دكتر جواد منصوري محقق و استاد دانشگاه
نقش ضعف فرهنگ عمومي جامعه در دوره مشروطيت، از عوامل منفي مؤثر و سازنده در ايجاد تحولات عمده اين مقطع تاريخي بود. اين مسئله هنوز هم تا حدي به چشم مي خورد. به نظر مي رسد عبرت از شرايط و موقعيت مشروطيت به عنوان دوره اي مهم از تاريخ معاصر ايران، مي تواند چشم انداز تازه اي را براي مسئولان و مردم به آينده اين كشور بگشايد. حاكميت قانون، وجدان كاري، انضباط اجتماعي، احترام به جامعه و حقوق انسان ها و مقولاتي از اين دست از آن زمان تاكنون- علي رغم اقدامات مهمي كه در راستاي تحقق اين موارد انجام شده است- عملاً به شكل يك ايده آل مطرح است. به نظر نويسنده اين مقاله، رفع ضعف فرهنگ عمومي تنها راه رسيدن به اين كمال مطلوب است. مي خوانيم:
با نگاهي به مشروطه به چند نقص بزرگ فرهنگي مي رسيم كه متأسفانه همچنان پابرجاست، از جمله عدم تربيت اجتماعي مردم كه براي زندگي در يك جامعه انتخاباتي و قانونمند و منضبط تربيت نشده بودند؛ در نتيجه جريان مشروطيت به هرج و مرج كشيده مي شود و امروز هم به نوعي شاهد ادامه آن جريان هستيم. هنوز مسأله حاكميت قانون و بحث وجدان كاري از مقولات اساسي جامعه است. هنوز احترام به جامعه و حقوق افراد از جمله مهمترين مسائل است. مسائلي كه از جمله دلايل شكل گيري مشروطيت بود، امروز هم به اشكال ديگري در جامعه وجود دارد. حاكميت قانون، وجدان كاري، احترام به جامعه و حقوق انسان ها از جمله مهمترين نيازهاي جامعه است كه افراد جامعه بايد براي اعتقاد و عمل به آنها تربيت مي شدند. در زمان مشروطيت سابقه چنين تربيتي نبود. ولي از آن زمان تا امروز هم به طور جدي به اين مسأله نپرداخته ايم. به طوري كه مسأله اصلي كشور، ضعف فرهنگ عمومي است. به عبارت ديگر ريشه بسياري از ناهنجاري ها و نابساماني ها و تنش ها به ضعف فرهنگ عمومي ما بازمي گردد.
كشورهاي پيشرفته صنعتي، بعد از حدود صد سال زندگي ماشيني، به اين نتيجه رسيدند كه تربيت اجتماعي يك ضرورت زندگي شهرنشيني و ماشيني است، لذا با جديت و هزينه هاي بسيار بالا اين تربيت را آغاز كردند و نتيجه گرفتند. به طوري كه امروز در بعضي از كشورها، بخش عمده اي از ساعات تعليم و تربيت مصروف آموزش عملي و نظري اين تربيت مي شود. بخش عمده اي از ريشه هاي مشكلات كشور ما در عدم توجه به فرهنگ عمومي و تربيت اجتماعي است. فرهنگ عمومي نه تنها در دوره قاجار مطرح نشد- به دليل اين كه سلطه خارجي نمي خواست اين بحث مطرح شود- بلكه متأسفانه در دوران انقلاب اسلامي هم اين كار پي گيري نشد، علي رغم اين كه شوراي عالي انقلاب فرهنگي تصويب كرد كه وزارت ارشاد اسلامي مسأله فرهنگ عمومي و تربيت اجتماعي مردم را پي گيري كند، ولي عملاً به اين مسأله هيچ گونه بهايي داده نشد.اگر مسئولان كشور به اين مسأله معتقد شوند، برنامه ريزي و پيگيري مي كنند و هزينه هاي لازم را تأمين مي كنند و اول خودشان الگوي چنين فرهنگ رفتاري مي شوند و اين رفتار به تدريج در جامعه شكل مي گيرد. البته زمان زيادي مي برد ولي اگر چنين اتفاقي بيفتد، تحول عميق و بنيادي در كشور به وقوع مي پيوندد. به عنوان مثال چند سال پيش دولت مالزي مطالعه اي در مورد مقايسه سرعت پيشرفت ژاپن و مالزي انجام داد و متوجه شد كه علت عمده اين كمي سرعت در مالزي مربوط به ضعف فرهنگ عمومي بود؛ لذا دولت مالزي ساليانه مبلغ ۳ ميليارد دلار فقط براي ارتقاي سطح فرهنگ عمومي جامعه بودجه در نظر گرفت.
به دليل وجود و حاكميت يك نوع فرهنگ تسخيري در ايران، هر كسي به نوعي تلاش دارد ديگري را پايين بياورد و جاي او را تسخير كند! به جاي رفاقت، همكاري، هماهنگي و همراهي، فرهنگ رقابت تخريبي، خارج كردن، منزوي كردن و ترور شخصيت يكديگر، فرهنگي رايج بوده است و طبعاً در چنين شرايطي كسي به فكر فرهنگ عمومي و سازندگي نخواهد بود و همه به فكر حفظ وضعيت موجود خود و فقط به فكر امروز هستند. بنابراين نه به فكر جامعه هستند و نه به فكر آينده. اين مشكلي بوده كه از زمان مشروطه تاكنون وجود داشته است.
از دلايلي كه خيزش هاي اجتماعي در ايران نتوانستند آن طور كه بايد به هدف خود برسند، اين بوده كه بيشتر قائم به فرد بوده و شخصيت هاي كاريزماتيك جريان ساز بودند و با حذف آنها جريان هم به تدريج حذف شد و به دليل اين كه رشد اجتماعي و آگاهي عمومي به وجود نيامد در مقاطع خاصي، افراد تحت تأثير شرايط و ايمان و اعتمادي كه به يك فرد يا افرادي داشتند، توانستند منشأ اثر شوند، اما بعد از بين رفتند. تاريخ ۲۵۰ سال گذشته كشور ما نشان دهنده تعداد زيادي از اين خيزش ها است كه با يك شخصيت كاريزماتيك شروع مي شود و با رفتن او از بين مي رود و نظام و سيستم قانونمند و مردمي با فرهنگ عمومي نيرومند به وجود نمي آيد.
بخشي از قائم به فرد بودن تحولات به روحيه فردگرايي در جامعه بازمي گردد، كه در مقابل فقدان روحيه جمع گرايي است كه باعث مي شود، جنبش ها و حركت هاي اجتماعي مورد نظر تداوم نداشته باشند و به اهداف خود نرسند و همچنين نوعي بي ثباتي در جامعه ايران به وجود آورد. اتكا به شخصيت هاي كاريزماتيك از يك طرف و وجود فرهنگ تسخيري از طرف ديگر باعث شد كه زيربناهاي تمدني نيرومند در كشور شكل نگرفت و تقليد و كپي كردن از غرب تا حدودي ادامه يافت.
حاكميت قانون، وجدان كاري، احترام به جامعه و حقوق انسان ها از جمله مهمترين نيازهاي جامعه است كه افراد جامعه بايد براي اعتقاد و عمل به آنها تربيت مي شدند. در زمان مشروطيت سابقه چنين تربيتي نبود.
ولي از آن زمان تا امروز هم به طور جدي به اين مسأله نپرداخته ايم. به طوري كه مسأله اصلي كشور، ضعف فرهنگ عمومي است
هم زمان با دوران ناصرالدين شاه در ايران، در ژاپن امپراطور ميجي حاكم بود. امپراطور ميجي در طول حكومت خود، فعاليت ها و سياست هايش به طور عمده بر دو محور تأكيد داشت؛ آموزش و برقراري نظم و امنيت در كشور. او معتقد بود كه هر كشوري از طريق آموزش به آنچه مي خواهد مي رسد و كشوري مي تواند قوام و دوام داشته باشد كه در آن امنيت همه جانبه وجود داشته باشد.در كشور ما اين غفلت از قبل وجود داشته و تصور اين بود كه مشروطيت تحول به وجود مي آورد ولي به دليل نارسايي ها، مشروطيت نتوانست تحولي در اين زمينه به وجود آورد.مشروطه خواست مردم و براي ايجاد يك تحول مستحكم براي جامعه بود و به دليل نارسايي ها و عدم فرهنگ عمومي نيرومند نتوانست تحولات عميق و اساسي را به وجود آورد.
عدم درك واقع بينانه شرايط توسط نخبگان و پيشتازان مشروطيت و رهبران آن و همچنين عدم آگاهي لازم مردم براي مقابله با دشمنان و بي توجهي به فرهنگ عمومي از غفلت هاي موجود در مشروطه است.
مشروطه قطعاً مورد خواست قدرت هاي خارجي نبود، چون قاجار منافع آنها را تأمين مي كرد. مشروطيت يك جريان خواست مردمي بود. يكي از حوادث تلخي كه در تاريخ معاصر ايران اتفاق افتاد اين است كه نمايندگان دوره اول مجلس ايران، قانون اساسي بلژيك و فرانسه را انتخاب مي كنند و از آن براي يك كشور مسلمان قانون اساسي مي نويسند. در اصل پنجم اين قانون آمده است: «سلطنت موهبتي است الهي كه خداوند در هر خانواده اي كه بخواهد به وديعت مي گذارد.» اين نشان مي دهد كه اكثريت نمايندگان آن زمان بسياري از مسائل اساسي را كه بايد بدانند نمي دانستند و از مردم فاصله زيادي داشتند و به منافع ملت فكر نمي كردند وگرنه معنا ندارد در يك كشور مسلمان چنين قانون اساسي نوشته شود كه بعدها با تلاش شهيد شيخ فضل الله نوري مجبور شوند متممي براي آن بنويسند. عوامل خارجي متأسفانه آن چنان در دستگاه ها و گروه ها و شبكه هاي مختلف نفوذ كرده بودند كه قانون اساسي با خواست مردم هماهنگي نداشت. مسأله حائز اهميت اين است كه چه طور افراد فرهيخته جامعه در طول مشروطيت و قبل و بعد از آن در دوره قاجاريه و پهلوي بدون توجه به منافع ملي و تحت تأثير فرهنگ تسخيري در راستاي اهداف و منافع دشمن عمل مي كنند.بزرگترين عبرت مشروطيت اين است كه ما از خودخواهي ها و نفع طلبي ها و باندبازي ها به نفع مصالح كشور دست برداريم. زيرا كه هيچ چيز، به اندازه اين تفكرات و حركت ها به منافع ملي ضربه نمي زند. كساني بودند كه براي منافع شخصي با دشمنان همكاري مي كردند. به عبارت ديگر، منافع كشور را فداي منافع شخصي خود مي كردند. بايد از تحولات اين دوران درس ها و عبرت ها گرفت.اطاعت از قانون و ضوابط و حاكميت مورد قبول ملي بايد براي همه محترم باشد. بي توجهي به مردم و محور شدن خواص و تبعات سوء اين رفتار، يكي از عبرت هاي مشروطيت است. خواص نبايد براي خود حساب ويژه اي باز كنند، بلكه بايد خود را خدمتگزار مردم بدانند؛ زيرا كه خواص با امكانات مردم به اين موقعيت رسيده اند. اما متأسفانه، در عمل عكس اين جريان واقع شد. هر چه مدارج مسئوليتي و مديريتي بالاتر مي رفت، فاصله از مردم بيشتر مي شد و فاصله با دشمنان مردم كمتر!!