يكشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۸۳
فرهنگ
Front Page

بازار فرهنگ
خنده در تاريكي
002752.jpg

ولاديمير نابوكف/ مترجم: محمد اسماعيل فلزي/ ناشر: هيرمند/ چاپ اول، ۱۳۸۳/ ۲۸۹ صفحه، رقعي/ ۲۱۰۰ تومان.
رمان خنده در تاريكي جزو آن دسته از آثار نابوكف است كه هنوز در دنياي غرب خوانندگان بسيار دارد و هر ساله تجديد چاپ مي شود. اين رمان از روي ترجمه انگليسي آن كه توسط خود ولاديمير نابوكف انجام گرفته به فارسي برگردانده شده است. از روي اين رمان، به كارگرداني توني ريچاردسون (كارگردان سوئدي) فيلمي نيز ساخته شده است.
منير
نويسنده: محمود گلابدره اي/ ناشر: آشيانه كتاب/ چاپ اول، ۱۳۸۳/ ۶۰۰ صفحه، رقعي، با جلد سلفون/ ۴۹۰۰ تومان.
رهايي از برزخ زندگي
نويسنده: ايانلا ونزانت/ مترجم: هاله گنجوي/ ناشر: آشيانه كتاب/ چاپ اول، ۱۳۸۳/ ۲۰۰ صفحه، رقعي/ ۱۷۰۰ تومان.
كتاب آب
شاعر: هيوا مسيح/ ناشر: قصيده سرا/ چاپ اول، ۱۳۸۳/ ۸۸ صفحه، رقعي/ ۸۰۰ تومان.
از فراسوي مرزها
به كوشش: حميد احمدي/ ناشر: قصيده سرا/ چاپ اول، ۱۳۸۳/ ۲۱۶ صفحه، رقعي/ ۱۸۵۰ تومان.
در بخش مقدمه كتاب آمده است: كتاب كنوني دومين مجموعه از رشته نوشته هاي مربوط به انديشه ها و آثار دكتر علي شريعتي است كه به دست پژوهشگران غيرايراني و گاه ايراني در خارج از كشور انتشار يافته است. مجموعه نخست كه حدود هفده سال پيش با عنوان «شريعتي در جهان» انتشار يافت... هدف از گردآوري، ترجمه و انتشار اين مجموعه ها به زبان فارسي، آشنا ساختن خوانندگان ايراني با نگاه پژوهشگران خارجي به انديشه ها و آثار شريعتي و در عين حال آگاهي از نكاتي است كه احتمالاً از ديد پژوهشگران ونويسندگان ايراني پنهان مانده است.
قانون عشق
002754.jpg

تأليف: فيروزه نظري(بدري)/ مؤسسه انتشارات مدبر/ قطع رقعي، ۴۸۸ صفحه/ ۲۰۰۰ نسخه/ چاپ اول، ۸۳/ بها: ۳۵۰۰ تومان
كريم پويا، كتابي مي نويسد به نام «خون جوشان» و در آن جنايتي را به تصوير مي كشد كه واقعاً اتفاق افتاده، ولي طي سال هاي طولاني، كسي از آن باخبر نشده است. واقعيت داستان خون جوشان توسط جواني به نام امير تنها شاهد جنايت كه هنگام وقوع جنايت كودكي بيش نبود براي دختر پويا كه خبرنگار يك هفته نامه است بازگو مي شود، اما ...
بحران دموكراسي
نويسنده: رژه لاكومب/ مترجم: نورعلي تابنده/ نشر باغ نو/ چاپ اول/ شمارگان: ۲۰۰۰ نسخه/ ۱۶۱ صفحه/ ۱۵۰۰ تومان
بحران دموكراسي به نقد و بررسي نظام اجتماعي فرانسه در سال ۱۹۴۸ مي پردازد. در اين كتاب اساس دموكراسي از منظر او اصل آزادي و برابري و اساس دموكراسي مقابل رژيم هاي فاشيستي،  كمونيسم و ديكتاتوري صالح مورد نقد و بررسي قرار گرفته است.
اين كتاب ضمن مقايسه ديكتاتوري و دموكراسي، فهرست مشكلات اصلي دموكراسي را برشمرده است.

نگاه
هنگامي كه معيارهاارزش خود را از دست مي دهند ...

در يكي از جلسات درس طبق معمول هميشه كه يك ربع آخر كلاس بحث آزاد داريم، از بچه ها خواستيم تا نظر خود را در مورد ازدواج بگويند و چقدر تعجب كردم وقتي ديدم اكثر آنها (كلاس دبيرستان بزرگسال دخترانه)، معيار ازدواجشان پول و ثروت است. اكثراً خانه، ماشين، زندگي خوب و مرفه مي خواستند. در كلاس ديگري، همين سئوال را مطرح كردم و پاسخي مشابه دريافت نمودم. به ياد خبري كه چند روز پيش در اخبار شنيده بودم،  افتادم. امسال تعداد دختران شركت كننده در كنكور بسيار بيشتر از تعداد پسران شركت كننده بود. اين چه علتي مي تواند داشته باشد، جز اين كه پسران ما به دليل همين تغيير معيارها، مي خواهند هر چه زودتر جذب بازار كار شوند تا بتوانند اين خواسته ها را برآورده نمايند. اين درست كه جامعه ما همان قدر كه به افراد تحصيل كرده نياز دارد، به كارهاي خدماتي نيز نيازمند است، ولي آيا همه اين نيروهاي جوان، جذب خدمات مي شوند؟ آيا نمي بينيم كه چقدر مشاغل كاذب ايجاد شده و با از اين دست به آن دست كردن و در حقيقت جابجايي پول، بدون اين كه كار مفيدي انجام گيرد، چگونه يك سري افراد يك شبه ره صدساله را مي پيمايند و ثروتمند مي شوند؟ آيا اين موضوع نبايد همه ما را نگران سازد و به فكر چاره بيفتيم؟ در جامعه فعلي ما، پول است كه پاسخگوي تمام نيازهاست. اگر بيمار باشي، تا پول نداشته باشي نمي تواني آزمايش و سونوگرافي و ام.آر.آي بدهي و بيمارت را در بيمارستان بستري كني. حتي نسخه هاي با داروهاي كمياب و گران را خريداري كني. اگر پول نداشته باشي، نمي تواني فرزندت را در مدرسه خوب ثبت نام كني و شهريه نجومي آن را پرداخت نمايي تا فرزندت از تحصيلات و آموزش خوب بهره مند شود. اگر پول نداشته باشي، در جامعه موقعيت خوبي نخواهي داشت. وقتي نتواني مراسم ازدواج آنچناني براي پسرت بگيري، دختري حاضر به ازدواج با او نمي شود. وقتي جهاز دختري از اثاثيه منزل پدر و مادرش كامل تر است و چيزي كم ندارد كه براي به دست آوردن آن تلاش كند، چه انتظاري بيش از اين مي رود؟ در چنين جامعه اي كه حتي نفس كشيدن نيز پول مي خواهد، بيهوده نيست كه جوانان اين چنين جذب بازار واسطه گري مي شوند!
وقتي معيارها، ارزش واقعي خود را از دست مي دهند، تحصيل و علم به چه درد مي خورد؟ به نظر من اين مسئله اي است كه همه ما بايد در مورد آن به فكر فرو رويم و درصدد انديشيدن چاره اي باشيم. ما به كجا كشيده شده ايم؟ آيا فكر كرديم كه چند سال بعد كه اين نيروي جوان وارد بازار كار مي شوند و نيروي متخصص ما آن قدر كم شده و يا آن قدر در فكر پول درآوردن است كه فرصت مطالعه و تحقيق (هر چند كه در جامعه ما، تحقيقات اصلاً مفهومي ندارد و كسي هم كه بخواهد كارهاي تحقيقاتي انجام دهد، ارزشي برايش قائل نيستند)، و حتي فكر كردن پيدا نمي كند، چه فاجعه اي روي خواهد داد؟
در بسياري از كشورها هر ساله تحقيقات وسيعي انجام مي گيرد و آمارگيري هاي زيادي مي شود تا ببينند كه چه مشاغلي مورد نياز نيست و به چه مشاغلي نياز است تا در آن رشته دانشجو جذب كنند. در حالي كه در كشور ما بدون توجه به تمام اين مسائل، پذيرش دانشجو انجام مي گيرد. اكنون آن قدر دانشجوي پزشكي فارغ التحصيل شده كه ديگر جايي براي آنها نيست. شنيدم كه يك دانشجوي پزشكي راننده آژانس شده است و مهندس عمراني را مي شناسيم كه منشي است و بسياري ديگر از اين قبيل. تمام اين موارد، بايد ما را به فكر چاره بياندازد. بلي، وقتي معيارها آن ارزش واقعي خود را از دست مي دهند، چيزي جز اين نمي توان انتظار داشت.
شهناز انوشيرواني، مترجم و مدرس

به مناسبت ۲۷ رجب ۱۴۲۵ - بعثت حضرت رسول اكرم محمد(ص)
آخرين سفير
002776.jpg

در زمانه اي كه سياهي همه جا گسترده بود و ظلم و بيداد و كفر و گمراهي در جاي جاي ارض خدا ديده مي شد و قبايل به خون هم تشنه بودند و فتنه و خونريزي، كارشان و قمار مستي، عادتشان بود. در روزگاري كه دختران، زنده به گور جهل پدرانشان بودند و از چشم مادرانشان به جاي اشك، خون مي چكيد، بردگان زير بار زور بودند و زنها يكپارچه گرفتار زنجير اسارت؛ و ظلم و شرارت حاكم بود؛ در عصري كه نه دين بود و نه فرهنگ و نه ايمان و نه تقوا، نه قانون و نه...
زماني حدود شش هزار واندي سال پس از گذشت هبوط حضرت آدم(ع) كه مردم در مقابل بت ها خم مي شدند، دل بنده اي از بندگان خدا از اين همه تيرگي، ناداني، جهالت، قساوت و بي رحمي مي سوخت و بيشتر اوقات در كنار تخته سنگي در غار حرا مأوا مي گرفت. او در سر، هواي رهايي مردم را داشت و برلب، دعا براي نجات آنان و در دل همدرد با ايشان بود كه در اين ميان:
مشيت خداوند مهربان براين قرار گرفت كه براي درمان اين دردها و آسايش مردم، پيامبري از ميان خودشان برانگيزد تا با دستان توحيدي اش بت هاي شرك را بشكند؛ و از اين رو در يكي از روزها در غار حرا آن نداي ملكوتي رسيد كه:
«اقرا باسم ربك الذي خلق خلق الانسان من علق»
بخوان محمد كه تو زين پس چراغ هدايتي، بخوان كه تو زين پس بشارت دهنده هستي،رسول خدايي، ديگر دوران ظلم و ستم پايان يافته و دوران صدق و دوستي آغاز گشته است.
در آن هنگام كه آن امين وحي رفت و محمد(ص) از غار بيرون آمد به يكباره ديد كه از نوك كوه تا دامن دشت، از سراشيبي حرا تا لب جاده ها، از شن ريزه تا كنار چشمه ها، همه و همه زبان به مدح و ستايش او گشوده اند و به زبان فصيح مي گويند: السلام عليك يا نبي الله! السلام عليك يا رسول الله!»
زماني كه به خانه رسيد، خانه از انوار جمالش منور گرديد و خديجه(س) پرسيد: يا محمد(ص)، اين چه نوري است كه در وجود تو مشاهده مي كنم؟!
محمد(ص) فرمود: اين نور پيامبري است. بگو لااله الاالله، محمد رسول الله و خديجه گفت: من سالهاست كه پيغمبري تو را مي دانم و شهادت داد و ايمان آورد، سپس محمد(ص) فرمود: «من سرمايي در وجود خود احساس مي كنم، جامه اي بر من بپوشان.» كه دوباره آن فرشته وحي امين آمد و سوره مباركه مدثر برآن حضرت نازل شد:
يا ايها المدثر فم فاندز و ربك فكبر. يعني اي شخص جامه به خود پيچيده! برخيز و گناهكاران را از عذاب خدا بترسان و خداي خود را به بزرگي ياد كن. اي محمد(ص)! تمام خلق را با بانگت رهايي بخش، جهان را از كفر خالي كن و مردم را از شرك برهان. بدين سان آن پيام آور بزرگ و رسول خاتم با آن خلق نيكوي خويش بسان ابر رحمت همواره بر سر و روي مردم باريدن گرفت، گويا بر جان هاي خسته آب حيات مي ريزد و بسان كشتي نجاتي شد براي غرق شدگان درياي گمراهي و ضلالت.
او مي بايست با آن كلام و پيام اعجازگر خداوندي، تيرگي ها را بسوزاند و زنجيرهاي جهل را از پاي انسان ها بگشايد و ديديم با تمام ستم هايي كه ديد، مأيوس و نااميد نشد. مردم را از ضلالت به حقيقت رسانيد و رفتار ناشايست آنان را با لباني خندان و سخنان شيرين پاسخ داد و چه خون دلها كه نخورد و ديديم كه در راه احقاق حق چه بدرها، احدها، خندق ها و حنين ها كه به راه نيفتاد و چه بهتان هايي كه نشنيد، سنگ بر سر مباركش ريختند ، ساحرش خواندند ،ديوانه اش ناميدند و...
و او تا بدانجا پيش رفت كه فرمود: «اگر خورشيد را در دست راستم و ماه را در دست چپم نهند، از پروردگار خود دست بر نخواهم داشت.»
كم كم چنين شد كه از جاذبه كلامش و صبر پردوامش و انديشه تابناكش، وقتي لب به سخن مي گشود، گويا بهاران مي شد و كوير تشنه سيراب مي گشت و در دل ها، به جاي يأس و نااميدي، گل هاي ياس و اميد جوانه مي زد.
او به امر خداوند و پشتوانه لطف و احسان او و به همراهي و پشتگرمي يار ديرينش علي(ع) كه بزرگ مردي در قالب نوجواني ده، دوازده ساله بود، براي نابودي بتان از جاي برخاست و براي برپايي عدل و داد كمر همت گماشت و «لااله الاالله» گويان و با شعار «قولوا لا اله الاالله تفلحوا» راهبر راه فلاح و رستگاري شد.
گويا امروز و امشب تكرار موزون و زيبايي آن لحظات به ياد ماندني است كه گلبانگ لااله الاالله از سراشيبي غار حرا تا انتهاي هستي و زمان مي پيچد و همه وجدان هاي خفته بيدار و همه دل هاي آگاه و هشيار، يار محمد(ص) مي گردند و با ديده بيناي خود، گويا جبرئيل امين را مي بينند.
ما آرزو مي كنيم تا دنيا باقي است دوستي و تولاي پيامبر بزرگ و خاندان مكرمش، زينت بخش چهره انساني ما باشد و تا ابد از سينه همه ما نور «اقرا» بتابد و در حراي سينه همه ما محمد(ص) سكني گزيند و آن خوني كه از قلب ما در تمامي رگ ها و نسل ها جريان مي يابد، پيغام رسان پيام او باشد و همواره سينه مان گلستاني از عطر دل انگيز و رايحه خوش گل هاي محمد(ص) باشد و دوباره هويت از دست رفته آدمي با تبر زبان محمد(ص) و دم مسيحايي او و معجزه كلام الهي اش بازگردد.
و ما همنوا با خواجه شيراز چنين بسرائيم كه:
كلك مشكين تو روزي كه زما ياد كند
ببرد اجر دو صد بنده كه آزاد كند
گوهر پاك تو از مدحت ما مستغني است
فكر مشاط چه با حسن خداداد كند
گرچه مي دانيم زبان حال پيروان محمد(ص) و شيفتگان حقيقت، همواره چنين بوده و چنين هست و چنين خواهد بود كه:
گر بر كنم دل و بردارم از تو مهر
آن مهر بر كه افكنم و آن دل كجا برم
زهرا يحيائيان

|  ادبيات  |   اقتصاد  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |