شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۳ - سال دوازدهم - شماره - ۳۵۴۷
۸۷ سالگي نصرت الله خازني
فاتح جنگ كشاورزها و نظامي ها!
افسر آشپزخانه شدم ، به آشپز گفتم مطابق آئين نامه اين جيره را براي هر نفر بايد استفاده كني، آشپز نگاه عاقل اندرسفيه به من انداخت و خنديد.فهميدم كه اينها كلي از جيره سربازها را مي دزدند
به مكانيك ها گفتم من از اين همه خودروهاي اسقاطي 60 دستگاه جيپ آماده و سالم مي خواهم. اگر اين كار را انجام دهيد گروهتان را بالا مي برم. كمتر از يك ماه شد كه خبر دادند جيپ ها آماده است 
022359.jpg
مهرداد مشايخي
آقاي خازني! در سال هايي كه شما به دانشگاه مي رفتيد، بيشتر مردم كشور حتي سواد خواندن و نوشتن نداشتند و دانشگاه هم سا ل هاي اوليه تاسيس خود را مي گذراند. حال و هواي تحصيلات عاليه درآن دوران چطور بود و شما به عنوان يك تحصيلكرده دانشگاهي چه جايگاهي در جامعه داشتيد؟
آن موقع در دوره ما جمعا از سه رشته علوم سياسي، حقوق و اقتصاد 46 نفر توانستند به سال دوم بروند و بقيه موفق نشدند. اين 46 نفر هم ليسانس گرفتند. اين نشان مي  داد كه سطح علم و تحصيل بالا بود و امتحانات در دانشگاه ها بسيار سخت گرفته مي  شد. در مدت تحصيل به همراه چند نفر ديگر از همدوره هاي خودم به وزارت دادگستري براي كار دعوت شدم. نيمي از روز درس مي خوانديم و نيمي ديگر را هم به دادگستري مي رفتيم. من در قسمت استيناف تجديد نظر مشغول بودم و ازآنجا كه با كارهاي دفتري و حقوقي در محل كار پدرم در تبريز آشنا شده بودم، در اينجا هم مشكل زيادي نداشتم. آن موقع رئيس استيناف مرحوم لطفي بود كه بعدها رئيس دادگستري دولت مصدق شد. كار من در دادگستري بالا گرفت و كم كم در حالي كه يك دانشجوي ساده بودم، كارهاي مهمتري انجام دادم. آنها نشان از آن داشت كه به جز تلاش من ، كمبود نيروي متخصص و آموزش ديده هم دليلي براي استفاده از دانشجويان و تازه آموخته ها در دوره  هاي مختلف اداره مملكت بود.
در آن سال ها چقدر از دادگستري حقوق مي گرفتيد؟
32 تومان حقوق ماهيانه من بود كه 6 تومان پاداش هم به آن اضافه مي شد. ما حقوقمان را بر مبناي ليره انگليس مي گرفتيم. به اين شكل محاسبه مي كردند كه يك ايراني براي امرار معاش به چند ليره احتياج دارد و بر مبناي آن حقوق را محاسبه مي كردند. پاداش من به اين خاطر بود كه من با حقوق پيش از دانشگاه هم آشنا بودم . پدرم در تبريز قاضي بود و گاهي وكلا و قضات در خانه ماجمع مي شدند.
فكر مي كنم اولين تجربه كاري شما در يك بانك، در بانك ملي بود،  درست است؟
بله، بانك ملي معاوني داشت كه از آشنايان ما بود. من تازه درسم را تمام كرده بودم كه يك روز به خانه ما آمد و از من دعوت كرد براي كار به بانك ملي بروم. خب، آن موقع تحصيلكرده ها خيلي كم بودند و سازمان ها، ادارات و شركت ها، به دنبال افراد داراي تحصيلات عالي مي گشتند تا به كار دعوت كنند. به من پيشنهاد كار با حقوقي در حدود ماهيانه 85 تومان شد كه در زمان خودش جزو بالاترين حقوق ها بود. من دربانك ملي مسوول دفاتر ارزي بودم و زير نظر خانم گلدن برگ آلماني كار مي كردم . موسس بانك ملي، گلدن برگ را آورده بود تا به وضعيت آنجا سر و سامان بدهد. كار من مشكل بود، چون بايد دفاتر ارزي را مي نوشتم و چند واحد پولي را تبديل مي كردم و از انگليس نرخ مي گرفتم.
و اما خدمت. دوران خدمت سربازي شما بايد دوران پر ماجرايي باشد. برحسب تاريخ بايد پيش از رسيدن آتش جنگ جهاني دوم به ايران باشد.
من سال 1318 به خدمت رفتم و ستوان دوم وظيفه شدم. از آنجايي كه جزو 5 نفري بودم كه در دانشگاه نمرات بالا گرفته بودم، گفتند كه خودم مي توانم محل خدمتم را انتخاب كنم. من هم لشگر 2 را انتخاب كردم و به هنگ هفت اين لشگر افتادم.
در آنجا نظام جمع جديد را كه بر اساس قواعد ارتش آلمان آموزش داده مي شد ياد گرفتيم و من داوطلب شدم كه اين نظام جمع را به يك گروهان ياد بدهم.
اين كار را كردم و جلوي افسران هنگ رژه رفتيم، براي آنها خيلي عجيب بود كه يك افسر وظيفه توانسته بود اين آموزش جديد را بدهد. من در آنجا با اينكه افسر وظيفه بودم، فرمانده گروهان شدم و دليل آن هم اين بود كه هم ورزشكار بودم و هم نمرات خوبي گرفته بودم.
در گروهان هم من ترتيباتي دادم تا كمي منظم تر شود. مثلا عده اي از درجه دارها از سربازان اخاذي مي كردند. من آنها را بيرون كردم و از خود سربازان ارشد گذاشتم. تا ناهار و شام سربازان را نمي دادم نمي رفتم و... يك بار هم كه افسر آشپزخانه شدم ، به آشپز گفتم مطابق آئين نامه اين جيره را براي هر نفر بايد استفاده كني، آشپز نگاه عاقل اندرسفيه به من انداخت و خنديد. تازه من فهميدم كه اينها كلي از جيره سربازها را مي دزدند و همه هم در آن دست دارند. براي مثال عجيب بود كه افسري بيايد و بگويد جيره واقعي را بده. به خاطر همين مساله هم مرا فرستادند به زاغه هاي عباس آباد براي نگهباني. واقعا دوره سختي بود. آن منطقه خيلي سرد بود و ما حق داشتن كبريت نداشتيم. در ضمن منطقه وسيعي هم بود و اگر يك نگهبان گرگي مي ديد شليك مي كرد، من بايد به تمام 14 پناهگاه آنجا سر مي زدم وهمه منطقه را طي مي كردم.
شما در فاصله اي كه مشغول كار در بانك بوديد، سال هاي پر تلاطمي را گذرانديد. به خصوص در سال هاي 30 تا 32 ....
پيش از اينكه دكتر مصدق نخست وزير شود، من در كارهاي دولتي مشغول بودم.
سال 1325 اولين ديدار من با دكتر مصدق اتفاق افتاد. آن موقع كه من در جنوب و در شركت نفت مشغول كار بودم، وقتي دخالت هاي انگليسي ها در امور منطقه و وضعيت اسف بار كارگران شركت نفت را مي ديدم به شركت نفت اعتراض كردم، آنها هم مرا تبعيد كردند. براي گله و درددل به سفارش پدرم پيش دكتر مصدق رفتم و ايشان به حرف هاي من گوش كرد و گفت با كمك شما جوانان دست بيگانگان را از اين سرزمين كوتاه مي كنيم.
بعد از آن ماجرا من در بهداري مشغول به كار شدم. وقتي هم كه مصدق نخست وزير بود من بازرس بهداري بودم. مصدق ديدار قبلي اش را با من به ياد داشت و در تماس ها و جلسات مختلف كاملا به من اعتماد كرد. وقتي مصدق بعد از مدتي گزارش هاي مرا ديد گفت كه من بايد تمام وقت پيش او باشم. ابلاغي به من داد تا مستقيما زيرنظر او كار كنم. مصدق به من گفت كه تقريبا تمام كارهاي او در خانه اش انجام مي شود و من هم بايد كارهايش را در آنجا پيگيري كنم.
او از من كارهاي زيادي مي خواست: اظهارنظر در مورد پرونده ها، گزارش، اخبار، ارايه كارهاي هيات دولت به او و ...
به اين ترتيب من ناچار بودم كه هر روز بيشتر و بيشتر ياد بگيرم. وقتي ناچار باشيد اظهارنظر كنيد بايد ياد بگيريد، وگرنه يك پيشخدمت بهتر از شما مي تواند پرونده ها را روي ميز نخست وزير بچيند.
شما بعد از كودتاي 28 مرداد بيشتر از يك سال را در زندان گذرانديد. بعد از آن چه شد كه دوباره به كار بانك بازگشتيد، بعد ازگذشت سال ها از كار در بانك ملي؟
من بعد از اتفاقات سال 32 و گذراندن زندان و مشكلات بعدي به بانك ساختماني رفتم. در واقع من مامور در بانك ساختماني شدم. كار من اين بود كه اراضي به جا مانده از درگذشتگان را به ثبت برسانم و كساني كه به اين اراضي تجاوز مي كردند را تحت تعقيب قرار بدهم. كار مشكلي بود چون آن موقع بيشتر زمين خوارها وابسته به دربار بودند و به رجال مملكتي مربوط مي شدند. علت كار كردن من در بانك ساختماني هم اين بود كه دولت نمي  خواست من در قسمت هاي مربوط به نخست وزيري كار كنم.
و بالاخره چه شد كه به بانك كشاورزي رفتيد؟
بعد از حدود 12 سال كار در بانك ساختماني يك روز رئيس شوراي عالي بانك كشاورزي كه مرا از طريق پدرم مي   شناخت صدايم كرد و گفت: شما در بانك ساختماني هم موفق بوده ايد، اما حالا كه بانك، دولتي شده است و وزارتخانه درست كرده اند و نهاوندي آمده است نمي    تواني با او بسازي. از طرفي بانك كشاورزي هم مشكلاتي دارد. وزير كشاورزي خيال مي كند اين بانك يكي از ادارات تابعه اش است.
وزارت جنگ، اراضي عباس آباد را به زور مي گيرد. بخشي از حقوق باغ خللر شيراز هم در شرف از دست رفتن است و پرونده هايي نظير اينها فراوان در بانك كشاورزي داريم. شما همان طور كه با زمين خواران مبارزه كرديد از حقوق بانك كشاورزي هم دفاع كنيد.
يك ماموريت 6 ماهه برايم درست كردند، اما اين ماموريت بعدها 2 بار تمديد شد و كم كم به طور كامل به بانك كشاورزي منتقل شدم، حدود سال هاي 1344.
اولين كاري كه در بانك به عهده گرفتيد چه بود؟
022305.jpg
در ابتداي كار قرار شد من در بانك كشاورزي فقط كار حقوقي انجام بدهم، اين بود كه به من ابلاغ دادند كه رئيس اداره حقوقي باشم. بعد هم مدير اداره شدم. اما اداره هاي ديگري از بانك به من سپرده شد. سروري از من خواست همان طور كه در بانك ساختماني تلاش كردم در اينجا هم براي حقوق بانك كشاورزي سعي خودم را بكنم. مساله اختلاف ما در بانك كشاورزي با ارتشي ها به يك مصاف حيثيتي تبديل شده بود. وزارت جنگ براساس مصوبه دولت مي  توانست بخشي از اراضي عباس آباد را براي مسكن ارتشي ها در اختيار داشته باشد، اما به حق خود قانع نبود و بخش وسيعي را تصرف كرد.
سابقه اين زمين ها از اين قرار بود كه بين وزارت جنگ و بانك كشاورزي اختلافي 32 ساله بر سر آن بود. اراضي عباس آباد به حاج امين الضرب، يكي از ثروتمندان بزرگ و معروف تعلق داشت. او اين زمين ها را در بانك ايران و روس گرو مي گذارد و يك كرور معادل 500 هزار تومان از بانك وام مي گيرد، اما نمي تواند قرضش را بدهد و بانك ايران و روس مالك زمين ها مي شوند. در زمان انقلاب شوروي لنين فرماني صادر كرد كه براساس آن باغ گاوخوني مشهد و زمين هاي عباس آباد به ايران برگردانده شد. در زمان رضا شاه اين زمين ها را به عنوان سرمايه به بانك مي دهند. هيات دولت در مصوبه اي قسمتي از اين اراضي را به وزارت جنگ مي دهد تا بين افسران تقسيم كند، ولي وزارت جنگ به زور تمام اين زمين ها را تصاحب مي كند.
در آن جلسه مشترك من و مسوولان وزارت جنگ من پرونده اختلافات عباس آباد را از زمان لنين تا به آن موقع همراه خودم برده بودم و به آنها گفتم من حرف هايم را براساس مدرك مي زنم. لطفا شما هم همين كار را بكنيد. بعد دلايل بانك و تخلفات وزارت جنگ را مطرح كردم، نتيجه اين شد كه تصميم گرفتند تا من هر حكميتي بكنم، بپذيرند. من پيشنهادم را به شوراي عالي بانك دادم كه آنها پذيرفتند و با قبول آن پيشنهاد در وزارت جنگ اختلاف 32 سال بانك كشاورزي و وزارت جنگ تمام شد. وقتي كه سند زمين ها را گرفتم، خاطرم هست كه وزارت كشاورزي به خاطر اين موفقيت 20 هزارتومان به من پاداش داد، آن موقع حقوق من ماهي 3 يا 5 هزار تومان بود.
در مورد باغ خللر شيراز، سروري به من گفت: بايد خودت بروي، وكيل نفرست. آنجا هم پاي كله گنده ها وسط بود. ايادي قوام الملك شيرازي طرف مقابل ما بودند. در اين دعوي كه در نهايت در ديوان عالي كشور به سود ما تمام شد، بانك علاوه بر اينكه حقوق خود را پس گرفت، هزينه اي در حدود 5 ميليون تومان هم صرفه جويي كرد چون اگر وكيل  كارهاي اين پرونده را انجام مي داد تقريبا 5 ميليون تومان در حدود 37 سال پيش هزينه روي دست بانك مي گذاشت، اما كار من با چند بليت هواپيما و روزانه چند صد تومان فوق العاده تمام شد. شايد جمعا 18 هزار تومان هزينه نداشت.
بعد از آن اتفاقاتي افتاد كه باعث شد رئيس بانك، مدام ابلاغيه صادر كند كه خازني مسووليت فلان اداره را به عهده بگيرد. مثلا در زمان اصلاحات ارضي، مشكلات زيادي به وجود آمده بود و بسياري از خرده مالكان خاكسترنشين شدند. يك روز حسن افشار معاون مالي اداري بانك به من تلفن زد و از من خواست كه به دفترش بروم. در دفتر او چند پيرمرد نشسته بودند كه يكي از آنها هم قبلا حالش خراب شده بود. معلوم شد كه اينها از مالكان قزويني هستند كه رئيس اداره اصلاحات ارضي به تقاضايشان جواب منفي داده است. وقتي مشكل آنها را شنيدم گفتم كه از راه قانوني قابل حل است. تسلط من به قوانين اصلاحات ارضي هم از آنجا ناشي مي شد كه من وكيل يكي از مالكان آذربايجاني بودم و در قوانين اصلاحات ارضي مطالعه داشتم. در مورد آن مالكان قزويني هم گفتم آنها را بفرستند اداره حقوقي تا كارشان را درست كنم. اين شد كه مسووليت اداره اصلاحات ارضي هم به عهده من گذاشته شد. يك بار ديگر هم رئيس بانك خودش در مورد يك پرونده مربوط به كارگزيني اظهار نظر كرده بود، اما يكي از اعضاي هيات مديره اظهار نظر رئيس را به اداره حقوقي فرستاد. در آنجا من خلاف نظر رئيس راي دادم كه ثابت شد كاملا درست نظر دادم. رئيس بانك متوجه مي شود كه من در كارگزيني تسلط دارم. پرونده مرا مطالعه مي كند و مي بيند كه من سالها در وزارت بهداري در قسمت كارگزيني مشغول بوده ام. بعد از آن ابلاغي آمد كه شما رئيس شوراي كارگزيني هستيد. بعد از آن با وجود مخالفت ها و سنگ اندازي هاي ساواك، به معاونت بانك رسيدم.
جناب خازني اولين پست شما بعد از انقلاب چه بود؟
در اسفند 57 در هيات وزيران تصويب شد كه من به مدت 3 سال رئيس هيات عامل بانك باشم. وزير كشاورزي به من تلفني تبريك گفت كه ديشب هيات وزيران تصويب كرد رئيس بشوي. اوضاع كشور در آن دوران به هم ريخته بود. من تا اواخر سال 58 اين سمت را به عهده داشتم.
در آن يكسال و با آن همه آشفتگي هاي بعد از انقلاب توانستيد كارهاي دلخواهتان را انجام بدهيد؟
به هر حال در آن دوره چند كار انجام شد كه به نظرم مهمتر از بقيه بود. مثلا در تمام مدتي كه من در بانك بودم به نظرم مي رسيد كه بانك در پرداخت وام به كشاورزان بسيار محافظه كار است.
اغلب اتفاق مي افتاد كه نه وام پرداختي براي طرح كشاورزي كافي بود و نه كشاورز با درآمد اندك خود مي توانست اقساط وام را بدهد. من در آئين نامه اعتبارت تغييراتي دادم، در نتيجه يك كشاورز با اعتبارخودش مي توانست 80 هزار تومان وام بگيرد كه در آن موقع مبلغ زيادي بود. اين كار حتي باعث بازگشت گروهي از كشاورزان از شهرها به روستاها شد. عده اي هم گمان مي كردند كه وصول اين وام كار مشكلي باشد در حالي كه درست برعكس شد.
ما دفتر لازم الاجرايي داشتيم كه با آن دفتر مي شد 15 هزار تومان وام پرداخت، سطح اين وام را هم به 60 هزار تومان رساندم ولي بر خرج همه اين وام ها نظارت شده بود.
022308.jpg
در مورد ديگر وقتي معلوم شد كه شعبات ما به علت كمبود سرمايه در بعضي از فصول تقريبا بيكارند، با همكاران هيات دولت مثل وزير دارايي، وزير نفت، رئيس سازمان برنامه و بودجه، رئيس بانك مركزي و وزير كشاورزي صحبت كردم و با همكاري آنها سرمايه بانك را اضافه كرديم. در واقع سرمايه بانك را از 4 ميليارد تومان به 10 ميليارد تومان رساندم كه در آن دوره واقعا عجيب بود و در تاريخ بانك هم اين افزايش سرمايه سابقه نداشت. با اين كار بانك در تمام طول سال فعال بود. من به سراغ ماشين هاي اسقاطي بانك رفتم. چند مكانيك همراه خودم به انبار ماشين هاي اسقاطي بردم. به مكانيك ها گفتم من از اين همه خودروهاي اسقاطي 60 دستگاه جيپ آماده و سالم مي خواهم. اگر اين كار را انجام دهيد گروهتان را بالا مي برم. چيزي بيشتر از يك ماه طول نكشيد كه خبر دادند جيپ ها آماده است بياييد ببريد. خودم هم تعجب كردم چطورتوانستند اين كار را بكنند.
كارهاي آن روزها و تصميمات اتخاذ شده به دليل حساسيت اوضاع، مهم و حياتي بود. از كارهايي كه براي ايجاد امنيت در مزارع شمال و برقراري نظم و جلوگيري از آتش زدن خرمن ها انجام داديم تا حفظ دارايي بانك كوهدشت از غارت اشرار و فرصت طلبان در اوايل انقلاب به كمك اطلاع رساني يكي از كارمندان محلي.
در آن دوره يك ساله، با ازدياد سرمايه، وصولي نسبت به سال قبل از انقلاب 33 درصد افزايش داشت و 67 درصد هم به تعداد وام ها افزوده شد. سال 58 تنها سالي بود كه دولت فقط 800 هزار تن گندم وارد كرد.
در اواخر 58 به علت فشارهاي كاري دچار آب مرواريد شديد چشم شدم و پزشكان گفتند حتما بايد عمل كني. استعفاي خودم را به دكتر شيباني وزير كشاورزي وقت دادم و او هم گفت بايد كسي را جاي خودت معرفي كني و بعد بروي.
من هم معاون سازمان برنامه، آقاي مهاجراني، را انتخاب كردم و براي معرفي به بانك بردم.
... بعد هم با اتومبيل بانك جلوي در منزل پياده شدم و ... تمام.
تاريخ پيش رو
وقتي با همكارم به در منزلش رسيديم همكارم گفت كه هميشه دوست داشته داخل اين خانه هاي قديمي و بزرگ را ديد بزند. اين كنجكاوي وسوسه كننده و اين انتظاري كه احتمالا سال ها براي همكار من طول كشيده بود، چند لحظه بعد با ورود به خانه نصرت الله خازني تمام شد، اما برخلاف آن، احساس كنجكاوي جذاب ديگري با ذهنمان بازي مي كرد. ديدار با مردي كه بسياري از اتفاقاتي كه در 70 سال گذشته درباره اش خوانده ايم را تجربه كرده باشد و با چهره هاي بزرگ تاريخ نيم قرن گذشته از نزديك آشنا باشد برايمان غير منتظره، هيجان  انگيز، پربار و پر از پرسش و پاسخ بي شمار بود.
نصرت الله خازني، يكي از اولين دانشجويان حقوق دانشگاه تهران، اولين رئيس بانك كشاورزي پس از انقلاب بوده است. لحن سخن، قامت راسخ و نگاه بانفوذ او به تنهايي روزهاي پرافتخار ملي شدن صنعت نفت و انقلاب را تداعي مي كرد.
در راه رسيدن به منزل خازني تمام فكر و ذكرمان اين بود كه تاخيرمان را چطور توجيه كنيم، اما چند لحظه اي از ديدارمان نگذشته بود كه حافظه مثال زدني او كه بعد از 87 سال هنوز جزئيات و نام هارا مثل قوي ترين و به روز ترين كامپيوترها به يادش مي آورد، به كمكمان آمد و بي وقفه اطلاعات تاريخي جذاب به رخ مان كشيد. اين حافظه كه دنيا را از قرن گذشته خورشيدي به ياد داشت حرف هاي زيادي براي گفتن داشت كه مجال برخي از آنها در اين صفحه نيست و كتابي قطور و تاريخي را مي طلبد.
ما هم با سرخوردگي از كمبود وقت و جا از بسياري از خاطرات گذشتيم كه مي دانستيم او پاسخ بسياري از چراهاي تاريخ 70 سال گذشته را مي داند. او در آن روزهايي كه در اوايل انقلاب رياست هيات عامل بانك را تجربه مي كرد، بسياري از تجربيات شخصي و حرفه اي خود را پشت سر گذاشته بود.
خازني متولد 1296 تبريز است. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در مدارس رشديه و فردوسي اين شهر به اتمام رساند و زيرنظر پدري حقوقدان رشد كرد. او سال 1314 يعني 69 سال پيش وارد دانشگاه تهران شد، يعني 6 سال پيش از جنگ جهاني دوم و 18 سال پيش از كودتاي آمريكايي 28 مرداد. به نظرم در مورد اين حوادث فقط در كتاب ها خوانده ايم اما برخلاف سن بالاي خازني، تن و روح او چنان سالم و بي گزند از بيماري به نظر مي رسد كه بلافاصله به شيوه زندگي خودمان شك مي كنيم و وقتي مي پرسيم شك مان به يقين تبديل مي شود. او تقريبا هر روز به كوهنوردي مي رود و در ساعات ديگر روز به كارهاي حقوقي و وكالت مي پردازد.
روزهاي تاسف انگيز
وقتي كه جنگ جهاني شروع شد خدمت وظيفه من هنوز تمام نشده بود. اين قسمت از دوران خدمت من هم جالب بود و هم تاسف انگيز. تاسف انگيز از اين نظر كه افسراني كه خود را وطن پرست نشان مي دادند، هنگام ورود نيروهاي بيگانه در ويلاهاي خارج شهر و منزل اقوام و فاميل مخفي شده بودند. من در پايان دوره خدمت وظيفه سه ماه اضافه خدمت كردم. علت آن هم اين بود كه در شهريور 20، ارتش از هم پاشيده و پادگان ها دچار هرج و مرج شده بود، اما از گروهان من كسي فرار نكرد. به من گفتند كه بايد به پاتاق كرمانشاه بروم و جلوي زره پوش هاي انگليسي بايستم. وقتي حكم را گرفتم، رفتم پيش سرهنگ افخمي رئيس ستاد. افخمي وقتي مرا ديد با عصبانيت به من گفت چرا پيش من آمدي؟ به من پول بنزين نداده اند، من هم نمي   آيم. سرگرد نظام هم همين برخورد را كرد و وقتي به سراغ سرگرد حداد رفتم پيدايش نكردم. برادرش گفت حداد در قلهك در يك باغ مخفي شده است. به ناچار تنها با گروهانم به پاتاق كرمانشاه رفتم. ما در آنجا سه روز جنگيديم و 9 نفر كشته داديم تا اينكه جنگ تمام شد. وقتي به تهران برگشتم گروهي از نظاميان وابسته به شوروي زاغه هاي عباس آباد را آتش مي زدند.
با آنها هم برخورد كرديم و اسيرشان كرديم ولي درياوش فرار كرد. بعدها شنيدم كه در راديو باكو برنامه اجرا مي كند.
آخرين كار من در خدمت وظيفه اين بود كه آلماني هاي مقيم تهران را كه در سفارت آلمان جمع شده بودند، با اسكورت به تركيه تحويل دهم تا به كشورشان برگردند.

يك شهروند
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
درمانگاه
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  درمانگاه  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |