دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۳
اجتماعي
Front Page

بهداشت رواني بازنشستگي
افرادي كه سالهاي سال به زندگي اداري و رفت و آمد در ساعت معين و خدمت به جامعه خود را مشغول مي كرده اند ناگهان با بازنشستگي عادت زندگاني مألوف خود را از دست مي دهند. در اين شرايط بازنشستگان چون بيكار هستند و وقت بسيار دارند افكارشان به مسائل ديگري كه تا آن موقع اشتغال به كار مانع از پيدايش آنها بوده است معطوف مي شود.
005859.jpg
عباس نقي زاده
بازنشستگي از حوادث و اتفاقات مهم زندگي است و تأثير شديد و قابل توجهي در حيات رواني ، عاطفي، اجتماعي و اقتصادي افراد دارد. در بازنشستگي نقشي را كه فرد در اجتماع قبول كرده و حداقل مدت ۲۵ تا ۳۰ سال از عمر خود را مصروف آن كرده است، به ناگهان از او مي گيرند و او را بدون هدف و نقشي رها مي سازند و يا به شغل ديگري كه چندان به مذاق او خوش نمي آيد مشغول مي كنند. صرفنظر از «بازنشستگي هاي به علت بيماري »كه خود بحث جداگانه اي است، بازنشستگي ممكن است به چند شكل انجام شود: بدون رضايت فرد، با رضايت فرد، بي تفاوت براي فرد. كه هر كدام از اين سه نوع ممكن است به علت كهولت سن، داشتن سابقه خدمت كافي و يا عدم احتياج سازمان به فرد باشد.
در بعضي از كشورها براي جلوگيري از اختلالاتي كه پس از بازنشستگي ناگهاني ممكن است براي فرد و جامعه به وجود بيايد بازنشستگي را تدريجي ساخته و همزمان با پيشرفت ناتواني فرد كار او را نيز سبك تر مي كنند. به عبارت ديگر به هر كس به اندازه نيرويي كه در اختيار دارد كار ارجاع مي كنند تا فرد به تدريج عادت به وضع جديد كرده و از بيكاري نيز دلتنگ نشود و در عين حال جامعه از نيروي اين گونه افراد تا سر حد ممكن استفاده كرده و از بلااستفاده ماندن و تلف شدن نيروهاي انساني جلوگيري به عمل آيد.
به طور كلي بازنشستگي يك اعلام خطر محسوب مي شود و در حكم آگاهي از عدم توانايي در انجام كار است. فقط تعداد كمي از بازنشستگان مسأله بازنشستگي را مثبت تلقي كرده و آن  را با ميل و رغبت قبول مي كنند و احساس مطبوعي از آن دارند. اعلام خطر عدم توانايي و از كارافتادگي، رها كردن كاري كه مدت سي سال فرد با آن انس گرفته است، دوري از محيطي كه براي فرد خاطراتي به وجود آورده و جدايي از دوستان هم نفس، احساس عدم امنيت مالي، احساس غيرمفيد بودن همه و همه سازمان رواني فرد بازنشسته را بر هم زده، او را دچار ناراحتي و اغتشاشاتي دروني كرده و زمينه پيدايش بيماريهاي روان تني را فراهم مي كند.
افرادي كه سالهاي سال به زندگي اداري و رفت و آمد در ساعت معين و خدمت به جامعه خود را مشغول مي كرده اند ناگهان با بازنشستگي عادت زندگاني مألوف خود را از دست مي دهند. در اين شرايط بازنشستگان چون بيكار هستند و وقت بسيار دارند افكارشان به مسائل ديگري كه تا آن موقع اشتغال به كار مانع از پيدايش آنها بوده است معطوف مي شود. فرد بازنشسته در اين وضعيت مي بيند كه در زندگي تنها مانده، فرزندان با همسرانشان كانون خانوادگي را ترك كرده اند و آشيانه جديدي براي خويش ترتيب داده اند.
فرد بازنشسته در خانه تنها با همسرش كه اگر هنوز زنده باشد، به تكرار آرزوهاي تحقق نيافته و بگومگوهاي بي موضوع مي پردازد، چه بسا كه همسر خود را نيز از دست داده باشد و به كلي تنها مانده و يا گرفتار مستخدمي ناراحت و ناراحت كننده شده باشد كه خود مزيد بر علت شده و آسايش و آرامش را از او سلب مي كند. در چنين شرايطي كافي است كه فرد از نظر اقتصادي نيز كمبودي وجود داشته باشد (چنانكه معمولاً چنين است) تا موجبات پيدايش واكنش هاي افسردگي وغيره فراهم گردد كه گفته اند «مصيبت بود پيري و نيستي.»
انطباق و هم آهنگي با بازنشستگي
هاويگورست سه دوره براي بازنشستگي پيشنهاد كرده است:
دوره اول كه پس از قطع كار شروع مي شود، بازنشسته احساس ناكامي ونگراني مي كند. فقط در حدود بيست درصد بازنشستگان در اين دوره داراي روحيه خوب و طبيعي هستند. در اين دوره حالات عصبي بروز يا عود مي كند.
دوره دوم با نگراني هاي شديد و كاوش و جست  وجوي يك نقش اجتماعي كه موجب سرگرمي فرد بازنشسته شود و يا فقط در حكم يك نقش رواني باشد مشخص مي شود.
دوره سوم پس از شش تا دوازده ماه بعد از شروع بازنشستگي ايجاد مي شود و درواقع دوره ثبوت وضع است و آن پذيرش و يا پيشرفت نقشي است كه بازنشسته براي خويش پيدا كرده و يا برايش امكان داشته است. انطباق با بازنشستگي در همه افراد يكسان نيست، بعضي سهل تر و بعضي سخت تر موفق به اين انطباق مي شوند و بعضي درواقع تسليم مي گردند.
هرچه شغل قبلي كارمند مهم تر و مؤثرتر باشد عدم رضايت از بازنشستگي شديد تر است و هرچه شغل قبلي كارمند بيشتر مورد علاقه اش باشد باز هم عدم رضايت از بازنشستگي شديد تر است.
كارمنداني كه غير از شغل دولتي داراي حرفه شخصي نيز هستند و يا آنهايي كه قادرند شغل جديدي براي خود دست و پا كنند بهتر و سريع تر با بازنشستگي هم آهنگي حاصل مي كنند. كارمنداني كه وضع اقتصادي و خانوادگي مرفه تري دارند زودتر موفق به انطباق مي شوند. از ديد روانشناختي وقتي بازنشسته قادر است بين شخصيت خود و كار ازدست رفته اش تفاوت قائل باشد مي تواند با نقش جديد خود هم آهنگ شود.
درواقع كارمندي كه شخصيت خود را مستقل از كارش بداند زودتر مي تواند عمل تطابق و انطباق را انجام دهد و به اين ترتيب كارمنداني كه برخلاف ميل خودشان بازنشسته مي شوند شديداً دچار ناراحتي رواني و نگراني شديد مي شوند و تطابق اين عده مشكل تر خواهد بود. وظيفه بهداشت رواني فراهم آوردن شرايطي است كه اين انطباق را سهل تر و عملي تر نمايد.
چه بايد كرد ؟
اما براي انطباق با شرايط بازنشستگي و حفظ تعادل روحي چه مي توان كرد؟
۱- مي دانيم كه احساس بيكارگي و بي فايدگي انحطاط رواني را تسهيل مي كند و لذا هر كارمند بازنشسته بايد فوراً مطابق ميل و مناسب با قدرتش كاري را شروع كند. سعي شود كه چنين كاري از نظر جامعه ارزنده و مفيد باشد و كارهايي كه جنبه شخصي بيشتر در آن ملحوظ است در درجه دوم قرار گيرد. نبايستي نقش بازنشسته «نقش نداشتن» باشد .بايد بازنشسته خود را موظف و عهده دار مسئوليتي بداند. البته اشتغال به كارهاي شديد و خسته كننده و پرمسئوليت مخالف مفهوم بازنشستگي است و بايد توجه كرد كه بازنشستگي بيشتر به خاطر برخورداري فرد از استراحت و زندگي آرام تر است ولي نه استراحت مطلق.
۲- سازش با خانواده نيز شرط اساسي انطباق است. كساني كه از يك كانون خانوادگي گرم و پرمحبت برخوردارند كمتر دچار مشكلات انطباق مي گردند و بالعكس در خانواده هايي كه اختلافات متنوع وجود داشته و اعضاي خانواده نيز رفتاري مخالف خواسته هاي بازنشسته داشته باشند، زندگي پررنج و ملالي را براي او رقم مي زنند.
۳- عدم رضايت از كار و محيط اداري و يا عدم موفقيت در كسب مراتب بالا و ارتقاء مقام و همچنين تحمل محروميت هاي مختلف و تبعيض هاي نابجا و ناگوار در زمان اشتغال نيز در تسهيل انطباق كمك مي كند.
۴- علايق و اميال شخصي كه اجراي آن در حين اشتغال امكان نداشت و يا محدود بود پس از بازنشستگي فرصت ظهور و بروز پيدا مي كند. فرد بازنشسته مي تواند بيشتر به آنها پرداخته و خود را ارضا نمايد و اين امر بازنشستگي را مطلوب كرده و به تسهيل انطباق كمك مي كند. كساني كه در سن جوان تري بازنشسته مي شوند از اين نظر بهتر مي توانند انطباق حاصل نمايند.
۵- رفاه اقتصادي و داشتن تمكين مالي و زندگي راحت به بازنشسته فرصت مي دهد كه خود را به اميال و آرزوهايش مشغول كرده و در تلاش معاش نباشد و اين مسئله نقش مؤثري در جلوگيري از اختلالات رواني در دوره بازنشستگي دارد، بنابراين مي بايست ترتيبي داده شود كه فكر بازنشسته كمتر مصروف به امور مالي شود.
۶- آمادگي قبلي براي بازنشستگي، درك صحيح اين مسئله و درجه واقع بيني و طرز تفكر بازنشسته نيز در امر تسهيل انطباق تأثير بسزايي دارد و بايستي قبلاً تعليمات لازم به اين نوع كارمندان داده شود.
۷- استفاده از تجربيات بازنشستگان و دعوت آنها به عنوان مشاور و كارشناس نيز در بازنشستگان ايجاد رضايت خاطر كرده و حس بي فايده بودن را در بازنشسته از بين مي برد، نسبت به امر بازنشستگي تفكر مثبت پيدا مي كند و اعتماد به نفس را در افراد بازنشسته تقويت مي نمايد.
۸- طرز بازنشسته كردن تدريجي يا قطعي بودن آن، جنبه تنبيهي بودن آن نيز در ميزان انطباق مؤثر است و در افراد مختلف به طور متفاوت اثر مي گذارد، در بعضي باعث تسهيل انطباق گشته و در برخي ديگر موجب تشديد اختلالات رواني و عاطفي مي گردد.
۹- در مورد بانوان كارمند امر انطباق زودتر صورت گرفته و بانوان بازنشسته به زودي و به سهولت هم آهنگي خود را با زندگي جديد آغاز مي كنند. علت آن مسئوليت اساسي زن در اداره امور خانه و فرزندان است. عشق و علاقه به زندگي شخصي در بعضي زنان به حدي است كه اصولاً بازنشستگي را به خاطر اشتغال به كار منزل كه تا به حال از آن محروم بوده اند مي پذيرند. زيرا شغل اداري و خارج ازمنزل براي بانوان جنبه ثانويه دارد و بازنشسته شدن براي يك زن دلپذير و مطلوب بوده و آنان را كمتر دچار اختلالات ناشي از عدم تطابق مي نمايد.
البته برخي مشكلات و شرايط گفته شده در بالا در مورد بانوان نيز مصداق دارد و نبايد زن بازنشسته اي را كه تازه از شغل اداري خلاصي يافته گرفتار ناراحتي هاي مالي كرد و كار زياد در منزل و انجام كارهاي سخت و طاقت فرسا را از وي توقع داشت.
توجه به موارد فوق از اهم وظايف بهداشت رواني بوده و مي بايستي طوري عمل شود كه سازمانهاي دولتي و غيردولتي پيش بيني هاي لازم را در مورد بازنشستگي و بازنشستگان بنمايند. به اين ترتيب جامعه نه فقط نيروي فعال و هنوز قادر به كار بازنشستگان را به هدر نمي دهد بلكه از آنان به نحو بهتري براي بهبود و پيشرفت وضع اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي خود استفاده خواهد كرد، در عين حال از تعداد بيماران رواني به شدت كاسته شده و از بروز مسائل و مشكلات جسمي و عاطفي و رواني اين قشر جلوگيري به عمل مي آيد.

سايه روشن
سالانه ۶ ميليون تن بر اثر ابتلا به سرطان در جهان مي ميرند
005856.jpg

سالانه  ۱۰ ميليون  تن  مبتلاي  به  سرطان  بدخيم  در سراسر جهان  شناسايي مي شوند كه  از اين  تعداد، شش  ميليون  نفر بر اثر شدت  بيماري  مي ميرند.
دكتر هاينس  لودويك  يك  متخصص  سرطان شناسي  و از مسئولان  برگزاركننده كنگره  جامعه  سرطان شناسان  اروپا ديروز  در گفت  وگو با ايرنا دروين  با اعلام  اين  خبر، افزود: تنها در اروپا سالانه  ۶/۱ميليون  بيمار مبتلابه  سرطان  تشخيص  داده  مي شود كه  از اين  تعداد ۷۵۰ هزار تن  جان  مي بازند.
وي  افزود:شايع ترين  بيماري هاي  سرطان  در اروپا سرطان  ريه ، پروستات ، روده بزرگ  و سينه  و در كشورهاي  آسيايي  سرطان هاي  كبد و معده  است .
اين  متخصص  با اشاره  به  اين كه  كشورهاي  اسكانديناوي  و اتريش  به  دليل  روش هاي  درماني  خوب ، نمونه هاي  عالي  در سرطان شناسي  باليني  هستند، افزود: مرگ  ومير مبتلايان  به  سرطان  در اين  كشورها كمتر از ديگر نقاط جهان  است .
دكتر لودويك  گفت : برخي  از كشورهاي  اروپايي  مانند انگليس  عليرغم  آن كه تحقيقات  بسيار عالي  در زمينه هاي  پزشكي  انجام  مي دهند، اما به  دليل  اشكالات نظام  پزشكي  آنها شمار قربانيان  مبتلا به  سرطان  در اين  كشورها زياد است .
وي  افزود: لهستان  داراي  بيشترين  آمار قربانيان  مبتلا به  سرطان  است  ومبتلايان  به  سرطان در اين كشور  ۲۰درصد شانس  كمتري  از ديگر بيماران  اروپايي  دارند.
به  گفته  اين  متخصص  اتريشي ، با برگزاري  چنين  كنگره هايي  در باره  پيشرفت هاي  جديد به  منظور درمان  سرطان  و تحقيقات  جديد در اين  زمينه  گفت  وگو وتبادل  نظر مي شود.
وي  افزود:در اين  كنگره  همچنين  سميناري  براي  بيماران  مبتلا به  سرطان برگزار شده  است  كه  در آن بيماران  به  همراه  اعضاي  خانواده  خود با متخصصان و ديگر مبتلايان  به  سرطان  به  منظور كاهش  ترس  و نگراني هاي  خود تبادل  نظرمي كنند.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   سياست  |   علم  |   فرهنگ   |   هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |