پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۳
انديشه
Front Page

گفت و گو با دكتر صادق آيينه وند محقق و استاد دانشگاه
سلوك علوي
005715.jpg
عكس : محمد كربلايي احمد
كند و كاو در سيره معصومين (ع) از كوشش هاي بايسته اي است كه مي تواند راهنمايي براي انديشه ورزي و الگوبرداري از حيات طيبه امامان باشد. از همين رو در شب شهادت اميرالمومنين علي (ع) خدمت دكتر صادق آيينه وند استاد تاريخ دانشگاه تربيت مدرس و سردبير فصلنامه «آفاق الحضاره الاسلاميه» رسيديم تا پيرامون وجوه گوناگون سيره آن حضرت بخصوص در پنج سال آخر حكومت ايشان كه منجر به شهادت حضرت شد گفت وگو كنيم. اين گفت وگو رادر پي مي آوريم.
ياسر هدايتي
* در طول تاريخ شناخت حضرت و نگاه به ايشان داراي فراز و فرودها و افراط و تفريطهايي بوده است. خود حضرت در خطبه ۱۲۷ نهج البلاغه مي فرمايد:«به زودي دو گروه نسبت به من هلاك مي گردند دوستي كه افراط كند و به غير حق كشانده شود و دشمني كه در كينه توزي با من زياده روي كرده و به راه باطل درآيد. بهترين مردم نسبت به من گروه ميانه رو هستند. از آنها جدا نشويد». بنابراين اگر يك گزارش تاريخي از نگاه هايي كه به حضرت و سيره ايشان شده به دست بدهيد ممنون مي شوم.
- برداشت هايي كه از شخصيت امير المومنين مي شود تنها خاص ما ايرانيان نيست، بلكه كشورهاي اسلامي ديگر نيز از زواياي مختلف برداشت هايي از شخصيت آن حضرت داشتند. ما ايرانيان بنابر علاقه اي كه به اهل بيت داريم به خصوص آن ارادت ويژه اي كه به امير المومنين مي ورزيم، گاهي ممكن است از حدود مرزي كه خود امير المومنين علي(ع) نيز نسبت به آن اعتراض داشتند بگذريم و نگاهي غير علمي داشته باشيم. ما بايد اين نكته را مد نظر داشته باشيم كه آيا تنها محبت به اين بزرگواران كافي است و ديگر نبايد راه و سيره ايشان را ادامه دهيم؟ آيا نبايد به قول مولانا همچنان كه رسول (ص) فرمود، بگوييم:
005718.jpg
عدالتي كه علي (ع) مطرح مي كند، يعني فراهم شدن زمينه اي در جامعه تا اينكه هيچكس احساس نكند استعدادش نمي تواند پويا و شكوفا شود. اين تعريف شامل آموزش، تشكيل خانواده، مديريت جامعه، بيان حق و حقوق و بسياري زمينه هاي ديگر نيز مي شود.
« شير را بچه همي ماند بدوتوبه پيغمبر چه مي ماني بگو»
يعني نبايد مشابهتي ولو محدود بين فعل ما و فعل معصوم باشد؟ اگر اين تشابه با سيره آن بزرگواران نباشد صرف محبت سودي خواهد داشت؟
بعضي از ايرانيان و درويشان و غلاه كه همان غلو كنندگان در محبت علي (ع) هستند به همان صرف محبت پايبندند و آن را كافي مي شمرند.
حقيقت اين است كه ما به خاطر اين به اهل بيت (ع) محبت مي ورزيم كه آنان را الگو و اسوه ديني خود مي شناسيم، نه فقط به خاطر اينكه آنها از نژاد و اولاد رسول الله (ص) هستند. البته ما اين كرامت را دوست داريم.
چرا كه شما هم اگر به خاندان و اولادتان نيكي كنند و آنها را دوست داشته باشند، محبت كنندگان را دوست خواهيد داشت، پس رسول(ص) نيز دوست دارندگان اولادش را دوست خواهد داشت، اما اين كافي نيست. اين را به خاطر اين عرض كردم كه در ميان اهل سنت، گرايش هست، كه به صرف اولاد پيامبر بودن به اهل بيت ارادت دارند. اين مسأله كافي و كارساز نيست. به اين دليل كه ما آنها را اسوه و الگو مي دانيم و تأثير رفتاري سيره ايشان بر رفتار ما بايد مشهود شود. برخورد و تعامل اهل بيت با ديگران، روابط اجتماعي ايشان، زهد و مردم دوستي ايشان، اخلاص و ايثارشان براي اسلام و ... همه بايد در ما تجلي پيدا كند، تا بتوانيم خود را پيرو اميرالمومنين علي( ع) بدانيم، به نظر من اگر غير اين باشد هيچ فايده اي ندارد.البته محبت بد نيست، بلكه محبت به علي(ع) خود نوعي عبادت است اما كارساز نيست.
* منظور شما تفاوت بين يك محبت كور و بي معرفت و يك محبت آگاهانه است كه اتفاقاً مرحوم دكتر علي شريعتي نيز بر آن تأكيد زيادي داشتند.
- بله، محبت خود دو قسم مي شود يك نوع محبت است كه به معناي صوفيانه و عارفانه آن مي شود، اينكه ما علي (ع) را قطب و مظهر زهد و عبادت و عدالت و شجاعت و ... بدانيم.
و به همين خاطر نيز او را دوست داريم. حتي بعضي از افراد مانند جرج جرداق مي گويد:«من اله ها را مي پرستم و اميرالمومنين براي من الهه اي است ازكمال و عدالت و شجاعت و ... ». پس او علاقه اش از يك نوع خاص است آنچنان كه برايمان مسيحي خويش است اما كتاب «صوت العدالة الانسانيه »را در فضل علي مي نويسد. در اينجا ما مي خواهيم از منظر خود اسلام نگاه كنيم. پس محبت آگاهانه است كه مي تواند كارساز باشد. اما خارج از اين محبت آگاهانه محبتي كه بي معرفت است مانند محبت بعضي از دراويش گرفته تا كساني كه غالي هستند و افراط را به جايي مي رسانند كه امير المومنين را به الوهيت مي رسانند. اينكه شأن حق جل و علا را به علي (ع) نيز نسبت مي دهند ثمره اين نگاه ايشان است.
هيچ شكي نيست ائمه طاهرين (ع) بعد از رسول خدا مقام عصمت دارند. نزد خدا مقربند و به اذن خداي تعالي مي توانند بر ما شفاعت كنند. اما اهل بيت به اندازه اي كه مي خواهند ما از شفاعتشان و كرامتشان براي رفع مشكلات مان استفاده كنيم مي خواهند به سيره اي كه آنان براي استحكام پايه هاي دين در پيش گرفتند، توجه كنيم. ما بايد به دنبال پيروي از سيره اي از اين بزرگواران باشيم كه آن سيره به شكلي ما را به آنها نزديك كند و به نوعي همان تحكيم دين و مباني ارزشي باشد.
* اكنون اگر ما يك گزارش تاريخي از همان آغاز تا به امروز از نگاه هاي سه گانه افراطي، تفريطي و ميانه رو بدهيم. بسيار خوب به نظر مي رسد. با توجه به اينكه ما در تاريخ به پردازش شخصيت دروغيني چون«عبدالله بن سبا» بر مي خوريم كه علامه عسكري نيز در كتابي با همين عنوان به آن پرداخته اند و اين شخصيت در تاريخ به عنوان يك غالي بزرگ مشهود است.
- به نظر مي رسد لزومي ندارد ما بسياري از توضيحات را براي مردم باز كنيم. آنچه كه هست اين است كه ما بايد راه درست را به مردم نشان دهيم. راه هاي افراطي و تفريطي بسيار است و اكنون نيز تلاش مي كنيم كه آنها را ريشه كن كنيم اما اجمالاً عرض كنم كه در مورد اميرالمومنين (ع) «هلك فيه رجلان مبغض قال و محب غا» مبغض قال به معناي انسان كينه توزي است كه شان و فضيلت علي را كنار مي گذارد. محب غال هم همان دوستدار افراطي است كه غلو مي كند.
علي (ع) با همين بيان مسأله را روشن مي كند. براي ما اصل اين است كه احساس كنيم حضرت ادامه دهنده رسالت رسول الله هستند، بدون اينكه ما براي ايشان مقام وحي يا منزلت نبوت قائل باشي، بلكه ائمه طاهرين  هاديان دين مبين هستند.
* جهان پيچيده امروز كه انباشتگي اطلاعات و سيطره تكنولوژي برآن، شرايط خاصي را براي آن رقم زده است چگونه مي تواند سيره علوي و نبوي حضرت را دنبال كرده و آن سيره يك كاربست عملي نيز براي ما داشته باشد.
- اگر به سلوك و رفتار حضرت علي نگاه كنيم به جوهرهايي در رفتار ايشان بر مي خوريم كه ابدي است. يعني تا انسان وجود دارد و تا حقيقت و شجاعت و عدالت و دوستي اينهاست اين جوهرها وجود دارد. اين جوهرها وقتي در اين دنياي پيچيده مطرح مي شوند باز منزلت خود را دارا هستند.
مثلاً بحث عدالت. بعضي عدالت را تنها از زاويه اقتصادي مطرح مي كنند. عدالتي كه علي (ع) مطرح مي كند، يعني فراهم شدن زمينه اي در جامعه تا اينكه هيچ كس احساس نكند استعدادش نمي تواند پويا و شكوفا شود. اين تعريف شامل آموزش، تشكيل خانواده، مديريت جامعه، بيان حق و حقوق و بسياري زمينه هاي ديگر نيز مي شود. در اين تعريف از عدالت، انسان نبايد احساس كند كه در راه شكوفايي استعدادش منع و مانعي وجود دارد. حاكم اسلامي وظيفه اش اين است كه به عنوان تحقق عدالت اين موانع را از جلوي انسان ها بردارد. حتي اين عدالت در عرصه دين نيز مطرح مي شود.
* اما از سيره حضرت به نظر مي رسد كه ايشان به زمينه اقتصادي آن توجه ويژه اي داشتند.
- بله، عدالت اقتصادي كه با عنوان«قسط» نيز بيان شده، ركن و اساس است. منظور من اين است كه ساحت هاي ديگر عدالت نيز بايد توجه شود. علي (ع) مي گويند عدالت نبايد عرض به حاكم باشد بلكه بايد ذاتي حاكم باشد. يعني از حاكم جز عدالت نجوشد. ايشان فرموده اند: در حاكميت دو چيز مشكل جامعه است«مال و زمان ». در لسان ايشان مال به معناي ثروت و زمان به معناي قدرت است. معاويه گفت:« نحن كزمان... »ما مانند قدرتيم و مسلط هر كه را بخواهيم بالا مي بريم و هر كه را بخواهيم به پايين مي كشيم. حضرت علي (ع) مي فرمايند، اگر عدالت ذاتي حاكم نباشد قدرت و ثروت براي او بت مي شوند و گاهي كه فكر مي كند دارد عدالت را جاري مي كند در حقيقت از قدرت خود به عنوان بت حمايت مي كند. ايشان باز اين مفهوم را توسعه مي بخشند و مي گويند، حتي اين عدالت بايد شامل حال آن افرادي كه خارج از محدوده اسلام نيز هستند بشود. نيز بايد در زير سايه اين عدالت باشند.
من معتقدم در زمان حكومت خود حضرت تنها بيست درصد از مردم اعتقاد به امامت ايشان داشتند و هشتاد درصد از مردم تنها حضرت را به عنوان حاكم سياسي قبول كرده بودند با اين حساب حضرت آنچنان كه همه مي دانيد سعي در برقراري عدالت براي همه افراد را داشت.
* اين استناد بر چه اساس و پايه اي است؟
- بر اساس تخمين جمعيت شهرها و شناخت تركيب شيعه و اهل سنت در آنها .
* به نظر مي آيد با توجه به بيعت انبوهي كه خود مردم با حضرت داشتند بتوانيم به رقمي بيشتر از بيست  درصد اعتقاد مردم به امامت حضرت برسيم.
- همان بيعت كنندگان يعني كساني بودند كه آمدند و مدينه را گرفتند بيش از بيست درصد جامعه نبودند. اغلب آنها از كوفه و فسطاط و بصره آمده بودند و همه آنها نيز خالص براي شيعه شدن نزد اميرالمومنين نيامده بودند بلكه حضرت را ارجح از ديگران مي دانستند. در ضمن آن كشور پهناور اسلامي كه حضرت بر آن حكومت داشتند از نظر مساحت پنج، شش برابر ايران فعلي ما بوده است. عراق، حجاز، مصر، شام، بخش هايي از شمال آفريقا و ايران تا سرحد خراسان. از اين حكومت گسترده است كه هشتاد درصد مردم او را تنها به عنوان حاكم سياسي قبول دارند.
اميرالمومنين (ع) در آن جامعه از خود اينگونه تعبير مي كند» نحن نمرقه الوسطي «سالني را در نظر بگيريد كه ستوني در وسط آن نصب شده است ستوني كه همه براي شنيدن مثلاً يك سخنراني بايد تكيه بر آن بزنند.«نمرقه الوسطي» يعني تكيه گاه ميان نهاده پس حضرت مي فرمايند ما تكيه گاه ميان نهاده خدا هستيم چه كسي ما را قبول داشته باشد و يا نداشته باشد. ما راه هدايتيم. ما به مردم از منظر اعتقادشان به خود نگاه نمي كنيم بلكه از اين منظر به آنها نظر مي اندازيم كه بايد آنها را به نور و هدايت بكشانيم.
در سيره علي (ع) اگر حاكم اسلامي از غصه به زور در آوردن خلخال از پاي يك زن يهودي بميرد، نبايد ملامت شود.
سيره حضرت اين گونه است البته خود ايشان مي فرمايند:«لايقاس بآل محمد(ص) من هذه الامة احد»هيچ كسي از اين امت را با آل محمد(ص) مقايسه نكنيد«هم اساس الدين و عماد اليقين »ستون دين و اساس يقين اينها هستند.
اما اين دليل نمي شود كه ما تلاش نكنيم تا لااقل به سيره ايشان نزديك شويم. البته اين به معناي آن نيست كه عمار و سلمان و مالك اشتر مقامشان با زن يهودي يكي باشد؛ بلكه تنها به خاطر اين كه در پناه دولت اسلامي هستند و به لحاظ برخورداري از امنيت، مقام اصحاب ايشان و آن زن يهودي يكي است.
* نگاه غالي گري به امام از چه دوره اي شروع شد.
- نگاه غالي گري به امام از همان زمان اميرالمومنين شروع شد. وقتي حضرت را با بسياري از صحابه مقايسه مي كردند، در شجاعت، زهد، علم، عبادت، اخلاق، ايمان و به طور كلي در همه صفات نيكو جوهر ايشان را متفاوت از بقيه مي ديدند.
وقتي مي ديدند در دوره اي كه حاكم اسلامي است، عدالت را نسبت به همه روا مي دارد باز اين ارادتشان بيشتر مي شد. مي گويند روزي عبدالله بن جعفر كه برادرزاده و دامادش بود پيش حضرت آمد و تقاضاي سهم بيشتري از بيت المال كرد. امام فرمودند شمشيرت را امشب بردار تا با هم به فلان محله حمله كنيم عبدالله بن جعفر گفت اين كه دزدي مي شود.
حضرت فرمودند فرقي ندارد چون تو هم از من چنين چيزي را مي خواهي. چه كسي جز امير المومنين گفت:« سلوني قبل ان تفقدوني» بپرسيد قبل از اينكه من را ديگر در نيابيد.
آنهايي كه حضرت را با اين فضيلت ها مي ديدند نگاهي اسطوره اي داشتند و گمان مي كردند كسي كه اعمالش فرازميني است حتما ً آسماني است. اينها برخي از خود اعراب بودند كه محبت افراطي داشتند و بر بعضي نيز واقعاً امر مشتبه شده بود. اين بود كه آنها غلو مي كردند. برخي از آنها رسول خدا را نديده بودند و از اسلام نيز شناخت نداشتند و نمي دانستند علي (ع) تنها مظهر اراده الهي و انساني با كمالات والاست.
005751.jpg
شخصيت عبدالله بن سبا نيز كه اشاره كرديد، بيشتر رمزي است و دشمنان براي متهم كردن شيعه چنين كسي را جعل كرده اند. البته خود حضرت غاليان را عتاب فرمودند چرا كه خود ايشان ريشه حركات انحرافي اينچنيني را مي خشكاندند.
ما اعتقاد به عصمت و برخي معجزات ائمه البته به اذن الله تعالي داريم. اما نبايد خداي نخواسته اين اعتقاد ما را به عقيده الوهيت داشتن آنان بكشاند. خود ائمه (ع) مي گويند؛ درباره  شأن ما دو چيز را نبايد بگوييد «ربوبيت و الوهيت»
* اجازه بدهيد برگرديم به سيره سياسي حضرت به ويژه در پنج سال حكومت ايشان كه در نهايت به شهادت ايشان منجر شد.
- عصر خليفه اول و دوم امتيازاتي براي افراد برحسب كارهايي كه براي اسلام كرده بودند،در نظر گرفته شده بود. مثلا افرادي كه در بدر شركت كرده بودند ، در خندق، احد، حنين، بيعت رضوان، آن فرد ام المومنين است و... اينها ملاك بعضي از امتيازات بود. اين امتيازات ما به ازاء مادي و امكاناتي بود. حضرت علي در نخستين گام خود تمام اينها را حذف كرد. ايشان گفتند: هيچ كس حق ندارد بخاطر رنجها و زحماتي كه براي اسلام كشيده است سهم بيشتري از بيت المال طلب كند. استدلال ايشان اين بود كه؛ در نظر گرفتن شأن آن چيزي كه براي خدا انجام گرفته، با خداست. از طرف ديگر ممكن بود اين مسئله تمايز طبقاتي ايجاد كند و امتياز يا به تعبير امروزيها (رانتي) را به وجود آورد. چون حضرت اعتقاد داشتند هيچ چيزي نبايد در ميان بندگان خدا امتياز ايجاد كند، اين مسئله در سيره علي (ع) به صراحت وجود دارد.
005757.jpg
ناكثين و قاسطين و مارقين سه گروهي بودند كه بصورت نظامي با امام درگير شدند. اماگروههايي مثل، مرتابين، متربصين، مفتونين، مراوقين و قاعدين پنج گروه خطرناكي بودند كه هميشه زمينه ساز تخريب دروني حكومت امام بودند.
* حتي بخاطر اعمالي كه ريشه در تحكيم اسلام و ايمان آنها داشته!
- بله حتي در آنجا. البته با استفاده كردن از توانمنديهاي بعضي از آنها در جامعه اسلامي برحسب تخصص آنها استقبال مي نمود. از آموزه هاي ديگر سيره حضرت سپردن كارها به افراد كاردان و متخصص بود. علي(ع) پستهاي مديريتي خود را نيز به متخصصان مي سپرد. از نظرحضرت علي(ع) هر كس كه در جامعه خدمت مي كند مقامش از همه بالاتر است و براي مديريت جامعه شايسته تر است. اين همان چيزي است كه مقام معظم رهبري بارها به آن اشاره داشته اند.
متخصص اولويت دارد. اگر قصد قربت كند كه عالي است و اگر نه همين كه اثرات خدمتش به مردم برسد كافي است. اميرالمؤمنين، «زياد بن ابي» را كه پدر «عبيدالله بن زياد» است بعلت كارآمدي مدير قرار داده بود. اما پيامبر و حضرت علي به عمار ياسر و حذيفه بن يمان و ابوذر پست مديريتي نمي دادند چون تخصص و توان مديريتي نداشتند در كنار آن سلمان و مالك اشتر غير از آن توان و تخصص، تعهد نيز داشتند. در سيره اميرالمومنين، اگر كسي مانند ابن عباس و ابوالاسود دوئلي كه هم دانشمند و مدير و هم متعهد بودند، بسيار نيكو شمرده مي شدند. اما در غير اين صورت مديريت و تخصص افراد مهم تر بود و همين كه مومن و تسليم بودند كافي مي نمود.
اين آموزه امروز براي ما اين كاربرد را دارد كه نبايد يك شغل را به صرف ايمان كسي به او بدهيم، بلكه بايد در ابتدا توان و تخصص پذيرش آن را داشته باشد، چرا كه در حكومت اسلامي ضرر تباه شدن امري به تمام بيت المال بر مي گردد. صرف اينكه شخص، مومن به حكومت اسلامي و لايق و كاردان و طراح باشد كافي است.
البته گاهي اين فرد كاردان در زمان خود حضرت امير نيز برحسب انسان بودن دچار خطا و لغزشهايي مي شد كه ديگر در اين جا خطايي متوجه حاكم اسلامي نيست و تنها آن مدير بايد عوض شود.
در بعد اقتصادي حضرت قائل بود، وقتي غنيمت و آنچيزي كه بعنوان «فيء» است مي آيد، بايد بلافاصله تقسيم شود. در حقيقت درباره آنچه كه مربوط به حقوق مسلمين است حضرت بسيار سريع عمل مي كرد و وقفه اي در كار نمي انداخت.
* از منظر سياسي حضرت چه سيره اي را در پيش گرفته بودند اينكه ايشان در پنج سال حكومت شان با گروههاي مختلف نظامي و فكري مبارزات و محاجه هاي بسياري داشت. گروههايي مانند قاسطين، ناكثين، مارقين به ويژه اين گروه اخير يعني خوارج (مارقين) كه حضرت نهايتا به دست فردي كه عامل تفكر همين گروه نيز بود به شهادت رسيد.
- ناكثين و قاسطين و مارقين سه گروهي بودند كه بصورت نظامي با امام درگير شدند. اما در آن هنگام گروههاي پيچيده خطرناكي نيز بودند كه فرهنگي و فكري بودند و ناشناخته مانده اند از همين رو در سيره امام كمتر به آن پرداخته شده. گروههايي مثل، مرتابين، متربصين، مفتونين، مراوقين و قاعدين. اينها پنج گروه خطرناكي بودند كه هميشه زمينه ساز تخريب دروني حكومت امام بودند.
* لطفا راجع به اين گروهها توضيح بيشتري بدهيد.
مرتابين، كساني بودند كه هنوز خود را به يك جهت سياسي وصل نكرده بودند و فرصت طلب بودند.آنها نه بدان اندازه از قوت ايماني و يقيني برخوردارند كه بلافاصله در مقابل دشمنان اسلام موضع گيري كنند و نه آن اندازه از دنيا مي گذرند كه كنار بكشند. به تعبير امروزي ها «نان خود را به نرخ روز مي خوردند» مجموعه اي از اينها در صفين و نهروان و جاهاي ديگري بودند كه در بدنه جامعه اسلامي براي امام ايجاد مشكل مي كردند. بخشي از اينها در صفين چادر زده بودند و مشكلشان را اين گونه بيان مي كردند كه ما امام حق را نمي شناسيم و عمار ياسر با آنها محاجه مي كرد.
حضرت در مقابل يكي از آنها مي گويد اين شمشير را كه مي بيني با حركتش تو را جهنمي مي كند. يعني به اين وضوح مرز حق و باطل را نشان مي دهد.
متربصين، فرصت طلبان كمين كرده بودند. آنها منتظر بودند ببينند چه كسي پيروز مي شود و مي گفتند «نحن مع الغالب» امام به آنها مي گفت نه شما را به بيعت مجبور مي كنم و نه به چيز ديگري چون سودي از شما بر من نخواهد رسيد.
مفتونين،  دسته اي خطرناك بودند. مفتون از «من فتن بدينه» يعني كساني كه به دين خود فريفته شدند. آنها آنقدر دين خود را قبول داشتند كه ديگر به امام هم نصيحت مي كردند. آنها كساني بودند كه توجيه بقاي آنها زهد بود.
مراوق ، از حركت پر پيچ و خم روباه گرفته شده. مثل عمروعاص، او مي دانست كه حق با علي است اما فعل مراوق داشت يعني روباه صفت به دنبال دنيا بود. عمروعاص با معاويه گرگاني بودند كه بر سر دنيا كنار آمده بودند. پشت هم به هم نمي كردند چرا كه همديگر را مي دريدند.
دسته اي ديگر به نام قاعدين بودند. گروهي مانند ابوموسي اشعري و عبدالله بن عمر .علي(ع) درباره آنها فرمود: اينها حق را كنار گذاشتند و باطل را نيز ياري نكردند. اما كسي كه حق را بي پناه بگذارد مطمئنا سكوتش به نفع باطل خواهد بود.
تمام اين پنج گروه با ادعا و تمسك به دين وارد شدند ولي همه با علي كه مظهر دين حق بود رودررو شدند. اين پنج گروه به نظر من خطرناك تر از آن سه گروه كه اشاره كرديم بودند. اين پنج گروه دائم «نفاسات في العقد» بودند.
* يكي از گروههايي كه بسيار مورد كنكاش واقع شده و هنوز هم زواياي گنگي نسبت به آنان در تاريخ اسلام وجود دارد خوارج هستند. چرا كه موضع گيري آنان نسبت به ناكثين و قاسطين متفاوت بود . خوب است راجع به اين فرقه و نقش آنها در سيره حضرت صحبت كنيد.
- خوارج بدويان هستند. ما در قرآن كريم يك اعرابي داريم يك عربي. اعرابي يعني، بدويان خشن كه تمدن و فكر و انديشه را درك نمي كنند و بلاي جان تمدنها ، معنويت و دين هستند. آنها همان فهم خود را سپر قرار دادند و براي انتقام به هر شكلي وارد ميدان مي شدند برايشان نيز مهم نبود و چون يك جرأت بدوي داشتند بسيار خطر مي آفريدند. خوارج از اين دسته بودند. اين گروه سه بار خطر آفريدند. يك بار در جريان نفاق در زمان رسول خدا. يك بار در جريان جنگهاي ارتداد و واقعه «رده» در زمان ابوبكر، سومين بار نيز در جنگ صفين و نهروان در زمان علي(ع). اينها گروههاي اعرابي هستند كه فقها در برخورد با اينها دقت كرده و آنها را براي تمدن اسلامي مضر مي دانستند.آنها تنها يك تنسك ظاهري به دين داشتند.
* پس اين جريان يك جريان ريشه دار است و از زمان خود حضرت رسول به وجود آمده است.
- بله، اميرالمومنين از اينها تعبير مي كند به تير پرتابي بي نشان و هدفي كه از چله و كمان اسلام پرتاب مي شوند و هيچ سودي كه ندارند بلكه دردسر نيز درست مي كنند. با اين پرتاب اينها از دين نيز خارج شده اند.
* بعضي از محققين خوارج را متنسكين جاهل نمي دانستند بلكه آنها را رياكاراني مي دانستند كه شب زنده داريها و عبادات بسيارشان نيز در راستاي فريفتن مردم بوده است. نظر شما در اين باره چيست؟
- بله درست است. در ميان خوارج منافقاني نيز بودند، كساني مثل اشعث بن قيس و پيروانش افرادي بودند كه اعتقادي به حرفهاي خوارج نداشتند و اصولا اعتقاد درستي به خود اسلام نيز نداشتند. دسته اي نيز بودند كه فهم اشتباهي از دين داشتند و با غرور و ادعاي زياد اشتباه خود را حجت مي دانستند و البته مقداري تنسك ظاهري نيز داشتند.
005760.jpg
حضرت علي در نخستين گام خلافت خود تمام امتياز ها را حذف كرد. ايشان گفتند: هيچ كس حق ندارد بخاطر رنجها و زحماتي كه براي اسلام كشيده است سهم بيشتري از بيت المال طلب كند. استدلال ايشان اين بود كه؛ در نظر گرفتن شأن آن چيزي كه براي خدا انجام گرفته، با خداست.
اينها در مبارزه با بني اميه هيچ كاري نتوانستند بكنند اما ضربه هاي زيادي به حضرت علي(ع) و امام حسن(ع)زدند و شكي نيست كه دستهايي بازيگر نيز آنها را هدايت مي كرده است.
* آيا در جريان شناسي خوارج امتداد تأثيرگذار خوارج در بعد از نهروان نيز ادامه پيدا كرد يا همچنان كه حضرت در يكي از خطبه ها مي فرمايند «من چشم اين فتنه را كور كردم» كمر خوارج در همان نهروان شكست؟
- همانطور كه اشاره كرديد با جنگ نهروان ديگر آن فكر و انديشه خشونت زا از بين رفت بقيه خوارج بصورت يك حزب سياسي در مقابل بني اميه ماندند و ديگر آن شدت را نداشتند. منظور ما از خوارج به معناي خارجي جامع آن شرايط ذكر شده تا زمان حضرت علي(ع) است. بعد از آن پراكنده شدند تا جائي كه بعضي از فرقه هاي خوارج كه اكنون در الجزاير و عمان به طور پراكنده هستند ديگر آن كينه نسبت به علي(ع) را هم كه شرط اصلي خارجي شدن بود، ندارند.
* شما در ابتدا به بحث سيره حضرت اشاره كرديد كه سيره حضرت، سيره اي خاص است و كسي نمي تواند دقيقا بر آن اساس رفتار كند، آيا اين مسئله با اينكه ما بخواهيم الگوي نظري و عملي حكومت را از ايشان بگيريم منافات ندارد.
- لزوما نه، خود حضرت مي فرمايند؛ شما نمي توانيد مانند من باشيد اما سعي كنيد نزديك به روش ما رفتار كنيد.

ياد
ايمانوئل مونيه
005754.jpg

اگرچه مونيه ظاهراً شهرتي را كه بتواند با سارتر و يا كي يركگارد قابل مقايسه باشد،ندارد ولي اهميت او در ميان فيلسوفان بخصوص اگزيستانسياليسم آشكار است. مفهوم اصلي او همان «معناي رؤياي فلسفي» است كه مهم ترين اثر خود را يعني «مقدمه اي بر اگزيستانسياليسم» به آن اختصاص داده است. او زودتر از بقيه متفكران متوجه اين امر گرديد كه ما در عصر پوزيتيويسم به سر مي بريم و لذا بسياري از پرسشها بي جواب بر جاي مانده است.
به نظر مونيه «رؤياي فلسفي» در واقع شايد آخرين پايگاه انسان مدرن در مقابل مكتب تحصلي (پوزيتيويسم) باشد. واقعيت امر اين است كه انسان تبديل به «شيء» شده و در اين مورد بايد گفت كه فلسفه كه پايگاه انسان گرايي است از اين بعد (انسان گرايي) خود را به دور نگه داشته و عملاً با تبديل انسان به شيء در كنار «علم گرايي» (و نه انتقاد از آن) قرار گرفته است، لذا كليه ابعاد و ساحت هاي وجودي در اينجا تقريباً از ميان رفته است. در گذشته علم داراي بعدي انتقادي نسبت به فلسفه بوده است، اما در قرن بيستم اين بعد نقدآلود، به تدريج جنبه انتقادي خود را نسبت به فلسفه از دست داد.بنابر اين سرنوشت علم و فلسفه بسيار شبيه به يكديگر است: نفي و انكار و حذف انسان به عنوان يك سوژه فعال.
مسأله دقيقاً در اينجا است كه ابزاري شدن علم به معناي ابزاري شدن انسان است. لذا آنچه كه بر سر علم مي آيد، دقيقاً همان است كه بر انسان نيز مي رود. در اينجا روش هاي گوناگوني جهت حفظ بعد انساني آدمي به كار گرفته شده كه چشم گيرترين آن پديدارشناسي است. پديدار شناسي، همان استفاده مجدد از روش و بعد دكارتي در فلسفه است. اين بدان معنا است كه پديدارشناسي در تلاش است كه جهان عيني خارج را به صورت يك پديده عيني مطلق در آورد كه فقط خود پديده وجود دارد.
دقيقاً بدين دليل است كه جهان بينايي تا اين درجه براي پديدارشناسي مهم است. هدف در اينجا بينايي مطلق است و نه چيزي ديگر. به عبارت ديگر عينيت بينايي بايد در حدي در آيد كه فقط بينايي صرف به دست آيد.
مونيه شرح مي دهد كه ما چگونه با دنياي غيرانساني اشياء روبه روييم و لذا نياز به فلسفه اي  داريم كه بتواند آن بعد ما را كه توسط شيء شدن محو شده، بازسازي كند.
مونيه - همان گونه كه در اثر ديگرش (فردگرايي) شرح مي دهد- براين باور است كه ما با جهاني غيرفردي مواجهيم. تمامي اشياء كه در اطراف ما قرار دارند، به نوعي دنياي غير فردي براي ما مي سازند و اين هدف فلسفه است كه ما را از اين دنياي غيرفردي (اگر نه ضد فردي) برهاند.
به هرحال، در دوراني كه جهان غيرفردي تمامي ابعاد دوروبر ما را پوشانده، اهميت فلسفه وجودي، در اين خلاصه مي شود كه بعد از دست رفته خود را مجدداً احيا كند و در اين صورت است كه مصرف و عملكرد فلسفي براي ما ممكن مي شود. در اينجا ما با جهان كي يركگارد روبه رو هستيم. دنياي او در تمامي جهات يك دنياي «شخص گرايانه» به معناي اخص كلمه است. در دنياي «شخص گرايانه» ارتباط و گفت وگو ميان اشخاص جريان دارد و اين آن چيزي است كه قابل عوض شدن نيست. به اين سبب است كه دنياي شخص گرايانه در نقطه مقابل سيستم هاي منفي قرار گرفته است، چرا كه در جهان فردگرايانه (نقطه مقابل دنياي شخص گرايانه) پيدايش و تكامل سيستم هاي فلسفي كار نسبتاً ساده اي است. در حالي كه در جهان شخص گرا فرد (همراه با دانش و زيباشناسي) خود را در دنياي شخص گرا قرار مي دهد.
اگر نظري گذرا به اخلاق و زيباشناسي قرن بيستم بيافكنيم اهميت دنياي شخص گرا را مشاهده خواهيم كرد. در اينجا از جمله مسايل مطرح، ارتباط است كه در جهان شخص گرا داراي پيچيدگي خاص خود بوده است و مي توان اظهار نمود كه ارتباط عمقي خصلت اين جهان است. در اينجا به ايراد كي يركگارد به هگل مي رسيم و آن اين كه، فرد سيستم پذير نيست و هر نوع گرايش به سيستم باعث از ميان رفتن بعد هستي شناسانه فرد خواهد شد.
دكتر مسعود يزدي

تازه هاي انديشه

شماره جديد پيام جاويدان
سومين شماره فصلنامه تخصصي قرآن پژوهي پيام جاويدان منتشر شد. در سرمقاله سومين شماره فصلنامه پيام جاويدان آمده است: امروزه كه عصر ارتباطات است و دانش بشري پيشرفتهايي قابل ارج نموده، تلاشي در خور لازم است تا گنجهاي پنهان و پيداي قرآن به جويندگان و تشنگان معارف قرآني معرفي شود. در اين شماره گفت و گويي با دكتر بي آزار شيرازي پيرامون يكي از مباحث علوم قرآني «ترابط آيات» انجام شده است.
در ادامه مقالاتي با عناوين ذيل منتشر شده است: قصص قرآني از ديدگاه هاي مختلف، محمد هادي معرفت؛ تاملات تفسيري ملاصدرا، قاسم پورحسن؛ اصحاب و تفسير قرآن، علي غضنفري؛ ديدگاه هاي علامه در مورد مكتب تفكيك، سيد حسن اسلامي؛ راز اعجاز بلاغي قرآن، حميد حسن زاده. در بخش پاياني اين شماره، كتاب البيان في تفسير القرآن معرفي شده است.
دايره المعارف قرآن
005763.jpg
دايرةالمعارف نفيس قرآني در بخش مكتوب دوازدهمين نمايشگاه بين المللي قرآن كريم به نمايش گذاشته شده است.
به گزارش گروه دين و انديشه خبرگزاري مهر، به نقل از ستاد خبري نمايشگاه قرآن اين كتاب با عنوان كامل دايره المعارف قرآن، توسط انتشارت بريل از كشور هلند در سه جلد به چاپ رسيده و سه جلد ديگر از اين كتاب نيز طي چند سال ديگر به بازار عرضه مي شود.
اين دايره المعارف قرآني مدخل هاي متعددي دارد كه در هر كدام از آنها مقالات مختصر و مفيدي درباره رابطه قرآن و موضوعات ديگر به چاپ رسيده است، تمام عناوين بر اساس حروف الفباي لاتين طبقه بندي شده اند. مقالاتي از نويسندگان ابتداي قرون اسلام تا نوشته هايي از كتابهاي علامه المودودي و علامه طباطبايي، سيد قطب و ديگران در اين دايره المعارف گنجانده شده است. دايره المعارف فوق، امسال توسط متخصصين وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، به طور مستقيم از انتشارات بريل هلند تهيه شده است.
قرآن و خودسازي
كتاب قرآن و خود سازي از جمله طرح هاي گروه قرآن پژوهي كانون انديشه جوان توسط محمد جواد اسكندر لو به زودي منتشر مي  شود. به گزارش سرويس فرهنگ و انديشه ايلنا، قرآن و خودسازي عنوان پژوهشي است كه توسط حجت الاسلام و المسلمين محمد جواد اسكندر لو و با هدف تبيين راه  هاي تهذيب نفس از ديدگاه كتاب و سنت به رشته تحرير در آمده  است. فرضيه اصلي اين پژوهش به اين نكته اشاره دارد كه آسيب شناسي نفس، شرط اصلي براي آفت  زدايي آن و مصفا ساختن روح است و اين آرمان بلند از طريق ترسيم نموداري جامع از حالات گوناگون و سير قهقرايي يا تكاملي نفس و شناخت عوامل و موانع خود سازي مبتني بر آيات و روايات ميسر مي  گردد. مولف در فصل اول اين كتاب مباحثي مقدماتي چون: اهميت بحث  هاي اخلاقي، مفهوم قلب وبيماري  هاي قلبي از ديدگاه قرآن، ضرورت تهذيب نفس و عمودي بودن سير و سلوك را مورد بررسي قرار داده  است. فصل دوم به خوديابي و تبيين مراتب سير نزولي و سير صعودي نفس اختصاص دارد. در فصل سوم نيز عوامل خودسازي همانند انديشه  ها و تلاش  هاي دروني نفس مانند: تفكر،تعليم، معرفت، ياد خدا،توكل، توسل، صدق، اخلاص و عبادات فردي مورد بررسي قرار گرفته  اند. فصل چهارم نيز به موانع خودسازي شامل: پيروي از هواي نفس، حب دنيا، شرك، غضب، كينه توزي وحرص اختصاص دارد. همچنين درانتهاي كتاب دستاوردهاي پژوهش شامل نتيجه تحقيق و پيشنهادهاي نويسنده درقالب دوازده يادآوري جهت ارايه راهكارهاي عملي خود سازي گنجانده شده  است. گفتني است كتاب قرآن و خودسازي در ۴ فصل و توسط انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي روانه بازار كتاب خواهد شد.
شماره جديد فصلنامه اقتصاد اسلامي
چهاردهمين شماره فصلنامه تخصصي اقتصاد اسلامي منتشر شد. در بخش سخن نخست، سردبير به بحث چالشهاي بانكداري اسلامي پرداخته است. در بخش انديشه مقالات ذيل منتشر شده است: عرضه نيروي كار در اقتصاد اسلامي، سيد حسين ميرمعزي؛ جايگاه نهاد دولت در عرصه اقتصاد، مجيد رضايي؛ عدالت اقتصادي از نظر افلاطون، ارسطو و اسلام، حسن آقا نظري؛ محدوديتها و مسئوليتهاي دولت اسلامي در پولي كردن كسر بودجه، محمد اسماعيل توسلي؛ كارتهاي اعتباري در پرتو فقه و شريعت ، دكتر محمد رواس قلعه چي؛ اسلامي كردن علم اقتصاد: مفهوم و روش، محمد انس الزرقا. در بخش گوناگون مقاله اي با عنوان منابع ميراث اقتصادي اسلام، ياسر عبدالكريم الحوراني و معرفي انجمن بين المللي اقتصاد اسلامي و بنياد اسلامي منتشر شده است.
شماره جديد فصلنامه قبسات
سي و سومين فصلنامه علمي، ترويجي قبسات ويژه فلسفه فرج و جهاني شدن منتشر شد.
در اين شماره كه اختصاص به بحث فرج و جهاني شدن دارد مقالات ذيل منتشر شده است: معناي جديدي از انتظار فرج حضرت ولي عصر (عج)، محمد محمد رضايي؛ فرجام قدسي تاريخ، علي اكبر رشاد؛ جهاني شدن، زمينه جهاني سازي يا در انتظار يوم موعود، محمد هادي معرفت؛ مهدويت و انتظار در انديشه شهيد مطهري، حسين سوزنچي؛ جهاني شدن و چشم انداز فرج، غلامرضا بهروز لك؛ جهاني شدن غربي و حكومت جهاني اسلام، مرتضي شيرودي؛ جهاني شدن و مهدويت، دو نگاه به آينده، سيد عبدالقيوم سجادي؛ نجات بخشي در آيين زرتشت، محمد سپهري؛ نقد ديدگاه ابن خلدون درباره احاديث مهدويت، مهدي اكبرنژاد.
۱۵۰ نشست در يك كتاب
علي اصغر محمد خاني در آستانه برگزاري يكصد و پنجاهمين نشست كتاب ماه ادبيات و فلسفه خبر از انتشار نشست هاي برگزار شده به صورت كتاب داد. به گزارش ايلنا، سردبير نشريه كتاب ماه ادبيات و فلسفه گفت: تاكنون حدود ۱۵۰ نشست ادبي و فلسفي را باحضور استادان دانشگاه، نويسندگان، شاعران و منتقدان ادبيات و فلسفه برگزار كرده  ايم كه بسياري از اين نشست  ها به صورت مكتوب در كتاب ماه ادبيات و فلسفه منتشر شده  است. وي گفت: قصد داريم اين نشست  ها را پس از تنظيم و ويرايش به صورت كتاب منتشر كنيم تا علاقه  مندان بتوانند از آنها استفاده كنند. محمد خاني با بيان اين مطلب كه نشست  ها به صورت موضوعي كتاب مي  شود، گفت: داستان، شعر، نقد، فلسفه غرب، فلسفه اسلامي، زبان شناسي و گفت  وگوهاي انجام شده با نويسندگان و استادان عرصه ادبيات و فلسفه هر كدام در كتابي جداگانه منتشر خواهد شد. وي تصريح كرد: احتمالا حدود ۱۰ كتاب مستقل از اين نشست  ها چاپ شود.

گزارش انديشه
گوهر دين
005766.jpg

به گزارش خبرنگار سرويس فرهنگ و انديشه ايلنا، در ادامه سلسله جلسات رويكرد تحليلي بر فلسفه اگزيستانسياليسم دكتر حميد رضا نمازي محقق فلسفه به بررسي آرا و افكار پل تيليش فيلسوف معاصر آلماني پرداخت.
وي ابتدا ضمن ارائه توضيحي كلي درباره تأثير فلسفه بر مسيحيت گفت: «توميست  ها» يا پيروان «توماس آكويناس» كه مزاجي مشابه مشائيان داشتند، نوتوميست  هايي هم چون ژاك ريتن و اتين ژيلسون، افلاطونيان كمبريج، ايده آليست  ها و خصوصا ايده  آليست  هاي مطلقي چون: برادلي و مك تاگارد، اگزيستانسياليست  ها و فنومنولوژيست  ها نحله  هايي هستند كه بر مسيحيت موثر افتاده  اند و از اين ميان شايد بتوان تأثير اگزيستانسياليست  ها و نوتوميست  ها را جدي   و مهم  تر قلمداد كرد.
وي تيلش را از متكلماني دانست كه به سياق اگزيستانسياليستي فلسفه مي  ورزيد و افزود: پل تيليش،در سال ۱۸۸۶ در خانواده  اي روحاني كه مذهب پروتستان داشت در آلمان متولد شد.پدرش محافظه كاري بود كه در پي  ترغيب حس سنت  مداري در خود و خانواده  اش بود. اما مادرش گرايش هاي ليبرال را تبليغ مي  كرد.او در منطقه  اي روستايي زاده شد و انس او با طبيعت و صحرا در تبديل مزاج او به مزاج رمانتيك مؤثر بود.
نمازي با اشاره به «لوي استروس» و «ژان ژاك روسو» كه مادرانگي طبيعت را مهم  ترين وجه آن مي  دانستند، طبيعت و الهيات را به هم وابسته دانست و گفت: تيليش در سال ۱۹۰۴ براي تحصيل فلسفه و كلام به دانشگاه رفت.در سال ۱۹۱۲ به عنوان روحاني كليساي انجيلي منصوب شد.با شروع جنگ جهاني اول در كسوت كشيش به جبهه رفت اما مواجهه با تخريبگري و ويرانگري جنگ او را به تامل در خود و انديشه اش واداشت.جنگ او را به گريزگاه هنر و مخصوصاً نقاشي سوق داد و شايد گرايش هاي هنري او در پديد آمدن الهيات فرهنگ بسيار موثر بود.او معتقد بود دين گوهر فرهنگ است و فرهنگ نيز گوهر دين.
اين محقق فلسفه به تأثير جنگ بر تيليش و ترغيب او به دفاع از سوسياليسم ديني علي رغم نپيوستن او به حزب سوسياليسم اشاره كرد و گفت: تيليش در مقام عمل در مرز ميان لوتريانيسم و سوسياليسم سير مي  كرد و در مقام نظر ميان ايده  آليسم و ماركسيسم ايستاده بود.پس از آشنايي با «كي يركه  گور» و ارتباط با فلسفه زيستن و مطالعه آثار «شلينگ» مدتي استاد دانشگاه فرانكفورت بود و كرسي استادي خود را به خاطر نقد نازيسم از دست داد و از آن پس در هاروارد و شيكاگو به تدريس مشغول شد.
نمازي درباره نظام الهيات تيليش گفت: تيليش دغدغه تفسير گوهر ديني را براي نسل معاصر داشت و معتقد بود گزاره  ها تا آن جا الهياتي هستند كه به دلبستگي غايي و فرجامين بپردازند و نيز با مسئله بودن و نبودن آدميان مرتبط باشند. دلبستگي غايي يا فرجامين به آخرين تعلقي كه انسان پس از رد ديگر تعلقات نگه مي  دارد گفته مي شود. او مثال كشتي در حال غرقي را مي  زند كه مسافران مجبورند براي سبك كردن كشتي تمام بار خود را به دريا بريزند. آنچه درنهايت هر مسافري براي خود نگه مي دارد دلبستگي فرجامين (ultimate concern )اوست. وي ادامه داد: تيليش معتقد است بايد ميان خدا و معبود تفاوت گذاشت.اكثر آدميان دلبستگي فرجاميني غير از خدا دارند كه معبود آنهاست.هنجار الهيات در نظر تيليش، وجود جديد متجلي در عيسي به عنوان دلبستگي فرجامين است.
تيلش با اين تلقي كه خداوند يكي از موجودات عالم است، ستيز مي  كرد و در نظام الهياتي خود، خداوند را نفس الوجود و صرف الوجود تلقي مي  كرد و معتقد بود ما ضرورتا او را شخص مي  خوانيم.
نمازي سپس به جنبه  هاي ديگر نظام الهياتي تيليش پرداخت و گفت: اخلاق در منظر تيليش ذاتي دين محسوب مي  شود، از طرفي او دغدغه  هاي معناشناسانه، روش  شناسانه و منطقي دارد و در پي سامان منطقي، روش شناختي و معنا شناختي الهيات است.
از اين رو كتاب مهم او «الهيات سيستماتيك» جهدي در اين راستاست.نكته مهمي كه تيليش به آن توجه مي  دهد اين است كه هر فلسفه  اي تا آنجا كه به اين دلبستگي  فرجامين مي  پردازد، در درون خود يك الهيات آشكار يا پنهان دارد.
نمازي در ادامه به شرح سه مرحله خود فرمانروايي، ديگر فرمانروايي و خدا فرمانروايي و مقايسه آن با مراحل انديشه كي يركه  گور پرداخت و گفت: در مرحله خود فرمانروايي، آدمي تابع خودش است و به نداي درونش عمل مي  كند. به عبارتي، تابع و متبوع يكي است. اين مرحله را مي  توان تلويحاً مترادف با مرحله اخلاقي كي يركه  گور دانست. در مرحله ديگر فرمانروايي، ديگري بر ما حكم مي  راند.تيليش ديگري را به دو شاخه معنوي و دنيوي تقسيم كرد و عقيده داشت كه در اين مرحله هميشه به خاطر ناتواني و ترس است كه فرمان ديگري را مي  پذيريم.آدمي به خاطر ناتواني و ترس در اين مرحله زيست مي  كند.اين مرحله را نيز مي  توان به طور تلويحي با مرحله لذت  جويي كي يركه  گور همسان دانست.
وي درباره مرحله سوم يا خدا فرمانروايي تيليش گفت: از آن رو كه خداوند صرف الوجود است، دستورات خداوند را به خاطر آن اطاعت مي  كنيم كه نداي دروني خودمان است.اين مرحله نيز شبيه مرحله ديني كي يركه  گور است. نمازي در انتها درباره تفاوت رويكرد تيليش و كي يركه  گور گفت: تفاوت مراحل كي يركه  گور و تيليش در اين است كه مراحل كي يركه  گور يكسره فردي است اما مراحل تيليش را مي  توان به دوره  هاي تاريخي هم اطلاق كرد.
تيليش در سال ۱۹۶۵ درگذشت.

نگاه امروز
مرد خدا

محمدياسر زفرقندي
علي (ع) مرد خداست و تنها مرد خدابودن اوست كه مي تواند او را فراي اين همه مكان و زمان به امروز ما پيوند بزند. امروزي كه بيشتر از هميشه تاريخ به او نياز داريم.
شايد خيلي تكراري تر از آن باشد كه بخواهي داد سخن از قلم را به شمارش فضيلت هاي او بگيري.
شايد اين شايد ها گفتن نيز از آن شايدهاي شيطاني باشد كه باز مثل هميشه در پي انكاري روشنايي خورشيد به كمرنگ كردن او مي انديشد و غافل از اينكه: «زهي نادان كه او خورشيد تابان...»
علي (ع) مرد خداست. مرد خدا امشب به آن رستگاري كه خواسته رسيده است. به همان لحظه اي كه بارها با چاهها و گلستانهاي كوفه نجوا مي كرده.
مرد خدا امشب بعد از سه شب به ضرب شمشير كسي كشته شد كه شمشيرش را به هزار درهم خريده بود و هزار درهم ديگر داده بود تا آنچنان با زهر صيقلش دهند تا كاري ترين ضربه خود را بر مرد خدا بزند . مرد خدا دو شب پيش قبل از اين ضربه شمشير نهايي ترين ضربه را به قلب خود احساس كرده بود وقتي بعد از چندين و چند سال شمشيرزدن در مقابل كفر و جهان شقي ترين فرد روي زمين به اين انديشه كه اگر از ترور علي جان سالم به در ببرم غير از تنعم معنوي، تنعم مادي نيز در انتظارم است وگرنه قصاص است و شهادت در راه خدا و اين كاري تر از آن ضربه شمشير بود. علي را خوارج نكشتند كه زهر قاسطين و ناكثين و مارقين هر كدام اندازه  اي داشت.اما خوارج... نمي خواهم به سراغ تحليل تاريخي اين فرقه بروم. اينكه آيا آنچنان كه شهيد مطهري و بسياري ديگر نشان داده اند، آنها تنها جاهلاني متنسك بودند كه به شمشير پناه برده بودند و خدا و حكم خدا را از پس برق شمشير جهالتشان مي جستند يا نه همه اينها فريب تاريخ بوده و وقتي علي (ع) در خطاب به قاسطين و ناكثين مي گويد كه آنها كلام حق را مي شنيدند و مي فهميدند ا ما نخواستند كه به راه حق بيايند، مارقين نيز مدنظر بوده اند و تمام زهد و عبادتي كه نيز از خود به نمايش مي گذاردند تنها به قصد رياكاري و فريفتن افراد بوده است.
اما باز با توجه به فرازهايي از سخنان گرانبار خود حضرت مي توان فهميد كه اينها همان گمراهان احمق تاريخ اسلام هستند. وقتي حضرت در خطبه هاي ۶۱ نهج البلاغه مي فرمايند، بعد از من با خوارج نبرد نكنيد، زيرا كسي كه در جستجوي حق بود و خطا كرد مانند كسي نيست كه طالب باطل بوده و آن را يافته است.
در هر صورت مرد خدا نيز به شمشير جهالت آنها نه در شب ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجري بلكه در همان جنگ خوارج به شهادت رسيد؛ به دست مردماني كه آواي حزين قرآن خواندنشان، صائم النهار و قائم  بالليل بودنشان و پيشاني پينه بسته از كثرت سجودشان دل كسي چون ابن عباس را نيز نسبت به علي متزلزل ساخت و در آن ميدان كارزار تنها علي بود كه چون كوه ايستاد و چشم آن فتنه را كور كرد هر چند كه شمشير جهالت آنان پس از اين همه تلاش علي (ع) در راه ايجاد فهم و معرفت اسلامي و مكتبي بران تر بود و قلب مرد خدا را زودتر از فرق مباركش شكافته بود.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |