دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۳
سياست
Front Page

اتحاد مقدس لندن و واشنگتن
از زمان جنگ سرد، هيئت حاكمه آمريكا همواره تلاش كرده است كه تحولات دو جريان سياسي اصلي در انگلستان را تحت تأثير خود داشته باشد. بعضي از جريانهاي راست در حزب كارگر از سوي ايالات متحده مورد حمايت و از جمله حمايت مالي قرار مي گرفته اند، هرچند اين حزب به مثابه جرياني بالقوه مخالف منافع آمريكا تصور مي شده است.
004341.jpg
نويسنده: Keith Dixon
برگردان: شروين احمدي
در سال هاي ۱۹۶۰ تا ۱۹۷۰ برنامه هاي فرهنگي و سياسي مشترك با شركت كساني كه ايالات متحده آنها را رهبران آينده سياسي و سنديكايي انگلستان مي ديد، سازماندهي مي شود. يك ربع قرن بعد افرادي كه در اين  برنامه ها شركت داشتند همگي در رهبري حزب كارگر و دركنار آقاي بلر و جريان «نئوليبر»اش (New Labor) قرار گرفتند.
اين سرمايه گذاري دراز مدت ايالات متحده، با رسيدن آقاي نيل كي نوك به مقام رياست حزب كارگر در سال ،۱۹۸۳ اولين ثمراتش را به بار آورد. از اين زمان به بعد، نوعي همگرايي بين «دمكرات هاي نوين» در آمريكا يعني كساني كه به بخشي از مفاهيم انقلاب محافظه كار دل بسته بودند، با «مدرن گرا» هاي حزب كارگر در انگلستان مشاهده مي شود. اين ها به ويژه كساني هستند كه در پذيرش نظم نوين جهاني با سركردگي ايالات متحده بسيار پيش مي روند.
تأثير انديشه هاي سوسياليستي در تفكر حزب كارگر، با نقش مركزي دولت در بخش هاي اجتماعي و اقتصادي در آن به همراه ارتباط هاي تنگانگ اين حزب با جنبش سنديكايي كه گاه داراي مواضعي چپ بوده است، باعث مي شود كه طرفداران حزب كارگر در جهان ايدئولوژي به كلي متفاوتي با وارثان فرانكلين روزولت و جان كندي در آمريكا به سر برند. اما درست در زمان گرايش به راست دموكراتها در آمريكاست كه طرفداران «نيوليبر» ارتباطات تنگاتنگ جديدي را با آنها به وجود مي آورند.
ناتوان در پاك كردن تصوير منفي اي كه رسانه ها از او به دست داده اند، حزب كارگر شيفته بازاريابي سياسي به سبك آمريكايي مي شود. يكي ازكارشناسان امور تبليغات و ارتباطات اين حزب، فيليپ گلد، وقتي در سال ۱۹۸۶ از يك بازديد و ملاقات با حزب دموكرات بازمي گردد، مسحور ماشين تبليغاتي اين حزب مي شود. سپس نوبت به آقاي آنتوني بلر و گوردن براون مي رسد كه در سال ۱۹۹۳ براي بازديد از مسئولين مبارزه انتخاباتي رئيس جمهور ويليام كلينتون به واشنگتن بروند. سال بعد، وقتي آقاي بلر به رهبري حزب كارگر مي رسد روند نزديكي مواضع «مدرن گرا» ها در دو حزب را سريع تر مي كند. او در آوريل ۱۹۹۶ مجدداً به آمريكا بازمي گردد تا اين بار در زيرچتر حمايت حزب دمكرات، به سرمايه گذاران آمريكايي اطمينان بدهد كه در صورت پيروزي حزب كارگر در انتخابات تغييري در اوضاع به وجود نخواهد آمد.
وقتي در سال ۱۹۹۷ بالاخره نزديكي دو حزب امكان پذير مي شود، آنها به ويژه در مورد مسئله اي به مواضع مشترك مي رسند، كه كاملا غيرعادي و بي سابقه در تاريخ دو كشور است، و آن هم موضوع امنيت داخلي است. دو حزب به خصوص مفهوم «همكاري بخش خصوصي و بخش دولتي» در اين زمينه را دقيق تر مطالعه مي كنند.
در فوريه ۱۹۹۸وقتي آقاي بلر مجدداً به ايالات متحده مي رود، اين بار او توسط تعدادي از روشنفكران «نيوليبر» مشايعت مي شود كه از آن جمله است «آنتوني گيدن» تئوريسين «راه سوم». اين گروه به دنبال يافتن استراتژي اي است كه در«وراي راست و چپ» قرار گيرد. رهبران «نيوليبر»، خود را شيفته روشي نشان مي دهند كه رئيس جمهور كلينتون به كار مي گيرد، يعني تضعيف مواضع جمهوري خواهان با استفاده از يك استراتژي «سه جانبه» كه عبارت است از به كارگيري موضوعات بارآور براي جمهوري خواهان، حتي به بهاي رها كردن مواضع سياسي سنتي دمكرات ها در مورد موضوعاتي مانند ماليات و كمك هاي اجتماعي.
فكر اساسي پنهان در پشت اين سياست، بسيار ساده است. براي شكست دادن رقيب، بايد بخش بزرگي از برنامه هاي او را به نام خود به كار گرفت. بدين ترتيب است كه سياست جديد دولت انگلستان در مقابل جوانان بيكار كه (Welfare to work) نام دارد، عينا از سياست (workfare) آمريكايي كپي شده است. سياست «عدم تسامح» در مقابل مجرم و تشديد محكوميت هاي جزايي نيز ريشه در تفكر آمريكايي دارد. استفاده از شركت هاي خصوصي در مسائلي مانند اداره زندان ها و كنترل كيفيت آموزش كه پيش از اين همواره توسط بخش دولتي انجام مي گرفتند، نمونه بارز اين سياست به شمار مي رود.
اگرچه هم چون گذشته، محور سياسي دمكرات - نيوليبر، اداره به اصطلاح «مترقي» دولت انگلستان سامان مي دهد، اما براي آقاي بلر اين مسئله ديگرهمچون گذشته داراي اهميتي اساسي نيست.
واقعيت اين است كه دوست او «بيل» ديگر رئيس جمهور ايالات متحده نيست و حزب دمكرات در كنگره در اقليت قرار دارد، اما با اين همه روابط بين نخست وزير انگستان و رهبران آمريكا هرگز به اين خوبي نبوده است. تا آنجا كه بسياري از ناظران سياسي معتقدند كه لندن استقلال سياسي اش را زير سئوال برده است. آقاي بلر آنچنان نقش مدافع منافع آمريكا را بازي مي كند كه به نظر مي آيد منافع كشورش را از ياد برده است.
در سال ،۱۹۹۷ مواضع وزارت امور خارجه در انگلستان تغيير مي كند و مسئول آن آقاي رابين كوك متعهد مي شود كه پس از اين «بعد اخلاقي» را نيز به نگرش اين ارگان اضافه نمايد. چپ اروپايي با اعلام اين موضع جديد، باور مي كند كه تمهيد اين سياست فقط بر مبناي مصالح ملي بنا شده است و منتظر بازبيني سياست هايي است كه باعث شده تصوير انگلستان به ويژه در كشورهاي فقير كدر شود (مانند دفاع از رژيم هاي ديكتاتوري و يا فروش اسلحه). مفهوم «دخالت بشردوستانه» به مثابه بعد اخلاقي وظايف بين المللي پيشنهاد مي شود. بدين ترتيب جنگ كوزوو براي آقاي بلر اين امكان را به وجود مي آورد كه خود را در كنار «شاهين ها» جاي دهد. او فقط به تشويق ايالات متحده به دخالت عليه بلگراد اكتفا نكرده، بلكه برعكس كلينتون فرستادن نيروي زميني را نيز پيش بيني مي كند.
در آوريل ،۱۹۹۹ در بحبوحه جنگ در كوزوو، نخست وزير انگستان به مناسبت پنجاهمين سالگرد پيمان آتلانتيك شمالي (ناتو)، در شيكاگو سخنراني اي  ايراد مي كند كه بيشتر بار «برنامه ريزانه» دارد، نوعي «نظريه براي جامعه بين المللي» . او در اين سخنراني از «جنگ عادلانه» دفاع كرده و تصويري از جهاني «كاملا متفاوت» ارائه مي دهد كه قوانين رفتاري جديدي را مي طلبد. به نظر او جهاني شدن بعد سياسي و امنيتي را با خود در كنار بعد اقتصادي به همراه آورده است و كشورها ديگر هيچ چاره اي جز تسليم در مقابل قوانين بازار كه از وراي اراده آنها اعمال مي شود، ندارند : «هر دولتي كه بينديشد كه مي تواند به تنهايي وارد عمل شود، دچار اشتباه است، اگر بازارها سياست شما را دوست نداشته باشند، تنبيه تان خواهند كرد». اين نگرش جبرگرايانه (دترمينيست) از جهاني شدن، تصويري را به نمايش مي گذارد كه چند سال پيش از آن آنتوني گيدنس در كتابش به نام «آن سوي چپ و راست» ترسيم كرده بود.
مخلوطي از ليبراليسم اقتصادي و مسيحيت
جهاني شدن با قوانين آسماني اش، پذيرش وظايف بين المللي اي را اجباري مي كند كه دنباله طبيعي آزادسازي مبادلات است. تنها راه براي پيشرفت، يك استراتژي براي امنيت بين المللي است كه با نظريه عدم دخالت در امور داخلي كشورها مغاير است؛ چرا كه اين نگرش يعني همبستگي بين المللي، مابين كشورها در شرايط كنوني جهان، ديگر قديمي شده است: «بزرگ ترين مشكل سياست خارجي اي كه در مقابل آن قرار داريم، مشخص كردن شرايطي است كه ما در برابر آن مي بايد به صورت فعال در بحران هاي ديگران دخالت كنيم». آقاي بلر در اينجا هيچ اشاره اي به داشتن اجازه براي چنين دخالتي از سوي سازمان ملل نمي كند. در دسامبر ۱۹۹۸ نيز دولت انگلستان براي شركت در بمباران هاي هوايي برضد عراق، منتظر قطعنامه شوراي امنيت سازمان ملل نشد؛ چرا كه قبل از اين، همه راه كارها در شيكاگو مشخص شده بود و نتيجه آنها را امروز در عراق مشاهده مي كنيم.
در ژوئيه ،۲۰۰۳ آقاي بلر در سخنراني اش در مقابل كنگره، مجدداً بر قدرت آمريكا درحل مسائل جهاني صحه مي گذارد، اروپاييان را به همكاري با واشنگتن دعوت مي كند. او در اين مراسم مدال طلائي از كنگره دريافت مي كند. وي با اشاره به وقايع ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ كه آن را همچون مقدمه اي مي داند و با اشاره به جنگ عراق كه براي او «نخستين گام» است، مجموعه اي از عمليات نظامي را پيش بيني مي كند كه ضرورتاً تحت رهبري واشنگتن به وقوع خواهند پيوست، مستقل از اينكه ديگر كشورها درباره آنها چه نظري داشته باشند: «هرگز قدرت آمريكا تا اين اندازه ضروري نبوده و اين چنين بد درك نشده است». او سپس تصوير جهان  تك قطبي را ارائه مي دهد: هيچ تئوري سياست جهاني اي به اندازه نظريه اي كه معتقد است بايد «ابرقدرت» را مهار نمود، خطرناك نيست». تعهدات «بين المللي» كه در پشت يك دخالت براي حفظ «ارزش ها» نهفته است، از ايالات متحده قدرتي «ضروري و بد درك شده» را مي سازند، قدرتي براي دفاع از «خير» . فقط كافي است كه دستگاه اداري آمريكا جنگي را «مشروع» اعلام كند تا انگلستان از او پيروي نمايد. اين چنين است كه آقاي بلر در عراق علي رغم تمام عوارضش فقط فرمان ارباب را دنبال كرده است. تئوريزه كردن جنگ عادلانه و مبارزه (نظامي ) براي دفاع از ارزشها به شيوه آقاي بلر، نظريه هاي قديمي دوران امپراطوري را به خاطر مي آورد كه دخالت نظامي را عليه «وحشي» ها براي دفاع از «ارزش» هاي «جهان متمدن» مشروع مي دانستند.
براي نيل فرگوسن، اين تاريخ شناس جوان نخبه در رسانه هاي انگلستان، كه مدافع امپرياليسم است، كارنامه استعمار امپراطوري در مجموع مثبت بوده و باعث خارج شدن مردم اقصي نقاط جهان از عقب افتادگي اقتصادي و اجتماعي شده است (مانند زنان در هندوستان). البته در اين راستا نبايد محاسن ارزش هاي جهانشمولي هم چون مبادله آزاد، دولت مبتني بر قانون، دمكراسي و ديگر «ارزش هاي غربي» را ناديده گرفت.
چنين بازنگري تاريخي اي (رويزيونيسم)، كه به شدت مورد اعتراض تاريخ نويسان و به خصوص تاريخ نويسان كشورهاي تحت استعمار است، توسط انگليسي ها و آمريكايي ها همچون برهاني براي «نبرد بين المللي» شان مورد استفاده قرار مي گيرد و توجيه گر بمباران هاي هوايي آنها در كوزوو و عراق مي شود. يكي از مبلغين اين نگرش امپرياليست - ليبرال، آقاي روبرت كوپر، مشاور بلر در سياست خارجي است. او در آوريل ،۲۰۰۲ در مقاله اي تحت عنوان «به چه دليل ما هنوز به امپراطوري نياز داريم»، فراخواني براي نوعي استعمار پست مدرن دارد : «امپراطوري و امپرياليسم به مفاهيمي با بار منفي تبديل شده اند، و هيچ نيروي استعمارگري حاضر به پذيرش وظايف خويش نيست، معذلك شرايط و ضرورت تحت استعمار قرار دادن ديگران همان قدر امروز وجود دارند كه در قرن نوزدهم» .
علي رغم اختلاف ظاهري در نظريه ها، مابين طرفداران حزب كارگر و رئيس جمهور جمهوري خواه ايالات متحده، مفاهيم مشتركي كه مخلوطي است از ليبراليسم اقتصادي و مسيحيت، از سوي آنها مورد استفاده قرار مي گيرد. هر دو دولتمرد، نه تنها به عملكرد آزادنه مكانيسم بازار باور دارند بلكه خانواده، نظم و تربيت اجتماعي و نوعي اراده الهي منبع الهام آنهاست، اراده اي كه آقاي بلر وقتي در مورد تلفات ارتش انگلستان در عراق مورد سوال قرار مي گيرد، از او به مثابه تنها مرجع قضاوت نهايي درباره رفتارش ياد مي كند.
رهبر حزب كارگر به ماموريت (لغتي كه از سوي او مرتباً تكرار مي شود) ملي و جهاني اش باور دارد. اگر چه او در اين مورد از آقاي بوش متين تر است و همچون او از گفتن جمله «خدا شما را حفظ كند» در شب قبل از حمله دومين جنگ عراق خودداري مي كند، اما «ارزش» هايي كه اين دو دولتمرد به خاطر آنها، اگر وظيفه حكم كند، از اين پس وارد عمل خواهند شد، از يك منبع تغذيه مي شوند.
منبع: لوموند ديپلماتيك

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |