ياسر هدايتي
نشانه شناسي، دانشي است كه به بررسي روابط دال ها و مدلول ها مي پردازد. اين دانش به ما كمك مي كند تا روابط معنايي را در بطن متون و در همنشيني و جانشيني دال ها متوجه شويم. بنابراين در فهم ما از متون مقدس بعنوان متوني كه ما هميشه درصدد كشف معناهاي جديد در آنها هستيم، نشانه شناسي ابزاري مفيد به حساب مي آيد. از همين رو گفت و گوي ما با دكتر عليرضا قائمي نيا محقق و استاد دانشگاه پيرامون نشانه شناسي و معرفت ديني شكل گرفته است. دكتر قائمي نيا كه با تسلط به زبان هاي آلماني، انگليسي و عربي توانسته است مطالعات عميقي در باب نشانه شناسي داشته باشد از مسائل مختلفي كه در پيرامون اين حوزه از شبكه معرفت ديني بحث مي شود صحبت كرد و نظرات خود را با ما درميان گذاشت.
معرفت ديني، معرفت متن محور است. به اين معنا كه نشانه هايي كه در نصوص ديني آمده اند در معرفت ديني حضور دارند. معرفت ديني، از تأملات در نشانه هاي نصوص ديني آغاز مي شود. معرفت ديني يك نوع تفكر در خلأ نيست بلكه تفكر در نشانه هاي ديني است.
* آقاي دكتر موضوع بحث ما نشانه شناسي و معرفت ديني است. براي شروع لطفاً در باره چيستي دانش نشانه شناسي توضيح دهيد.
- نشانه شناسي ترجمه اي است براي واژه «semiology» در انگليسي . در عربي جديد نيز نشانه شناسي، سيميولوجي و علم العلامات گفته مي شود. به طور كلي نشانه شناسي دانشي است كه از نشانه ها، مدلولات و رابطه آنها بحث مي كند.
اين تعريف يك تعريف ابتدايي است و برخي از نشانه شناسان تعريفات ديگري نيز از آن دارند. مثلاً «امبرتو اكو» مي گويد: نشانه شناسي دانشي است كه از فرايند نشانه بودن بحث مي كند. يعني، چگونه بعضي چيزها نشانه اي براي چيزهاي ديگر قرار مي گيرند. نشانه شناسي به اين شكلي كه اكنون ديده مي شود، دانش جديدي است و براي خود حدود مشخص و قواعد و ضوابط خاصي دارد. همچنين كاربردهاي آن نيز مشخص است. اگرچه مي توان سابقه اين دانش را در ديگر دانش هاي اسلامي نيز ديد. مثلاً بحث الفاظ در علم منطق بحث هاي نشانه شناسي زياد به چشم مي خورد.
* در اصول فقه نيز در بحث الفاظ مباحث نشانه شناسي وجود دارد؟
- بله، در كتاب هاي معاني بيان مخصوصاً آثار عبدالقاهر جرجاني نيز اين مباحث وجود دارد.
* به نظر مي آيد اين رويكرد نشانه شناسي معاصر به معرفت ديني، رويكردي مخصوص فلسفه زباني معاصر است. اما در منشأ دانش نشانه شناسي با دو متفكر مرجع روبه رو هستيم: يكي چارلز سندرس پيرس فيلسوف پراگماتيك آمريكايي و ديگري فرديناند سوسور زبان شناس برجسته سوئيسي. با اين اوصاف، شما خاستگاه اين دانش را چگونه تبيين مي كنيد؟
- نشانه شناسي جديد در اصل دو خاستگاه متفاوت دارد: يكي از سوسور شروع مي شود كه بيشتر خاستگاه زبان شناسي دارد و يكي نيز از پيرس شروع مي شود كه خاستگاهي فلسفي دارد. اكنون نيز نشانه شناسي در همين دو حوزه متفاوت يعني فلسفه و زبان شناسي رشد كرده است.
* آيا نشانه شناسي كه در باب معرفت ديني مورد توجه ماست مأخوذ از خاستگاه فلسفي اش است يا نگاهي زبان شناسانه دارد؟
- به نظر مي آيد اين نشانه شناسي مورد توجه در معرف ديني از هر دو زمينه استفاده مي كند چرا كه هر دو حوزه يعني ديدگاه فلسفي و زبان شناسي نكات قابل طرح و توجهي دارند. نشانه شناسان متأخر نيز سعي كرده اند از هر دو ديدگاه استفاده كنند. برخي متأثر از «سوسور» هستند، برخي به ديدگاه هاي «پيرس» توجه بيشتري مي كنند، برخي هر دو ديدگاه را جمع كرده اند و عده اي ديگر مكتب هاي ديگري را مثل ساختارگرايي جديد و فرم گرايي روسي را در خود هضم كرده اند. به عنوان مثال اگرچه امبرتو اكو از پيرس بيشتر استفاده مي كند اما متأثر از ساختارگراها است.
درباره نشانه شناسي اكنون مكاتب زيادي به وجود آمده است. چارلز موريس درباره نشانه شناسي تقسيمي دارد، او مي گويد: نشانه شناسي تقسيم مي شود به نحوشناسي، معناشناسي و كاربردشناسي. در نحوشناسي از قواعد تركيب نشانه ها بحث مي شود، در معناشناسي از معناي نشانه ها مستقل از سياق و كاربرد آنها بحث مي كنيم و در كاربرد شناسي از معناي نشانه ها در سياق و در ارتباط با گوينده اي خاص بحث مي شود. بعضي از نشانه شناسان ديگر قسم چهارمي با عنوان هرمنوتيك يعني فهم نشانه ها را به آن اضافه كرده اند. البته اين هرمنوتيك در عين حال كه با دانش هرمنوتيك قرابتي دارد تفاوت نيز دارد.
* درباره ارتباط تنگاتنگي كه مي تواند ميان نشانه شناسي و دانش هرمنوتيك براي فهم معرفت ديني برقرار شود، صحبت كنيد.
- پالمر به عنوان يكي از شارحان دانش هرمنوتيك مي گويد؛ هرمنوتيك تا به حال در انزواي از دانش هايي مثل نشانه شناسي، معناشناسي و پراگماتيك رشد كرده و شايد تغيير و تحولات آتيه در هرمنوتيك را تلفيقي از اينها رقم بزند.
يكي از متفكران نشانه شناس معاصر به نام «سيلورمن» نيز تلاش مي كند تا ميان نشانه شناسي و هرمنوتيك تلفيقي انجام دهد. به طور كل ميان اين دانش ها يك نوع گسست و عدم همگرايي وجود دارد و براي اين كه يك نظريه درباره معرفت ديني ارائه بدهيم قطعاً همه اين مؤلفه هاي اصلي را بايد در نظر بگيريم.
* به طور كلي در فرايند نشانه شناسي و توليد معنا سه محور داريم: نشانه، موضوع و مورد تاويلي. اين سه محور در فهم ما از نشانه ها چه كاربردي دارند؟
- آن تقسيم مثلثي مربوط به نشانه شناسي پيرس است. سوسور به رابطه نشانه ها و مدلول به صورت سه ضلعي نگاه نمي كند و معنا را در يك سه ضلعي جست وجو نمي كند. معنا را در ارتباط تقابل ميان نشانه ها جست وجو مي كند.
* رابطه هايي مثل همنشيني، جانشيني و...
- بله ،البته نشانه شناسي سوسور بيشتر در زبان شناسي تأثير داشته و نشانه شناسي پيرس در فلسفه. آن سه ضلعي اين حسن را دارد كه پويايي را بيشتر نشان مي دهد. در آن سه ضلعي ميان دال و مدلول و تاويل، معنا پيدا مي شود و براي خود اين مثلث باز مي توان يك سه ضلعي ديگري را تعريف كرد و اين يك پويايي است.
*جايگاه نشانه شناسي در معرفت ديني معاصر كجاست؟
- به نظر من از ميان دانش هايي كه با معرفت ديني ارتباط پيدا مي كنند نشانه شناسي كارآيي بيشتري دارد. نشانه شناسي ابزار مي دهد.
* چگونه؟
- اگر شما نشانه شناسي را با هرمنوتيك مقايسه كنيد، هرمنوتيك تنها يك سري قواعد به شما مي دهد مثل اين كه، پيش فرض ها در فهم متن تأثير دارند.
اما ابزار دست ما نمي دهد كه چه كاري انجام دهيم، اما نشانه شناسي ابزار چگونه تفسير كردن را مي دهد.
به عنوان مثال؛ نشانه شناسان ساختارگرا مي گويند در هر متني يك محور افقي و يك محور عمودي وجود دارد و معنا را بايد در هر دو محور تعريف كنيد.
* اين محور عمودي و افقي معنايي، در يك متن، چه چيزهايي هستند؟
- در قرآن در سوره حمد آيه «اهدنا الصراط المستقيم» را داريد. «صراط المستقيم» و «اهدنا» دو نشانه هستند كه با هم همنشين شده اند و در محوري افقي قرار گرفته اند. در جاي ديگري ممكن است همين نشانه ها با واژه هاي ديگري همنشين شوند. شما مي توانيد بر اساس اينها جايگزيني را انجام دهيد. مثلاً در جايي مي گوييد عبادت، همان صراط مستقيم است. از اين استفاده مي كنيد كه عبادت با صراط مستقيم همنشين شده است. در ضمن مي توانيد يك محور عمودي نيز تشكيل دهيد، يعني عبادت را به جاي صراط مستقيم قرار دهيد و بگوييد «خدايا من را به عبادت هدايت كن» اين كار را در همه متون مي توان انجام داد. پس نشانه شناسي قواعد عملي گسترش فهم از يك متن را به ما مي دهد و براي همين نيز كارآيي بيشتري نسبت به دانش هاي ديگر دارد.
* پس در اينجا به ضرورت حضور دانش نشانه شناسي در فهم شبكه معرفت ديني مي رسيم؟
- معرفت ديني، معرفت متن محور است. به اين معنا كه نشانه هايي كه در نصوص ديني آمده اند در معرفت ديني حضور دارند. معرفت ديني، از تأملات در نشانه هاي نصوص ديني آغاز مي شود. لذا بهتر است بگوييم معرفت ديني نشانه محور است. معرفت ديني يك نوع تفكر در خلأ نيست بلكه تفكر در نشانه هاي ديني است. بنابراين اين نوع ويژگي كه معرفت ديني دارد ايجاب مي كند كه نشانه شناسي هم آنجا حضور داشته باشد. از اين رو ترتب مباحث نشانه شناسي ضرورت پيدا مي كند. معرفت شناسي ديني نيز لااقل در بخشي به نشانه شناسي نصوص ديني تبديل مي شود.
در نشانه شناسي تقسيمي وجود دارد كه «امبرتواكو» و ديگران بر روي آن بحث كرده اند. «ريچارد روروتي» نيز كه به ايران آمده بود. با «اكو» مجموعه مقالاتي دارند كه ناظر به همديگر است. گاهي ما به تعبير نشانه شناسان رمزگشايي و علامت خواني مي كنيم، يعني معناي نشانه هايي كه هستند را پيدا مي كنيم. پس مؤلف علامت گذاري كرده و ما علامت خواني مي كنيم. كار ديگر اين است كه خود مفسر علامت گذاري اضافي «over coding» مي كند. يعني همان معاني كه به آن رسيد براي چيزهاي ديگري نشانه قرار مي دهد.
* چگونه از متن مقدسي كه از منبعي الوهي سرچشمه گرفته است، رمزگشايي مي كنيم؟
- رمزگشايي را من در اينجا به معناي طبيعي آن در نظر مي گيرم. شما براساس زبان و قواعد نشانه شناختي معناي نشانه را تعيين مي كنيد و به دنبال معناي باطني آنها نيستيد.
* پس بيشتر تفسير است و تأويل نيست.
- تأويل بيشتر ناظر به «over coding» يا همان نشانه گذاري اضافي است. يعني آن چيزهايي كه در نصوص ديني وجود دارد را علامت قرار دهيم. براي چيزهاي ديگري كه در ظاهر نصوص ديني پيدا نمي شود. در اينجا خود عرفان نظري هم به يك سيستم نشانه اي خاص تبديل مي شود كه بيان آن مجال وسيعي مي طلبد و البته علامت خواني و علامت گذاري تنها كارهايي كه مفسر بايد انجام دهند نيست و روشهاي مختلف ديگري نيز وجود دارد كه خواننده يا مفسر از متن بهره بيشتري بكشد. در نشانه شناسي اين بحث وجود دارد كه در هر متني يك بخش روشن و يك بخش تاريك وجود دارد. يا هر متني گفته ها و ناگفته هايي دارد كه معمولاً گفته هاي متن كمتر از ناگفته هايش است. مفسر توانمند كسي است كه از گفته ها به سمت ناگفته ها برود. به تعبير نشانه شناسان يك فرآيند «فعليت بخشي» را طي مي كند. يك بخش متن بالفعل است و بخش عمده ديگر بالقوه است. خواننده بايد براساس قواعد نشانه شناسي به آن بخش بالقوه فعليت بدهد. عنوان اين فرآيند «فعليت بخشي» است. پس وظيفه مفسر اين است كه به قابليتهاي نهفته متن فعليت ببخشد.
|
|
* اين بسيار شبيه به روش تفسيري ارجاع متن به خود متن است. علامه طباطبايي(ره) در تفسير الميزان از همين روش تحت عنوان «تفسير قرآن به قرآن» استفاده كرده است. در علوم قرآني نيز اين روش كه همان ارجاع متشابهات به محكمات است به كار برده شده.
- بله شبيه است اما تفاوت دارد. در فرآيند فعليت بخشي، قواعد نظام مند شده است و تنها به نصوص ديني منحصر نمي شود. علاوه بر اين نبايد به محض ديدن شباهت بين روشها به اين نتيجه برسيم كه نشانه شناسي سخنان مرحوم علامه طباطبايي را تأييد مي كند. من بيشتر قائلم نشانه شناسي در ابتدا تفسير قرآن به قرآن را تأييد مي كند. اما در انتها نگاه جامع تري به مقوله تفسير دارد. مثلاً يكي از مواردي كه نشانه شناسان امروز مثل «باختين» مطرح مي كند و ديگران آن را بسط داده اند، مسئله «بينامتني» است. طبق اين بحث هيچ متني جزيره جدا افتاده از ديگر متنها نيست. هر نصي در ديالوگ با نصوص ديگر است. متن مرزهاي خودش را در مقابله با نصوص ديگر مشخص مي كند. در پي گيري اين بحث مي توانيم به اين قائل شويم كه احاديث نيز مي توانند بخشي از معاني قرآن را مشخص كنند. پس در گام نخست است كه مفسر بايد قرآن را با قرآن تفسير كند اما در گامهاي بعدي بايد يك حركت بينامتني انجام دهد و به سراغ متون روايي نيز برود.
* در قبل صحبت شد كه متون ديني زبان مند هستند. لطفاً در باره زبان مندي دين و معرفت ديني توضيح دهيد؟
- نشانه هايي كه در متن ديني آمده اند در معرفت ديني نيز حضور دارند؛ پس معرفت ديني يك معرفت زبان مند است. زبان دين يعني همان نشانه هاي ديني، اتمسفري نيست كه مفسر صرفاً در آن تنفس كند، بلكه هويت معرفت ديني را همين نشانه ها تشكيل مي دهند و به اشكال گوناگون تأثيرشان را مي گذارند. بنابراين معرفت ديني، معرفت نشانه اي است و از اين رو كه اين نشانه ها زباني هستند. معرفت ديني نيز زبان مند تلقي مي شود.
* در نشانه شناسي نظريه اي وجود دارد با عنوان «نشانه بي پايان» در طي اين فرآيند «نشانه بي پايان» يا «بي پايانگي نشانه ها» نشانه ها به طور پايان ناپذير، فقط به ديگر نشانه ها ارجاع مي يابد و معنا پيوسته در ميان مجموعه اي از نشانه ها (بدون آن كه به هيچ موضوع يا مصداق ديگري متكي باشد) اين دست و آن دست مي شود. آيا در متون مقدس هم با توجه به پايان ناپذيري بطون تأويل پذير مي توان قائل بر اين نظريه شد؟
- فرآيند «بي پاياني نشانه» كه هم «اكو» و هم «پيرس» بر آن تأكيد بسياري دارند بيشتر به آن برمي گردد كه معناي متن بي پايان است. در روايات ما نيز آمده كه قرآن هميشه طراوت دارد. بحث مفصلي نيز درباره ظاهر و باطن قرآن ميان مفسران صورت گرفته است.
بعضي از عرفا هم مانند «ابن فناري» در شرح متن قونوي گفته است: «اين كه مي گويند قرآن هفت يا هفتاد بطن دارد. به اين دليل كه عدد هفت نشانه كثرت است و دلالت بر بي پايان بودن آن دارد.»
توجيه نشانه شناختي اين اعتقاد ديني اين است كه نشانه هاي نصوص ديني ويژگي داشته باشند كه پيوسته توليد معنا كنند. يعني هر نشانه اي به نشانه ديگر رجوع مي كند و متوقف نيز نمي شوند. به تعبير «اكو» هر جايي كه اين فرآيند مي ميرد دوباره برمي خيزد و شروع به حركت مي كند.
اين بحث نشان مي دهد هيچ جا معناي متن منجمد نمي شود. بنابراين خواننده در هر مكان و هر زماني مي تواند معناي جديدي را پيدا كند. اگر از زاويه هرمنوتيك نگاه كنيد، هرمنوتيك مي گويد معناي بي پايان براساس بي پاياني پيش فهم ها و پيش فرض هاي مفسر است. اين عملاً صحيح نيست چون در بسياري از اوقات مفسران با پيش فرضهاي واحد به سراغ متن مي روند اما فهم هاي مختلف پيدا مي كنند.
اين فرآيند تقريباً در تمامي متون جاري است ولي آنجا كه زبان شكل پيچيده تري دارد. اين فرآيند برجسته مي شود. در متون علمي كه از زبانهاي مصنوعي استفاده مي كنند اين فرآيند حذف مي شود. زبان طبيعي قابليت كمتري دارد. در زبان ادبي اين فرآيند بالنسبه پررنگ تر است. و به نظر من در زبان ديني اين فرآيند «بي پايانگي نشانه ها» در بالاترين سطح خود قرار دارد.
فرآيند «بي پايانگي نشانه ها» تقريباً در تمامي متون جاري است ولي آنجا كه زبان شكل پيچيده تري دارد ، اين فرآيند برجسته مي شود و به نظر من در زبان ديني اين فرآيند در بالاترين سطح خود قرار دارد
* با توجه به اينكه ما در اين فرآيند به اين نتيجه مي رسيم كه متن همواره يك زايش معنا را دارد بالتبع هميشه با توجه به آن ادعاي متون ديني مبني بر ازلي و ابدي بودن اين فرآيند بسيار راهگشا خواهد بود.
- اين فرآيند پويايي معرفت ديني را نشان مي دهد. عامل عمده تغيير و تحول در معرفت ديني مكانيسم و قابليتهاي خود نصوص ديني هستند.
* در اينجا يك بحث مطرح مي شود. اين كه در نصوص ديني اسلامي ما اعتقاد به يك سري محكمات داريم كه دلالت دال بر مدلول تنها با يك معنا همراه است. تكليف اين محكمات در فرآيند «بي پاياني نشانه ها» چه مي شود؟
- شما محكمات را اين گونه معنا نكنيد.
محكمات را در چهارچوب نشانه شناسي بايد اين گونه معنا كرد كه يك سري هسته هاي اصلي معنايي در هر متني هست كه قابل حذف نيست و تكليف قسمت هاي ديگر متن را نيز با آن قسمت هاي محكم و روشن، مشخص كنيم.
* اين هسته هاي معنايي قاعدتاً بر يك موضوع و مصداق تكيه دارند يعني ما وقتي كلمه «الله» را در نظر مي گيريم يك مصداق بيشتر نداريم.
- در فرايند «بي پاياني نشانه ها» منظور اين است كه معنا يكسان مي شود. مانند اين كه عرفا مي گويند؛ هركس به اندازه ظرفيت وجودي خودش، معاني را از نفس استخراج مي كند. اين با آن هسته اصلي معنايي منافات ندارد. آن معاني كه در ابتدا آشكار مي شود، هيچ گاه معاني هسته اي را نفي نمي كند. اين معاني هسته اي در آنها نيز حضور دارد ولي به تدريج شكل جديدتري پيدا مي كند و ارتباطات جديدي را كشف مي كنيد. هرچه قدر در متن پيش مي رويد، ميان آن معناي اصلي و ارتباطات جديدي كه در متن پيدا مي كنيد، زواياي تازه اي براي شما كشف مي شود.
* در نظريه «بي پايانگي نشانه ها» يك سياليتي نيز در متن ايجاد مي شود. اين سياليت معنا در متون ادبي يك گونه زيبايي شناسانه نيز به متن مي بخشد كه حسن محسوب مي شود. تا جايي كه حافظ به عنوان يكي از بزرگترين شاعران ايران از آرايه ايهام تناسب كه نوعي رقيق شده از اين سياليت نشانه ها است، بهترين استفاده را مي كند. اما در متون ديني اين مساله كاملاً برعكس است.زيرا ما احتياج به يك تكيه گاه معنايي داريم.
- اگر اين سياليت چهارچوب مشخصي را داشته باشد كه دقيقاً در آن رشد كند، مشكلي پيش نمي آيد. اگر بدون مرزبندي و چهارچوب ترسيم شده اي باشد يا به قول هرمنوتيك، نامتعين باشد، مشكل پيش مي آيد. اما در فرايند «بي پايانگي نشانه ها» چهارچوب مشخصي وجود دارد. در معناشناسي بيشتر براين نكته تأكيد مي شود كه اگر متن معناي متعيني نداشته باشد، ارتباط زباني شكل نمي گيرد. به تعبير فلسفي؛ تعيين معنا، شرط استعلايي ارتباط زباني است. در صورتي كه در هرمنوتيك قائل به عدم تعيين معنا هستند. اين از موارد ناهمخواهي معناشناسي و هرمنوتيك است. نشانه شناسي تعيين معنا را حفظ مي كند و از طرفي ديگر طبق آن تغيير و تحول پيش برود.
* بحث ديگر زبان مندي دين است و آن تعبيري كه از زبان مي كنند. اين كه كلمه و نشانه اي كه انسان به كار مي برد خود انسان است. بنابر اين زبان من، مجموع كلي خود من است، به طوري كه «پيرس» مي گويد زبان است كه انسان را مي سازد. در اينجا اين سؤال مطرح است كه آيا يك متن مقدس هم مي تواند اين تعبير از زبان را بپذيرد. در اين صورت آيا يك «اين هماني» بين متن مقدس و ايجاد كننده متن كه (خداوند) است به وجود نمي آيد.
- حرف «پيرس» را در مورد زبان اگر در حوزه هاي ديگر قبول نكنيم، حداقل در معرفت ديني قابل قبول است. چرا كه در واقع نشانه هاي ديني است كه ديندار را مي سازد. چون هويت ديندار به هويت زبان ديني متكي است و در پرتو آن زبان ديني است كه دينداري خود را نشان مي دهد.
* اين بحث قابل تأملي است، چگونه است كه هويت يك فرد متدين در هويت زبان ديني او آشكار مي شود.
- اينجا از لحاظ معرفتي بحث مي كنم. ديندار مفاهيم ديني را در قالب نشانه هاي ديني مي فهمد. يكي از بحث هاي جدي كه اكنون در نشانه شناسي و زبان شناسي مطرح است. ارتباط جهان بيني با زبان است. عده اي معتقدند هر زباني توانايي حمل جهان بيني خاصي را دارد و نمي تواند هر جهان بيني را حمل كند. به عنوان مثال در زبان چيني ها براي واژه جوهر معادلي وجود ندارد چون در تفكر زباني چيني ها مفهوم جوهر وجود ندارد يا در زبان اسكيموها پانصد واژه معادل برف وجود دارد. هركدام از اين زبان ها يك نگرش خاصي به عالم را تداعي مي كنند. در معرفت ديني نيز جهان بيني از خلال تحليل نشانه هاي ديني به دست مي آيد. جهان بيني ديني، زبان مند و نشانه مند است.
به همين خاطر فرد ديندار هم از آن جهت كه جهان بيني خاصي دارد بايد هويت نشانه اي داشته باشد.
* ما از طرفي معتقديم متن كتاب مقدس از طرف كسي است كه جنبه الوهي دارد. ولي از طرفي ديگر مي گوييم زبان ديني مي تواند هويت ديندار را بسازد. اين شباهت در اينجا چگونه است؟
- اين تعابير استعاره اي و مجازي است. خدا در قرآن به واسطه زبان تجلي پيدا كرده است. از اين جهت است كه مي گوييم ماتن در متن حضور دارد. يعني همان جهان بيني كه براي خدا مورد نظر بوده است در متن تعبيه شده است. هويت ديندار را ساختن يعني هويت جهان بيني ديندار را ساختن. چرا كه ديندار به جهان بيني اش ديندار است.
در معرفت ديني جهان بيني از خلال تحليل نشانه هاي ديني به دست مي آيد جهان بيني ديني زبان مند و نشانه مند است. به همين خاطر فرد ديندارنيزاز آن جهت كه جهان بيني خاصي دارد بايد هويت نشانه اي داشته باشد
* در بحث از نشانه شناسي متون مقدس ما با دانشي به عنوان «bibiology» كتاب مقدس شناسي روبه رو مي شويم. در اين دانش ما به اين مسأله برمي خوريم كه قرآن تنها متن مقدسي است كه ادعا مي شود لفظ و معناي آن بدون هيچ دخالت تاريخي از جانب خداوند نازل شده است. در حالي كه متون مقدس ديگر اين گونه نيستند. در اينجا يك وضعيت چندگانه پيش مي آيد. پس چگونه متن مقدس قرآن را با متون ديگر مقدس كه اساساً تفاوت ماهوي دارند مقايسه مي كنيم.
آن چه كه مسلم است از همين جهت كه ذكر كرديد نشانه شناسي در قرآن اهميت زيادي پيدا مي كند. چرا كه قرآن تنها كتابي است كه ادعا مي كند خدا در اين نشانه ها تجلي پيدا كرده است. اما در متون مقدس ديگر اين گونه نيست و به همين اساس مسلمانان براي فهم بيشتر قرآن مي توانند به بهترين نحو از دانش نشانه شناسي استفاده كنند.
* ما در كنار اين متون مقدس يك سري تفاسير را داريم كه با رويكردهاي متفاوتي به تفسير پرداخته اند. از جمله آنها رويكرد عرفاني است كه توضيح و تاويلات را به زباني رمزگونه بيان مي كند. در ابتداي سخن هم اشاره شد كه گاهي مفسر به رمز گشايي مي پردازد و گاهي نشانه هايي اضافه مي كند. لطفاً درباره تفاسيري كه نوشته مي شود و نقش نشانه شناسي در فهم آنها و همچنين رابطه اي كه نشانه شناسي با خود متن برقرار مي كند توضيح دهيد.
- تاويل عرفاني را من مصداقي از نشانه گذاري افزايشي «overcoding» مي دانم. طبيعي است كه بايد اين نشانه گذاري اضافي قواعدي داشته باشد كه به خود متن برگردد. يعني اگر مفسري بخواهد نشانه گذاري اضافي كند و نشانه هايي كه در متن است را براي معاني ديگري نشانه بگيرد، بايد يك سري قواعد را از ظاهر نص به دست بياورد. بنابر اين بايد تاويلات عرفاني و تفاسير فلسفي را از اين زاويه ديد كه اينها تا كجا مي توانند اين قواعد نشانه گذاري افزايشي را كه در نصوص وجود دارد كشف كنند. اگر در اين كشف توفيق دارند تا حدي كه مجازند مي توانند استفاده كنند. پس هر نوع تفسيري درست نيست بلكه بايد بررسي كرد اين نشانه گذاري اضافي تا كجا قواعد خود را از نص مي گيرد.
* راجع به رابطه عرفان و نشانه شناسي توضيح بيشتري بدهيد.
- عرفان خود يك نظام نشانه شناسي است. بعضي از معاصرين عرفان را يك نوع شالوده شكني مي دانند، يعني آن دوگانگي هايي كه در كلام رسمي وجود دارد مثل فاصله اي كه بين مخلوق و خالق است و... با مباحثي مثل وحدت وجود شالوده شكني مي كند. شالوده شكني نيز يكي از گرايش هاي نشانه شناختي است. البته من اين را در اين حد قبول ندارم. شالوده شكني عرفان متفاوت و ديگرگونه است. آن چيزي كه مهم است چگونگي تشكيل نظام نشانه شناختي است. پس نشانه شناسي از آنجا كه ابزار و قواعد مشخص و معيني دارد مي تواند در بحث هاي تطبيقي ما راهگشا باشد.
* جايگاه نشانه شناسي در سنت معرفت ديني ما كجاست؟
- در علوم اسلامي مانند منطق، اصول، معاني بيان و حتي در عرفان مباحثي است كه اشاره هايي نشانه شناسانه دارد. اما به طور مستقل از نشانه شناسي به عنوان علمي مستقل بحث نشده است.
* آيا در روزگار معاصر نيز در كشورمان بحث نشانه شناسي در فهم متون مقدس و معرفت ديني جايگاهي دارد؟
- متأسفانه،خير. من اثري مستقل در اين باره نديده ام. تنها «ايزوتسو» در كتاب «خدا و انسان در قرآن» براساس نشانه شناسي سوسور كار جديدي را در قرآن انجام داده است. اگر پاي نشانه شناسي را به حوزه هاي ديني باز كنيد شاهد تغيير و تحول بزرگي خواهيد بود. زيرا هم بحث هايي مانند فلسفه عرفان و تفسير را تحت تأثير قرار مي دهد هم مي تواند روش هاي تفسيري را منقح كند.