يكشنبه ۲۲ شهريور ۱۳۸۳
تازه هاي انديشه
تدوين دايرةالمعارف اديان
تدوين دايرة المعارف اديان از سوي واحد تحقيقات دانشگاه امام صادق به پايان مي رسد.
به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه خبرگزاري «مهر»، اين دايرة المعارف كه ترجمه دايرة المعارف «فرم» (ferm) است و براساس ويرايش سال ۱۹۸۶ آن انجام شده است به زودي توسط واحد تحقيقات دانشگاه امام صادق واحد خواهران به پايان مي رسد.
اين طرح كه در ابتدا به پيشنهاد دكتر مجتبايي در سال ۱۳۷۴ آغاز شد هم اكنون با سرويراستاري دكتر بهزاد سالكي و دكتر مژگان سخايي مراحل پاياني خود را سپري مي كند.
اين دايرة المعارف به بررسي كليه مفاهيم بنيادي اديان جهان از ابتدا تاكنون مي پردازد و بيش از پنج هزار مدخل دارد كه در ۱۵۰۰ صفحه منتشر مي شود.
دانشنامه قرآن
حسين علوي مهر معاون اجرايي تدوين «دانشنامه قرآن» در گفت و گو با گروه دين و انديشه خبرگزاري «مهر» هدف از تدوين دانشنامه قرآن را معرفي صحيح و دقيق قرآن كريم و تبيين حقانيت آن اعلام كرد.
به گزارش خبرنگار گروه دين و انديشه خبرگزاري «مهر»، وي افزود: تحليل روزآمد ديدگاه هاي قرآن درباره نيازهاي معاصر و نقد آراي انحرافي و پاسخ به برخي شبهات شايع در حوزه علوم قرآني از ديگر اهداف تدوين اين دانشنامه است.
002774.jpg

علوي مهر خاطرنشان كرد: تدوين اين دانشنامه در دو مرحله شامل مباحث برون قرآني و درون قرآني انجام مي شود.وي با بيان اين مطلب كه مرحله اول اين دانشنامه به علت ايراد شبهات متعدد درباره قرآن در اولويت تدوين است، گفت: اين مرحله به مباحث فهم قرآن مي پردازد كه تاكنون تدوين ۱۰۶ مدخل اين دانشنامه به تصويب شوراي پژوهشي رسيده است. مراحل تنظيم ساختار علمي و تركيب مدخل مرحله اول انجام شده است و هم اكنون در مرحله محقق يابي يا تحقيق و نگارش مقالات است.وي افزود: در تدوين اين دانشنامه، آيت الله معرفت، آيت الله استادي، علامه عسگري، بهاءالدين خرمشاهي، دكتر سيدحسين نصر و برخي ديگر از استادان حوزه و دانشگاه فعاليت دارند.
وي تفاوت اين دانشنامه را با ساير دايرة المعارف ها، ساختار موضوعي بودن آن و پاسخ به شبهات مطرح شده عليه قرآن دانست و گفت: در مجموع ۳۰۰ مدخل در دو مرحله تدوين اين دانشنامه به نگارش درمي آيد. علوي مهر افزود: اين دانشنامه به سرپرستي حجت الاسلام علي اكبر رشاد در شش جلد و اواخر سال ۱۳۸۴ منتشر مي شود.

نگاه امروز
جهاني و جاوداني
محمدياسر زفرقندي
«قدوس، قدوس به خدايي كه جان ورقه به دست اوست، اگر راست بگويي ناموس اكبر كه نزد موسي مي آمد، نزد او آمده است.»
اين كلمه ها بشارتي بود كه ورقه بن نوفل براي دختر عموي پرسان و نگران خود خديجه داشت و اين خود آغازي بود، براي يك همراهي بزرگ به وسعت تمام تاريخ.
حضرت محمد(ص) غير از آن كه خود را آخرين فرستادگان الهي معرفي كرد به جهاني و جاوداني بودن آن چه كه مي آورد نيز اشاره كرد. و اتصاف اين دو صفت به كلام و ايماني كه تازه در آستانه انتشارش است، نشانگر آگاهي بالاي پيامبر از عظمت رسالت خود در آن روزگار بود. آگاهي سترگي كه با در نظر گرفتن موقعيت آن روز شبه جزيره قابل توجه است.
اگر با دقت و تأمل كافي،نظري به آن قسمت از تاريخ قبل و بعد زمان بعثت بيافكنيم، جز آثاري از يك تمدن ناچيز در مقابل ابرقدرت هاي متمدني مانند ايران، روم، چين، هند و... نمي بينيم. اين ناچيزي شبه جزيره به گونه اي است كه با آن موقعيت جغرافيايي و سطح نازل دانش و فرهنگش، هر ناظري آن راهيچ مي انگارد. در اين جاست كه حضرت محمد(ص) آنچه كه براي انسان از جانب خداوندي كه او را به قلم و آموختن مورد خطاب قرار داده، مي آورد، بس جهان فرسا و جهانگير مي داند كه در ابتداي آن حتي نويد جهاني و جاوداني بودنش را بشارت مي دهد.
«تنها به خداوند يگانه ايمان داشته باشيد او را بپرستيد، كه همه شما از يك مرد و زن آفريده شده ايد، هيچ برتري مگر در تقواي در ميان شما نيست، همه مسئوليد و قيامتي نيز هست.»
