پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۴۶
سلطان در آسماري به خاك افتاد و فراموش شد
به ياد آخرين شير ايران 
022107.jpg
هميشه در ژرفاي صلا بت چهره شير اندوهي عميق ديده مي شود. مثل اندوه مردان بزرگي كه غم دوران را بر شانه هاي خود حس مي كنند.
آخرين شير ايراني را يك سرباز هندي از قشون انگليس 22 مه سال 1942 در شمال غرب شهرستان انديمشك ديد. اين آخرين گزارش است كه از مشاهده شير در ايران وجود دارد
شايد بتوان به جاي عبارت انقراض نسل شير ايراني عبارت دقيق تر انقراض زيستگاه هاي شير ايراني را به كار برد. در ايران ديگر جايي كه در آن شير بتواند زندگي كند وجود ندارد

دكتر ناصر كرمي 
روز دور دستي در سنگلاخ هاي تفتيده شمال خوزستان، جايي در شمال غرب شهرستان انديمشك، نزديك كوه آسماري، هرم گرم به آسمان مي رفت و آفتاب انگار مي خواست حتي سنگ ها را زرد و برشته كند.
سلطان به تنهايي قدم برمي داشت، آرام مي رفت رو به دره در پيش رو. دره كشيده مي شد تا ستيغ هاي صعب العبور كه عبور از ميان آنها دشوار بود و ما بين برخي از آنها هرگز راهگذر انسان ها نبود. سلطان دنبال يكي از اين تنگه هاي سخت گذر مي گشت تا دور از چشم ديگران، جان بسپارد. او آخرين شير ايران بود. جسدش هرگز پيدا نشد. رفت و فراموش شد.
سلطان جنوب زاگرس 
شير ايراني روزگاري سلطان دشت هاي همجوار جنوب زاگرس بود. در گذشته پراكندگي وسيعي در مناطق جنوب و جنوب غربي ايران، از جنگل هاي اطراف رودخانه هاي كرخه، دز و كارون به طرف مسجدسليمان، رامهرمز، بوشهر، كازرون تا دشت ارژن واقع در غرب شيراز داشته است. راهنماي صحرايي پستانداران ايران - هوشنگ ضيايي
مي  توان گفت شير در ايران 3 زيستگاه اصلي داشته است؛ شمال خوزستان، بيشه زارهاي اطراف رودخانه هاي دز و كرخه، غرب خوزستان؛ تپه ماهورهاي مسجد سليمان، انديكا، لالي و رامهرمز و سرانجام دشت ارژن در شيراز.
جالب است كه اين مناطق مهمترين و نخستين نقاط استقرار تمدن ايراني نيز هستند. تمدن عيلامي دقيقا در دشت هاي ما بين دز و كرخه مستقر بوده، پارسوماش، خاستگاه هخامنشيان در شمال غرب خوزستان، مسجد سليمان، انديكا و شهرهاي همجوار آنها قرار داشته و استان فارس نيز حوزه بسط و استقرار هخامنشينان بوده است. هم بدين رو، شير از ديرباز نماد اين سرزمين بوده و همانندي با آن آرزوي مردم ايران بوده است، آنچنان كه حتي اعتقاد داشته اند كه زنان را همين بس بود يك هنر - نشينند و زايند شيران نر
داستان انقراض 
از ابتداي قرن حاضر انقراض تدريجي نسل شير ايراني آغاز شد. جمعيت بشر رو به فزوني نهاده بود و زيستگاه هاي شير روز به روز افزونتر از گذشته به تسخير انسان در مي آمدند و سلطان از پس انسان ها بر نمي آمد.
زيستگاه هاي كوچك و تسخير شده را هم خوش نمي داشت. شكار بي  رويه، اگر نه خود شير، اما دست كم جانوراني را كه طعمه آن بودند، روز به روز كمتر مي كرد. جز شير، اكنون در دشت هاي خوزستان نسل گوزن زرد ايراني نيز منقرض شده است البته تعداد محدودي از اين گونه به صورت كاملا تحت حفاظت در مازندران و يزد نگهداري مي شود. نسل آهو نيز در اين استان، در كوهپايه ها و دامنه هاي زاگرس مركزي و جنوبي منقرض شده و شمار گرازها كه از جمله طعمه هاي اصلي شير بودند نيز رو به كاهش نهاده است.
اكنون سالهاست كه شير از خاطر نه فقط طبيعت ايران ، حتي مردم ايران نيز رفته است و باوركردني نيست كه ليارد Layard در 150 سال پيش مي نويسد: در ناحيه رامهرمز و كنار رودكارون شير فراوان است... يك شير ماده بزرگي كشته شد در تنگ هلاگون۵‎/۱۰ فوت درازاي آن بود. وي به تفصيل راجع به شير شرح مي دهد. از جمله مي گويد: يك شير زخمي شده بود و به دو نفر شكارچي بختياري حمله ور مي شود و عاقبت محمدتقي خان بختياري ميهماندار ليارد آن را با تپانچه مي كشد. ليارد، درباره آنچه به هنگام ورود به جنگل نزديك به بند قير رود كارون ديده است مي نويسد: يك شير بسيار بزرگ با يال سياه، بزرگترين شيري كه در خوزستان ديده بودم، جلوي ما بلند شد،  به ما نگاه كرد،  گويا از مزاحمت متعجب بود و سپس با شكوه تمام دور شد.
۳۰ تا۴۰ سال ديرتر، ظل السلطان در تاريخ سرگذشت مسعودي مي گويد: در دشت ارژن به قريب 10 هزار جمعيت از اطراف جمع كرده، به جرگه شكار شير رفتيم. آنچه سعي و زحمت بود كشيديم. جز يك شيرماده و دوبچه اش و يك شير نر بزرگي كه طايفه كشكولي ها زدند به قرب 50 ۴۰، گراز شكار شد.
ديگر چيزي شكار نشد. من به هيچ وجه يك تفنگ هم خالي نكردم. خيلي افسرده شدم از اين سفر.
براي درنده بزرگي مثل شير آن قسمت منطقه دشت ارژن كه جرگه شد، گنجايش نسبتا كمي دارد و ممكن است چهار شير كل جمعيت موجود بوده باشد!
در جاي ديگر، ظل السلطان ضمن تعريف از منطقه رود قره آغاج در جنوب شيراز طي اين جمله غريب دوباره از شير حكايت مي كند: شيرفراوان و زياد است، ولي از قراري كه شنيدم به قرب 15 سال است الي 20 سال كه ديگر به هيچ وجه شير در شيراز ديده نشده، يا به كلي فراري شده اند يا قطع نسل شده اند زيرا كه در برابر تفنگ هاي مارتيني شير چه مي تواند بكند؟
سن جن در كتاب بلانفرد مي نويسد كه دشت ارژن از لحاظ تعداد شير كه در آن پيدا مي شود،  مشهور است و تعريف مي كند كه سوار بر اسب در جنوب دشت ارژن و بالاي ميان كتل از داخل جنگل بلوط مي رفت و فقط به يك كلت خيلي كوچك مسلح بود كه يك شكل گندمگون بي صدا از بين درختان... ظاهر شد... شلاق خود را به صدا درآورده و داد كشيدم... با تعجب ديدم كه به جاي زير جلي برگشتن به داخل جنگل، با عزم تمام به ما حمله برد. به طرف گلوي اسب پرش كرد. يا از روي حساب بد فاصله يا حركت سر اسب به خاطر كشيدن دهنه، پرشش خطا رفت و در زير ركاب راست فرود آمد.. سن جن با عجله پياده مي شود و اسب كه شير به ران آن چنگ انداخته بود بالطبع به شدت رم و فرار مي كند و شير هم به دنبال آن. صبح روز بعد سن جن اسب خود را در دشت ارژن پيدا كرد. البته با چند زخم روي ران كه يكي عميق بود، مثل اينكه با تيغ بريده شده باشد.
توضيح ظل السطان درباره منطقه قره آغاج از اين نظر جالب توجه است كه اين ناحيه نزديك به طول جغرافيايي 53 درجه است و سن جن آن را به عنوان شرقي ترين حد پراكنش شير ايران ذكر مي كند. حيات وحش ايران - اسكندر فيروز
سلطان بي سرزمين
آن زمان كه واپسين شير ايران نيز سر بر خاك نهاده البته، اراده اي براي حفظ آن يا اصلا نهاد يا سازماني كه متولي حفظ گونه هاي وحش از خطر انقراض باشد، وجود نداشت. با اين وجود بعيد به نظر مي رسد كه اگر هم اين اداره يا نهاد وجود داشت مي توانست كاري بكند. تقريبا در دشت مابين دز و كرخه اكنون نمي توان يك وجب زمين پيدا كرد كه در طول روز حداقل يك بار درتير رس نگاه يك انسان قرار نگيرد.
همه اين دشت، از دزفول در منتهااليه شمال غرب تا دشت عباس در غرب و از انديمشك در شمال تا شوش در جنوب، اكنون در اشغال شهرك ها، جاده ها، كارخانه ها و ديگر سازه  هاي انساني است. تا همين اواخر شهرستان شوش با نرخ رشد جمعيت 2/7 درصد يكي از سريع الرشدترين مناطق جمعيتي جهان به شمار مي رفت. در اين منطقه هجوم به طبيعت براي به دست آوردن يك كف دست نان در حدي است كه سال گذشته مشخص شد حتي تپه باستاني بهرام را براي به دست آوردن نيم هكتار زمين بيشتر در جهت كشت گندم با لودر تراشيده اند.
در زيستگاه ديگر شير، منطقه بختياري نشين غرب خوزستان نيز غوغاي نفت آنچنان جمعيت را افزايش داده است كه عرصه براي شير كه هيچ، حتي شايد براي گنجشك و كلاغ هم تنگ شده باشد، زيرا نه تنها همه اراضي به اشغال لوله  هاي پيچ در پيچ نفت و جاده هاي خم اندرخم درآمده، بلكه تاسف اين است كه روي اين لوله هاي نفت و در حاشيه جاده هايي كه راهگذر هميشگي تانكرهاي نفت هستند، براي بسياري از مردم محلي تامين سوخت يعني قطع درختان و بوتگاني كه روز به روز هم كم شمارتر مي شوند.
022110.jpg
اين دشت ارژن كه حالا هست نيز البته هيچ شباهتي ندارد به آن دشت ارژن كه تا همين 100 سال پيش شير مي پرورد.
دستكاري هاي بي رويه درنظام آب شناختي منطقه سد سازي ها و كانال كشي هاي متعدد براي تامين آب شهرها و شهرك ها يا اراضي كشاورزي، دشت ارژن را روز به روز خشك تر و بوته كني هاي مداوم آن را كاملا بي  برگ و بار كرده است. زندگي در اين دشت تفتيده و خشك را اكنون حتي شغالان كم توقع و جان سخت نيز تاب نمي  آورند.
روزنه اميد؟
چند سال پيش مطلبي نوشته بودم به مناسبت پنجاه و پنجمين سالمرگ آخرين ببر ايران. متعاقب چاپ اين مطلب در روزنامه همشهري، دو نفراز خوانندگان روزنامه از آلمان و آمريكا با ما تماس گرفته و مدعي وجود ببر ايراني در اين دو كشور شدند: يكي در باغ وحش ويلهلم در آلمان و ديگري در باغ وحشي در شهر هوستون آمريكا. شايعات ديگري نيز در اين باره به دست ما رسيد كه البته به اندازه اين دو مورد متقن نبودند. چاپ اخبار مرتبط با اين موضوع در روزنامه يك گروه دانشجويي طرفدار محيط زيست را ترغيب به راه اندازي ستادي تحت عنوان ستاد جست وجوي جهاني ببر ايراني كرد. اين ستاد وب سايت زيبايي نيز طراحي و راه اندازي كرد تا در همه جاي جهان مردم و علاقه مندان از طريق آن، اطلاعات خود درباره ببر ايراني را اعلام كنند. اين اواخر ديگر حتي خود من هم داشتم باور مي      كردم كه شايد كورسوي اميدي مبني بر بقاي ببر ايراني وجود داشته باشد، اما بررسي هاي بيشتر نشان داد هيچ كدام از اطلاعات دريافتي درست نبوده است. مديران باغ وحش ويلهلم براي جذب جهانگردان، بالاي قفس ببر خود تابلويي را نصب كرده بودند با مضمون تنها بازمانده نسل ببرهاي ايراني، درنده ترين گوشتخوار جهان كه همين تابلو هم آن خواننده ما را به اشتباه انداخته بود. اما كارشناسي كه به تقاضاي ما از آن باغ وحش ديدن كرده بود، با عصبانيت و با تاسف خبر دادكه آن ببر از گونه ببرهاي سيبري بوده و قطعا ببر ايراني نيست. مورد باغ وحش هوستون هم همين گونه بود. با اين تفاوت كه در آنجا ببر بنگال را به جاي ببر ايراني قالب كرده بودند. سرانجام همه جست وجوها فقط يافتن يك پوست ببر ايراني بود. پوستي كه از ده ها سال پيش در يك خانواده تهراني نگهداري مي  شده و خوشبختانه سالم باقي مانده بود. ظاهرا سازمان محيط زيست تصميم گرفت آن پوست را بخرد و با همه گيري موج كلونينگو تولد گوسفند دالي در آن زمان، طرفداران محيط زيست اميدوار شده بودند كه بتوان روزي با تكثير سلولي از اين پوست، دوباره نسل ببر ايراني را زنده كرد.
ماجراي آن پوست فراموش شد يا دست كم اينكه ديگر خبري از آن به ما نرسيد. دالي هم مرد و تب تكثير سلولي هم فروخوابيد و دوباره داستان اينكه روزي در ايران ببر مي  زيسته است، ببري كه تنومندترين گونه از ميان انواع خود بوده، به محاق رفت .
ولي، در زماني كه ما همه خوش باوري خود را درباره احتمال بقاي ببر ايراني از دست داده بوديم، ناگهان گزارش شگفتي به دستمان رسيد؛ گزارشي در اين باره كه هم اكنون نزديك به 200 شير ايراني سالم و سرحال در هند زندگي  مي  كنند. البته در برخي كتب وگزارش ها به نگهداري از تعدادي شير ايراني در قرق جنگلي گير در منطقه كيتاور واقع در شمال غربي هند اشاره شده بود، اما انگار به اطلاعات تازه اي نياز بود تا اين گزارش ها باور پذير به نظر برسند.در آن زمان گفته شد كه دولت هند حاضر است 10 شير ايراني به ما بدهد و در ازاي آن فقط يك جفت يوزپلنگ آسيايي از ما بگيرد. به اين خاطر كه آخرين بازمانده هاي يوزپلنگ هاي آسيايي- سريع ترين دونده جهان- اكنون فقط در ايران زندگي مي  كند و هند به عنوان يكي از معدود زيستگاه هاي سابق اين گونه، مي  خواست كه با بازگرداندن يوزپلنگ به طبيعتش، براي تنوع زيستي مشهور خود اعتباري افزون تر ايجاد كند.
اين معامله البته انجام شدني نبود، چون اولا يوزپلنگ هاي باقيمانده در ايران آنقدر كم شمار هستند كه حتي احتمال انقراض قطعي آنها مي  رود، چه برسد به اينكه آسوده خاطر بتوان يك جفت آنها را به دام انداخته و تحويل هند داد. هنوز هم گزارش ها درباره آخرين مشاهدات از يوزپلنگ هاي ايراني مغشوش و آشفته و بعضا غيرقابل باور است و مي  دانيم كه شالر كارشناس اعزامي سازمان ملل براي نظارت بر اجراي پروژه حفاظت از يوزپلنگ  هاي ايراني در گزارش خود نوشته بود: در ايران نه اراده و عزم جدي براي حفظ اين گونه وجود دارد و نه حتي كارشناسي كه بتواند اين حيوان را رديابي و تعقيب كند.
نكته بعد هم اين بودكه به فرض ما در حال حاضر صاحب پنج جفت شير ايراني باشيم، كجا مي  خواهيم از آنها نگهداري كنيم؟ وضعيت كنوني زيستگاه هاي اصلي آن پيش از اين توصيف شد. شايد بتوان به جاي عبارت انقراض نسل شير ايراني عبارت دقيق تر انقراض زيستگاه هاي شير ايراني را به كار برد. آري، در ايران ديگر جايي كه در آن شير بتواند زندگي كند وجود ندارد و بايد پذيرفت كه هرگز دوباره نعره شير در ايران طنين افكن نخواهد شد.
آخرين شير
آخرين شير ايراني را يك سرباز هندي از قشون انگليس 22 مه سال 1942 در شمال غرب شهرستان انديمشك ديد. اين آخرين گزارشي است كه از مشاهده شير در ايران وجود دارد. نگارنده از سالخوردگان منطقه الوار گرمسيري، در اين باره بسيار پرس وجو كرد، اما حتي شكارچيان كهنسالي كه از شكار بزرگترين قوچ زاگرس مرتفع خاطره داشتند به عنوان يك تروفه بي نظير شاخ آن هم اكنون در يك موزه حيات وحش در اروپا نگهداري مي شود مشاهده شير در ساليان پس از 1942را به خاطر نمي آوردند. پس مي توان پذيرفت شيري كه آن سرباز هندي ديد، آخرين شير ايران بود. درباره يافتن جسد اين شير نيز گزارشي وجود ندارد. محتمل است كه آن شير مانند ديگر همگنان خود براي  مرگ به صخره  ساري دست نيافتني و دور از دسترس انسان رفته است. صخره ساري آنچنان سخت گذر كه تا ماه ها و شايد سال ها بعد هم گذر هيچ انساني به آن نيفتاده است. نمي دانيم آن شير چند روز بعد از مشاهده توسط سرباز هندي زنده بود، اما بعيد است كه توانسته باشد تابستان را از سر بگذراند، چون طعمه هاي شير در اين فصل به كوهستان هاي بالادست كوچ مي كرده اند كه دسترسي به آنها را براي شير دشوار مي كرده و از سويي نيز، همچنان كه گفتيم، گزارشي درباره ديدن اين شير بعد از گزارش مربوط به سرباز هندي وجود ندارد.
و همراه با گراميداشت خاطره آخرين شير ايران، به خاطر بياوريم كه امسال، سال آينده يا بالاخره سالي در همين نزديكي ها، دور نيست روزي كه در جايي از بيابان هاي غرب خراسان، جنوب سمنان يا شمال يزد كسي گزارش بدهد از مشاهده يوزپلنگ تنهايي كه به آرامي رو به افق مي رفته است. بعد از ببر و شير شايد اكنون نوبت يوزپلنگ است كه با فلات ايران وداع بگويد.

ستون ما
سكوت ارژن نمي شكند
اسكندر فيروز
همه فكر و ذكرمان شده بود برگرداندن شير ايراني به كشور، هرچند تخريب زيستگاه كه در كنار شكار، به عنوان مهمترين عامل از بين رفتن شير ايراني شناخته شده است، همچنان بزرگ ترين واقعيت بود و همين مساله ترديد ما را افزايش مي داد. مي شود گفت ديگر چيزي از دشت ارژن، زيستگاه ا صلي اين گونه باقي نمانده و بيشتر دشت ها به اراضي كشاورزي تبديل شده بودند. ضمنا از گراز - طعمه اصلي شير - هيچ خبري نبود... ما چه آدم هاي اميدواري بوديم! شروع كرديم، هرچند كه مي دانستيم اين طرح مدت زمان زيادي وقت لازم دارد، زماني كه ممكن بود به 10 سال برسد. با از بين رفتن طبيعت و زيستگاه به خصوص در حاشيه منطقه، فقط مي شد قسمت بسيار محدودي از زيستگاه را احيا  كرد ولي آنچه واضح بود نياز وسعت گستره زيستي حيوان گوشتخوار بود كه اين منطقه به هيچ عنوان كفاف اين مساله را نمي داد. پس ما مجبور بوديم علاوه بر اراضي تصرفي دشت ارژن، پايين دست منطقه، يعني دشت برم را هم خريداري كنيم. ما اين كار را كرديم يعني تمام قسمت هايي از منطقه كه به دليل پيشروي مردم محلي تصرف و تخريب شده بود خريداري شد تا با برنامه اي كه در پيش بود به احياي آن بپردازيم. كار بسيار خوب پيش مي رفت تا جايي كه دشت ارژن و برم نه تنها رو به بهبود بود، بلكه رو به شرايط ايده آل مي رفت. آن بوته زارها، درختچه ها و درخت ها، آب و نيزارها واز همه مهمتر حيات وحشي كه نياز اصلي حيوان است در حال فراهم شدن بود. ما قرارهايمان را هم با كشور هندوستان گذاشته بوديم تا از تنها بازمانده نسل شير ايران Panthera leo persica كه فقط در بخش كوچكي از جنگل هاي كيتاور هند زندگي مي كند به ايران بياوريم. بله، فقط 5 سال ديگر تا بازگشت شير - نشان قدرت و صلابت ايران - به كشورمان زمان داشتيم اما...تغيير شرايط عمومي ماجراي شير را از اولويت كشور خارج كرد و حالا ديگر فكر نمي كنم اميدي به بازگرداندن شير به كشور باشد. ديگر هيچ چيز باقي نمانده، نه زيستگاهي، نه حيواني، نه آبي و نه گياهي، هيچ چيز. ديگر دشت ارژن هيچ چيز جز حسرت برايمان ندارد. ارژن امروز خالي تر از هميشه است.

ايرانشهر
آرمانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
سفر و طبيعت
يك شهروند
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  سفر و طبيعت  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |