شعر انتظار يا شاعر منتظر؟
|
|
حميدرضا شكارسري
هر متن شعري انسجام خود را بر اساس منطق يگانه خود به دست مي آورد و اين منطق، بر چيزي جز نظام يكّه نشانه ها استوار نيست. به عبارت ديگر منطق هيچ متن اصيلي، نمي تواند در متن با اصالت ديگر تكرار شود، جز اين كه سرقت ادبي رخ داده باشد. ساختاري كه تحت سيطره اين منطق، در متن انسجام مي يابد، به قول «شكلوفسكي» دلالت موضوعي اثر ناميده مي شود.
دلالت موضوعي هيچ اثري اما به هر مفهوم و محتواي خاص فروكاسته نمي گردد، مگر در فرامتن اثر و در غياب(مرگ!) مؤلف و در روشناي ذهن خوانشگر. به عبارت ديگر هيچ اثري بدون مخاطب هستي نمي يابد. معناهاي متعدد، پرشمار و گاه متضاد آثار هنري چيزي جز خوانش ها و در پي آن، تأويل هاي مخاطبان مختلف نيست و قابل انكار نيز نيست كه هر متني نمي تواند پتانسيل چنين خوانش هايي را داشته باشد، اگر نه به تعداد ساكنان كره خاك شاعر داشتيم!
بسياري از مؤلفين به غياب خود راضي مي شوند، اما به مرگ خود هرگز! ايشان ارائه معنا و مفهوم مورد نظر خود را در قالب اثر هنري مهمتر از هر چيز ديگر، از جمله خصلت منشورگونگي آن، فرض مي كنند؛ لذا با توقف در مرحله دلالت موضوعي، فرامتني يكه را، مستبدانه بر مخاطب تحميل مي كنند(و نگفتم كه آموزش مي دهند، موعظه مي كنند و يا حتي انتقال حس و انديشه را انجام مي دهند؛ چرا كه فرض را بر رويارويي با صداقت هنرمند گذاشته ام و اين كه او، «وجه هنري» اثرش را فداي «ملاحظات ايدئولوژيكش» نمي نمايد) در واقع حضور تعابير و مضامين روشن(لو رفته!)، كليد- واژه هاي آشنا(مبتذل!) و تكنيك ها و صنايع غيرپيچيده مألوف و مأنوس (معتاد!) اين آثار هنري را به شدت تك معنا مي كند و سايه سنگين صاحب اثر را بر سر مخاطب مستدام مي دارد!
*
بعضي از مؤلفين اما با گردن نهادن به اقتدار مخاطب(ذهن خوانشگر) و حتي بافت موقعيتي قرائت متن، سند مرگ خود را با رضايت امضا ء مي كنند! ايشان با عبور از مرحله دلالت موضوعي، امكان آفرينش فرامتنهاي متعدد را فراهم مي كنند و خود را حذف مي كنند.(آيا حذف كامل يا مرگ مؤلف به طور قطعي امكان پذير است؟ آيا بايد «رولان بارت» را دربست پذيرفت؟ اين موضوع بحث ديگري تحت عنوان «اقتدار نام نويسنده» است و فرصتي مستقل را مي طلبد) پس بر خلاف مؤلفان مقتدر، اثر اين گروه اخير، از مرگ- زايش هاي پرشمار در اذهان خوانشگران پرشمار برخوردار مي شود. منشورگونگي اثر هنري دقيقاً برگرداني از همين آفرينش هاي مجدد محسوب مي گردد. ناگفته پيداست كه چنين آثاري، پارادوكسي از انديشه و ضد انديشه، ايدئولوژي و ضد ايدئولوژي، روايت و ضد روايت و... مي تواند باشد.
*
وكوفه همين تهران است
كه بار اول مي آيي
و ذوالفقار را باز مي كني
و ظلم را مي بندي
هميشه منتظرت هستم
اي عدل وعده داده شده
اين كوچه
اين خيابان
اين تاريخ
خطي از انتظار تو را دارد
و خسته است
تو ناظري
تو مي داني
ظهور كن
ظهور كن كه منتظرت هستم
ظهور كن كه منتظرت هستم.
طاهره صفارزاده
كسي مي آيد از آن دورها، عين يقين است اين
زمين را وارث آخر، زمان را حجت تنهاست
كسي از مشرق شيعه، به برق تيغ او آتش
به دوشش رايت توفان، به مشتش خشم درياهاست
حسين اسرافيلي
اي سيد پنهان شده در باغ
چون بوي گل ياس رها باش
گلدان ترك خورده ما را
اي نرگس بيمار شفا باش
عبدالجبار كاكايي
امام زمان- عجل الله تعالي فرجه الشريف- و انتظار ظهور آن بزرگوار هم مي تواند موضوع «شعر انتظار» باشد و هم يكي از فرامتنهاي بي شمار آن. همان گونه كه پيشتر ذكر شد، در حالت اول، حاصل كار با خطر تك معنايي روبه رو است و همين خطر، خود مخاطرات ديگري را به دنبال مي آورد، كه مهمترين آنها سقوط در ورطه زبان «پراتيك» و به قول زبانشناسان «زبان خودكار» محسوب مي شود.
انقلاب اسلامي به دليل ماهيت ديني خود زمينه بروز و حضور دين و ملاحظات ديني را در تمام عرصه ها، خصوصاً عرصه فرهنگ و توليدات فرهنگي از جمله توليدات هنري فراهم نمود. انبوهي اين توليدات از يك سو و زمينه كاملاً مساعد جهت اشراف مخاطبان بر مفاهيم كلي و جزيي مذهبي از سوي ديگر، باعث شد كه دريافت هاي هنري شاعران از پديده هاي ديني، به سرعت از تأثير هنري خود تهي گردند و به ابزار معنارسان، حتي ايدئولوژي زده اي، تبديل شوند. شعر انتظار هم از اين قاعده مستثني نبوده و نيست.
توجه به چند مثال ذكر شده در سطرهاي بالا در ارتباط با مطالب گفته شده، بسيار مفيد به نظر مي رسد.
در اولين مثال، شاعر علي رغم برخورداري از تجربه و سابقه بسيار درخشان در تاريخ شعر نو و مدرن معاصر، با انعكاس (و نه بازآفريني) مستقيم انديشه، در واقع به صدور بيانيه پرداخته است و به انكار آشكار تكنيك رسيده است. به اين ترتيب فقدان هرگونه اتفاق شعري در درونه و حتي برونه زبان، موضوع غيرشعري اثر را كاملاً برجسته نموده است و تماميت كار را به خود، اختصاص داده است.
در مثال دوم اما تعابير مستقيم و كليشه شده اي كه زماني كوتاه داراي وجه هنري بوده و سپس به سرعت لو رفته اند، جا براي ظهور و حضور هيچ فرامتني به جز آنچه شاعر خواسته است باقي نمي گذارد.
در سومين مثال نيز تركيب «سيد پنهان شده»، مركب از واژه هاي كليدي آشنا (و از فرط آشنايي خنثي شده) و هم به كارگيري توأم صنايعي چون ايهام و مراعات النظير و تشخيص با مركزيت «نرگس» هيچ كمكي به رهايي اثر از چنگال تك معنايي نمي تواند بكند، زيرا كليه تمهيدات انديشيده شده در كار، حتي براي مخاطب عام شعر امروز نه تنها هيچ تازگي و طراواتي ندارد، بلكه به دليل تكرر استفاده، او را دلزده نيز مي نمايد. ضمن اينكه سهم مخاطب را در بازآفريني شعر از طريق خلق فرامتني ويژه و شخصي به هيچ مي گيرد.
*
تصوير تو را
به درختان داده ام
تا چشمان سبزشان
به جست و جويت بروند
ديروز
درشكه ها آمدند
امروز قطارها
فردا
شايد سفينه ها
اما
تو نيامده اي
و من هنوز
در باران صدا
و سايه بان دود ايستاده ام
با تني از واريس و انتظار
با پيراهني از جنس سلام
دريغا
تو را از خداحافظي آفريده اند.
موسي بيدج
ساده است اگر بهار
جنگلي سترگ را
برگ و بر دهد
يا پرنده را
ز شاخه اي به شاخه اي دگر سفر دهد
من در انتظار آن بهار گرم و بي قرار و آفتابي ام
مي رسد
مرا عبور مي دهد ز روزهاي سرد
سخت
خاك را پرنده مي كند
سنگ را درخت...
مصطفي علي پور
دو شعر فوق بدون اينكه بخواهم (بتوانم!) ادعا كنم كه از شعرهاي شاخص روزگار ما هستند، از زاويه خاص نگاه مورد نظر اين نوشتار، نمونه هاي جالبي هستند.
در شعر اول حتي بدون حضور واژه «انتظار» ما به عنوان مخاطب، مي توانيم انتظاري سترگ و تاريخي را حس كنيم. گذشته از اين موضوع، به كارگيري مناسب واژه «واريس» (اما متأسفانه در كنار واژه زائد «انتظار») نه تنها زمينه را براي القاي طولاني مدت بودن اين انتظار آماده مي كند بلكه عرصه را آماده تأويلهاي شخصي تر و آفرينش فرامتنهاي غيرمنتظره مي نمايد.
شعر دوم برخلاف شعر اول براساس نمادگرايي شكل گرفته است. نمادهاي به كار گرفته شده اگرچه بكر و نامكشوف نيستند اما هنوز قابليت گذر از هر دلالت موضوعي خاصي را دارند.
در هر دو شعر فوق، هيچ كليد- واژه خاص، هيچ مضمون آشنا و هيچ تكنيك پركاربردي نمي تواند مستقيماً انتظار ولي عصر(عج) را القا نمايد و اين انتظار، صرفاً يكي از انتظاراتي است كه تنها گروهي ازمخاطبان مي توانند داشته باشند و به همين دليل شعر به نفوذ و ادامه حيات خود در بين ديگر مخاطبين هم ادامه مي دهد.
*
در واپسين بخش اين نوشتار نگاهي هر چند كوتاه به دو شعر معروفي كه طي اين سالها با مضمون انتظار سروده شده اند، مي تواند به عنوان طرح مصاديقي روشن، به شفافيت بيشتر بحث كمك نمايد.
شعر «روز ناگزير» اثر «دكتر قيصر امين پور» با بيان حسي شخصي در چند سطر كوتاه به سرعت به شرح و توصيف آن «روز ناگزير» مي پردازد.
اين روزها كه مي گذرد، هرروز
احساس مي كنم كه كسي در باد
فرياد مي زند
احساس مي كنم كه مرا
از عمق جاده هاي مه آلود
يك آشناي دور صدا مي زند
آهنگ آشناي صداي او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صداي آمدن روز است
آن روز ناگزير كه مي آيد...
«روز ناگزير» آرمانروزي در آرمانشهري است كه به دست «او» شكل مي گيرد و حضور «او» اما در هيچ كجاي شعر، حتي در سطرهاي پاياني شعر كه زبان از مرحله درخشان اجراي تصويري در كل شعر، به بياني سطحي و احساسي (ونه حسي) تبديل مي شود، به هيچ وجه محسوس نيست. اين از نكات مثبت شعر «روز ناگزير» محسوب مي شود و كمتر شاعري در طي اين سالها به چنين حذف بزرگ و خطيري دست زده است و شعر را از مرحله دلالت صرف موضوعي به مرحله پرمعنايي در سايه فرامتنهاي پرشمار ارتقاء داده است. سطرهاي پاياني شعر مورد بحث را با هم مي خوانيم:
اي روزهاي خوب كه در راهيد!
اي جاده هاي گمشده در مه!
اي روزهاي سخت ادامه!
از پشت لحظه ها به درآييد!
اي روز آفتابي!
اي مثل چشمهاي خدا آبي!
اي روز آمدن!
اي مثل روز، آمدنت روشن!
اين روزها كه مي گذرد، هر روز
در انتظار آمدنت هستم!
اما
با من بگو كه آيا، من نيز
در روزگار آمدنت هستم؟
شعر «با آفتاب صميمي» نيز درست مثل شعر «روز ناگزير» با حضور فرديت شاعر شروع مي شود.
او در همين جاست
نه در خيال مبهم جابلسا
و نه در جزيره خضرا
و نه هيچ كجاي دور از دست
من او را مي بينم...
اين شعر از «سلمان هراتي» اما، برخلاف «روز ناگزير» كه براساس «فاصله» شكل گرفته بود، براساس «حضور» (حضوري پنهان) شكل يافته است. حضوري زمانمند در جغرافيايي به وسعت جهان ستمديده معاصر. «فاصله» باعث مي شد «امين پور» آرمانشهر بزرگي را آرزو كند، «حضور» اما باعث شده است «هراتي» آرمانشهر معصومانه نامحسوس امروز را تصوير كند. اما بخش اعظمي از اين تصاوير از تأخير معناي شعري به سمت وضوح كور كننده معنا متمايل شده است و باعث سقوط اثر گرديده است. سقوطي شتابان در ورطه نثر. اشارات روشن و آشكار به «جابلسا»، «جزيره خضرا» و «پنهان بودن در بوي گل محمدي» نيز به توقف متن در دلالت موضوعي و تك معنايي اثر منجر مي گردد.
او يعني روشنايي يعني خوبي
او خيلي خوب است
خوب و صميمي و ساده و مهربان
من مي گويم، تو مي شنوي
او خيلي مهربان است
او مثل آسمان است
او در بوي گل محمدي پنهان است.
هر دو شعر «روز ناگزير» و «با آفتاب صميمي» در سطرهاي پاياني نزول مي كنند و به واقع خود را لو مي دهند. حتي مي توان اعتراف كرد كه ماهيت ايدئولوژيك صاحب اثر در اين سطرها فاش مي شود. همان بلايي كه سر شعر «كسي كه مثل هيچ كس نيست» مي آيد. در سطرهايي كه كم اطلاعي (بي اطلاعي!) «فروغ» در حوزه اي كه در آن قدم مي زند، كار دستش داده است، به هر صورت بي ترديد شعرهاي «روز ناگزير» و «با آفتاب صميمي» از فرم خاص شعر «كسي كه مثل هيچ كس نيست» تأثير فراواني پذيرفته اند. اين وقتي بيشتر باورپذير مي شود كه شعرهاي مزبور را از نظر ساخت با يكديگر مقايسه نماييم و به اين نتيجه برسيم كه اتفاقاً هر سه شعر فاقد ساخت هستند. هيچ شبكه ارتباطي، براساس هيچ منطق عيني متني، سطرها را به هم متصل نمي نمايد. لذا احساس شاعر در اينجا همچون اثري رمانتيك ميدانداري مي كند و وقتي ملاحظات سياسي و نيز ايدئولوژيك هم به ميدان وارد گردد، حاصل كار سطحي تر به نظر مي رسد. حذف سطرها و بخش هايي از اين سه شعر، همانند اضافه كردن سطرها و بخش هايي ديگر به اين شعرها هيچ اختلالي در آنها به وجود نمي آورد. همچنان كه جابجايي سطرها و بخش هاي اين شعرها در داخل اثر؛ و اينها مهم ترين مشخصات آثار فاقد ساخت به حساب مي آيند.
*
در يك جمع بندي نهايي، مهم ترين مسأله اي كه در آسيب شناسي شعر «انتظار» موجب توقف شعر در مرحله «دلالت موضوعي، تك معناشدن اثر، فقدان فرامتن آفريده مخاطب و شناوري اثر در سطح زبان» مي گردد، خطر تبديل بسيار سريع تكنيك ها و شگردهاي شعري به تمهيداتي تزئيني اما پراتيك و معنارسان در زبان خودكار مي باشد. در اين ارتباط لزوم آفرينش هاي تازه از طريق به كارگيري تكنيك ها و شگردهاي نوآورانه شعري در هر اثر نسبت به آثار قبلي و همزمان، شناخت جامعه مخاطب، بايد نصب العين شاعران باشد.
*
در آسيب شناسي شعر «انتظار» بايد به برقراري تعادل بين مسئوليتهاي انساني با عنوان«شاعر» توجه نمود. شاعر علاوه بر مسئوليت هاي انساني، تاريخي و اجتماعي خود (كه هر انسان ديگري نيز بر دوش خود احساس مي كند) مسئوليت ديگري اما از نوع ادبي نيز بر دوش دارد.(۱) به نظر مي رسد برترين شاعر، اوست كه هيچ كدام از اين مسئوليت ها را به خاطر ديگري ناديده نگيرد و بتواند تعادلي هنرمندانه به خصوص بين انديشه و تكنيك يا همان محتوا و فرم برقرار نمايد.
بي شك هنرمند راستين از اقشار فرهيخته و انديشمند جامعه اش به حساب مي آيد. اما از سوي ديگر هر انديشه دروني شده اي، در حين خلق اثر هنري، خود به خود اجرا مي گردد.
پس هنرمند هنگام آفرينش اثر هنري به چيزي جز خلق اثرش نمي تواند توجه كند (متعهد باشد!).
«شاعر منتظر» هم از اين قاعده مستثني نيست. من اگر جاي او بودم، هميشه با خودم اين طور زمزمه مي كردم:
گاهي فكر مي كنم و مي فهمم
گاهي اما فكر نمي كنم و مي فهمم
و شعر زاده مي شود(۲)
پي نوشتها:
۱- طلا در مس، رضا براهني، انتشارات زرياب، ،۱۳۸۰ صص ۶۳۵- ۶۵۹ (چهار رسالت- چهار مسئوليت)
۲- گزيده ادبيات معاصر (مجموعه شعر شماره ۵۴)، حميدرضا شكارسري، انتشارات نيستان، ،۱۳۷۸ صفحه ۶۴
|