برداشت شخصي من اين است كه فلسفه دين توسط افرادي به وجود آمد كه از اساس با مسأله دين مشكل داشتند و مي خواستند اين مشكل را به نحوي ساختارمند مطرح كنند و مسايل طرف مقابل را تحت الشعاع قرار دهندو تجزيه و تحليل كنند
ياسر هدايتي
اشاره:
فلسفه دين كه در ابتدا باتوجه به بنيادي ترين گزاره هاي ديني، يعني اعتقاد به وجود خدا، صفات الهي، وجود شر، چيستي ايمان و رابطه آن با عقل و علم و... به ژرف انديشي فلسفي پرداخت، بعدها باتوجه به پيشرفت بشر در زمينه هاي مختلف و به وجودآمدن مسايل تازه ، به دايره كندوكاو خود وسعت بخشيد.
به همين منظور گفت وگويي با دكتر حميدرضا آيت اللهي، مدير گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبايي انجام داده ايم. ايشان كه خود كتابهايي نظير «تاريخ فلسفه دين از ۱۸۷۵ تا ۱۹۸۰» ، «خدا ودين در جهان پسا مدرن» ، «فلسفه دين» و «مفاهيم و مسائل فلسفه دين» را ترجمه و نگاشته است ، پيرامون چيستي فلسفه دين و بايد و نبايدهاي اين رشته در جامعه علمي ايران صحبت كرد ند.
* فلسفه دين يكي از دانش هايي است كه امروزه توجه بسياري از انديشمندان را به خود معطوف كرده است. توجه به اين رشته نشان از رويكرد خاصي دارد كه انسان معاصر به وجه انديشگي دين دارد.به نظر مي رسد در آغاز گفت وگو اگر از چيستي فلسفه دين صحبت كنيد، مناسب باشد.
- فلسفه دين شاخه اي خاص از فلسفه است كه بيشتر ناظر به مسايل قرن بيستم است؛ در قرن بيستم است كه فلسفه دين به عنوان رشته اي مستقل مطرح مي شود. هگل و حتي هوگل در قرن هجدهم كتاب هايي با عنوان فلسفه دين داشتند، اما آن هيچ ربطي با فلسفه ديني كه اكنون مطرح مي شود، ندارد. در كتابي كه با عنوان «تاريخ فلسفه دين» ترجمه كرده ام، براي فلسفه دين يك سير تاريخي را از سال ۱۸۷۵ تا ۱۹۸۰ مي توانيم دنبال كنيم. اين نشان مي دهد كه نظام فكري و رشته اي كه به عنوان «فلسفه دين» در فلسفه مطرح مي شود، سابقه زيادي ندارد و اساساً در صد سال اخير است كه مطرح شده است و جالب است كه موضوع فلسفه دين بيشتر در حوزه آنالتيك و تحليلي مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است.
* بهتر است از اين تاريخچه مختصر به چيستي فلسفه دين بپردازيم.
- فلسفه دين در واقع آن مسايلي است كه در فلسفه با ژرف انديشي در باره دين پيش مي آمد. اين مسايل ابتدا در دانشكده هاي الهيات مطرح مي شد. مرسوم بوده است كه دانشجويان در ابتداي ورود به دانشكده الهيات ابتدا بايد قباي تأله و الهي دان بودن را برتن كنند؛ يعني شخص بايد خدا باور باشد؛ اما در رشته فلسفه پرداختن به اين مسايل از قبل معمول بود. وقتي كه اين حوزه منحصر در پرداختن به مسايل دين شد، در حوزه فلسفه شاخه اي پيدا شد كه عهده دار بيان مسايل مبنايي، تحليلي، تبييني و بيان علل مسايل ديني است. برهمين اساس فلسفه دين به وجود آمد. بنابر اين، برداشت شخصي من اين است كه فلسفه دين توسط افرادي به وجود آمد كه از اساس با مسأله دين مشكل داشتند و مي خواستند اين مشكل را به نحوي ساختارمند مطرح كنند و مسايل طرف مقابل را تحت الشعاع قرار دهند و تجزيه و تحليل كنند.
بعد از مدتي الهي دانان متأله نيز به اين ساختاري كه به عنوان فلسفه دين پديد آمد علاقه مند شدند و به آن گرايش پيدا كردند. آنها در مطالعات فلسفه دين ديگر ملتزمانه و معتقدانه با مسايل برخورد نمي كردند؛ يعني فارغ از دينداري و عدم دينداري به مسايل فلسفه دين پرداختند. آنها با اين ديدگاه مسايل و محورهاي فلسفه دين و همچنين نقد، تحليل ها و دلايلي كه «له» يا «عليه» يك موضوع ديني آورده شده بود را بدون التزام و اعتقاد ديني بررسي مي كردند. بنابر اين، فلسفه دين رشته اي است كه در آن رشته فرد به طور غيرملتزمانه و نه غيرمعتقدانه به بررسي مسايل مي پردازد. در اين شاخه از فلسفه صرفاً براي تبيين مسايل تلاش مي شود. در فلسفه دين ديگر اثبات، دفاع كلامي و ساختار دادن به مسايل فلسفي و ديني مدنظر نيست، بلكه بررسي و ارزيابي دلايلي كه براي يك موضوع مطرح مي شود مورد نظر است. پس در فلسفه دين يك نفر كه معتقد نيز هست، مي تواند يك مسأله را رد يا قبول كند. به عنوان مثال آقاي جوادي آملي معتقدند، برهان نظم كفايت برهاني ندارد. علامه جعفري وحائري يزدي برهان آنسلم را قبول دارند، اما شهيد مطهري و آقاي جوادي آملي برهان آنسلم را قبول ندارند و مي گويند كه مقدمات آن با يكديگر همخواني ندارد و براي نتيجه گيري برهان كافي نيست.
* اگرچه در صحبت هايتان اشاره كرديد كه فلسفه دين در مقام اثبات و دفاع كلامي گزاره ها نيست، اما با توجه به مثالتان مي توان شباهت هاي زيادي را بين فلسفه دين و كلام جديد پيدا كرد.
- من به چيزي با عنوان كلام جديد اعتقاد ندارم.
* يعني شما به دانشي كه متكفل دفاع از گزاره هاي ديني با استفاده از روش هاي مختلف و جديد باشد، اعتقادي نداريد.
- در دنياي كنوني در غرب چيزي به نام كلام جديد نداريم. در ايران است كه افرادي مسايلي را با عنوان كلام جديد مطرح كرده اند.
* از اولين كساني كه اين اصطلاح را وضع كرده اند مرحوم شهيد مطهري بوده است.
- شهيد مطهري، اصطلاح كلام جديد را تنها در چند جا به كار برده اند. دقت كنيد كه ما در كلام پنج وظيفه داريم كه جز در يكي از آن پنج وظيفه كه با فلسفه دين مشترك است، در بقيه وظايف، تفاوتي اساسي وجود دارد. اولين وظيفه اين است كه ما در كلام بايد به مسايل ساختار بدهيم، يعني اين كه مشخص كنيم اين مسأله بنيادي است يا نه! اصول و فروع و چارچوب ها را مشخص كنيم و به نوعي يك تنسيق داشته باشيم. دومين وظيفه، پيراستن دين از آرايش ها و آلايش هاست سومين وظيفه، تبيين مسايل است. فلسفه دين تنها در اين نكته با كلام مشترك است. تبيين، يعني ارزيابي دلايل عقلاني گزاره هاي ديني و اين كه صحت و سقم دلايل را مورد بررسي قرار دهيم. چهارمين وظيفه علم كلام، اثبات است در حالي كه فلسفه دين به هيچ وجه در پي اثبات چيزي نيست، البته در واقع در فلسفه شما به اثبات يا رد مسأله اي مي رسيد.
پنجمين و آخرين وظيفه كلام، دفاع از دين در برابر شبهات است. اگر كسي كلام جديد را به معناي دفاع در برابر شبهات جديدي كه مطرح مي شود بداند، اصطلاح را درست به كار برده است. اما اگر بحث تنها پيرامون تبيين مسايل بنيادي دين است، فلسفه دين مطرح مي شود.
* آقاي دكتر! در اينجا دو بحث مطرح مي شود. از طرفي كلام جديد را به عنوان يك علم ديگر و متفاوت از فلسفه دين كه البته اشتراكاتي نيز دارند لحاظ مي كنيم از طرفي ديگر شما نسبت به ماهيت رشته اي علمي به نام كلام جديد ترديد مي كنيد.
- آقاي مطهري اصطلاح كلام جديد را وضع نكردند ايشان كلام جديد را به صورت اجمالي مطرح كردند. اما بعداً در حول و حوش مسايل آن و اين كه تجدد اين كلام در موضوع است يا غايت و... بحث هايي مطرح شده است.
* شما گفتيد كلام جديد در غرب وجود ندارد. در صورتي كه ما مي بينيم اين موضوع در غرب مطرح شده است.
- بنده تا به حال نديده ام.
* پس آن علمي كه در غرب مخصوصاً در بعد از رنسانس در پي پاسخگويي به شبهات ديني سنت مسيحي است، چه ناميده مي شد؟
- آن چيزي است به نام مدافعه گري ديني يا «آپولوژتيك» و معمولاً در دانشكده هاي الهيات رايج بوده است.
* مترادف فارسي اين آپولوژتيك چيست؟
- فن مدافعه گري از اصول بنيادين دين است كه بيشتر به قرون وسطي برمي گردد.
* تئولوژي را مي توان با تساهل همان كلام در نظر گرفت؟
- تئولوژي به الهيات ترجمه مي شود. شما در تئولوژي فقه، عرفان، فمينيسم، هنر ديني و جامعه شناسي دين و چيزهاي ديگري را مورد بررسي قرار مي دهيد كه لزوماً موضوع كلامي نيست، بلكه موضوعي الهياتي است.
همچنين الهيات استناد به وحي را جايز مي داند؛ يعني نقل را مورد استناد قرار مي دهد، اما در فلسفه دين استناد به وحي جايز نيست. البته اشتباه نشود كه اين امر با كاربرد آيات قرآن در فلسفه دين منافات ندارد؛ چرا كه شما مي خواهيد مثلاً گزاره هاي ديني اسلامي را مورد بررسي قرار دهيد و براين اساس از آيات قرآن استفاده مي كنيد، اما استناد به آنها جايز نيست.
* اينجا بحث ديگري نيز مطرح مي شود و آن اين كه به خاطر شباهت پاره اي از مسايل بين فلسفه دين و كلام، اصطلاحي به نام «كلام فلسفي» نيز جعل مي شود.
- آنچه در غرب وجود دارد، «الهيات فلسفي» است. اين اصطلاح نيز معمولاً تا قبل از قرن ۱۸ و ۱۹ رايج بوده است و اكنون كمتر به كار مي رود. پس هم الهيات فلسفي داريم و هم اصطلاح «كلام فلسفي» كه گاه شايد من نيز به اشتباه به كار برده ام.
* فلسفه دين كه يك «فلسفه مضاف» به شمار مي رود، چه موضوعاتي را مورد كنكاش قرار مي دهد؟
- فلسفه دين دانشي ساختارمند كه بر مبناهاي خاصي بيان شده باشد، نيست. فلسفه دين مجموعه مسايل مهمي است كه در مورد دين مطرح مي شود و بعضي از انديشمندان به بررسي و تبيين آن مي پردازند.
* بنابر اين فلسفه دين مسأله محور است.
- بله، فلسفه دين موضوع محور نيست، مسأله محور است. لوئيس پويمان، كتابي با عنوان فلسفه دين دارد. در چاپ ۱۹۸۶ اين كتاب براهين اثبات وجود خدا، مسأله شر، دين و اخلاق، مباحثي مانند رابطه عقل و ايمان تجربه ديني و مسايلي از اين دست مطرح مي شود. در سال ۱۹۹۳ در چاپ جديد كتاب فصلي جديد با عنوان «پلوراليسم ديني» به اين كتاب اضافه مي شود. يعني شما مي بينيد كه به فراخور حال جو علمي، مباحث جديد ديگري مورد توجه قرار مي گيرد.
* اين روزآمدي و تحول در مسايل فلسفه دين بر چه مبنايي است؟
- اين تحول متناسب با شبهات به وجود آمده است. مثلاً از سال ۱۹۹۰ كه بحث جهاني شدن، جهانگردي و... مطرح است، مسأله تكثرگرايي يك مسأله جدي در دين مي شود و مورد توجه قرار مي گيرد. بنابر اين متناسب با شرايط موضوعات خاصي مورد توجه قرار مي گيرد. باز به عنوان مثال شما مي بينيد كه بحث «زبان دين» تا سال ۱۹۸۰ يك بحث جدي بود. اما اكنون بيشتر به صورت تاريخي به آن نگاه مي كنند. پس دانش فلسفه دين مسئله محور است و به همين خاطر شما نمي توانيد آن را در يك قالب تنگ موضوعي بگنجانيد.
* آيا با اين اوصاف نمي توان يك تعريف جامع و مانع از فلسفه دين به دست داد؟
- تا حدودي! تحليل و ارزيابي عقلاني گزاره هاي بنيادين ديني به صورت غيرملتزمانه - و نه غير معتقدانه _ كه به اثبات يا نفي و يا ارزش گزاري در آنها مي انجامد.
* در قسمت سوم تعريف ، به ارزش گزاري گزاره ها اشاره كرديد. آيا اين با ذات خود فلسفه در تعارض نيست. زيرا فلسفه هيچگاه در مقام ارزش داوري نيست.
- ارزش گزاري به اين معنا كه مثلاً كسي بگويد برهان نظم از نظر برهاني اشتباه است، اما ارزش جدلي دارد، يعني ارزش احتمالي دارد.
* با توجه به روز آمدي اين دانش و مطرح شدن آن در ايران راجع به سابقه توجه به اين دانش در ايران صحبت كنيد.
- نكته بسيار مهمي درباره توجه به فلسفه دين در ايران وجود دارد. فلسفه دين در غرب _ كه همان خاستگاهش است _ براساس دين مسيحيت است كه تفاوت هاي ماهوي زيادي با دين اسلام دارد. مثلاً در مسيحيت انسان اهميت دارد و در اسلام كتاب اهميت دارد. در كشور ما با ورود ترجمه هايي از فلسفه دين در غرب اين دانش مورد توجه قرارگرفت. متأسفانه با اين ترجمه ها مسيحي نگري به دين نيز وارد جامعه شد.
در غرب دين در قالب مسيحي خود مورد نقد فلسفي قرار گرفته است و اينك همان اشكالات را كه براساس مبناهايي مسيحي است، در اسلام مورد جستجو قرار مي دهند كه درست نيست. متأسفانه بسياري از كساني كه در حوزه فلسفه دين فعاليت مي كنند وجه مسيحي تفكر ديني بر ذهنشان غالب است.
* يعني مسائل فلسفه دين كه مسائلي كلي است و ناظر به سه ساحت مفاهيم، ادعاها و اعمال است، وقتي در دين مسيحيت مطرح مي شود كاملاً با فلسفه دين در اسلام متفاوت است. پس در اصل طرح مسئله است كه با پيش فرض هاي مسيحي خود مطرح شده است.
- بله درست است و اولين كاري كه يك پژوهنده بايد انجام دهد اين است كه بايد جستجو كند كدام قسمت از مسئله متعلق به مسيحيت است و كدام قسمت آن مربوط به ذات دين اسلام.
* آيا كساني كه بعضي از مسائل فلسفه دين را در ايران مطرح كردند، متوجه تفاوت هاي بنيادي ناظر به الهيات مسيحي و اسلامي نبوده اند؟ چرا كه اين تفاوت ها، تأثيرات عمده اي حتي در طرح مسئله نيز دارد.
- نه، متأسفانه متوجه نبوده اند. من تقريباً نگاهي اجمالي به كليه كارهايي كه در زمينه فلسفه دين انجام شده است، داشته ام. فلسفه دين در غرب در دو حوزه جداگانه پروتستان و كاتوليك شكل گرفته است. نوع برخورد اين دو حوزه با مسائل نيز متفاوت است.
* مطمئناً ، چرا كه اصلاً الهيات پروتستان با الهيات كاتوليك متفاوت است.
- بله، بخاطر همين مسئله عقل و ايمان در حوزه پروتستان بيشتر مورد توجه است. كي ير كگارد يك پروتستان است.
در حوزه كاتوليك رابطه عقل و ايمان به گونه اي ديگر طرح مي شود . متأسفانه در ايران نه تنها به همراه فلسفه دين، بينش مسيحي گري وارد شده است، بلكه اين بينش گزينشي نيز وارد شده است و تنها از حوزه پروتستانتيزم است. و اگر كسي مسئله اي را از حوزه كاتوليك وارد مي كرد، مورد انكار واقع مي شد. براي همين كتاب «درياي ايمان» ، اثر «دان كيوپيت» كه ديگر مورد توجه خود پروتستان ها هم نيست، به شدت در ايران مورد توجه قرار گرفت. اين آفت بسيار بزرگي است كه فلسفه دين در بدو ورود خود به كشور ما دچار آن شد.
* براي روشن شدن اين آسيب شناسي بهتر است مثال هاي بيشتري ارائه شود.
- يكي از مسائلي كه در فلسفه دين به آن پرداخته مي شود، مسئله شر و شروري است كه در عالم وجود دارد. در اينجا اين سئوال مطرح مي شود كه علي رغم رحمت خداوندي چرا اين شرور وجود دارد. اين مسئله در سابقه تاريخي انديشه اسلامي با مسئله عدالت خداوندي مطرح مي شود و به اين صورت كه در مسيحيت به آن توجه مي شود، مطرح نشده است.
* پس نظريه عدمي بودن شرور و نسبيت آنها كه در فلسفه اسلامي مطرح مي شود، چيست؟
- شما، هيچ فيلسوف ديني را نمي بينيد كه به مسئله شر نپرداخته باشد. اين مسئله اگر چه در اسلام كمرنگ است، اما در مسيحيت به شدت مطرح و مورد توجه است. اين مسئله به چند آموزه بنيادي و اصلي مسيحيت برمي گردد، از جمله اينكه در مسيحيت خدا، خداي عشق است. اين نظرات موضوع تحقيقات «ديويد توماس» است. نگرش به خداوند در مسيحيت و اسلام تفاوتي بنيادي دارد. در فضايي كه خداوند، آن گونه تصور مي شود كه محض عشق است، يقيناً مسئله شر اهميت زيادي پيدا مي كند. اما در فرهنگ اسلامي ما براساس آن باورها و اعتقادات و اصلاً آن تصوري كه از خدا وجود دارد، مسئله رنج و درد كمرنگ است. برعكس ، در حوزه اسلامي قضا و قدر به عنوان يك مسئله مهم مطرح است؛ اما در مسيحيت آن قدر جدي مطرح نيست.
بحث ديگر، در اين آسيب شناسي، هرمنوتيك است. در هرمنوتيك اين بحث مطرح است كه شما وقتي متن كتاب مقدس را مورد مطالعه قرار مي دهيد، بايد شرايط محيطي آن فردي كه اين فرازها را مطرح كرده است، در نظر بگيريد؛ چرا كه آن فرد متناسب با شرايط خود، آن معناها را در قالب الفاظ درآورده است. پس آن الفاظ عين قداست نيستند، بلكه آن الفاظ قداست آميخته با شرايط محيطي و فردي شخص است.
اين تلقي از وحي مختص نگاه مسيحيت است. بر همين اساس چندين سال بعد از مسيح اناجيل به نگارش درآمد. حواريون آنچه را كه خود در صحنه ديده اند، نوشتند. شايد سال هزارم ميلادي يك قديس در يك خلسه معنوي خود واجد يك درك مقدس شده كه حاصل اين درك و تجربه ديني و عرفاني الفاظي بوده است. حالا آيا اين الفاظ از جانب خداست؟ با نقد جدي كتاب مقدس در قرن ۱۹ مسئله هرمنوتيك مطرح شد. اما در اسلام ما قائليم عين الفاظ را خداوند به رسولش القا كرده است. پس مي بينيد كه چه تفاوت بنيادي در پذيرش نظريه هرمنوتيك وجود دارد. در اسلام بحثهاي هرمنوتيكي به طور خاص تر و با تعريفي دگرگونه تر از هرمنوتيكي كه در مسيحيت مطرح شده است، بايد دنبال شود.
ادامه دارد