عليرضا آشوري
|
|
استيون اسپيلبرگ شناخته شده تر از آن است كه نيازمند معرفي باشد. سلطان بي چون و چراي صنعت و تجارت هاليوود سالهاست كه بر تخت عاج خود تكيه زده است. دوره كاري اسپيلبرگ به طور مشخص به سه بخش تقسيم مي شود: يكي تا قبل از سال ۱۹۷۵ و پيش از ساخته شدن فيلم آرواره ها را در بر مي گيرد. در آن دوره نخستين، اسپيلبرگ با گرايش به آفرينش سينمايي خالص و با كمترين حشو و زوائد آثار فوق العاده اي چون دوئل و شوگرلند اكسپرس را ساخت. اما بعد از آرواره ها بود كه شهرت اصلي و واقعي اسپيلبرگ آغاز شد. فيلم هاي پرفروش و عظيم آرواره ها،ET ، برخورد نزديك از نوع سوم و سه گانه ماجراجويانه و دوست داشتني اينديانا جونز و به نوعي در فيلم پارك ژوراسيك بودند كه اسپيلبرگ را بر تخت سلطنت هاليوود نشاندند. فروش هاي سرسام آور و دور از تصور تك تك اين فيلم ها به اضافه خلاقيت ها و ابداعات منحصر به فرد تكنسين هاي آثار او تحولي چشمگير در صنعت سينماي آمريكا ايجاد كرد. ولي از سال ۱۹۹۳ يكمرتبه اسپيلبرگ با چرخشي غيرقابل تصور فهرست شيندلر را ساخت. كمتر كسي باور مي كرد كه اين فيلم ساخته اسپيلبرگ باشد ولي فهرست شيندلر اسكارهاي اصلي سال ۹۳ از جمله بهترين فيلم و بهترين كارگردان را از آن خود كرد.
دوره سوم كاري اسپيلبرگ از همين سال ۹۳ آغاز شد و جز فيلم صد در صد تجاري پارك ژوراسيك ۲؛دنياي گمشده عمدتاً آثاري تلخ و سنگين را شامل مي شود.
اسپيلبرگ در اين دوره تلخ ترين و بهترين آثار دوران كاري خود مثل فهرست شيندلر، نجات سرباز رايان و گزارش اقليت را ساخت. ولي دو سه سالي است كه گرايش تلخ و تيره اسپيلبرگ كمي تعديل شده است و با آثاري چون اگر مي توني منو بگير و حالا همين ترمينال شايد توازني بين آثار سرخوش قبلي و آثار تلخ متأخر خود ايجاد كرده است.
همان طور كه مي دانيد اسپيلبرگ در ترمينال از ماجراي واقعي يك مسافر ايراني كه در فرودگاه ارلي پاريس زندگي مي كند الهام گرفته است.
تام هنكس در نقش ويكتور يك مهاجر اهل اروپاي شرقي است كه به دليلي مضحك به آمريكا آمده ولي درست زماني كه وارد فرودگاه K.F.J مي شود دولت كشورش سقوط مي كند و او حالا نه راه پس دارد و نه راه پيش و به ناچار در فرودگاه مي ماند. از همان ابتداي فيلم اسپيلبرگ به وضوح نشان مي دهد كه اين ماندن در فرودگاه هيچ آخر و عاقبتي در بر ندارد. معلوم نيست آخر و عاقبت ويكتور چه خواهد بود و اين مبارزه براي زنده ماندن در محيط استيليزه فرودگاه هيچ آينده روشني را پيش چشم تماشاگر ترسيم نمي كند. تلاش هاي ويكتور كه از همان بدو ورودش به فرودگاه آغاز مي شود فقط سعي براي زنده ماندن است. از يك جنبه شايد بتوان اعمال و رفتار ويكتور را با موضوعي مثل رابينسون كروزوئه ونمونه معاصر آن كشتي شكسته ساخته رابرت زمه كيس با بازي همين تام هنكس مقايسه كرد. با اين تفاوت كه نبرد تام هنكس آن فيلم براي زنده ماندن دورنمايي از گريختن و خارج شدن از آن جزيره را با خود دارد، ولي تام هنكس ترمينال عملاً اميدي براي رهايي نخواهد داشت. اسپيلبرگ براي تعديل اين حس تلخ و پوچ رويه اي طنزآميز براي روايت فيلمش در نظر مي گيرد و با ذكاوت فراوان صرف تلاش هاي ويكتور را برجسته مي كند و نه اين كه اين تلاش ها قرار است به چه نتيجه اي ختم شوند. جهان بيني خاص اسپيلبرگ در ترمينال به واسطه همين گرايش به طنزي لطيف و شيرين به خوبي به تماشاگر منتقل مي شود.
انگليسي آموختن ويكتور، آشنايي و دوستي اش با كاركنان فرودگاه، تلاش هاي بامزه اش براي رد و بدل كردن پيام هاي عاشقانه آشپز فرودگاه به مسئول پذيرش ويزاها، پيدا كردن كار و البته آشنايي با كاترين زتا جونز مهماندار هواپيما اميدواري پوچي براي او و تماشاگر ايجاد مي كند كه شايد برخلاف آنچه بايد روالي منطقي باشد، به پاياني خوش ختم مي شود. گرچه مي بينيم كه در انتها او زتا جونز را از دست مي دهد. انگيزه آمريكا آمدن ويكتور كه تقريباً تا اواخر فيلم هم معلوم نمي شود، في النفسه بي نهايت پوچ و مضحك است. به حدي كه وقتي تماشاگر متوجه آن مي شود تمام عذاب هاي ويكتور به مراتب اعصاب خردكن تر مي شوند ولي همان رويه طنز كذايي اين شمايلي هجوآلود به اين قضيه مي دهد و از زهر ساديستي آن مي كاهد.
تقابل ويكتور و كميسر هم در نوع خود جالب توجه است. رابطه دوستي/ دشمني خاص بين اين دو كه عمدتاً حالتي شبيه به رو كم كردن دارد، يكي از اصلي ترين محورهاي دراماتيك فيلم را شكل مي دهد. كميسر به خوبي مي داند كه سرنوشت كاري اش به آخر و عاقبت ويكتور گره خورده است. آن دو با هم به فرودگاه مي آيند و در آخر فيلم با هم از آنجا خارج مي شوند. يكي بازنشسته مي شود و ديگري به كشورش برمي گردد. مقاومت شيرين و مظلومانه ويكتور در برابر كميسر در ادامه همان جهان بيني اوليه اسپيلبرگ در ستايش سعي و تلاش كاملاً پذيرفتني و حتي قابل پيش بيني است، مضاف بر اين كه مي بينيم رده فرودست همان فرودگاه اين مقاومت ويكتور را درك كرده و ارج مي نهند.
صحنه اي كه تمام مغازه دارها تصوير فتوكپي كف دست او را به سردر مغازه شان آويزان كرده اند يكي از زيباترين صحنه هاي فيلم ترمينال است.
فرودگاه جي.اف.كي در ترمينال ماكت كوچك و فشرده اي از كل دنياست. كاركنان جزء، فروشندگان، مسافران، محافظان و در رده بالاتر كميسرها مثل يك امپراطور مستبد بر دنياي كوچك خود حكمراني مي كنند و خود را حتي صاحب آدم هاي حاضر در فرودگاه مي دانند. دوربين هاي متعدد و پيجرهاي كذايي كه همه بر كمر دارند ابزاري هستند كه كميسر به كمك آنها مي تواند افراد حاضر در قلمرو خود را كنترل كند و مي بينيم كه ويكتور و مهماندار پيجرهاي خود را به بيرون پرتاب مي كنند و در برابر دوربين هاي متعدد فرودگاه او را تحقير مي كنند. اوج شكستن اقتدار اين شبه امپراطور جايي است كه ويكتور بدون توجه به دستورات او به نيويورك قدم مي گذارد. ولي از سوي ديگر همان بحث در جريان بودن زندگي در فرودگاه به وضوح قابل مشاهده است. كارمندان اين فرودگاه در جريان يك زندگي فعال مشاركت دارند. ازدواج آشپز و مسئول پذيرش ويزاها در فرودگاه اوج اين شور زندگي است.
اسپيلبرگ تلخ و شيرين يك زندگي را با گرايش البته واضح به برجسته كردن بخش هاي شيرين اين زندگي در محيطي تلخ به نمايش مي گذارد و حاصل آن به فيلمي بسيار دوست داشتني و زيبا تبديل مي شود كه بدون توسل به هيچ كار عجيب و غريبي، ساده ، راحت و صميمي با تماشاگرش ارتباط برقرار مي كند. توجه كنيد كه اين فيلم ساخته همان كارگرداني است كه در پارك ژوراسيك عملاً تمام فيلمش را با كمك جلوه هاي ويژه ساخته بود. گرايش هاي بسيار قدرتمند انساني در آثار يك دهه اخير اسپيلبرگ به وضوح قابل رديابي است و در ميان تمام آثار او از سال ۱۹۹۳ به اين طرف، ترمينال يكي از انساني ترين و عاطفي ترين فيلم هاي اسپيلبرگ به شمار مي رود.