بي شك راز آن جهاني و جاودانه شدن را بايد در اين چند جمله كه عصاره پيام شكوهمند اسلام است، جستجو كرد. پيامي براي هميشه انسان. نمي دانيم اين پيام سترگ اسلام را تا چه حد شنوا بوده ايم، يا اصلا علي رغم تمام تلاش وجود مقدس شارح اعظم اين پيام و مولويان مطهر بعد از او، توانسته ايم آن را بفهميم يا نه؟! اگرچه هزاران سال از بربريت برتري انساني بر انسان ديگر گذشته است ، اما هنوز هم با اينكه ما در خوزستان دانشگاه داشته ايم و حماسه اسطوره هامان  را به شعر بنياد كرده ايم ... اما جهان باز هم در خون هدر رفته جاهليت غرقه  است، مانند گلادياتورهاي احمق جنگهاي قبيله اي فجار يا سوار بر حمار انوشيروان عادل كه بر او كتابي چند... اين شعار نيست و شعر هم نخواسته باشد، چشم باز كن، آنجا جنگ جهاني اول و دوم است. اينجا برده داري آمريكاي جنوبي است. آنطرف تر آفريقاست، اينطرف تر اسرائيل است. اين معلم محجبه سر كلاس نرود، آن سيا ه پوست ديوارهاي سفيد را كثيف نكند. ..

گفت وگو با استاد رسول جعفريان مورخ و محقق در تاريخ اسلام به مناسبت عيدسعيد مبعث
بخوان براي برانگيختگي
002766.jpg

ياسر هدايتي
جامه سيه كرد كفر، نورمحمد(ص) رسيد
طبل بقا كوفتند، ملك مخلد رسيد...
دل چو سطرلاب شد، آيت هفت آسمان
شرح دل احمدي هفت مجلد رسيد...
عقل در آن غلغله خواست كه پيدا شود
كودك هم كودك است، گر چه به ابجد رسيد...
بيست وهفتم رجب المرجب روزي است كه اراده لايزال خداوندي بر آن قرار گرفت تا آخرين فرستاده و «رحمة للعالمين» خود را به سوي انسانها روانه كند و اينگونه شد كه حضرت محمد(ص) در آستانه چهل سالگي به بعثت رسيد.به همين مناسبت گفت و گويي با استاد رسول جعفريان ترتيب داده ايم كه از نظر گراميتان مي گذرد.
اين كه بعثت در بيست و هفتم رجب است و نزول قرآن در ماه رمضان، يك وجه مهم اش اين است كه ما بايد تاريخ بعثت را از تاريخ نزول وحي جدا كنيم. بعثت وارد شدن پيامبر در يك عرصه جديد است چرا كه پيامبر نياز به يك دوره آمادگي روحي دارد تا پذيراي وحي باشد
* آقاي جعفريان، شما به عنوان يك محقق و مورخ زبردست در تاريخ صدر اسلام، بعثت را چگونه معرفي مي كنيد و اصولاً حضرت محمد(ص) با چه ويژگيهايي مي توانستند شايستگي اين برانگيختگي الهي را پيدا كنند؟
- بعثت به معناي برانگيختگي و برگزيدگي است. كسي را از ميان جمعي براي انجام رسالتي گزينش كردن است. كسي كه سزاوارتر به انجام آن وظيفه است و شايستگي و توان بيشتر و بالاتري دارد و خصلت هايش، تحمل و حلمش، ظرفيتش و همه  چيزش متناسب با انجام آن رسالت است.
* همانگونه كه خود به انجام رسالت اشاره كرديد، به نوعي مي توان اولين و اصلي ترين محور در بعثت را رسالتي دانست كه برعهده حضرت گذاردند. لطفاً درباره اين رسالت الهي و ظرفيت پذيرش آن كه حتي خود خداوند نيز به ثقيل بودن آن اعتراف مي كند، صحبت كنيد.
- اين كه خداوند مي فرمايد «الله اعلم حيث يجعل رسالته»- خدا آگاه تر است به اينكه رسالتش را در كجا قرار مي دهد- مربوط به نوعي تناسب ميان مرسل، رسول و مرسّل است. تا آنجا كه ما مي دانيم، واسطگي در وحي و رساندنش به مردم، رسالت سنگيني بوده است. قرآن خودش اين رسالت را «قول ثقيلا» مي خواند «انا سنلقي علي قولا ثقيلا» تحمل وحي بسيار دشوار بوده است. اينكه يك انسان با حفظ ويژگي هاي انساني اش بتواند پيامي را از عالم بالا دريافت كند، نياز به يك توان بالا دارد؛ هم توان جسمي و هم روحي.
همچنين ظرفيتي كه بتواند آن ارتباط را برقرار كند. ما در هر سه مورد يعني مرسل، رسول و مرسّل با برترين هاي عالم روبرو هستيم. يعني خداي متعال، رسول او و قرآن، اين رابطه بايد در اوج تناسب باشد كه امكان پذير باشد. پذيرش اين ظرفيت، آمادگي بالايي مي خواهد كه رسول سالها در غار حرا تمرين كرده بود.
چنين  ظرفي، هيچ  نوع  آلودگي  و كدورتي نبايد داشته  باشد، تا بتواند آينه  تمام  نماي  وحي  الهي  باشد. اين  ظرف  بايد خودش  بتواند اين  پيام  را درك كند، بگيرد و آن  را به  دست  ديگران  بدهد. بعثت  نياز به  نوعي  تعالي  روحي  بسيار بالا دارد. آن  هم  از نوعي  كه  مثل  محمد (ص) بتواند ختم  رسل  باشد، آخرين  و در واقع  برترين  آيات  را بگيرد و به  مردم، عرضه  كند. چنين انساني بايد هم  الهي  باشد هم  مردمي، يعني  عبد واقعي  خدا باشد. نمي تواند يك  صوفي  و منزوي  باشد. صوفي  ممكن  است  به  طرف  خدا برود اما ديگر به  ميان  مردم  بر نمي گردد. صوفي  مردمي  نيست. يك  عنصر منزوي  و فردي  است. در اينجا شما يك  سالك الي  الله  هستيد كه مي خواهيد كه  وقتي  بالا رفت  برگردد. اين  ديگر صوفي  نيست. خيلي ها به  عنوان  عارف  خودشان  را وقف  خدا مي كنند اما هرگز توان  برگشتن  به  ميان  مردم  را ندارند. مي گويند آلوده  مي شويم  و به نوعي راست  هم  مي گويند. اما پيامبر و پيامبري  نوعي  برانگيختگي  است. يعني  خدا كسي را براي  انجام  رسالتش  مي پسندد و شرايط  لازم  را در او مي بيند. از آن  سوي  او همانند مردم  و ميان  مردم  مي زيد، با آنان  دم  خور است، دركشان  مي كند، رفيقشان  مي شود و اين  پيام  ثقيل  و سنگين  را به  آنان  منتقل  مي كند.
