، اما مطالبي در لابه لاي آثارش وجود دارد كه به نظر مي رسد، ضد ماشين است. هايدگر چيز ديگري مي گويد، كه بيان آن مجال وسيعي مي طلبد. او مي گويد قصد من اين نيست كه كوركورانه به ماشين نگاه كنيم. اگر قرار شود تكنولوژي نابود شود، بشر نيز نابود مي شود. اتفاق و تغيير در ذات و باطن تكنولوژي بايد به وقوع بپيوندد. ساحت انكشافي تكنولوژي به ساحت استتاري تبديل شود و ساحت استتاري به ساحت انكشافي.
نگاه آل احمد ضد تكنيكي و ضد ماشين است. وي راهكاري هم نشان نمي دهد.
* به نظر مي آيد كه جلال، آنجايي كه به تقابل انسان و مدرنيته و دنياي تكنولوژي مي پردازد، راهكاري پيشنهاد مي كند و همه جا به نفي ماشين نمي پردازد.
- بهتر است بگوييم ضديت با ماشينيزم به شدت در او رسوخ دارد. آل احمد نتوانسته راهي براي تكنولوژي و آينده آن، مطرح كند. او در همان نقد ماشينيزم و سيطره ماشين بر زندگي بشر و از خودبيگانگي انسان مي ماند و ورود تفصيلي پيدا نمي كند. نظر جلال بيشتر معطوف به همان نقد سرمايه داري و نقد ماشين است.
* به اين خاطر ورود تفصيلي نداشته، كه مسئله اش نبوده است. مسئله آل احمد كه تا به امروز نيز كشيده شده است، همان نقد ماشين است. دغدغه روشنفكر امروز هم اين اسارتي است كه نسبت به تكنولوژي وجود دارد.
- در زمان آل احمد بيشتر نظريه ها در مقابل تكنولوژي، موضعي ويرانگرانه داشتند. بعداز جنگ جهاني دوم، يك موضع ضدتكنولوژي در دنيا شكل گرفت. تخريب محيط زيست، آثار اخلاقي و اجتماعي و آزاد كردن انرژي هاي مخرب همه از دستاوردهاي تكنولوژي و ماشين بود. وقتي جان فورد مدل WT را وارد بازار كرد، گمان نمي برد كه اتومبيل اينچنين آثاري را داشته باشد؛ يا گراهام بل بعداز اختراع تلفن انتظار داشت، تنها در تجارت از آن استفاده شود.
بر همين اساس گروهي در مقابل افرادي كه ضد ماشين هستند، حتي با توجيه مذهبي به دفاع از ماشين پرداختند. راهي كه هايدگر مطرح كرد؛ گذشت از تكنولوژي است. آل احمد در برزخ طرفداري از ماشين و ضديت با ماشين به سر مي برد.
* آقاي دكتر! سوسياليسم مذهبي با چه چهره اي توانست وارد دستگاه فكري روشنفكران ايراني شود؛ كه بعدها كساني مثل جلال و شريعتي ميراث دار آن باشند؟ آيا مي شود گفت كه جلال آل احمد پرچمدار اين نگاه در ايران است؟
- نه؛ زيرا جلال اصولاً هويت و ماهيتي روشنفكري دارد. شايد طلايه سوسياليسم مذهبي با شريعتي آغاز شده باشد.
* اجازه بدهيد از غرب زدگي و راهكارهاي مورد نظر جلال، به سوي روشن انديشي و بالتبع روشنفكري او توجه كنيم. مفهوم روشنفكري مفهومي است كه تقريباً از اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم شايع شده است. با تعريفي ساده مي توان گفت؛ روشنفكر كسي است كه غير از تسلط بر روح حاكم جهان اكنوني اش، آگاهي به دردهاي جامعه و تصلب شرايين اجتماعش، دغدغه هاي فكري خود فردي اش را نيز به همراه داشته باشد. با اين اوصاف، جلال چه تعريفي از پديده روشنفكري و روشنفكر دارد؟
براي ايضاح تعريف جلال از مفهوم روشنفكر و روشنفكري بايد به سراغ كتاب «در خدمت و خيانت روشنفكران» برويم. جلال در اين كتاب از نظريات مختلفي استفاده كرده است. يكي از آنها تئوريهاي نئوماركسيستي است. جلال معتقد است كه روشنفكر، متعهد به تغيير شرايط اجتماعي است و به عبارتي يك ايدئولوژيست است. به عقيده جلال، روشنفكر بايد طرفدار عدالت اجتماعي باشد. تفاوت جلال با روشنفكران كلاسيك و غرب زده در ايران، كه كلاً ايده شان تحقق غرب در ايران بود، در همين مسأله بود. آل احمد نقد عميقي بر روشنفكري قبل از خود زده است. روشنفكر از نظر جلال، نيروي فكري جامعه است كه بر دو نوع اصيل و غيراصيل است. روشنفكر اصيل آن است كه متعهد به تغيير شرايط اجتماعي است و غير اصيل وابسته به دولت است. وابستگي به دولت باعث از دست دادن آن تعهد مي شود.
* جلال در جايي نيز اين گونه به مسأله اشاره مي كند كه در تمامي اين صد ساله اخير، روشنفكر هميشه در آخرين دقايق حساس برخوردهاي سياسي اغلب طرف حكومت را گرفته است. چرا كه تنها حكومت ها قادر بوده اند كه به اتكاي پول، نفت، و... رفاه زندگي او را فراهم كنند.
- آنها آن روشنفكراني هستند كه بنياد ملي و بنياد دروني ندارند.
* بنياد ملي به چه معنا؟
- بنياد ملي، يعني مستقل بودن و عدالت طلب بودن.
* مگر روشنفكري در دنيا خودش بنياد مستقل دارد؟ آيا روشنفكري مثل سارتر از بنياد مستقلي حمايت مي شد؟
- با توجه به آن چيزي كه جلال از سارتر مطرح مي كند، به نظر مي رسد درست سارتر را نمي شناخته است. سارتر در عين حال كه در دنياي روشنفكري حرفهايي دارد، از اسرائيل نيز حمايت مي كند.
* همچنين از پذيرفتن نوبل نيز پرهيز مي كند.
- بله، اما سارتر يك روشنفكر غربي است. همان طور كه گفتم دو نوع روشنفكر در ايران وجود دارد، كه غلبه بيشتر با روشنفكر وابسته به دولت بوده است.
* جلال روشنفكراني مانند سارتر و راسل را به عنوان دو روشنفكر ضداستعماري و الگويي براي نويسندگان و روشنفكران ايراني مي داند. آيا اين تعريف جلال از روشنفكري، يعني روشنفكري ضداستعماري، با تعريف كلاسيك روشنفكري كه عبارت است از آزادانديشي بدون قيد و شرط در تعارض نيست؟
- در شرق به ويژه كشورهاي خاورميانه و نيز آمريكاي لاتين، به تدريج طبقه متوسط و تحصيلكرده رشد كرد و تعريف جديدي براي روشنفكراني مثل امه سزه و فرانتس فانون لازم مي آمد تا در عين اين كه دغدغه دنياي جهان سومي را دارند، موفق شوند تئوري خاص خودشان را بدهند. اين در واقع يك نوع تجديد نظر در معناي كلاسيك روشنفكري است كه در كانت به صورت اصيل تر قابل ملاحظه است. البته ميان روشنفكري جهان سومي و روشنفكري جهان صنعتي تشابهي وجود دارد و آن غلبه تجدد و مدرنيته در هر دو است. روشنفكري جهان سومي، مدرنيته را به گونه اي تعريف مي كند كه مذهب در آن حذف نشود و اوضاع ملي كه مدرنيته به عنوان امري قديمي و عقب افتاده تلقي مي شود، اين گونه تلقي نشود بلكه كلاً تعديل گردد. اين روشنفكر اگر چه متجدد است، اما مي خواهد مذهب را هم داشته باشد. بايد گفت؛ با اين اوصاف، جهان در آستانه تولد مفهوم ديگري از تفكر است.
* يكي از محورهاي آسيب شناسانه روشنفكري از ديدگاه جلال، تقليد است. تقليدي كه در جريان روشنفكري ايراني به معارضه با روحانيت به طور خاص و مذهب به گونه اي عام منجر مي شد. آل احمد جدايي روشنفكر از روحاني را يكي از عوامل اساسي شكست نهضت هاي اجتماعي ما در چند سال اخير مي داند، نظر شما در اين باره چيست؟
- جلال در دسته بندي اي كه از روشنفكران دارد، روحانيت را نيز جزو نيروهاي فكري و بالتبع روشنفكري مي داند. او گروهي از روحانيت را كه تركيبي از انديشه انتظار، ايدئولوژي، فكر شرقي، ملي گرايي و مطالبه عدالت اجتماعي را دارد، به عنوان روشنفكران برتر مطرح مي كند.
آل احمد متوجه شده بود كه روشنفكري در جهان سوم، ملغمه اي از غرب گرايي و وابستگي است و رهايي از غرب گرايي و وابستگي بدون رجوع به فرهنگ ملي و مذهبي ميسر نيست. او به همين خاطر مي خواهد يك نوع شرق گرايي و بازگشت به هويت شرقي را در تعريف روشنفكري بگنجاند. البته آل احمد در آن فضا تنها نيست.
* آقاي دكتر قبلاً اشاره كرديد كه فرديد يك نگاه آينده نگر با توجه به آن مفهوم آخرالزمان داشت. آل احمد نيز در كتاب در خدمت و خيانت روشنفكران، نسبت به آينده روشنفكري خوشبين است. درباره اين مسئله چه نظري داريد؟
- او نسبت به آينده آن نوع روشنفكري كه خود تعريف مي كند، خوشبين است.
ظاهراً او نسبت به روشنفكري شرقي و جهان سومي خوشبين است؛ روشنفكري كه متعهد و غير دولتي است و سعي در احقاق حق دارد.
* سئوال آخر اينكه آيا جلال در كتاب «در خدمت و خيانت روشنفكران» به دنبال طرح يك روشنفكري ديني است. با توجه به اينكه خود مي گويد: «طرح اول اين كتاب در دي ماه ۴۲ ريخته شده بود، آنهم به انگيزه خوني كه در ۱۵ خرداد ۴۲ از مردم تهران ريخته شد و روشنفكران در مقابلش دست هاي خود را به بي اعتنايي شستند».
- روشنفكر ديني اصولاً يك مفهوم متناقض است كه هيچ وقت در جهان معنا ندارد.
ما متفكر ديني داريم، اما تعبير روشنفكر ديني از نظر من يك لفظ بي پايه است. آل احمد دنبال يك گونه اي از روشنفكري است كه با تعريف كانتي آن تناسب ندارد. او خود در تفكر ديني غرق نشد، بلكه به ياري تئوري هاي مختلف توانست نظر خويش را بيان كند؛ كه البته مخالفان و موافقان خويش را نيز دارد. وقتي به وضعيت آل احمد توجه مي شود، بايد از او دفاع كرد؛ چرا كه آل احمد در مقابل جهان ايستادند و «نه» گفتند. جلال متعهد به دفاع است. اگر چه شايد در نوع «نه» گفتن آنها اشكالات زيادي نهفته باشد، اما نفس گفتن آن نيز بسيار مهم است.
مهم اين است كه سعي جلال اين بود تا نظريه اي را بپرورد كه در مقابل سيل ويرانگر جهان غرب مقاومت كند. درست است كه اين نظريه، تفكر برتر در جهان نيست و هنوز يك آلترناتيو است، اما اينكه در حال تجربه و چالش است و درگير مي شود، و اينكه ذات اين جهان را آشكار مي كند و جنايت هايي كه در لفافه بوده است را آشكار مي كند؛ مهم است.