دكتر پيروز ايزدي
اشاره: در نخستين بخش از مطلب حاضر، نويسنده نخست به زندگي و سبك آثار هردر اشاره كرد و آنگاه به فلسفه زبان و فلسفه ذهن از ديدگاه هردر پرداخت. تأثير هردر بر فيلسوفاني چون: هگل، شلاير ماخر، نيچه، ديلتاي، جان استوارت ميل و گوته انكار ناكردني است و بويژه وي بر هرمنوتيك مدرن تأثير شاياني داشت. واپسين بخش مطلب را با نگاهي به فلسفه تاريخ و فلسفه سياسي هردر پي مي گيريم:
فلسفه تاريخ
همان گونه كه قبلاً اشاره شد، هردر به تفاوت هاي بنيادي اشاره مي كند كه ميان ادوار تاريخي گوناگون و مفاهيم، اعتقادات و احساسات مردم متعلق به هر يك از اين ادوار تاريخي وجود دارد. او با استفاده از اين اكتشاف تجربي هسته اصلي نظريه فلسفه تاريخ خود را شكل مي دهد. در نتيجه، هردر به جاي توجه نشان دادن به رفتارها و حوادث بزرگ سياسي و نظامي در تاريخ، بر «حالات دروني» شركت كنندگان در تاريخ تأكيد مي نهد. اين انتخابي عامدانه و آگاهانه است. از اين رو، روان شناسي و تأويل به گونه اي اجتناب ناپذير در فلسفه تاريخ هردر نقش اساسي ايفا مي كنند.
در پاسخ به اين پرسش كه چرا تاريخ بر رفتارها و حوادث بزرگ سياسي و نظامي گذشته مؤ كد است ، چندين مطلب را مي توان عنوان كرد. نخست آنكه اين گونه رفتارها و حوادث سياسي و نظامي جالب بوده و موجب تهذيب اخلاق مي گردد. اما هردر اين استدلال را نمي پذيرد و منكر آن مي شود كه صرف جذابيت يا كنجكاوي انگيزه اي جدي براي پرداختن به تاريخ باشد. از سوي ديگر روحيه ضداقتدارگرا، ضدنظامي گرا و بشردوست او استيلاي سياسي، جنگ و ايجاد امپراتوري را كه حجم عظيمي از اين رفتارها و حوادث را تشكيل مي دهد، برنمي تابد و نه تنها آنها را عامل تهذيب اخلاق نمي داند بلكه آنها را نفرت انگيز قلمداد مي كند. دوم آنكه گفته مي شود با بررسي سير اين حوادث مي توان به نوعي معناي كلي در تاريخ دست يافت و يا به بينشي علت و معلولي نائل آمد كه ما را قادر خواهد ساخت به بينش گذشته و احتمالاً پيش بيني آينده بپردازيم. هردر در اين استدلال ها نيز شك و ترديد روا مي دارد. در مورد نكته اول اين اعتقاد را بيان مي دارد كه ايجاد نوعي نظم در رويدادها در قالب يك طرح يا نقشه، كار مورخ نيست بلكه كار نقاشان و هنرمندان است و درخصوص نكته بعدي چنين متذكر مي شود كه با جستجوي علل موثر در تاريخ بينش تاريخي دچار توقف شده و پيشگويي آغاز مي شود. البته بعدها هردر در نظرات خود تعديل به عمل مي آورد و در مورد معناي تاريخ اين نظر را بيان مي كند كه تاريخ داراي يك مقصود كلي است و اين واقعيت را مي توان از شيوه انباشتي دريافت كه به موجب آن فرهنگ ها بر روي هم بنا مي گردند و آن گاه «ايده ها» داستاني بلند را بازگو مي كنند مبني بر اينكه مقصود تاريخ تحقق مداوم «بشريت» و «خرد» است. در ارتباط با كشف روابط علي با مطالعه سير رويدادهاي گذشته، هردر با تعديلي اندك در نظر پيشين خود، اين گونه اظهارنظر مي كند كه رفتارها و رويدادهاي تاريخي عمده محصول يك يا چند عامل علت و معلولي است كه به راحتي قابل شناسايي نيستند، بلكه در تقسيم تقارن و تلاقي عوامل علت و معلولي مختلف پديد مي آيند كه بسياري از آنها براي مورخ ناشناخته و حتي غيرقابل شناسايي مي باشند. افزون بر اينها، هردر چندين دليل ايجابي نيز براي تمركز بر «حالات دروني» در مطالعه تاريخ اضافه مي كند. صرف نظر از تفاوت هاي بنيادي در ذهنيت افراد بشر، او بر اين باور است كه مطالعه ذهن افراد بشر از طريق ادبيات، هنرهاي بصري و غيره عموماً نمايانگر بهترين صفات اخلاقي آنان است. و از اين رو از آنها مي توان درس هايي براي تهذيب اخلاق گرفت، از سوي ديگر، هردر برخلاف علاقه مندان به تاريخ سياسي و نظامي كه بر نخبگان تأكيد مي كنند و رويكردي فارغ از ملاحظات اخلاقي را دنبال مي نمايند، با توجه به انگيزه هاي اخلاقي مساوات گرايانه خود، در مطالعات تاريخي خواهان نشان دادن همدردي با افراد كليه طبقات اجتماعي از جمله طبقات پائين است. جدا از ملاحظات اخلاقي، هردر پرداختن به «حالات دروني» در مطالعه تاريخ را از جهات ديگر نيز مفيد مي داند. يكي آنكه اين رويكرد درك ما را از خود افزايش مي دهد از جمله اينكه نقاط اشتراك و افتراق مابين ديدگاه هاي ما و ديدگاه هاي ديگران را آشكار مي سازد و ديگر آنكه ما براي درك كامل ديدگاه خود نياز به شناسايي منشاء آن و سير تحول آن داريم. همچنين، هردر معتقد است كه بررسي دقيق آرمان هاي اعصار گذشته مي تواند به غني ساختن آرمان هاي ما و سعادت ما كمك كند.
عزم هردر در تمركز بر «حالات دروني» شركت كنندگان در تاريخ و متعاقب آن تأكيد وي بر روانشناسي و تأويل به عنوان روش هاي تاريخ، ديلتاي را بسيار تحت تأثير قرار داد.
همچنين آراي هردر در زمينه «شكاكيت» شايسته تأمل است. هر چند كه در اين زمينه چندان راهگشا نبوده است. چنانكه ذكر شد تاريخ عرصه تفاوت هاي عميق در ذهنيت افراد بشر است. تعدد نقطه نظرات متضاد تقريباً در مورد كليه موضوعاتي كه در تاريخ يافت مي شود، نوعي شكاكيت پديد آورده است. هردر در پي اجتناب از اين شكاكيت دو راهبرد را دنبال مي كند كه با يكديگر ناسازگار بوده اند و سرانجام نيز كارساز نمي گردند؛ راهبرد نخست مبتني بر اين است كه بيش از آنچه تصور مي رود بين ادوار و فرهنگ هاي مختلف مشتركات وجود دارد. اين راهبرد در كتاب «ايده ها» ي او نقش اساسي ايفا مي كند. در كتاب مزبور هردر به ويژه «بشريت» را يك ارزش اخلاقي مشترك معرفي مي كند و نيز در كتاب «جنگل هاي انتقادي» هردر چنين استدلال مي كند كه استانداردهاي زيبايي در سطوح زيربنايي از نوعي يگانگي برخوردارند. راهبرد دوم اتخاذ نسبي گرايي است، به اين معني كه مواضع مختلف دوره ها و فرهنگ هاي مختلف به يك اندازه از اعتبار برخوردارند و هيچ يك نسبت به ديگري از برتري برخوردار نيستند.
|
|
هردر بر اين باور است كه اين اساساً حق توده هاي مردم است در حكومت سهم داشته باشند، نه اين كه حكومت بر آنها تحميل شود او معتقد است حكومتي كه برگزيده مردم باشد، منافع آنها را بهتر تأمين خواهد كرد
با اين حال، همانطور كه ذكر شد هيچ يك از اين دو راهبرد موفق نيستند. راهبرد نخست با شواهد تاريخي تضاد پيدا مي كند. او خود در كتاب «درباره تغيير سليقه» معتقد است كه ارزش هاي بنيادي نه تنها در طي تاريخ تغيير پيدا كرده اند بلكه در برخي موارد حتي وارونه نيز شده اند. راهبرد دوم هردر نيز هر گونه قضاوت ارزشي را منتفي مي گرداند.
فلسفه سياسي
هردر عموماً يك فيلسوف سياسي شناخته نمي شود، اما آرمان هاي سياسي او تحسين برانگيز، مواضع نظري او قابل دفاع و موضوعات مورد تأكيد او در مقايسه با ديگر فيلسوف هاي آلماني هم عصرش معتبرتر هستند. اگر بخواهيم ويژگي هاي اصلي فلسفه سياسي هردر را برشماريم، بايد كار را با آرمان هاي سياسي او، نخست در سياست داخلي و سپس در سياست بين المللي آغاز نماييم. در سياست داخلي، هردر انساني است فردگرا ، جمهوريخواه، دموكرات و مساوات گرا.فردگرايي او بويژه در حمايت تقريباً بي قيد و شرط او از آزادي انديشه و بيان (از جمله آزادي پرستش) حالت راديكال دارد. او چندين دليل براي اتخاذ چنين موضعي ارائه مي دهد: ۱- او احساس مي كند كه اين آزادي به منزلت اخلاقي افراد مربوط مي شود؛ ۲- او معتقد است كه اين آزادي براي خودشكوفايي افراد ضرورت دارد؛ ۳- او بر اين باور است كه ظرفيت افراد بشر براي تشخيص حقيقت محدود است و تنها راه حل موجود مباحثه مستمر و دائمي بين نقطه نظرهاي متضاد است.
همچنين هردر به جمهوريخواهي و دموكراسي متعهد است و چندين دليل براي اين موضع خود ارائه مي دهد كه ناشي از گرايش مساوات طلبانه او نسبت به منافع كليه اعضاي جامعه است:۱- او بر اين باور است كه اين اساساً حق توده هاي مردم است كه در حكومت سهم داشته باشند، نه اين كه حكومت بر آنها تحميل گردد؛ ۲- او معتقد است حكومتي كه برگزيده مردم باشد، منافع آنها را بهتر تأمين خواهد كرد و ۳- او به ويژه بر اين اعتقاد است كه جمهوريخواهي و دموكراسي جنگ را كه تحت رژيم هاي سياسي مستبد اروپا رايج است، محدود خواهد ساخت؛ جنگي كه به نفع معدود حاكماني است كه درباره شروع آن تصميم مي گيرند، اما براي مردم بسيار گران تمام مي شود. به خصوص مساوات گرايي، هردر اختلافات طبقاتي را رد نمي كند، بلكه مخالف هرگونه سركوب سلسله مراتبي است؛ او اين گونه استدلال مي كند كه همه افراد جامعه داراي ظرفيت خودشكوفايي هستند و بايد فرصت اين كار را پيدا كنند و بر اين امر اصرار مي ورزد كه دولت بايد براي تحقق اين وضعيت به مداخله دست بزند و براي مثال آموزش و حداقل استاندارد زندگي براي فقرا را تضمين كند.
در خصوص سياست بين الملل، هردر اغلب ناسيوناليست و يا حتي يك ناسيوناليست آلماني تلقي مي شود. برخي ديگر از فلاسفه متعلق به همين عصر نظير فيخته شايسته دريافت اين عنوان هستند، اما تا آنجا كه به هردر مربوط مي شود نسبت دادن اين عنوان در معاني رايج آن به او بسيار گمراه كننده و ناعادلانه مي باشد. برعكس، موضع بنيادي او در سياست بين الملل تعهد به جهان وطني است. اين امر قسمت اعظم آرمان «بشريت» او را تشكيل مي دهد. از اين رو، براي مثال، در كتاب خود تحت عنوان «نامه ها» به نقل از فنلون چنين مي نويسد: «من به خانواده ام بيش از خودم عشق مي ورزم؛ بيش از خانواده ام به سرزمين پدري ام عشق مي ورزم و بيش از سرزمين پدري به بشريت عشق مي ورزم» و بدين ترتيب علاقه مندي خود را به همه افراد بشر به نمايش مي گذارد.
هردر همچنين بر احترام به گروههاي ملي ، به حفظ آنها و پيشبرد منافع آنها تأكيد مي نهد. اما اين عقيده او به دلايل زير پيامدهاي زيانباري در برندارد: ۱- از نظر هردر، اين امر مؤكداً بايد براي كل گروه هاي ملي و به طور مساوي و نه فقط آلماني ها صورت گيرد؛ ۲- «ملت» مورد نظر جنبه نژادي ندارد بلكه جنبه زباني و فرهنگي دارد (هردر مفهوم نژاد را رد مي كند)؛ ۳- همچنين به كار بستن اين نظر مستلزم وجود يك دولت متمركز و نظامي گرا نيست؛ ۴- اصرار هردر بر احترام گذاشتن به گروه هاي ملي توأم با تقبيح شديد منازعات نظامي، استعمار و استثمار است و نيز اين درخواست كه ملت ها به گونه اي صلح آميز به همكاري با يكديگر بپردازند و به منظور منفعت متقابل در زمينه تجارت و تلاش هاي فكري به رقابت با يكديگر بپردازند و فعالانه به يكديگر كمك كنند.
افزون بر اين، هردر داراي دلايل قانع كننده اي براي احترام به گروههاي ملي است:
۱- تنوع بسيار زياد ارزش ها در ميان ملت ها موجب آن مي گردد كه همگوني نهايتاً غيرعملي گردد؛ ۲- همچنين اين تنوع تا جايي كه عملي باشد نمي تواند به طور داوطلبانه صورت گيرد بلكه فقط از رهگذر اجبار بيروني امكان پذير است. ۳- در عمل تلاش براي دستيابي به همگوني براي مثال از طريق استعمار اروپايي جنبه اجباري دارد و تابع انگيزه هاي غايي نظير استيلا و استثمار است؛ ۴- تنوع ملي واقعي مثبت و ارزشمند است و احساس تعلقات محلي را به فرد مي بخشد.
نقد و نظر
با وجود آن كه هردر در بسياري از حوزه هاي نظري در زمره پيشگامان به شمار مي آيد و به لحاظ تأثيرگذاري سرآمد متفكران عصر خويش است و به نوعي بنيانگذار چندين رشته علمي به حساب مي آيد، پيامدهايي كه بر برخي از ديدگاه ها و نظرات او متصور است، چندان راهگشا نبوده اند. استقلالي كه او براي علوم طبيعي قائل مي شود و اعتقاد او به سكولاريسم در تعبير و تأويل متون ديني در نهايت برخلاف ميل او چندان پايه هاي فكري مسيحيت را تقويت نمي كند. از سوي ديگر، شكاكيتي كه حاصل افكار او در خصوص معتبر تلقي كردن كليه افكار و عقايد متعلق به همه دوران ها با آنچه كه خود او بدان در زمينه علاقه مندي به سرنوشت كليه ابناي بشر اعتقاد دارد در تضاد كامل قرار مي گيرد.