سيد محمد روحاني
جريان نفاق بدون هيچ ترديدي يك طرز فكر مهم و خطرناك در درون جامعه مسلمانان است كه دائما اشاعه و تبليغ مي شود طرز فكري كه مي كوشد تلاش در جهت كشف و پياده سازي الگوهاي ديني در تمامي شئون و اركان زندگي را بي معنا شمارد
موضوع نفاق و منافق يكي از جدي ترين مشكلات جامعه اسلامي است. نويسنده مقاله با فرق گذاردن ميان كافر و منافق بر اين نكته تاكيد مي كند كه نفاق يك جريان فكري در جامعه اسلامي است كه از دو ويژگي مهم برخوردار است: يكي داشتن طرز تلقي و تئوري هاي باطل از دين و ديگري ترويج و تبليغ اين تئوري ها در جامعه اسلامي. از اين رو مي توان گفت نفاق بيشتر ماهيت تئوريك و نظري دارد. نويسنده مقاله تلاش مي كند كه با استناد به آ يات شريفه قرآن ويژگي هاي منافقان در جامعه اسلامي را تشريح نمايد. با هم مي خوانيم.
در تحليل ماهيت نفاق، بسنده كردن به اين كه منافق كافريست كه كفر خود را از ديگران پوشيده مي دارد، ممكن است ما را از درك نكات مهمي در انديشه سياسي اجتماعي قرآن محروم سازد.
بر خلاف تصور رايج، به نظر مي رسد مسئله نفاق بيش از آن كه مسئله اي فردي باشد، مسئله اي اجتماعي است و شايد به همين دليل است كه قرآن در اغلب موارد منافقان را به صورت جماعتي كج فهم و باطل انديش در ميان خود مسلمانان توصيف مي كند و نه كافراني كه به درون جامعه ديني نفوذ كرده اند.
شواهدي وجود دارد كه نشان مي دهد از نگاه قرآن، جماعت منافق نه تنها لزوما منكر اعتقادات ديني نيستند، بلكه در پاره اي از موارد كارهاي مهمي هم در راه دين به انجام مي رسانند. اما حقيقت اين است كه به قول امروزي ها قرائتي باطل از دين را تبليغ و ترويج مي كنند. به همين دليل، به نظر مي رسد كه برخورد قرآن با اين جماعت بيشتر از نوع برخوردهاي فكري و اجتماعي است تا برخوردهاي حقوقي و قانوني.
آيات ۱۳۵ تا ۱۴۵ سوره نساء حاوي نكات بسيار جالب توجهي در خصوص شناخت ماهيت منافقان از ديدگاه قرآن است.
در ابتداي اين آيات خداوند خطاب به مؤمنان مي فرمايد: يا ايها الذين امنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله ولو علي انفسكم او الوالدين و الاقربين ان يكن غنيا او فقيرا. اي كساني كه ايمان آورده ايد قيام كنندگاني باشيد براي عدالت و شاهداني براي خدا، هر چند بر خلاف منافع شخصي شما يا پدران و اقوام شما باشد و هر چند اين افراد ثروتمند يا فقير باشند. به روشني پيداست كه دغدغه اصلي قرآن در اين آيات، يك مسئله فكري در عرصه اجتماع است. اين آيات مسلمانان را از موضع گيري اجتماعي بر پايه پيوندهاي قومي يا منافع اقتصادي بازداشته از آنها مي خواهد مبناي تصميم گيري اجتماعي آنها تنها خداوند باشد و تلاش در راه تحقق عدالت. خطاب آيات به مؤمنان بوده و بحث اصلي بر سر طرز فكر خطرناكيست كه حتي همين امروز در ميان ما مسلمانان رواج دارد. طرز فكري كه مي كوشد مسلمانان را به جاي موضع گيري بر اساس دين و انگيزه هاي ديني به سوي موضع گيري بر اساس منافع اقتصادي و پيوندهاي ملي و قبيله اي سوق داده رأي و نظر آنان را بر اين پايه استوار سازد.
در دنباله اين آيات، قرآن به وصف كساني مي پردازد كه ايمان آورده سپس كافر شدند و آنگاه باز ايمان آورده و باز كافر شدند: ان الذين امنوا ثم كفروا ثم امنوا ثم كفروا. اين همان وصف رايج قرآن در باره منافقان است كه در آيات ديگري هم عينا تكرار شده است. در اين آيات هيچ اشاره اي به اين موضوع وجود ندارد كه منافقان در هنگامي كه به تعبير قرآن ايمان آورده بودند، ايمانشان دروغين و تنها از سر ظاهرسازي بوده است. اما به نظر مي رسد كه ما با مردمي مواجهيم كه به آساني هر چه تمام تر از كفر به ايمان و از ايمان به كفر منتقل مي شوند.
در حالي كه شايد حقيقتا مسئله اي حياتي تر و مهم تر از مسئله ايمان و كفر براي بشر قابل تعريف نباشد، ما با كساني مواجهيم كه در عين داشتن اعتقاد ديني و يا در عين نداشتن آن موضوعات ديگري برايشان مهم است. اگر دين را با آن موضوعات سازگار يافتند، ممكن است حقيقتا ايمان آورده و اگر ناسازگار يافتند حقيقتا كافر مي شوند.
ممكن است چنين طرز فكري در نظر ما بسيار سطحي و تناقض آميز جلوه كند. بله! همين طور است و شايد به همين دليل است كه قرآن معمولا منافقان را افرادي مريض مي خواند كه از سلامت منطقي و فطري يك انسان به دورند: في قلوبهم مرض. منافقان همان كساني هستند كه قرآن در جاي ديگري از قول آنها مي گويد: ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا خدا و رسول جز وعده دروغ به ما ندادند. ملاحظه مي كنيد؟ طرز فكر آنها به قدري سطحي و تناقض آميز است كه نمي گويند خدا وجود ندارد، نمي گويند اين شخص كه ادعاي پيغمبري مي كند دروغگوست. بلكه مي گويند خدا و رسول دروغ گفته اند و اصلا به اين نكته نمي انديشند كه چطور ممكن است خدا و رسولش دروغ بگويند!
در دنباله همين آيات خداوند پس از آن كه منافقان را به عذابي دردناك بشارت مي دهد در وصف آنها مي فرمايد: الذين يتخذون الكافرين اولياء من دون المؤمنين ايبتغون عندهم العزه فان العزه لله جميعا كساني كه كافران را به جاي مؤمنان اولياء خود گرفتند، آيا عزت را در نزد آنان جستجو مي كنند؟ پس همانا كه تمام عزت از آن خداست خوب توجه مي كنيد؟ مسئله اصلي منافقان، يك كفر پنهان نيست. مسئله اصلي ترويج و اشاعه نگرشي است در ميان مسلمانان كه عزت و سربلندي و آبرو را صرفا در دين و دين داري نمي بيند و براي پيروزي و بهروزي در زندگي ملاكي بجز دين و آموزه هاي ديني قائل است. اگر منافقان صرفا همان كافراني بودند كه كفر خود را پنهان مي دارند، اصلا چه معنا داشت تا با آنان اين گونه سخن بگويد و به اين شكل استدلال كند؟
نكته جالب ديگري كه در اين آيات به چشم مي خورد، اين است كه مي فرمايد: ان المنافقين يخادعون الله منافقان با خدا خدعه مي كنند اين تعبير بسيار تأمل برانگيز است. اگر منافقان همان كافراني باشند كه نقاب بر چهره گذاشته اند، مي توان در باره آنها گفت با مؤمنان خدعه مي كنند. حتي مي توان گفت با رسول خدا خدعه مي كنند، اما خدعه با خدا كردن به راستي چه معنايي مي تواند داشته باشد؟ فراموش نكنيم كه خدعه ورزيدن با كسي فرع بر اعتقاد به وجود اوست. بنابراين منافقان بر خلاف كافران منكر خدا نيستند، اما زندگي آنها به گونه ايست كه تو گويي با خدا نيرنگ مي بازند.
يعني در عين داشتن نوعي اعتقاد به دين، به طرزي آگاهانه، دين را مبناي نظري زندگي خود قرار نمي دهند. به خدا اعتقاد دارند، اما دين در نظر آنها، در آن جايگاهي كه بايد قرار ندارد.
بالاخره مي رسيم به اين عبارت: لايذكرون الله الا قليلا خدا را ياد نمي كنند مگر اندكي و قليل. اين آيه صراحت دارد در اين كه منافقان گاهي حتي ذكر خدا هم مي گويند، (و اگر از اساس منكر دين بودند، اين سخن ديگر چه معنايي داشت؟) اما ذكر آنها قليل است.
تعبير ذكر قليل در اين جا نكته اي بسيار كليدي به نظر مي رسد. قرآن در بسياري از آياتش راه مقابله با ريشه نفاق را دست يازيدن به ذكر كثير الهي قلمداد مي كند.
سر ماجرا زماني آشكار مي شود كه در معناي قليل و كثير اندكي تأمل كنيم. قليل و كثير هر دو اوصافي نسبي و مقايسه اي هستند. هرگز نمي توان بدون ملاكي براي مقايسه، چيزي را به كم يا زياد توصيف كرد. اما قرآن در اين جا به طور مطلق از مسلمانان مي خواهد كه ذكر را زياد كرده و متقابلا منافقان را كساني مي داند كه ذكرشان قليل است.
از طرف ديگر، قرآن تمام موجودات را آيات خدا و تمام زندگي را بندگي خدا مي داند. يعني از نگاه قرآن تمام لحظه هاي زندگي مي تواند و بايد با ياد خدا توام شود. بنابراين توصيه قرآن به ذكر كثير بدون آن كه ملاكي براي تعيين زيادي و كمي آن معين كرده باشد به معناي تلاش براي تحقق هر چه بيشتر و بيشتر دين مداري و خدا جويي در تمام عرصه هاي زندگي و در لحظه لحظه آن است.
بنابراين اگر ذكر منافقان قليل است، دقيقا به اين معناست كه آنها چنين نگرشي را نسبت به زندگي ندارند. يعني از نظر آنها بيشتر و بيشتر كردن دين مداري و خداجويي در تمامي لحظات زندگي معنا نداشته و اصولا بخش هايي از زندگي را فارغ از دين و مستقل از آن تصور مي كنند.
پس منافقان لزوما مثل كافران منكر دين نيستند و به همين دليل هم ممكن است تلاش هاي زيادي در مسير جامعه ديني به عمل آورده باشند، ولي تمامي زندگي را تلاش براي مستقر كردن ياد خدا نمي دانند. دين براي آنها مهم ترين مسئله زندگي نبوده و فارغ از دين و مستقل از آن براي خود اهداف و آرزوهايي را دنبال مي كنند.
در روايات ما نيز همين نكته مورد ملاحظه قرار گرفته است. امامان ما فرموده اند: براي هر چيزي در امور ديني حدي هست مگر ذكر خدا، كه خداوند براي آن حدي معين نكرده و به مقدار كم آن هم راضي نيست.
سپس فرموده اند: بزرگ ترين چيزي كه از بندگان خواسته شده ذكر خداست و البته كه ذكر خدا تنها در گفتن
سبحان الله و لا اله الا الله خلاصه نمي شود، بلكه معناي دقيق ذكر اين است كه براي هر عملي از اعمال زندگي، احكام ديني و رضاي الهي مورد نظر و ملاحظه قرار گيرد.
بنابراين مي توان گفت: منافقان كساني هستند كه همين نكته را انكار دارند. آنها اعتقادي به حضور دين در تمامي صحنه ها و لحظات زندگي ندارند. ممكن است منكر دين نباشند، اما ديني شدن تمامي اركان زندگي را انكار مي كنند.
اگر با اين نگاه به مسئله منافقان بنگريم، آنگاه خواهيم ديد كه اين موضوع بسيار پيچيده تر از چيزيست كه در آغاز به نظر مي آيد و عدم درك دقيق آن مي تواند ما را از نكات مهمي در حوزه انديشه سياسي اجتماعي قرآن محروم سازد.
در اين موضوع شك نكنيد كه ما در زندگي امروز خود نيز به طرز نگران كننده اي با جريان اجتماعي نفاق مواجهيم. نفاق را نبايد در فحاشي و ناسزاگويي مخالفان سياسي عليه يكديگر خلاصه كرد. جريان نفاق بدون هيچ ترديدي يك طرز فكر مهم و خطرناك در درون جامعه مسلمانان است كه دائما اشاعه و تبليغ مي شود. طرز فكري كه مي كوشد تلاش در جهت كشف و پياده سازي الگوهاي ديني در تمامي شئون و اركان زندگي ،تكرار مي كنم: تمامي شئون و اركان زندگي اعم از اقتصاد، فرهنگ، سياست، تربيت، آموزش، علم و غيره را بي معنا شمارد. شايد به همين دليل است كه قرآن نه تنها شناسايي جريان نفاق را امري محال و مستلزم تفتيش عقايد يا پي بردن به مكنونات قلبي افراد نمي داند بلكه به صراحت و اصرار از مسلمانان مي خواهد كه منافقان را شناسايي كرده طرز فكر آنها را خنثي نمايند.
جريان فكري نفاق، طرز فكريست كه مي كوشد حضور دين را در صحنه هاي زندگي مسلمانان محدود سازد. بنابراين منافقان به عنوان يك جريان فكري و اجتماعي از دو ويژگي مهم برخوردارند: يكي داشتن تئوري هايي باطل در قبال دين و دوم ترويج و تبليغ اين تئوري ها.
خوبست به اين نكته كليدي نيز توجه كنيم كه هر گونه ترويج و دعوت اجتماعي، محتاج نوعي مفهوم بندي است.
به سادگي مي توان نشان داد كه اصولا دستوري به كسي دادن معادل قرار دادن يك كبرا و قاعده كلي در منطق تصميم گيري اوست. بنابراين تئوريزه كردن يك فكر يا يك عمل دقيقا به معني ساختن كبراهايي براي توجيه آن فكر يا آن عمل است.
از همين جا مي توان به سوي يافتن پاسخ بعضي از سؤالات ديگر قدم برداشت. سؤال اين است: براي شناختن جريان فكري و اجتماعي نفاق در سطح جامعه خودمان چه شيوه اي را بايد در پيش گرفت؟ و ديگر اين كه اگر موفق به شناختن چنين جرياني شديم، چه برخوردي بايد با آن داشته باشيم؟ وقتي كه بحث به اين جا مي رسد معمولا يك نگراني مهم پديد مي آيد و آن اين كه نكند از اين به بعد در صحنه مباحث سياسي و اجتماعي هر كس به خودش اجازه دهد و مخالفان خود را به عنوان منافق خطاب كرده بكوشد تا بدين وسيله آنها را از گردونه رقابت سياسي و اجتماعي خارج سازد!
به نظر من اين نگراني به جا و قابل درك است. به همين دليل پرداختن به پاسخ اين سؤالات اهميت خاصي دارد.
قبل از هر چيز بر اين نكته تأكيد مي كنم كه بنا بر آن چه تا به حال گفته شد نفاق بيشتر از نوع پديده هاي تئوريك و نظري است. پس هر جا كه شما وارد مباحثات نظري شده مي كوشيد انديشه اصيل ديني را در جايگاه اصلي خود ميان مردم استوار كنيد، عملا بزرگ ترين مبارزه و مقابله را با نفاق انجام داده ايد. اين تلاش و مبارزه اي است كه هيچ حد و مرزي نمي شناسد. در اين مرحله مي توان و بايد فرهنگ نقد انديشه ها را فارغ از افراد و گويندگان آن رواج داد.
البته مي دانم كه رسيدن به چنين سطحي از فرهنگ عمومي مثل كارهاي سهل و ممتنع مي ماند. اما به هر حال چاره اي نيست جز اين كه اهميت دادن به تحليل هاي نظري و مباحث تئوريك را در جامعه ديني قوت ببخشيم. راه عمق بخشيدن به مسائل نظري هم اين است كه اهميت كبراها را در استدلالات و سخناني كه مطرح مي شود، گوش زد كنيم.
بايد بكوشيم كه وقتي با سخني مواجه مي شويم، به هيچ عنوان به نتيجه و حرف آخر آن اكتفا نكنيم. بلكه علاوه بر آن، به استدلالات و مباني فكري آن هم توجه كنيم و كبراهاي آن سخن را به محك دين بزنيم.
درست بودن و مقبول بودن يك سخن مهم است، اما مهم تر از آن اين است كه ببينيم چه كبراها و دلايلي در پشت سر آن وجود دارد و آيا اين كبراها بر دين ما منطبق است يا نه. آيا هر كس و با هر استدلالي، از آزادي سخن گفت، ولو آزادي معقول و مطلوبي كه مورد نظر دين ما هم باشد، ما با او همدل و همراه خواهيم بود؟ ما هم آزادي را مي ستاييم و آن را مطلوب مي شمريم، اما معتقديم كبرا و استدلالي كه بر اساس آن آزادي تبليغ و ترويج مي شود، نبايد از نظرها مخفي بماند. طرفداري از آزادي بر مبناي انديشه هاي ليبراليستيك با طرفداري از آزادي بر مبناي انديشه ديني براي ما علي السويه نيست.
فراموش نكنيم كه اگر به كبراهاي استدلالات توجه نشود، آن كبرا به صورت يك قضيه كلي در ذهنيت جامعه و مردم ما باقي مانده و در كنار يك صغرا يا استدلال ديگري آثار مخرب و باطل خود را به جا خواهد گذاشت. اين چنين است كه گاهي به خاطر توجه نكردن به كبراي استدلالي كه اتفاقا گاهي نتيجه بدي هم نداشته، ناگهان متوجه يك انحراف عميق فكري در سطح جامعه خود مي شويم.
به گمان من، امروز انديشه هاي باطلي تحت عناوين به ظاهر زيبا بر ما هجوم آورده كه بسياري از آنها حتي اگر نتايج بدي نداشته باشند، از نقطه نظر كبروي بي شك باطل و خطرناكند. عنوانهايي مانند ملي گرايي، حقوق بشر، صلح، اومانيزم، دمكراسي، آزادي و غيره، از جمله عنوانهاي زيباي اين انديشه هاي باطل هستند. اگر بتوانيم جامعه خود را طوري تربيت كنيم كه به كبراهاي يك سخن و مباني يك انديشه به اندازه واقعي خود بها دهد، شايد قدم اصلي را براي مبارزه با نفاق برداشته باشيم.
به نظر من اگر جوانان و متدينان ما فقط مختصري با انديشه قرآني مأنوس باشند، به آساني مي توانند بسياري از افكار نفوذي و باطل را در سطح جامعه تشخيص دهند. مثال روشني از اين موضوع، انديشه هايي است كه به صور و اشكال گوناگون جدايي دين از سياست را ترويج و تبليغ مي كنند.
در اين مورد خاص، كار تا آن جا پيش رفته كه گاهي صراحتاً و به وضوح مي توان رد پاي اين نوع انديشه ها را در گفته ها و نوشته هاي افراد دنبال كرد. از قضا همين مصاحبه ها، مقالات، دست نوشته ها و سخنراني ها، منابع مطالعاتي مهمي است كه به خوبي نشان دهنده طرز فكر و بنيادهاي تئوريك افراد و گروه ها مي باشد.
اكنون اجازه دهيد كمي مشخص تر و ملموس تر به بحث بپردازيم. ببينيم براي جامعه امروز ايران چه بايد كرد.
آيا در جامعه امروز ما مسئله اي به نام جريان نفاق موضوعيت دارد؟ اگر بله، در قبال آن چه بايد كرد؟ آيا بايد از آحاد مردم انتظار داشت كه قسمت عمده اي از وقت خود را صرف بررسي مباني تئوريك احزاب و شخصيت ها كنند؟ آيا بايد از آنها خواست كه در خصوص مباني فلسفي ليبراليزم و علل تاريخي شكل گيري سكولاريزم هر روز مطالعه و تحقيق داشته باشند؟ به نظر مي رسد از اكثريت قريب به اتفاق مردم، چنين انتظاراتي را داشتن نه عاقلانه است و نه منصفانه. آيا ما تصور كرده ايم كه اكثر مردم روزگار ما مانند سقراط و افلاطون و بوعلي و ملاصدرا افرادي فرهيخته و اهل دقت نظرهاي فلسفي هستند؟ شكي نيست كه تلاش ما بايد همواره در جهت رشد انديشه و تفكر تئوريك در ميان مردم باشد، اما به نظر مي رسد چنين انتظاري را از اكثريت مردم داشتن تصوري غير واقع بينانه است. قرآن نيز به ما آموخته كه در تمام تاريخ چنين وضعيتي حاصل نبوده است. اگر اكثر مردمان، فرهيخته و اهل نظر بودند، شايد لازم نبود كه انبياء الهي اين قدر در انجام رسالت خويش متحمل رنج و زحمت شوند. يكي از آموزه هاي مهم قرآن همين است كه به ما نشان دهد تربيت و هدايت عامه مردم چه كار ظريف و خطيريست.
به ياد داشته باشيم كه كارنامه ما از كارنامه انبياء درخشان تر نخواهد شد. موسي پس از آن همه زحمت و تلاش در راه تربيت بني اسرائيل، وقتي كه از ميقات خودش بازگشت، مردمانش را گوساله پرست ديد! يك چيز ديگر را هم نبايد فراموش كرد. انحراف افكار مردم به مراتب آسان تر از هدايت آنهاست. از قديم هم گفته اند سنگي را كه يك ديوانه مي تواند به چاه اندازد، گاهي هزار عاقل نمي توانند از چاه به درآورند. در روايات ما هم آمده كه مثل طي كردن راه خدا در مقايسه با پيروي هواي نفس مثل بالا رفتن از كوهي صعب و پايين آمدن از جاده اي هموار است.
حتي اگر خيلي خوش بينانه به ماجرا نگاه كنيم باز هم سؤال ما به قوت خود باقيست. فرضا كه بتوان روزي اكثر مردم را به فيلسوفان و عارفان و نظريه پردازاني فرهيخته و وارسته از هواهاي نفساني تبديل نمود، تا زماني كه اين اتفاق نيفتاده چه بايد كرد؟
ادامه دارد
پي نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.