كيميايي را به خاطر رويكردهاي اجتماعي و تاريخي اش و حافظه نيرومندش انتخاب كرديم، به اضافه اينكه او احساس عاطفي عميقي به لاله زار دارد و وجود اين احساس براي ما بسيار مهم بود
ديگر لاله زار، آن لاله زار قديم نيست. حالا ساعت 5 عصر كركره ها مي آيد پايين و خيابان جان مي سپارد تا صبح روز بعد. سنگفرش مشهور لاله زار زير خروارها آسفالت دفن شده و از سوز و بريز جماعت خوش پوش وشيهه اسب هاي درشكه هيچ خط و خبري نيست.
لاله زار ميان كابل هاي فشار قوي برق و سرپوش سربي دود گرفتار است. نه، لاله زار ديگر آن لاله زار نيست. خياباني كه بيشتر سينماهاي تهران را زير بال و پر داشت، حالا ويترين فرسودگي است. ديگر از هيچ بلندگويي صداي فيلم شنيده نمي شود، اما آنها كه پشت در سينماها، گوششان به بلندگوي سردر سينما بود و كنار بساط نوشابه و بستني و تخمه مي ماندند و فيلم را از روي صدا براي رفقا تعريف مي كردند هنوز هستند. آنها گذشته لاله زار را مي شناسند. همان ها مي گويند كه طول اين خيابان 800 قدم است.
گفت وگوي ما با عليرضا بهرامي با همين كلمه ها و جملات شروع شد . او فيلم كوتاه 800 قدم در لاله زار را با اميد شريف موسوي ساخته است، اما وقتي از لاله زار و گذشته اين خيابان مي گويد دوباره لاله زار سال هاي دور جان مي گيرد. بهانه ما ساختن اين فيلم بود و حرف هاي او كه حاصل دو سال تلاش و تقلا و پژوهش است، اما بد نيست همين ابتدا از آخرين پرسش و پاسخ شروع كنيم و بعد پرسه بزنيم در لاله زار و سينماهايش تا برسيم به آخر كار، به نظر مي رسد اين وضع خالي از لطف نباشد.
از فيلم راضي هستيد؟
نه، متاسفانه راضي نيستم. آنچه مي خواستم نشد، اما تصور مي كنم كه گروه ما كه اين فيلم حاصل تلاش آنهاست خيلي جلوتر از كساني هستند كه اين سوژه را سال ها در ذهن داشتند، اما به جايي نرساندندش. بنابراين از انجام شدن كار راضي ام و به اين هم افتخار مي كنم كه نام لاله زار روي فيلم است.
درگيري اين سوژه چقدر توانست شما را به فضاي گذشته لاله زار نزديك كند؟
من هميشه عاشق يك قرن قبل تر هستم. حتي اروپا را هم در ظرف زماني قرن نوزدهم دوست دارم.
يعني علاقه به گذشته و تاريخ انگيزه ساختن اين فيلم بود؟
اين دلبستگي يك عنصر بود. اصل ماجرا برمي گردد به دو سال پيش، تابستان 81 . آن موقع به دنبال جمع وجور كردن مجموعه اي عكس بودم از سينماهاي تعطيل شده. با دوستي هم صبحت كرديم و تصميم گرفتيم براي اين مجموعه عكس هايي تهيه كنيم. ميانه كار پيشنهاد فيلم مستند پيش آمد. رفتيم به موزه سينما و با يك نقشه پلاني از تهران روبه رو شديم، يك عكس سياه و سفيد كه متعلق به اوايل دهه 50 بود. نقطه هاي قرمز، روي نقشه نشانه وجود سينماها بود. با نخستين نگاه مي شد دريافت كه بيشتر نقطه هاي قرمز اطراف يك خيابان بود. اگر 40 نقطه در سراسر شهر پخش بود 25 نقطه در يك خيابان جمع شده بود. همين تصوير، تلنگري بود كه برويم به سراغ گذشته لاله زار و درباره سينماهاي تعطيل شده آن پرس وجو كنيم. با اين شروع خيلي زود متوجه شديم كه لاله زار خيلي از اولين هاي تهران در زمينه تئاتر، سينما و هنر را در خود دارد. اولين تماشاخانه زنان، خبرگزاري پارس، اولين تماشاخانه تهران، تئاتر نصر و ... نمونه هاي اين ماجراست. طبيعي است كه با چنين پتانسيلي انگيزه كار در ما تقويت شد.
حاصل بررسي هاي اوليه گروه شما راجع به لاله زار چه بود؟
لاله زار را مي شد در 3 طبقه مشخص كرد. زيرزمين اين بنا تالارهاي موسيقي، آوازها و ترانه هاي آبكي بود. جايگاه تئاتر، سينما و فيلم بخش همكف به حساب مي آمد كه در كنار آن نبايد خياط خانه ها را هم فراموش كرد. در واقع تئاتر، سينما و خياطي هاي تهران هم در اين خيابان متمركز بودند. طبقه فوقاني هم به قشر روشنفكر تعلق داشت كه دفترهاي روزنامه ها و نشريات را در لاله زار انتخاب كرده بودند و چاپخانه هاي بزرگ آن روزگار هم در اين خيابان مي گنجيد. وقتي با اين سه طبقه روبه رو شديم گستردگي كار و كم تجربگي ما دست به دست هم دادند و ما را بلعيدند. در واقع در وضعيت غرق شدن در سوژه هاي بكر و متعدد بوديم كه تصميم گرفتيم تنها يك خط و راه را انتخاب كنيم، بلكه به نتيجه برسيم. مثلا سينما ماياك خودش يك سوژه است؛ اولين وارد كننده فيلم هاي خارجي يا خانه اي كه يكي از سريال هاي معروف ايراني در آن ساخته شده بود با همان شكل و شمايل قديمي اش مقابل ما بود. درهاي چوبي، پنجره هايي كه با نوع چيدن آجرهايشان تزئين شده اند، آينه كاري داخلي سينما ركس يا مردي كه به او مي گويند قيصر دوم و 20 سال است كه آنجا كنار سينما نوشابه مي فروشد يا زني كه صاحب سينماست و هنوز هم بليت مي فروشد و ... اينها همه موضوع كار بود، اما ما بايد يك راه را انتخاب مي كرديم و پيش مي رفتيم.
چه شد كه از مسعود كيميايي به عنوان يكي از راويان اين خيابان استفاده كرديد؟
ما توانستيم يك بعدازظهر جمعه را از آقاي كيميايي وقت بگيريم. دكتر لواساني، احمدرضا احمدي، غلام حسين خورشيدي، اسكندر مختاري، محيط طباطبايي هم در تكميل كردن روايت 800 قدم در لاله زار سهيم هستند. اما كيميايي را به خاطر رويكردهاي اجتماعي و تاريخي اش و حافظه نيرومندش انتخاب كرديم، به اضافه اينكه او احساس عاطفي عميقي به لاله زار دارد و وجود اين احساس براي ما بسيار مهم بود، چرا كه هدف فيلم اين است كه بگوييم هويت تاريخي اين خيابان پتانسيلي دارد كه مي تواند به ماندگاري اش بينجامد. همين كه در خبرها مي خوانيد سازمان زيباسازي طرحي دارد براي منع عبور و مرور خودرو در لاله زار، باز هم به قدرت هويت تاريخي اين خيابان بر مي گردد. در واقع لاله زار برادوي تهران است و براي بيان روايت پيچ در پيچ آن به كساني احتياج داشتيم كه با آن زندگي كرده اند.
داستان 800 قدم حقيقت دارد؟
بله، در يكي از منابع خواندم كه جاهل هاي قديم مقرشان لاله زار بود. آنها 24 ساعت شبانه روز را اينطور تقسيم كرده بودند. 8 ساعت كار، 8 ساعت استراحت، ۸ ساعت تفريح. اين 8 ساعت آخري را آنها در لاله زار مي گذراندند. به روايت آنها كه وقت كافي براي پرسه زدن در خيابان لاله زار را داشتند فاصله بين ميدان توپخانه تا خيابان جمهوري 800 قدم است. در اين 800 قدم تا دلت بخواهد سينما بوده و بلندگوهاي سر در سينما هم براي جلب مشتري صداي فيلم را توي خيابان پخش مي كرده اند. جماعت توي خيابان هم گوششان به صدا بوده و كسي كه فيلم را ديده و حالا با شنيدن صدا دارد تصوير و حوادث فيلم را براي آنها مي گويد.
از آقاي كيميايي بگوييد و از لاله زار ؟
عصر يكي از جمعه هاي پاييزي با آقاي كيميايي رفتيم به لاله زار، هر كس آنجا بود تا او را مي ديد بلند مي شد. خيابان سوت و كور بود. كوچه ملي كه سينمايش دو فيلم با يك بليت را نمايش مي دهد خالي و خاموش بود. از زمانيكه كيميايي كتش را پوشيد و با ما آمد به هزار ترفند از او فيلم گرفتيم تا وقتي بعد از چند ساعت اين در و آن در زدن وقت خداحافظي رسيد و او به ما گفت كه شما خاطرات مرا پيش چشمم آورديد، حالم بد شد. حس عاطفي آقاي كيميايي به اين خيابان كه معلم خيلي ها در عرصه سينما بوده است باعث شده بود ايشان متاثر شود. بعد شب عيد به لاله زار سرزديم. از شلوغي و ازدحام دستفروش ها، فيلم سياه و سفيد گرفتيم، رفتيم به سينماهايي كه خالي بودند. مسجد لاله زار را هم گرفتيم تا بگوييم اين مسجد قديمي هم كنار همين سينماها وجود داشته است. در هر حال بايد گفت كه فيلم ما تحت تاثير شخصيت كيميايي است . در واقع گروه ما به دنبال كيميايي بود و او هر جا دلش مي خواست مي رفت و ما هم به دنبالش.