* آيا آمادگي پيامبر براي بعثت امري دروني از جانب خود ايشان بوده است يا خداوند ويژگي هايي را درون ايشان اختصاصاً به وديعت نهاده تا به مقام برانگيختگي الوهي برسند؟
- به نظر من آماده كردن پيامبر براي برانگيختگي، يك امر دروني از ناحيه خود پيامبر بود. خود پيامبر بايد خودش را آماده مي كرد. بناي خداوند بر تغيير و تبديل كاري در وجود آدمي بدون اختيار او نيست. خداوند زماني در وجود انسان تصرف مي كند كه خودش بخواهد. اصل، تحول دروني در آدمي است كه به اراده خودش بستگي دارد. به تعبير قرآن حتي جامعه آدمي و انساني هم تغييرش همين طور است. روح بلند رسول خدا، اين زمينه دروني را داشت تا آنجا كه از قرآن مي فهميم پيغمبر قبل از بعثت خبري از وحي و آيات خدا نداشته است: «ماكنت تدري ما الكتاب و لاايمان» .
* پس مراقبتي كه خداوند در قبل از بعثت از ايشان داشته و در احاديث نيز بدان اشاره شده ناظر به چيست؟
- مراقبتي كه از حضرت شده و در روايات نيز بدان تأكيد شده است، نوعي كنترل از راه دور بوده است. هيچ كس نگفته است كه پيامبر در جاهليت به كسي بدي كرده، بر كسي خشم گرفته يا در كوچه و بازار با كسي به نزاع برخاسته است. ببينيد حجم اخباري كه از جاهليت مانده زياد است. حتي خود قرآن هم خيلي از حرفها و اتهامات مشركان مكه را در قرآن آورده است. هرچه آنها مي گفتند به نوعي در آيات قرآن منعكس شده است. اما كسي روي شخص پيامبر حرف نداشته و اشكال اخلاقي به او نكرده است. او را متهم به بت پرستي هم نكرده اند. به او نگفته اند كه تا ديروز خودت بت مي پرستيدي حالا، چرا اين حرفها را مي زني. پيامبر چهل سال با آرامش بدون هيچ نقطه ضعفي بين مردم زندگي كرد. عبادت خودش را هم داشت. ماه رمضان را هم در غار حرا مي ماند. البته بعد از بعثت ديگر نرفت.
* چرا پيامبر آن روش را ديگر دنبال نكردند؟
002770.jpg

- زيرا نيازي به آن روش نبود. آن وقت كه آنگونه عبادت مي كرد، روش عبادت كردن بصورت اسلامي وجود نداشت، به كسي هم توصيه نشد كه به غار حرا برود و عبادت كند. آن زمان كارهاي پيامبر همان كارهايي بود كه حنفا انجام مي دادند، آنها نه يهودي بودند و نه نصراني، اما بالاخره غير از طواف خدا به شكلهاي ديگر هم عبادت مي كردند. پيامبر يك سير چهل ساله را با پاكي و طهارت پشت سر گذاشتند و يك دوره انزواي عابدانه و زاهدانه را طي كردند. با اين حال وقتي وحي آمد همچنان برايشان ثقيل بود. البته با بصيرتي كه بر وحي داشتند. خداوند مي فرمايد: «قل هذه سبيلي ادعوا الي اعلي بصيره انا ومن اتبغي و سبحان او ما انامن المشركين» اگر چه بصيرت داشتند، اما مدتي طول كشيد تا آرام و قرار گرفتند. اين كه مدتي هم وحي نيامد شايد براي همين بود. ثقل كار آن اندازه بود كه نياز به يك بازگشت آرامش مجدد داشت. گرچه دل پيامبر شور مي زد اما حتماً لازم بود تا با فترتي در وحي آن حضرت آرام بگيرد.
* دانشمندان اسلامي بر سر اينكه آيا تمام آنچه بر پيامبر وحي مي شده آيات قرآن بوده است يا نه اختلاف دارند. آيا با توجه به اينكه در قرآن آمده است كه نزول قرآن در ماه رمضان است، بايد بعثت را كه در ماه رجب است همان آغاز نزول وحي بگيريم؟
- به نظر من اين كه بعثت در بيست و هفتم رجب است و نزول قرآن در ماه رمضان، يك وجه مهم اش اين است كه ما بايد تاريخ بعثت را از تاريخ نزول وحي جدا كنيم. بعثت وارد شدن پيامبر در يك عرصه جديد است چرا كه پيامبر نياز به يك دوره آمادگي روحي دارد تا پذيراي وحي باشد. و اگر نه چرا خداوند در قرآن  اصرار دارد كه  قرآن  در ماه  رمضان  نازل  شده  و روايات  صحيح  ما بر آن  است  كه  بعثت  در ماه  رجب  بوده  است؟ بعد هم  كه  پيغمبر(ص) را به  معراج  مي برند و طبق  بسياري  از روايات  همان  سالهاي  آغازين  بوده، براي  تعالي  روحي  بيشتر اوست  تا آيات  الهي  را نشانش  بدهند.
* خداوند در وهله نخست يعني همان روزهاي آغازين بعثت، چه دستوراتي به رسولش مي دهد تا رسالتش را آغاز كند و واكنش پيامبر در همان آغاز برانگيختگي و مورد خطاب وحي قرار گرفتن، چگونه واكنشي است؟
- من  هر وقت  در باره  نخستين  روزهاي  بعثت  فكر مي كنم  بي  اختيار به  ياد آيات  نخست  سورهِ  مدثر مي افتم. رسول  خدا (ص) پس  از گرفتن  وحي، آن  هم  در اولين  مرحله، واقعا مضطرب  و انديشناك بود. بعثت  يك  تحول  بزرگ  در زندگي  دروني  و روحي  ايشان بود. اصلا متوجه  نشدند چطور راه  حرا را تا خانه  آمدند. گويي  جبرئيل  را در تمام  آسمان  مي ديدند. صداها را مي شنيد. واقعا نگران  بودند. نمي گويم  اطمينان  نداشت. چرا كه  با نبوت  سازگار نيست. اما با آن  سنگيني  وحي  طبيعي  بود كه  يك  انسان، حتي  اگر محمد(ص) هم  باشد، شور و شوق  و دلهره  تمام دلش  را فراگرفته  باشد. وقتي  به خانه  آمدند، فقط  يك جمله  توانست  بگويد و آن  اين  كه  مرا بپوشانيد. مرا بپوشانيد. در اين  وقت  شايد آدم  مي خواهد زير پوششي  برود، همه  جا تاريك باشد، آرام  باشد تا بتواند بينديشد. اصلا نمي خواهد بينديشد، مي خواهد اندكي  خود را به  غفلت  بزند تا آن  اضطراب  از درونش  برود. آن  فشار روحي  وجسمي  سنگين  كه  در اولين  برخورد با جبرئيل  پيش  آمد، احساس  فشاري  كه  ايشان بر خود حس  مي كردند، نياز به  آرامش  داشت. اما خداوند اين  نگراني  و اضطراب  را دوست  دارد. ديگر وقت  آرام  گرفتن، وقت  قرار گرفتن  نيست، وقت  حركت  است. اصلا اين  شوري  كه  خداوند به  عنوان  بعثت  به پيامبر(ص) داده، براي  قيام  وحركت  و انذار و بيم  دادن  است  نه  براي  سكون  و ركود خوابيدن  و زير پوششي رفتن. حالا آيات  اول  سورهِ  مدثر را مرور كنيد: «اي  جامه  به  خويش  پيچيده! به  پاي  خيز و انذار ده، و پروردگار خويش  بزرگ  شمار، و جامه ات  پاكيزه  دار، و از آلودگي  پرهيز كن.» خداوند رسالت  انذار و تبشير را به  رسولش  واگذار نكرده  كه  برود و خود را در جامه اي  بپيچد و آرامش  صوفيانه  براي  خود درست  كند. خداوند، رسولش  را سزاوار انجام  رسالت  ديده  نه  سزاوار رفتن  به  كنج  عزلت. بايد برخيزد، دعوت  كند، نماز بگزارد و خدايش  را بزرگ  شمارد، لباسش  را پاكيزه  دارد و از هر نوع  آلودگي  پرهيز كند. وقتي  مي گويم  رسول، صوفي  نيست، مقصود اين  نيست  كه  خودش  را فراموش  كند، مقصودم  آن  است  كه  مردم  را فراموش  نكند. اين  كه  عابد بماند، و قرآن  بيش  از همه  بخواند، خودش  آلوده  نباشد همه اش  درست، اما بايد برخيزد و انذار دهد.
* ما در سيره معمولاً رابطه پيامبر با مردم را مي خوانيم اما در هنگامه بعثت و اندكي بعد و بعدتر آيا در رابطه ميان خدا و رسول حادثه خاصي و يا احياناً مشكلي را نمي توانيم نشان دهيم؟
- ببينيد اميرالمؤ منين (ع) وقتي  مي خواهد رابطه  وجودي  خدا را با خلق  بيان  كند، با تعابير زيبايي  بيان  مي كند كه  به  رغم  تفاوتي  كه  در كلمات  دارد، يك  معنا را مي رساند. خدا همه  جا و درون  همه  چيز و با همه  چيز هست، اما نه  اين  كه  به  آنها چسبيده  باشد. وقتي  شما خدا را داريد هميشه  بين  خوف  و رجاء هستيد. اين  كه  خدا با ماست، تا كجا با ماست؟ تا وسط  كار مي آيد و بعدش  رهايمان  مي كند؟ در سختي ها چطور؟ اين  كه  مردم  در قديم  و حالا هم، با اين  كه  خدا را قبول  دارند به  خدايان  ديگر متوسل مي شوند، براي  اين    است كه   فكر مي كنند اين  توسل  قوت  قلب  به  آنها مي دهد، در وقت  خطر از آنها دفاع  مي كند. چون  خدا را نمي بينند، چون  به  آنها متصل  نيست، اعتمادشان  كم  مي شود. اين  حس  طبيعي  براي  آدمي  در حركت  به  سمت  پايين  است  و لذا دائما بايد ذكر بگويد، نماز بخواند، با خواندن  قرآن، اجازه  دهد خدا با او حرف  بزند. اما بالاخره  آدم  خسته  مي شود. مخصوصاً وقتي  فشار زياد باشد. براي  پيغمبري  كه  اصلاً آمده  است  تا به  مردم  بگويد خدا هست، همه  جا با شماست، صاحب  شماست، براي  شما تصميم  مي گيرد، بدون  او نمي توانيد كاري  بكنيد، و خيلي  چيزهاي  ديگر، اين  همراهي  بيشتر لازم  است. بيشتر اين  همراهي  در امتداد وحي  است. يعني  خدا دائما بايد با رسولش  در ارتباط  باشد. مطالب  جديد را به  او بگويد. اعتماد به  او بدهد. به  تعبير قرآن  اطمينان  قلبي  به  او بدهد. يا در جاي  ديگر تعبير آرامش  و سكون  را دارد كه  به  پيامبرش  مي دهد. اصلا خداوند خودش  در قرآن  مي گويد كه  اين  قرآن  را بتدريج  فرستاده  براي  همين  كه  به  قلب  پيغمبر آرامش  بدهد. احساس  نكند از خدايش  جدا شده. اما گاهي، نمي دانيم  به  چه  دليل، در اين  ارتباط  تأخير مي شد. خوب  پيغمبر هم  به عنوان يك انسان نگران  مي شد، ناراحت مي شد، دست كم اين بود كه خدا با يك رسالت سنگين رهايش كرده و رفته است. ديگر خبري از جبرئيل نيست. در اين جا بود كه دلش مي گرفت. سوره والضحي را بخوانيد. به نظرم نشانه دل گرفتگي رسول خداست.
حتي او فكر مي كند مشكلي پيش آمده است. خدا با او قهر كرده و او را دشمن داشته است. اين نگراني به هر حال به بعد انساني محمد(ص) برمي گردد. اما خداوند جبران مي كند و دلداريش مي دهد: «والضحي، والليل اذا سجي، ما ودعك ربك و ماقلي....»
سوگند به  روشنايي  روز، سوگند به  شب  چون  آرام  گيرد، پروردگارت  تو را وانگذاشته  و دشمن  نداشته  است. و قطعا آخرت  براي  تو از دنيا نيكوتر خواهد بود. و بزودي  پروردگارت  تو را چيزي عطا خواهد كرد تا خرسند گردي. بعد هم  او را به  ياد كودكي  و يتيمي  و دشواري هاي  زندگيش  مي اندازد كه  خداوند تا به  حال  از او مراقبت  كرده است. آن  هم  براي  چنين  روزي. مقصودم  اين  است  كه  بالاخره  مشكلاتي  بين  خدا و رسولش  هم  در اين  حد پيش  مي آمد. البته  بايد گفت: خدا واقعا حامي  پيغمبرش  بود، مي ديد كه  مشركان  چه  اندازه  او را آزار مي دهند، و براي  اين  كه  او را تسكين  دهد مرتب  با آياتي  او را قوت  قلب  مي داد، نويد به  آينده  مي داد. در همين  آيات  سورهِ  والضحي  هم،  باز اين  نويد را مي بينيم. حالا مقصود از آخرت  واقعا آخرت  است  يا آخر كار. در اين  آيه  به  نظرم  هر دو احتمال  هست. صبر كن  بالاخره  پيروز مي شوي .براي همين پيغمبر وقتي  جنازه هاي  مشركين  را در چاه هاي  بدر ريخت، سر چاه  ايستاد و به  جنازه ها خطاب  كرد كه  ما وعده  خداي  خود را محقق  يافتيم  آيا شما هم  وعده  خدايان  خود را محقق  يافتيد؟ خوب، آدم، پيغمبر باشد يا غير پيغمبر، بايد اين  هشدار را بگيرد كه  چه  چيزي  داشته، تا كجا آمده، چه  امتيازاتي  گرفته و چه  نعمت  هايي  نصيبش  شده است. اين  كه  در همين  سوره  خدا به  پيغمبرش  مي گويد: «و اما بنعمه  ربك فحدث» يعني  از نعمت هاي  خداوند كه  به  تو داده  بگو، تا خودت  هم  يادت  باشد كه  چه  چيزهايي  گرفته اي. در سورهِ  انشراح  هم  باز خدا همين  حرفها را به  پيغمبرش  مي زند. اگر در سورهِ  والضحي  او را به  ياد كودكي  انداخت  كه  يتيم  بود و خدا حفظش  كرد، حالا در بزرگي، عظمت  و شكوه  هم  به  او داده  است: «آيا ما سينه ات  را فراخ  نكرديم» يعني  سعه  صدر به  تو نداديم. آيا «بار گران را از دوش  تو برنداشتيم». بالاخره  پيغمبر همه اش  نگران  اين  رسالتش  بود. كار بسياري هم مي كرد تا جايي كه خدا به  او مي گويد زمين  گذاشتن  اين  بار گران  برايت  فراهم  شده  و نبايد ناراحت  باشي، ديگر آن  بار گران  كه  كمرت  را مي شكست  روي  دوشت  نيست.
تازه مگر ما «نام تو را بلند آوازه نكرديم» اين يك امتياز است. هر انساني اين را دوست دارد؛ اين كه خوشنام باشد و نامش پرآوازه باشد. سعدي نيز همين را مي گويد. بعد خدا به پيامبرش مي گويد: درست است كه سختي وجود دارد. ما منكر وجودش نيستيم، اما اگر سختي نباشد معناي راحتي فهميده نمي شود. سختي و راحتي با هم است.
اگر شما قبول  كنيد كه  آيات  اول  سورهِ عبس و تَولّي  در بارهِ  پيغمبر (ص) است  بايد بپذيريد كه  از طرف  خداوند هم  گاه  هشدارهايي  به  پيغمبرش  داده  مي شده  و نسبت  به  برخي  از سياست هايش  يا چيزهايي  كه  در فكرش  مي آمده  هشدار داده مي شده  است. البته  در برخي  از روايات، گفته  شده  كه  اين  آيات  خطاب  به  پيغمبر نيست، اما مشهور همين  است. با اين  حال، من  بايد بگويم كه خداوند در قرآن  به  پيغمبرش  بهاي بسياري داده، و احترامش  كرده است. در عين  حال، اجازه  تخطي  از دستوراتش  را به  او نداده  و براي  تخطي  او هم  جزاي  سنگيني  وضع  كرده  است. خدا در سورهِ  الحاقه  مي فرمايد: «اگر پاره اي  گفته ها بر ما بسته  بود، دست  راستش  را سخت  مي گرفتيم، سپس  رگ  قلبش  را پاره  مي كرديم، و هيچ  چيزي از شما مانع  از عذاب  او نمي شد.» اين  يك تهديد جدي  بود. پيغمبر فقط  بايد در وحي، مو به  مو حرفهاي  خدا را تكرار كند و بس.
يك جهت ديگر موفقيت انبيا مربوط به شرايط اجتماعي است. هر جامعه اي  براي  تحول  قواعد و قوانيني  دارد، پيغمبر يا غير پيغمبر، بايد اين  قواعد را رعايت  كند، و شگردهاي  خاص  برخورد با توده  مردم  را بداند
* وقتي در قرآن تامل مي كنيم مي بينيم برخي از پيامبران در دعوتشان موفق بوده اند و برخي ناموفق. به نظر شما رمز و راز اين موفقيت و عدم موفقيت در چيست؟ مگر انبيا در اصل كلي رسالتشان با هم فرق دارند و مگر همه به حكم خدا عمل نمي كنند؟
002772.jpg

به  نظرم  غلبه  كردن  هر پيغمبري  بر اوضاع  و احوال  و دگرگون  كردن  محيط  در چهارچوب  دعوتش، به  دو چيز بستگي  دارد: يكي  به  خود آن  پيغمبر و ويژگي هاي شخصي  و فردي اش  و ديگري  به  محيط  و شرايطي  كه  در اطرافش  بوده  است. همه  پيغمبرها كه  با هم  برابر نيستند. برخي  اولواالعزم اند   و برخي  نه. آنها هر كدام  روش  خاصي  را كه  متناسب  با روحياتشان  باشد در پيش  مي گيرند. اين  غير از اصل  عصمت  است. آن  مربوط  به  گناه  است. وقتي  علماي  امت  مثل  انبياء بني اسرائيل  يا افضل  از آنها باشند، تكليف  روشن  است. اين  مطلب  در حوزه  رفتارهاي  اجتماعي  و اخلاقيات  و رفتار سياسي  بروز پيدا مي كند. براي  خدا مهم  اين  است  كه  رسول  بتواند رسالتش  را به  گوش  مردم  برساند، حتي  مهم  اين  نيست  كه  آنها حرفش  را قبول  كنند. به  نظرم، انبياء بيش  از خود خدا اصرار داشتند مردم  حرفهايشان  را بپذيرند. اما خدا «ابلاغ» را كافي  مي داند و بيش  از اين  از پيغمبرانش  چيزي  نمي خواهد. خوب، البته  اگر مردمي  دعوت  را قبول  كردند، تكاليف  ديگري  مي فرستد. اين  از قرآن  به  روشني  به  دست  مي آيد. به  هر حال، مقصودم  آن  است  كه  در موفقيت  انبياء، ويژگي هاي  فردي  خود آنها تاثير دارد. بالاخره  پيغمبر ما با نوح ، يونس ، موسي  و ديگر پيامبران الهي(ع) فرق  دارد. هر پيغمبري، مقدار تحملش  متفاوت  با ديگري  است. يكي  وقتي  شكنجه اش  مي كنند، عذابش  مي دهند و حرفش  را با تندي  رد مي كنند، به  كفار مخالفش  نفرين  مي كند، اما ديگري  وقتي  اذيتش  مي كنند، حتي  دندانش  را مي شكنند مي گويد: «اللهم  اهدِ قومي  فانهم  لايعلمون» خدايا قوم  من  را هدايت  كن، آنها نمي فهمند، نمي دانند. اصلا خلق  و خوي  انبياء با هم  تفاوت  داشت. شما ببينيد وقتي  موسي  نزد هارون  برمي گردد و مي بيند كه  قومش  منحرف  شده است، صبر نمي كند تا هارون  حرفش  را بزند، شروع  به  پرخاشگري  مي كند. اما پيغمبر ما آيت  صبر است. آيت  آرامش  و متانت  است. حتي  در مقابل  اشتباه  اصحابش، تنها از خداي  متعال  طلب  مغفرت  مي كند. اگر آنها از جنگ  هم  فرار كنند باز هم  با آنها كنار مي آيد. بالاخره  فرق  مي كند كه  شما چگونه حرفهايتان  را بزنيد. مهم  فقط  اين  نيست  كه  حرفتان  حق  باشد، نوع  گفتن  و  خطاب  شما با مردم  اهميت  دارد. اگر عصباني  باشيد و دعوتتان  را با تندي  مطرح  كنيد، آن اثر لازم را ندارد.
* نقش شرايط اجتماعي و بستر اجتماعي كه هر پيامبر در آن دعوت خود را رهبري مي كند چگونه است؟
- يك جهت ديگر موفقيت انبيا مربوط به شرايط اجتماعي است. اين كه پيامبري در دعوتش موفق شود و مردم حرفهايش را بپذيرند مريد و مطيعش باشند؛ اما در جاي  ديگر پيغمبري  دهها سال  دعوت  كند و كسي  نپذيرد،  به  شرايط  جامعه  هم  برمي گردد. بالاخره  هر جامعه اي  براي  تحول  قواعد و قوانيني  دارد، اين  طور نيست  كه  شما هر زمان  اراده  كنيد، راه هر جامعه  را به  سمت  آنچه  كه  مي خواهيد، ولو اين  كه  حق  بگوييد، بتوانيد تغيير دهيد. شما پيغمبر باشيد يا غير پيغمبر، بايد اين  قواعد را رعايت  كنيد، بايد شگردهاي  خاص  برخورد با توده  مردم  را بدانيد. بايد الفباي  تغيير، تحول  و دگرگوني  را در جامعه  بشناسيد. شما بايد بدانيد وقتي  حرف  جديدي  مي زنيد، مردم  چه  واكنشي  نشان  مي دهند. در اين  لحظه  بايد بدانيد در مقابل  اين  واكنش، چه  جوابي  بايست  داد. البته  خدا به  پيامبر بسيار كمك مي كرد. آيات قرآن رهنمودهاي زيادي داشت. خدا خود اين سنت ها را معرفي مي كرد و راه استفاده از آنها را هم نشان مي داد. به نظرم پيامبر حتي در برخورد با مردم نيز ايده هايش را از قرآن مي گرفت. اما بالاخره شرايط هم مساعد بود. يك جامعه در مقطعي آماده تحول است در مقطعي آماده نيست. قومي در برابر دعوتي واكنش مثبت نشان مي دهند، قوم ديگر وا كنش منفي. طبقه اي از طبقات مردم متمايل مي شوند، طبقه اي ديگر رويگردان. شما بايد بدانيد كه در هر مرحله  بايد چه بكنيد و چه عكس العملي از خود نشان دهيد تا محيط به شما جواب مثبت دهد. اين مسئله  از يك طرف مربوط به درك شما و از طرف ديگر مربوط به آمادگي محيط است.
002768.jpg

* استراتژي پيامبر در مقام رهبري امت در بعد از بعثت چگونه بود؟ مقصودم اين است كه ايشان چه روشي را براي موفقيت در پيشبرد مقصود رسالتشان در وهله هاي مختلف رهبري خود در پيش گرفتند.
البته  همه  حرفها را در اين  گفت و گوي  محدود نمي توان  گفت. اما به  نظرم  اولين  چيزي  كه  مهم  است  اين  است  كه  پيغمبر براي  كار دعوتش، عجله  به  خرج  نداد. خيلي ها در كار مبارزه  بر ضد آنچه  كه  نمي پسندند، عجول  هستند و زود هم  سرنگون  مي شوند. البته  از فرصت ها بايد استفاده  كرد، اما بايد حلم  نشان  داد، صبوري  ورزيد. پيغمبر اين  كار را كرد. سه  سال  اول  را خيلي  آرام  پيش  رفت. اصلا دشمن  را تحريك نكرد. آنها خبر از اسلام  محمد داشتند، اما كاري  به  كار او  نداشتند. اين  خيلي  مهم  است  كه  شما دشمن  را در شرايطي  قرار دهيد كه  نتواند تصميم  بگيرد، نتواند اقدام  آخر و خشنش  را انجام  دهد. به  نظرم  سيزده  سال، قريش  سركار ماندند، نمي دانستند بايد چه  بكنند. برخورد آرام  وصبورانه  پيامبر آنان  را خلع  سلاح  كرده  بود. قاطعيتش  را دارد، اما تحدي نمي كند. مرزهايي  را نگه  مي دارد تا دشمن  از آنها عبور نكند. فكر كشتن   پيغمبر(ص) خيلي  قديمي  بود، اما سيزده  سال  طول  كشيد تا جدي  شد. اگر اين  تصميم  را قريش  اول  كار مي گرفتند، و عملي  مي كردند، منهاي  اين  كه  خدا بخواهد يا نخواهد، از لحاظ  ظاهري، كار اسلام  فلج  شده  بود.نكته  ديگر به  نظرم  آن  بود كه  پيغمبر، در امتداد همين  حليم  بودن، مي دانست  كه  با يك اقليت  نمي تواند در مكه كاري   از پيش  ببرد. او فقط  با حضور مردمي  كه  مسلمان  شده  بودند مي توانست  كار خود را پيش  ببرد. لذا بايد صبر و تحمل  مي كرد و از كارهاي  عجولانه  جلوگيري  مي كرد.كار فرستادن  اصحابش  به  حبشه  خيلي  دقيق  بود. به  نظرم  بيش  از آن  كه  بخواهد آنها را از شكنجه  مشركين  راحت  كند، مي خواست  ايمان  آنها محفوظ  بماند. حتي شايد مي خواست  اگر نام  اسلام  در مكه  خاموش  شد، چراغ  اسلام  در جاي  ديگري  روشن  بماند. همين  هجرت  به  حبشه  كمر مشركين  را شكست. آنان  را به  شدت  تضعيف  كرد، بي  خود نبود كه  آنها به  دست  و پا افتادند تا اينها را برگردانند، اما بازهم  روش  پيامبر(ص) به  گونه اي  دنبال  شد كه  آنها نتوانستند.
به  نظرم  دلايل  موفقيت  پيغمبر خيلي  بيشتر از اينهاست. نمي شود اينجا بيان  كرد، اما آنچه  مهم  است  اين  است  كه  پيغمبر انديشيد و متوجه شد كه  تغيير در اين  جامعه  راه  و رسمي  دارد. نقش  جوانان  زياد است، بردگان  مي توانند مهم  باشند. درست  است  كه  اين  جامعه  اشرافي، براي  اين  جوان ها، فقيرها و برده ها اهميتي  قائل  نيست، اما درست  به  همين  دليل  اين ها خواستار تغييرند، خودشان  تغييرپذيرند و مي توانند به  خود بقبولانند تا وارد عرصه هاي  تازه تري  شوند.پيغمبر مي دانست  كه  در اين  جامعه  قبيله  اهميت  دارد. نه  تنها خودش  را از قبيله اش  جدا نكرد بلكه  روز اول  آنها را دعوت  كرد. جالب  است  كه  غير از ابولهب،  خاندان  بني هاشم، مسلمان  و كافرشان  تا آخر از پيغمبر دفاع  كردند. ببينيد ايشان  تشخيص  مي داد كه  چطور لااقل  خانواده اش  را براي  خودش  نگه  دارد. در سالهاي  سختي  شعب  ابي طالب  همه  بني  هاشم  حتي كافرهايشان  هم  آنجا در كنار هم بودند. اين  سيستم  قبيله اي  بود و پيغمبر از آن  استفاده  كرد. با آنها درنيفتاد.
* سهم صحابه در پيشبرد اين استراتژي چقدر بود؟
- نكته جالبي است اين كه هيچ كس بدون داشتن ياراني خوب و كارا نمي تواند كارش را پيش ببرد. در روزگار ما هم  اگر امام  خميني  ياران  نزديكش  را نداشت، كارش  پيش  نمي رفت. مي گويند پيغمبر را خديجه  و علي  و ابوطالب  بالا بردند. به  نظرم  اين  حرف  بي راهي  نيست. جعفر هم  بود، ديگر مسلمانان  صدر اسلام  هم  بودند. خيلي ها زحمت  كشيدند ولو اين  كه  بعدها بعضي  از آنها منحرف  شدند. اما كارشان  را كردند.
* به  لحاظ  روحي  يا شخصيتي  چه  چيزي  را مي توان  در وجود پيامبر(ص) برجسته  دانست، مقصودم  چيزي  است  كه  بتواند در موفقيت  پيغمبر به  او كمك كرده  باشد؟
- من  به  اخلاق  و رفتار بيش  از هر  چيز اهميت  مي دهم. در اين  باره زياد گفته  شده  است  و من  نمي خواهم  در اينجا چيزي  بگويم. اما به  جز آن، من  شخصا روي  اعتماد به  نفس  پيامبر(ص) تكيه  مي كنم، آن  هم  بلافاصله  بعد از نقش  اخلاق. هيچ  شكي نيست كه  پيغمبر تا آخر عمر سر سوزني  ترديد در حرفهايش  نكرد. اصلا كاري  به  نبوت  و عصمت  ندارم، از لحاظ  رفتاري  مي گويم، حتي  براي  كساني  كه  ممكن  است  نبوت  پيغمبر را هم  قبول  نداشته  باشند، اما به همين دليل بايد تا اندازه اي هم كه شده بپذيرند، اينكه پيامبر در طول بيست و سه سال در گفته هايش شك و ترديد نكرد، از يك كلمه حرفش برنگشت، حتي يك شوخي يا يك طنز كه حاكي از ترديد باشد و هيچ چيزي كه اين اعتماد به نفس را خدشه  دار كند، در پيغمبر نمي بينيم. او در اين كه رسول خدا(ص) بود، به او وحي شده بود، آياتي به او داده شده بود، كمترين ترديدي نداشت. اين خيلي مهم است. اين اعتماد به نفس نقش مهمي در كشاندن مردم دارد. اين اعتماد است كه مي تواند پيغمبر را پيغمبر اولوالعزم كند، اراده اش را مستحكم كند، صبورش كند و تحت هر شرايطي او را از راهش برنگرداند. من ترديد ندارم كه افراد بسياري تحت تأثير اين اعتماد به نفس پيامبر بودند. او در پيروزي اش در تحقق وعده هايش شك نداشت، البته باز هم تأكيد مي كنم، قرآن نقش بسيار مهم در ايجاد اين اعتماد به نفس داشت. خود قرآن به مردم هم اعتماد مي داد. اما مهم آن بود كه رهبري اين اعتماد به نفس را داشته باشد و در فكر و انديشه و روشش ترديد نداشته باشد.
* خداوند در چند جاي قرآن به اين اشاره دارد كه پيامبر نسبت به ايمان مردم به اسلام بسيار مشتاق است تا حدي كه خود را در مشقت نيز مي افكند.به عنوان سئوال پاياني راجع به اين بعد از سيره حضرت رسول توضيح دهيد.
پيغمبر ما در راه دعوت به اسلام به قدري تلاش مي كرد كه خداوند هم نگرانش شده بود. خدا مي گويد اين قدر براي مسلمان شدن افراد ناراحت هستي كه نزديك است جانت را سر آن بگذاري كه چرا مسلمان نمي شوند «فلعلك باخع نفسك علي آثارهم ان لم يؤمنوا بهذا الحديث اسفا» نبايد اگر به اين سخن ايمان نياوردند، خويشتن را به خاطر شان از اندوه هلاك سازي. و در جاي ديگري با اشاره به فردي كه گويا پيامبر نتوانسته بر روي او تأثير بگذارد فرمود: «آيا آن كه كردار بدش در نظرش آراسته شده چنان كه نيكويش پنداشت، همانند كسي است كه چنين نيست؟ پس خدا هر كه را خواهد گمراه و هر كه را خواهد هدايت مي كند. نبايد جان تو به خاطر آنها دچار اندوه شود. زيرا خدا به كارهايي كه مي كنند آگاه است» و به رسول خدا(ص) گفته شده است كه: « اگر تو به هدايت آنها حريص باشي، خدا آن را كه گمراه كرده هدايت نمي كند.» و نيز به او مي گويد: «تو هر كسي را كه دوست داشته باشي، هدايت نمي كني، خداست كه هر كه را بخواهد هدايت مي كند» و در جاي ديگر باز به رسولش مي گويد: «و من كفر فلايحزن كفره»، هر كس كه كافر شد، نبايد كفر او تو را محزون كند. بنابر اين شما يك پيغمبري داريد كه اين اندازه اصرار بر مسلمان شدن مردم دارد، صبح و شب به سراغ اين جماعت مي رود، اصلاً در كار دعوت اسلامي خسته نمي شود. اين خيلي مهم است. براي هدايت مردم بايد تلاش كرد، نمي شود اشرافي گري و بزرگ منشي كرد. يك مبلغ بايد پشتكار داشته باشد تا بتواند كارش را پيش ببرد. به علاوه پيغمبري تواضع و دوست شدن با مردم مي خواهد، اين كه از هر وسيله اي مي تواني براي دعوتشان استفاده كني و يك لحظه آرامش نداشته باشي.اينهاست كه يك پيامبر را بر اوضاع جاري فائق و پيروز مي كند و راهش را براي موفقيت هموار مي سازد.

انديشه
ادبيات
اقتصاد
سياست
فرهنگ
ورزش
|  ادبيات  |  اقتصاد  |  انديشه  |  سياست  |  فرهنگ   |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |