پنجشنبه ۹ مهر ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۱۱
دخل و خرج
Front Page

گزارشي از لا له زار خيابان نور و رنگ
ميوه چيني از نورستان 
بچه هاي لاله زار در ريسه كشي و راه انداختن مجلس شادي مثل فرفره مي چرخند و تر و فرز كارها را به هم مي رسانند
017637.jpg
ايمان مهدي زاده
شهر چراغاني شده است. طاق هاي نصرت سر هر كوي و برزن، سبز، قد علم كرده.
درمحله هاي زيادي چادرهايي بنا كرده اند و روي داربست هاي فلزي بالابرده اند . لامپ هاي رنگارنگ با سوسوي ستاره ها همگام شده و شهر را در شب هاي نور و روشنايي غرق كرده است.
پاييز پر از رنگ، رنگ هاي گرم زندگي در حرارت نور و صداهاي شاد جلالي ديگر به لحظه هاي اين روزها بخشيده است.
در خياباني در دل شهر، اين روزها اتفاقات ديگري رخ مي دهد. محله اي كه طي دهه هاي 30 تا۵۰ بهترين تفرجگاه تهراني ها بوده است. اين خيابان به نور وچراغ و صدا عادت كرده. هرم نفس هايش در خلال نورهاي جاري تا لاي درز آجرها نفوذ كرده است.
كسبه اينجا برخي خيلي قديمي اند، بعضي جديدتر. كهنه كاسب هاي لاله زار از روزگار دوري مي گويند؛ روزهايي پرترانه و شاد كه در عين حال وقت رسيدن اين ايام، شادي كاذب رنگ مي باخت و حقيقتي درشادي حقيقي نهفته است كه اين ايام وقت بارور شدن اين درخت حقيقت است.
همه شهر غرق شادي است. در هر كوي و برزن مجلس و محفلي به راه است. با رسيدن كارناوال هاي شادي، زندگي جريان نو و تازه پيدا خواهد كرد. پايتخت حال و هواي ديگري به خود مي بيند. هر چند تازگي ندارد. سال هاي سال است كه جشن آ غاز انتظار سرا پاي شيعيان را غرق شادي مي كند؛ جشن ميلاد اميد. بالاخره بايدوحتما بايد اميدوار بود و منتظر. روزي اين اتفاق خواهد افتاد و بي ترديد همه به انتظار رسيدن روز موعود، هر سال در اين ايام به تكاپو مي افتند. شايد تمام شادي و هيجان از انتظاري سرخوشانه است كه مي خواهد پس از يك سال پر كردن ضمير و ظرفيت آدمي،يكباره خالي شود. آدم را تهي كند. تهي، راحت، آسوده خاطر و باز هم اميدوار. اين روز مي رسد. لحظه اش پس ساعت ها جاري است، قابل لمس نيست. قرار هم نيست كه اينقدر ساده باشد، زود باشد. گو اينكه شرايطي بايد مهيا شود. در اين بابت نيز نظرات متفاوت زياد است.
با همه احوال، شهر رنگ ديگري به خود گرفته. بالا و پايينش، تفاوتي ندارد. جشن ها برپاست. بايد شاد باشيد . درختان، كوچه ها، در و ديوار و بيش از همه كودكان، سرخوش، ساعت ها را به هم مي دوزند.
لاله زار، بورس شادي
لاله زار، خيابان شادي است، اگر چه عرض كم خيابان نسبت به حجم واحدهاي تجاري و طول زيادش از ابتدا ورودي توي چشم مي زند، ولي هنوز همان لاله زار است. به قول قديمي ها ،  دود از كنده بر مي خيزد. اين خيابان نيز در ارايه شادي، از محله هاي بنام تهران محسوب مي شود.
حاج محسن حسين زاده، پيرمردي است قد بلند. با محاسن سپيد و موي نقره فامش كه شاد مي گويد: از اميريه آمدم اينجا خريد، توي محل هياتي داريم. همان بچه  محل هاي قديمي كه از 40-30سال پيش، دور هم جمع شديم و بنايش را گذارديم، هنوز گرد هم جمع مي شويم و اينجور برنامه ها را راه مي اندازيم. اين دو مرد جوان - دو پسر جوان 23-22 ساله- را با خود آورده ام به دوستان لاله زاري معرفي كنم. كم كم ما بايد توي همان هيات بمانيم و چاي دم كنيم. اين كارها كه وقت و انرژي بيشتري مي خواهد را جوانتر ها به عهده بگيرند. خوش سليقه تر از ما پيرها هستند. محمد كه خواهرزاده حاج محسن است با شوخي مي گويد: دايي حوصله ترافيك را ندارد. اين روزها به رغم شادي و سرور، ترافيك امانمان را بريده. از اميريه تا لاله زار يك ساعت و نيم توي راه بوديم. وقتي هم رسيديم، 20 دقيقه معطل پاركينگ شديم.
حاج محمد ستوده نيا پشت دخل مغازه بزرگش نشسته است. دستي به ريش سفيد ماشين كرده اش مي كشد. چند دانه تسبيح از لاي انگشت ها رد مي كند و مي گويد: سال هاست اينجا كاسبم. از اوايل انقلاب. محيط و فضاي لاله زار خيلي تغيير كرده. تا چند سال پيش كسي جرات نداشت پس از ساعت 9 شب داخل مغازه اش بماند. يك سري اراذل و اوباش نظم خيابان و محله را به هم مي ريختند. از روزهاي پايه گذاري بناهاي اين محله، تدبيري مبني برتفرجگاه و ساكنان متمول انديشيده شده بود. با گذشت زمان خيابان پر از كافه هاي چسبيده به هم شد. شايد يكي از مكان هاي مورد خشم مردم در روزهاي ابتدايي انقلاب همين خيابان بود، به خاطر حضور مشروب فروشي هاي زياد.
يكسري رسوم و عادات غلط از آن روزهاي تلخ و گزنده تا چند سال پيش وجود داشت. ولي با قوت گرفتن حضور مردم در روزهايي ويژه مثل همين ايام وضعيت تغيير كرد. شادي حقيقي نه ناشي از ميگساري به جان مردم ريخت. در و ديوار خيابان آذين بندي مي شود.
بازار گرم رنگ هاي گرم
نور چراغ ها چشم را مي زند. تند و گرم و جذاب. پاييز پر از رنگ، برگ هاي چنارها را ريخته پاي ريسه هاي رنگي. بالا و پايين قاب نگاه با هم تلفيق مي شوند. بهاري در پاييز مي رويد. شكوفا مي شود. در هم مي آميزد و فضاي ويژه و رويايي پديد مي آورد.
هر كس سليقه اي دارد. گونه ريسه كشي، فرم هاي هندسي، اسامي ائمه و طرح هاي زياد ديگري وجود دارد كه بر اساس ذوق شخصي چيده مي شود. برخي بچه هاي لاله زار در ريسه كشي و راه انداختن مجلس شادي مثل فرفره مي چرخند و تر و فرز كارها را به هم مي رسانند.
مجيد خاكپور حدود 15 سال در اين خيابان كار كرده. بيشتر روزهاي هفته درگير به انجام رساندن مراسم مختلف است. از ختم و عزا گرفته تا عروسي و ختنه سوران. بستن حجله و ريسه ، كارسه سوتش است. واحد زمان براي او سوت است نه ساعت. جشن كه مي شود، بهتر دل به كار مي دهد. خودش هم از تلخي و مرگ خوشش نمي آيد. هر جا براي هر كس كار كند مي شود، دوستش كار بلد است و داراي فن ارتباط عمومي.
مجيد براي چنين اعيادي، كار پولي انجام نمي دهد. دو مسجد و سه محله را نذر كرده، ريسه كشي كند و معمولا ريسه هاي زيادي با پرچم هايي كه در گنجه اتاقش گذاشته با خود مي آورد و مي برد. از سيم و ميخ آويزان مي كند، دو شاخه را در پريز فرو مي برد و رنگ و شادي فضا را پر مي كند.
روز عجيب لاله زار
آمد و رفت در لاله زار اوج گرفته. بازار خيلي پر رونق شده. از كسري پول و مشكلات اقتصادي ظاهرا خبري نيست. پول اينجور چيزها را مي گويند خدا مي رساند. مثل خانه خريدن و جشن عروسي. مردم با خيال راحت خريد مي كنند. كسي دوست ندارد چانه بزند و فروشنده ها سعي دارند تخفيف بدهند.
همه چيز رنگ تازه اي گرفته. رفتارها در شهر ما خيلي تغيير كرده اند. منصف شده اند و مهربان. كاش هر روز عيد بود و ميلاد. هر روز مي تواند عيد باشد اگر خودمان بخواهيم. اينها را مجيد خاكپور مي گويد و دوروبر خودمان را كه نگاه مي كنيم، حقيقت دارد. پوست صلح و صفاي ويژه اي روي تن شهر كشيده شده است.
از دو هفته پيش خريدها آغاز شده. از شهرستانهاي زيادي آمدند، خريد كردند و رفتند. حاجيان منش نخستين مشتري ريسه هاي اين روزها را مردي از ديار سبلان ناميد. اواخر ماه رجب آمد و به اندازه تمام اردبيل خريد كرد. فكر كنم هر خيابان اردبيل را چند رج ريسه كشيده باشند.
نكته:فشفشه، ترقه، نارنجك و ديگر ابزار شادي كه معمولا دردسر در پي دارند، در بازار شيوع پيدا كرده است. خريد و فروش اين كالاها زير لواي ابزار شادي مولا، قابل اغماض نيست.

درد دل
به ما زنگ بزنيد
۲۰۵۲۶۲۷ تماس شنبه تا چهارشنبه 10الي 12
جوابيه 
در تاريخ 16/6/83 در ستون درد دل مطلبي چاپ شد تحت عنوان؛ درد دل يك راننده تاكسي.
پس از آن سازمان مديريت و نظارت بر تاكسيراني شهر تهران جوابيه اي ارسال كرد.
با سلام 
احتراما، در رابطه با مطلب چاپ شده در روزنامه همشهري مورخه 16/6/83 در ستون به ما زنگ بزنيد با عنوان درد دل يك راننده تاكسي به اطلاع مي  رساند:
سازمان تاكسيراني جهت صدور كارت شناسايي تاكسي هيچ گونه وجهي از رانندگان زحمتكش تاكسي دريافت نمي  نمايد.

مشكل پيري 
حدود 22 سال سابقه خدمت در آموزش و پرورش دارم. در منطقه 11 تدريس كردم. وقتي سنمان به 60 سال مي  رسد، خطر بيخ گوشمان است. مشكل ما بازنشستگي بدون پرداخت سنوات است. ما پير و از كار افتاده ايم ولي چاره اي نداريم.

تفاوت فرهنگي 
در ميادين تره بار، معمولا كارگرهايي كه مشغول به كارند. آدم هاي صادق ولي با فرهنگي متفاوتند. برخي وقت ها، انگار خودشان هم نمي  دانند كه برخوردهاي زشت و زننده اي دارند. يا كلاس آموزش رفتار شهروندي برايشان بگذارند يا چاره اي ديگر براي اين تفاوت فرهنگي بينديشند.

پله برقي 
جلوي درمانگاه ها و بيمارستان ها پله هاي برقي نصب كنيد تا بيمار ها راحت تر بتوانند تردد كنند.
مقصوديان 

اتوبوس هاي واحد
كمبود اتوبوس هاي واحد در بسياري از ايستگاه ها مشهود است. صف هاي طولاني وقت زيادي از مردم را هدر مي  دهد. حق ما اتلاف اين همه زمان در صفوف مختلف نيست.

مشكل با بيمه 
شوهرم راننده كاميون بود. 18 سال بيمه اش را پرداخت كرد. دو سال بيمار بود و سركار نرفت ولي پس از دو سال بهتر شده و دوباره به كار مشغول شد.
ولي پس از 2 ماه در همان محل كار سابقش سكته كرد و فوت شد. براي حق و حقوق به اداره بيمه مراجعه كردم. مي  گويند؛ چون 2 سال بيمه اش قطع بوده، مستمري و خدمات درماني به من تعلق نمي   گيرد. من يك زن 60 ساله  هستم. آيا بايد دست گدايي دراز كنم؟

كارت ملي 
حكايت اين كارت ملي را روشن كنيد. در چند شماره قبل نوشته بوديد، دريافت آن دو ماه بيشتر طول نمي  كشد ولي ما كه مراجعه كرديم، گفتند؛ 8 ماه طول مي     كشد. كدام حرف درست است؟
احمد دانشيار

امكانات بنياد مسكن 
حدود 5 سال پيش بنياد مسكن در گيلاوند، ساختمان سازي كرد. پس از اين مدت كه زمين ها واگذار شد و بناها بالا رفت، خبري از امكانات زندگي نيست.
آب، برق، گاز و تلفن مشكل اين ملك هاست.
خراساني 

پول زياد
برخي آموزشگاه هاي كنكور صرفا تبليغ خوب دارند. وضعيت آموزش و سرويس دهي خوبي ندارند و تنها پول زيادي مي  گيرند.
سهرابي 

ساختمان مي ريزد
ما ساكن منطقه 2 هستيم و از شهردار منطقه مان گله منديم. حدود يك سال از نامه نگاري بنده با اين نهاد مي گذرد. چند بار حضوري با مديران شهرداري ملاقات كردم، ولي دريغ از يك پاسخ قانع كننده.
مجتمعي با 72 واحد آپارتمان در حال فرو ريختن است. آب جوي پياده رو زير ساختمان  مي خزد و تا انباري ها نفوذ مي كند. پايه هاي اين بنا خيس شده و استحكامش را از دست داده است. گاهي اوقات اين ساختمان پر از آب مي شود، ولي تاكنون كسي به اين مساله رسيدگي نكرده است. آدرس ساختمان، خيابان آزادي، بولوار شهيد جواد اكبري، مجتمع كاركنان دارايي.
محمد رضا خواجويي

پيام نور
دخترم، دانشجوي مترجمي دانشگاه پيام نور است. اين ترم علاوه بر مبلغ انتخاب واحد، 16 هزار و 500 تومان به يك شماره حساب ديگر- غير از دانشگاه- واريز كرده اند. اين پرداخت اجباري بوده و در توجيه آن گفته اند: دانشجوياني كه تابستان ها خدمات نگرفته اند، موظف به پرداخت اين پول هستند.
حاج اسماعيلي

به دنبال اسناد
حول و حوش چهار ماه و نيم از مفقوديت سند ازدواج و شناسنامه ام مي گذرد، ولي با كلي دوندگي و صرف هزينه زماني، هنوز به نتيجه اي نرسيدم. اداره ثبت و احوال براي شناسنامه المثني مرا به حوزه هاي مختلف مي فرستد. به حوزه مراجعه مي كنم، مي گويند؛ نبايد گم مي كرديد. لااقل يكي را گم نمي كرديد. دنبال نسخه ديگر قباله ازدواجم را گرفتم كه ديدم، دفترخانه از آنجا نقل مكان كرده است.
انتظاري از تهران

يك روز قبل از نيمه شعبان در گلفروشي هاي تهران
از پس مشتري ها بر نمي يام!
امروز بازار گل غلغله بود. همينطور ماشين بود كه صندوقش رو پر از گل و گياه مي كرد و مي رفت. بعضي ها فقط گل مي خريدند و بعضي ديگر هر گياه سبزي كه بشود با آن طاق نصرت را پوشاند. ا مروز مشتري هاي هميشگي يعني گل پخش كن ها كمي زودتر از هميشه آمده بودند. چون هم گل بيشتري مي خواهند و هم مي ترسند به آنها گل نرسد. امروز و فردا براي گلفروشي ها روزهاي پر كاري است.
017679.jpg
معصومه صفايي 

پيرمرد گلفروشي كه 35 سال است در خيابان قزوين گلفروشي دارد، چندين دسته بزرگ گل را دايم آب پاشي مي كند و گوني را كه روي آنها انداخته نم مي زند. چرا گلها را داخل مغازه نمي بريد. اينجا خراب ميشن ،مال من نيست؟،پس مال كيه،مال امام زمان نذر داريد؟ نه عشق دارم. به آقا.
يك موتور با سه سرنشين ، بدون كلاه ايمني، جلو مغازه با يك چرخش استپ مي زند و مرد از روي سه پايه اش بلند مي شود و گوني را كنار مي زند. دو تا از جوان ها گل ها را مي گذارند جاي نفر سوم روي موتور و حركت مي كنند. سومين نفر كه به نظر شاگرد يا پسر گلفروش به نظر مي آيد، با پيرمرد مي ماند و بي مقدمه شروع مي كند، مثل يك سرباز وظيفه كه به فرمانده اش گزارش مي دهد، گزارش كامل جايي را كه از آنجا آمده است با آب و تاب تعريف مي كند. از سر در ورودي مسجد مي گويد و ريسه هايي كه بين سبزه ها كار شده اند و اينكه به خاطر زياد بودن عرض خيابان به قول خودش كلي ستم كشيده اند تا ريسه ها را نصب كنند و بعد هم اينكه 10 كيلو ديگر شيريني هم اضافه شده. يكي از خانم هاي محل براي پسرش نذر كرده و... و دست آخر هم وارد جزئياتي شد كه ما زياد از آنها سر در نياورديم.
از پيرمرد مي پرسم كه روز هاي عيد به خصوص نيمه شعبان اوضاع كار چطور است و در آمدتان چقدر بيشتر مي شود؟ چند تا سفارش ماشين عروس داريد و....
ما همينطور پشت سر هم مي پرسيم و او نگاهمان مي كند و يك دفعه وسط حرفمان مي پرد و آب پاكي را روي دستمان مي ريزد. ما از امرزو بعد از ظهر نيستيم تاشنبه بعدازظهر، چرا؟، فكر كرديم حتما بايد عروسي پسرش باشد و او جواب داد براي اينكه بايد بروم مسجد، اونجا واجب تره. جشن داريم و بايد كارهايش رو انجام بديم. الان هم اگر شما اجازه بدهيد ما هم يوايش يواش بريم. آخه پسرم آمده دنبال من و زودتر بايد برگرده مسجد.
يك گلفروشي خيلي بزرگ در ميدان پاستور، 8 تا ماشين پشت سر هم جلو مغازه صف كشيده اند و يواش يواش آماده مي شوند. داخل مغازه هم خيلي شلوغ است. كف مغازه پر از گل است و راه براي ورود به مغازه نيست. سبد گل هاي سفارشي در سه رديف كنار هم چيده شده اند و روي هر كدامشان يك كاغذ چسبانده اند كه ظاهرا اسم سفارش دهنده هاست. از اينجا چندين بار گل خريده ام. حداقل قيمت هر سبد گل 20 هزار تومان است و هر ماشين عروس به طور متوسط 70-80 هزارتومان. تازه امروز روز قبل از نيمه شعبان است، فردا بايد ديد اينجا چه خبر است. البته به دليل شلوغ بودن سر كاركنان، اوضاع را براي سوال و جواب مناسب نديديم.
گلفروشي ديگري كه در يكي از ميدان هاي نسبتا شلوغ شهر قرار دارد- فلكه دوم صادقيه - وضع كاسبي را عيدها خيلي خوب عنوان مي كند. او مي گويد: بستگي دارد چه عيدي باشد ولي عيدهايي مثل نيمه شعبان، مبعث و روز مادر تولد حضرت فاطمهس در آمد بهره و سود ما تقريبا 5/1 برابر مي شه. معمولا براي اين روزها دو تا از دوستانم به كمكم ميان، چون خودم تنهايي از پس مشتريها بر نميام به خصوص اگر سفارش ماشين و دسته گل و اينجور چيزها هم داشته باشم كه معمولا هم داريم.
گلفروشي در ميدان رسالت، فردا 12 تا سفارش ماشين عروس دارد و 13 تا سبد گل و 10 دسته گل عروس، تازه با اينحال كه زياد هم كارش خوب نيست. در ضمن خيلي هم گرانفروش است. حالا سفارش هاي امروز بماند. بيشتر هم توصيه مي كند كه از گل لوسين توس استفاده كنند؛ گران است ولي دوام خوبي دارد.
و يك گلفروشي نسبتا كوچك كه تا سقفش فقط گياه سبز است. صاحب مغازه خودش در مغازه نيست. خانم مسني داخل مغازه با جارو فضاي كوچكي از موزائيك هاي كف مغازه را كه از لابه لاي شويد يها ديگر گياه ها پيداست تميز مي كند. امروز گل نمي فروشيد؟ نيست كه بفروشيم، البته بالا داريم ولي فعلا مغازه  جا نداره، تا وقتي كه بيان و اينارو ببرن.
مثل اينكه يكي از كوچه ها رو قراره براي فردا ببندن و اونجا جشن بگيرن، كوچه آخرو، اينها رو هم براي اونجا مي خوان، تازه نصفشو برده، حالا قراره بياد اينارو هم ببره، دو ساعته رفته، هنوزم نيومده، هميشه همينطوريه، پيش دوست و رفقاش كه ميره همه چي رو فراموش مي كنه، به قول خودش نمي فهمه زمان چطور مي گذره و .... يك ساعتي ميهمان اين مهربان همسر گلفروش، نه، صاحب گلفروشي بوديم. وقتي فهميد خبرنگار هستيم خيلي ذوق كرد و از ما خواست اسمش رو حتما بنويسيم، ما هم قول داديم. اسمش خاتون بود، خاتون اسدي.
يكي از دكه هاي گلفروشي شمس آباد عيدها را روز خوبي براي كاسبي مي داند و مي گويد: حداقل 50 هزار تومان داره ولي بديش اين است كه هيچ روز عيدي را درخانه نيستيم
و اما آخرين گلفروشي كه به سراغش رفتيم در محله غلط انداز جردن بود، البته شمالي نه جنوبي. راستش جوابمان را ندادند. سرشان شلوغ بود و فرصت جواب دادن به ما را نداشتند. كاش اينجا نمي آمديم و ماجرا را با همان طعم تلخ چاي خاتون به پايان مي رسانديم.

سال به سال بيشتر از پارسال
روزهاي شيرين شيريني فروش 
017640.jpg
۱۶ كيلو دانماركي براي پنج شنبه 2 بعد از ظهر براي آقاي...
۱۵ كيلو زبان براي جمعه ساعت 8 صبح براي هيات...
۲۰ كيلو دانماركي براي پنج شنبه ساعت 5 بعد ازظهر آقاي...
۲۸ كيلو پاپيون آردي براي پنج شنبه ساعت 6 بعد ازظهر براي هيات...
۲ تا كيك گرد به وزن تقريبي هر كدام پنج كيلو با متن پيوندتان مبارك براي آقاي...
اكثر كارگاه هاي شيريني پزي شهر كه معمولا روزهاي دوشنبه را به جاي روزهاي جمعه تعطيل مي  كنند، از سه شنبه پيش با نيروي مضاعف خود را براي جشن ها و مراسمات نيمه شعبان آماده كرده اند، آنها از آن دسته و شغل ها هستند كه حضورشان براي كامل  كردن يك جشن لازم است اما خودشان به دليل انبوه كار نمي  توانند در جشن ها حضور داشته  باشند.
ابوذر منصوري 
صاحب مغازه خسته است و خوشحال. در مغازه مدام به هم مي  خورد.
يكي براي تدارك شيريني عقدكنان دخترش آمده: حاجي آبروي ما را حفظ كن.
آن يكي ازحضور رئيس آموزش و پرورش منطقه در جشن مدرسه خبر مي  دهد: حاج حسن دير نشه ها. كلي زحمت كشيديم تا براي اين جشن  بتوانيم تامين بودجه كنيم. و بعد ادامه مي  دهد: مثل پارسال  نشه ها!
از حاج حسن آقا مي  پرسيم قضيه پارسال چه بود؟ و او با كمي مكث از نيمه شعبان سال گذشته مي        گويد: پارسال اين آقا 20 كيلو دانماركي براي ساعت 2 بعد از ظهر سفارش داده بود و يك مشتري ديگر هم كه از قضا فاميلي مشتركي با ايشان داشت هم مقدار 20 كيلو شيريني پاي نارگيل سفارش داد و از قضا اين وسط كارگران اشتباه كردند و جعبه هاي شيريني جابه جا شدند و فرداي آن روز بود كه هر دو شاكي و ناراحت اينجا آمدند و بايد ما به يكي از آنها مابه التفاوت شيريني را مي     داديم و آن يكي هم خودش آمد و كسري مبلغ بين اين دو شيريني را پرداخت كرد.
شيريني فروش ادامه مي  دهد: خستگي و بي  خوابي اين كار در اين چند روز يك طرف، دعواها، جر و بحث و عجله مشتريان در تحويل گرفتن جنس شان هم يك طرف. او اشاره اي به پشت سر ما مي  كند.
دو تا يخچال ويترين دار پر از شيريني و دو ترازوي ديجيتال مشكي كه منتظر زورآزمايي اند. جالب تر اينكه جلوي ويترين يخچال ها دو تا نرده به ارتفاع يك متر و به طول تقريبي ويترين يخچال كشيده است براي چي؟ تا مشتريان درست صف ببندند و هر كس نگويد نوبت من است.
حاجي توضيح مي دهد كه تجربه من بعد از 59 سال كار مي گويد نرده اختراع خوبي است! كنار دخل مغازه فردي كه بازارياب يكي از كارخانه هاي روغن نباتي است خبر از گراني روغن در چند روز آينده مي داد و حاج حسن هم باتعجب از كشش بازار مي گفت: مگر بازار... چقدر كشش دارد. روغن گران مي شود، شكر گران شده، تخم مرغ گران شده و ما مي توانيم نتيجه بگيريم كه شيريني هم گران مي شود !
خانم مسني وارد مغازه مي شود و مانند سه، چهار مشتري قبلي مقداري شيريني دانماركي سفارش مي دهد. حاجي مي گويد، دانماركي و زبان بيشترين طرفدار را دارند. به گفته صاحب قنادي، آنها از سه شنبه 8 صبح تا 12 شب پنج شنبه يك سر كار مي كنند، البته شيفت شب فقط براي خشك كارهاست.
كارگراني كه با شيريني هاي تر و خامه اي سر و كار دارند به يك علت كه شيريني تر بيشتر از يك روز نمي تواند طعم تازگي خود را حفظ كند، بار اصلي كارشان از امروز صبح شروع شده است. آنها از صبح پنج شنبه و با توجه به صورت سفارشات، بايد انواع كيك ها را در وزن و اشكال مختلف بپزند. دستگاه هاي فر، دستگاه هاي همزن و سردخانه در اين يكي دو روز مدام پر و خالي مي شود و آنها بايد به طور متوسط بين 150 تا 250 كيلو سفارش شيريني را آماده كنند.

|  ايرانشهر  |   تهرانشهر  |   خبرسازان   |   دخل و خرج  |   در شهر  |   عكاس خانه  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |