هنري كيسينجر
مترجم: نيلوفر قديري
هنري كيسينجر سياستمدار كهنه كار آمريكايي يك روز پيش از برگزاري انتخابات رياست جمهوري آن كشور، تصويري تيره از دشواريهاي پيش روي برنده اين انتخابات ترسيم كرد كه روز بعد از آن انتشار يافت. كيسينجر در مقدمه مطلب مي گويد شما زماني اين مطلب را مي خوانيد كه رئيس جمهور آمريكا تعيين شده است اما من زماني آن را نوشتم كه هنوز سرنوشت انتخابات روشن نبود. او با اين مقدمه به خواننده مي گويد فارغ از اينكه چه كسي به «اووال آفيس » مي رود به ترسيم اين تصوير آشفته و نااميدكننده پرداخته است و گرايش حزبي او در نگارش مطلب نقشي نداشته است. اما كيسينجر كهنه كار چه از دريچه حزب جمهوريخواه به جهان نگريسته باشد و چه به عنوان يك نظريه پرداز مستقل، زيركانه جغرافياي سياسي جهان را آنچنان نقاشي كرده است كه هر بيننده اي را متأثر از اهداف استراتژيك و منافع بلندمدت آمريكا مي كند.
* بحران هاي منطقه اي همچون عراق و كره شمالي با همه اهميتي كه دارند در مقابل انتقال بنيادي قدرت درون نظام بين المللي بسيار كم اهميت هستند
جهاني كه كيسينجر به نمايش مي گذارد بر پايه فرضيات كلي و مورد منازعه اي بنيان نهاده شده كه هيچگاه به اثبات نرسيده است اما همواره كوشش شده است ملاك تنظيم امور و روابط بين الملل قرار گيرد.
وقتي اين نوشته به چاپ مي رسد نتايج انتخابات آمريكا روشن شده و مبارزات تبليغاتي به پايان رسيده است. آنچه كه باقي مي ماند چالش هايي است كه پيش روي دنيا قرار دارد و البته مسئوليت مقابله با اين چالش ها. هيچ رئيس جمهوري در آمريكا با چنين برنامه كاري با اين وسعت روبرو نبوده است. اين بزرگنمايي نيست. در گذشته هيچگاه ضرورت نداشت آمريكا در جنگي وارد شود كه نه خط مقدمي دارد نه موقعيت و مفهوم ژئوپلتيك و در همين حال لازم باشد اصول اساسي نظم دنيا را كه در مركز تجارت جهاني و پنتاگون دود شد و به هوا رفت، بازسازي كند. وظيفه رئيس جمهور منتخب جديد آمريكا شايد با ميراثي قابل مقايسه باشد كه ترومن در پايان جنگ جهاني دوم با آن روبرو شد. در سال ۱۹۴۵ تهديد اتحاد شوروي در حال ظهور در عرصه جهاني بود، چرا كه جنگ، نوعي خلاء در اروپاي مركزي ايجاد كرده بود. اما چالش شوروي يك چالش مشخص و از نظر جغرافيايي قابل توضيح بود. تهديدات امروز كاملاً انتزاعي و متحرك هستند. ترور نشاني مشخصي ندارد، از سنگاپور تا بالي، رياض، استانبول، مسكو، مادريد، تونس، نيويورك و واشنگتن را درمي نوردد. در دهه ۱۹۴۰ راه حل اين بحران مشخص و البته دشوار بود: ايجاد يك خط دفاعي در مركز اروپا و يك برنامه اقتصادي براي كم كردن شكاف ميان انتظارات مردم و واقعيت كمبودهايي كه ثبات داخلي را تهديد مي كرد.
چالش امنيتي معاصر از دو منبع بي سابقه نشأت مي گيرد: اقدامات تروريستي كه تا همين اواخر موضوعي داخلي و مربوط به نيروهاي پليس داخلي به حساب مي آمد و نه سياستي بين المللي؛ و پيشرفت هاي علمي و تسليحاتي كه بقاء و حيات كشورها را به خطر مي اندازد؛ خطري كه ناشي از تحولات كاملاً داخلي ديگر كشورهاست.
ترومن مي توانست مشروعيت نظام بين المللي را به هيچ بگيرد، چرا كه از بعد از جنگ جهاني دوم اتحاد آتلانتيك متحدان اروپاي غربي آمريكا را بسيج كرد. رئيس جمهور منتخب جديد آمريكا بايد سردمداري را تعريف و سپس حفظ يك نظام بين المللي را به عهده بگيرد كه بازتابي از شرايط متحول شده جديد باشد.
گام هاي بعدي در عراق
هيچ موضوعي به اندازه مرحله بعدي سياست در عراق، تا اين حد به رويكردي غيرحزبي در آمريكا نياز ندارد. چه بوش پيروز شود و چه كري دو طرف بايد همكاري فوري خود را براي آغاز مرحله بعد درعراق شروع كنند.
توافق دو طرف درباره گزارش كميته ۱۱ سپتامبر مي تواند نمونه اي از نزديكي مواضع آنها باشد. در گزارش اين كميته آمده بود، تروريسم يك شيوه است نه يك سياست. دشمن اصلي، شاخه اي شبه نظامي، تندرو و بنيادگرا از اسلام است كه مي خواهد هم علماي ميانه روي اسلامي را سرنگون كند و هم همه آنهايي را كه به تصور آنها، در سر راه احياي حكومت خليفه گري اسلامي ايستاده اند.
اگر يك دولت تندرو در بغداد روي كار بيايد كه اين در نتيجه ادامه ناآرامي هاي تروريستي در اين كشور ممكن مي شود، كل دنياي اسلام دچار مشكل خواهد شد.
دولت هاي ميانه رو يا سرنگون مي شوند و يا براي بقاي خود به تقلا مي افتند. كشورهايي همچون هند، روسيه و فيليپين كه اقليت اسلامي دارند با چالش جدي روبرو مي شوند. تروريسم در سراسر اروپا گسترده مي شود و چالش هاي آمريكا نيز چند برابر خواهد شد.
بعضي موانع داخلي مانع از آن مي شود كه كشورهاي ديگر اين واقعيت را بپذيرند اما اين وضعيت ادامه نمي يابد و ديگر كشورها هم مشاركت در بازسازي سياسي و اقتصادي عراق را به نفع خود مي بينند. هيچ چاره اي به غير از احياي امنيت در عراق به ويژه در نقاطي كه پناهگاه تروريست ها شده، وجود ندارد.
با توجه به چالش هايي كه در ايجاد نيروهاي امنيتي محلي در هند و چين وجود داشت، من نسبت به رويكردي مكانيكي به هرگونه اقدام امنيتي هشدار مي دهم. در ويتنام آماده كردن واحدها براي مبارزه، بسيار بيشتر از تامين نيازهاي آموزش فردي افراد طول كشيد. كارآمدي نيروهاي عراقي تنها به آموزش نظامي آنها بستگي ندارد بلكه به مشروعيت داخلي نهادهاي نوظهور عراقي نيز مرتبط است. واحدهاي ارتش بدون پشتوانه سياسي در مواقعي قابل اتكا نيستند.
نخستين انتخابات سراسري كه قرار است اواخر ژانويه برگزار شود، گام بعدي در عراق است. اين اقدام اولين و حداقل دستاورد پيچيده براي رسيدن به حاكميت مستقل در عراق است. دمكراسي در غرب طي چندين قرن به تكامل رسيد. ابتدا حكومت از كليسا مستقل شد، سپس اصلاحات شد و تكثرگرايي ديني مستقر گرديد، بعد نوبت به روشنگري رسيد كه طي آن خودمختاري منطق از كليسا و حكومت بدست آمد، عصر اكتشاف مرحله بعدي بود كه افق ها را توسعه داد و بالاخره كاپيتاليسم كه بر رقابت و بازار تاكيد مي كند. هيچ يك از اين شرايط در دنياي اسلام وجود ندارد. يك دولت دمكراتيك با اين شرايط فقط در تركيه روي كارآمد كه البته آن هم با يك تضاد همراه بود، يعني يك رهبر خودكامه رويه هاي دمكراتيك روي كار آورد. ظهور نهادهاي دمكراتيك و سازوكارهايي كه اين نهادها را نگه دارد، كار يك لحظه نيست و شكيبايي مي خواهد.
* مديريت دستيابي به انرژي و مواد خام فراتر از ظرفيت نظام كنوني بين المللي است. اگر كاري صورت نگيرد خطر بازگشت به رقابت هاي عصر استعمار جدي است و رويارويي بر سر تعيين مسير خطوط لوله (نفت و گاز) جايگزين رقابت بر سر اشغال خاك و سرزمين مي شود
موانع دمكراسي را بايد در جامعه اي چند قومي و چند مذهبي همچون جامعه عراق شناخت. دمكراسي در غرب در جوامعي يكدست تكامل يافت. اما شرايط در عراق متفاوت است. اين نكته ظريفي است. كشور عراق از گروه هاي مختلف تشكيل شده است، كردها، شيعيان و سني ها. شيعيان ۶۰درصد جمعيت اين كشور را تشكيل مي دهند و دو گروه ديگر هر يك ۲۰ درصد را. ۵۰۰ سال است كه سني ها با زور نظاميان و خشونت فوق العاده براين كشور حكومت كرده اند. به همين دليل انتخابا ت هاي سراسري كه مبتني بر حكومت اكثريت است، تغييراتي جدي در قدرت و جايگاه اين سه گروه ايجاد مي كند. ناآرامي در منطقه سني نشين فقط نبردي عليه آمريكا نيست بلكه ابزاري است براي احياي سلطه سياسي. در همين حال، سازو كارهاي سياسي براي كردها اگر حد زيادي از خودمختاري را برايشان تضمين نكند، ابزار مناسبي نيست. شيعه ها حضور آمريكا را، گاه با رويكردي دوگانه، تحمل مي كنند تا الگوي حكومتي تاريخي سلطه سني ها را تغيير دهند و به هدفشان برسند. اينكه تا چه حدي نقش ما را در ادامه ماجرا بپذيرند، نكته اي است كه معلوم نيست.
بنابراين انتخابات ژانويه در عراق بايد شروع يك رويارويي ميان گروههاي مختلف تلقي شود كه خطر جنگ داخلي يا نبردي ملي عليه آمريكا يا هر دو را با هم دارد. همه گروهها، شبه نظاميان خود را براي اين روز حفظ كرده اند. لازم است روند انتخابات ملي با عامل فدراليسم تقويت شود و از آنها كه ممكن است، در موقعيت اقليت قرار گيرند، حمايت قانوني به عمل آيد.
سني ها و كردها نبايد دمكراسي را يك پيمان انتحاري براي خود ببينند. ساختارهاي فدراليستي و تضمين اينكه آزادي بيان و آزادي وجدان و روند قانون فراتر از دسترس هر اكثريتي است، مي تواند نگراني هاي گروههاي مختلف را برطرف كند و حلقه اي امن فراهم كند.
بعد از انتخابات سراسري ژانويه، رويكرد بين المللي در اين زمينه تنها راه واقع بينانه اي است كه به سوي ثبات در داخل عراق و ادامه حمايت هاي داخلي در آمريكا وجود دارد. بقاي روند سياسي از يك سو و در مرحله اول به امنيت عراق بستگي دارد، كه از اين نظر آمريكا مسئوليت اصلي را دارد، و از سوي ديگر به مقبوليت بين المللي تا دولت عراق به عنوان نماينده خواسته هاي مختلف داخلي پذيرفته شود.
در جريان مبارزات تبليغاتي درباره شروع اين روند از طريق متقاعد كردن متحدان اروپايي به افزايش مشاركت نظامي اشان و پيوستن به تلاش هاي امنيتي، حرف هايي زده شد. با توجه به ضرورت هاي فوري كه وجود دارد، چنين روندي در كوتاه مدت به موفقيت نمي رسد. آلمان و فرانسه دو متحدي كه در موضوع عراق سرسختي نشان دادند موضع خود را در اعزام نيرو به عراق تغيير نمي دهند. كشورهايي هم كه نيرو به عراق فرستاده اند آنقدر در داخل مشكل دارند كه دورنمايي براي افزايش تعداد نيروهايشان در عراق نمي بينند.
بين المللي كردن موضوع عراق نيازمند حوزه اي غيراز مسائل امنيتي و حضور نظامي كشورهاست.
بعد از انتخابات ژانويه، يك گروه تماس بين المللي تحت نظارت سازمان ملل بايد براي مشورت و توصيه در زمينه روند تكامل سياسي در عراق تشكيل شود.
اعضاي اين گروه به طور منطقي، كشورهايي هستند، كه در اين زمينه تجربه دارند و از تند روي نفعي نمي برند ، كشورهايي چون: هند ، تركيه، روسيه، الجزاير در كنار آمريكا و انگليس. موضوع همكاري نظامي كشورها ازجمله ناتو را مي توان دوباره در مرحله بعدي و در فضايي مطلوب تر مطرح كرد.
فعاليت هاي هسته اي
همانطور كه مسلمانان نظامي گرا آشكارترين چالش فوري پيش روي نظم بين المللي است، تكثير تسليحات هسته اي هم دسيسه آميزترين خطر بلندمدتي است كه بقاي جهان را تهديد مي كند. اگرچه روند گسترش تسليحات هسته اي به كندي صورت مي گيرد و اين سلاح ها در دست كشورهايي است كه از به هم ريختن نظم بين المللي بيش از آنكه چيزي به دست آورند، داشته هايشان را از دست مي دهند، اما نظام بين المللي اكنون با خطر فوري گسترش تسليحات هسته اي و رسيدن آن به دست دو كشوري است كه برنامه هاي خطرناكي دارند: كره شمالي كه مسئول چندين مورد آدم ربايي و سوءقصد است و ايران كه حكومت كنوني آن با گروگان گيري در سفارت آمريكا شروع به كار كرد و آمريكا را دشمن اصلي خود مي داند.
در اين شرايط، بازدارندگي حتي در روابط كشورها با يكديگر، از بين مي رود. وقتي قدرت هاي هسته اي اينقدر زياد شوند، به زودي معلوم نمي شود كه چه كشوري در مقابل كدام كشور، بازدارندگي دارد و اين بازدارندگي با چه ابزاري صورت مي گيرد.
مسايل ديگري هم در اين زمينه وارد مي شود و محاسبات را برهم مي زند. حتي اگر كشورهاي هسته اي جديد از تسليحاتشان استفاده نكنند، مي توانند سپري باشند كه از پس آن چالش هاي تروريستي قوت بگيرد.
در آمريكا گروه رهبري جديد بيشتر سرگرم چالش با اسلام راديكال است، اما متحدان اروپايي ما يا در ارزيابي آمريكا از اين تهديد با واشنگتن هم عقيده نيستند و يا فكر مي كنند مي توانند خارج از چارچوب آتلانتيك با اين موضوع برخورد كنند
موضوع گسترش تكنولوژي هسته اي پاكستان از يك شبكه خصوصي، نشان مي دهد كه اين بايد آخرين باري باشد كه تكثير تسليحاتي از كنترل خارج مي شود.
در مورد كره شمالي مساله اين است كه آيا مذاكرات بايد ادامه پيدا كند يا نه. دراين زمينه اختلاف نظراتي وجود دارد. اگر قرار باشد پيشرفتي در اين مورد صورت گيرد، رييس جمهور منتخب جديد بايد با سياستي واحد وارد شود. در عمل تفاوت ميان ديپلماسي و فشار تفاوتي فقط تئوريك است زيرا ديپلماسي هيچگاه انتزاعي نيست؛ بايد مجموعه اي از اين دو عامل به كار گرفته شود.
كشورهايي كه در اين مورد عامل نگراني هستند، مي گويند فقط در كار استفاده صلح آميز از انرژي هسته اي هستند. بنابراين كشورهاي مخالف تكثير هسته اي مي گويند بايد منابع جايگزين انرژي يا سوخت هسته اي براي نيروگاه هاي برق دراختيار اين كشورها گذاشت. اما اين رويكرد شكست مي خورد زيرا اهداف اين كشورها سياسي و استراتژيك است نه اقتصادي. آنچه كه ايران و كره شمالي درپي آن هستند به دست آوردن سپري است كه خطر مداخله نظامي قدرت هاي بزرگ را كاهش دهد.
سياست ارائه پيشنهاداتي انگيزه آور در مقابل توقف فعاليت هاي هسته اي هم شكست مي خورد، چراكه اين انگيزه ها وابستگي اين كشورها را به كشورهايي كه درحقيقت هدف فعاليت هاي هسته اي آنها هستند (مثل آمريكا)، بيشتر مي كند. پيشرفت حاصل نمي شود مگر اينكه فشار وارد شود و البته هدفي درنظر گرفته شود كه نگراني هاي امنيتي همه طرف هاي ذي نفع در آن رعايت شده باشد. مذاكرات چندجانبه با حضور كشورهاي داراي فعاليت هسته اي بسيار ضروري است.
به هرحال نمي توان با مذاكرات دوجانبه ميان آمريكا و كشور موردنظر، به راه حلي رسيد. كشورهاي عامل نگراني بايد بدانند كه زمان كوتاه است. براي اينكه اين احساس ضرورت منتقل شود، براي اين چهار پرسش بايد پاسخ هايي يافت:
چقدر زمان داريم تا وقتي كه روند تكثير هسته اي كره شمالي و ايران به نقطه غيرقابل بازگشتي برسند؟
چه انگيزه ها و تضمين هايي مي توانيم ارايه كنيم؟
اگر اين پيشنهادات به نتيجه نرسد، چه فشارهايي مي توانيم وارد كنيم؟
چطور مي توانيم از تبديل شدن مذاكرات به ابزاري براي مشروعيت بخشيدن به فعاليت هاي هسته اي اين كشورها جلوگيري كنيم؟
واقعيات موجود، يك محدوديت زماني براي مذاكرات ايجاد مي كند.
چالش درازمدت
بحران هاي منطقه اي همچون عراق و كره شمالي با همه اهميتي كه دارند در مقابل انتقال قدرت بنيادي درون نظام بين المللي، بسيار كم اهميت هستند.
تاريخ شناسان در اين نظر هم عقيده اند كه يك قرن پيش ظهور يك آلمان متحد نظام اروپا را از توازن خارج كرد، زيرا كشوري پديدار شد كه از همسايگان خود قدرتمندتر بود. ديزرائيلي (نخست وزير پيشين انگليس) اين اتفاق را مهمتر از انقلاب فرانسه خواند زيرا به اعتقاد او در شرايط جديد يا شاهد سلطه آلمان مي بودند و يا توازن گذشته فقط به شرطي احيا مي شد كه يك اتحاد انعطاف ناپذير ايجاد شود كه قدرت مانور را از ديپلماسي بگيرد.
در عصر ما، ظهور چين به عنوان يك ابرقدرت بالقوه اهميت تاريخي بيشتري دارد، زيرا مركز ثقل امور دنيا را از آتلانتيك به اقيانوس آرام تغيير مي دهد. شكي نيست كه چين از قدرت نظامي خود به عنوان ابزاري اساسي براي دستيابي به موقعيت بين المللي استفاده نمي كند. رهبران چين محتاط تر، سنجيده تر و هوشيارتر از رهبران آلمان بعد از بازنشستگي بيسمارك هستند.
از آن مهمتر اينكه، جنگ تكنولوژي مدرن ميان قدرت هاي بزرگ آخرين راه حل است نه يك انتخاب سياسي. آمريكا بايد مخالفت سنتي خود را با سلطه چين بر آسيا ادامه دهد، اما روابط طولاني مدت با چين نبايد دربرگيرنده انتظار يك رويارويي استراتژيك باشد.
چين سياست شوروي را در پيش نمي گيرد و مانند اين كشور كه همه همسايگان خود را همزمان تهديد مي كرد و بقاي آمريكا را به چالش گرفته بود، عمل نمي كند. اگر موضوع خاص تايوان را كنار بگذاريم، چين با ابزارهاي سياسي و ديپلماتيك درپي به دست آوردن قدرت و نفوذي هم اندازه رشدش است.
اخيرا در مقاله جالبي، سبك ديپلماتيك چين و آمريكا با بازي هاي فكري اين دو كشور مقايسه شده و تفاوت اين دو سبك در قالب اين دو بازي نشان داده شده بود. اين دو بازي شطرنج آمريكايي ها و نيجي چيني هاست.
شطرنج فقط دو نتيجه دارد: مات يا پاد (نتيجه بدون برد يا باخت طرفين) هدف اين بازي به دست آوردن امتياز قطعي و نتيجه آن پيروزي يا شكست است.
در اين بازي نبرد رودررو و در وسط صفحه انجام مي شود.
اما هدف نيجي به دست آوردن امتياز نسبي است، بازي در تمام صفحه انجام مي شود و هدف افزايش انتخابات هاي خود و كاهش انتخاب هاي دشمن است. هدف بيشتر از آنكه پيروزي باشد، پيشرفت مداوم استراتژيك است.
* كارآمدي نيروهاي عراقي تنها به آموزش نظامي آنها بستگي ندارد بلكه به مشروعيت داخلي نهادهاي نوظهور عراقي نيز مرتبط است. واحدهاي ارتش بدون پشتوانه سياسي در مواقعي قابل اتكا نيستند. بين المللي كردن موضوع عراق نيازمند حوزه اي غيراز مسائل امنيتي و حضور نظامي كشورهاست
هيچ كس نمي تواند پيش بيني كند كه سالها بعد چه قضاوتي درباره اين روزها انجام مي شود. اما رهبران چين و آمريكا وظيفه دارند به شكل دهي قضاوت نسل هاي بعدي كمك كنند. درمورد چين، اولويت بايد اين باشد كه
ناسيوناليسمي كه در حال جايگزيني كمونيسم است را از گرفتن وجهه اي رويارويي طلبانه به خود، بازدارند. در آمريكا هم بايد تلاش شود تا تاريخ فقط از دريچه جديدترين تجربه اي كه روي داده ديده نشود، بلكه رويكردي درازمدت اتخاذ شود.
چين و آمريكا به يك ديالوگ استراتژيك پايدار در سطح عالي نياز دارند كه هدف از آن جستجوي تعريفي مشترك از مقاصد درازمدت باشد تا هرجا لازم شد اين مقاصد با هم سازگار شوند و خطر رويارويي نيز كاهش يابد. دوطرف نبايد بگذارند كه موضوع تايوان روابط آنها را تحت تأثير قرار دهد، البته بايد به خاطر داشته باشند كه اين موضوع را با ابزارهاي مسالمت آميز حل كنند. در روابط چين و آمريكا، آينده كره نقش مهمي دارد. موضوع فقط مسئله عدم تكثير تسليحات هسته اي نيست بلكه چالشي است كه پيش روي نظام امنيتي شمال و شرق آسيا قرار دارد.
رنسانس در چين، رشد سريع در هند و جهاني شدن در هرگوشه دنيا، اگرچه به خودي خود سودمند هستند، اما موضوعات متعددي را پيش رو قرار مي دهند كه قابل به تعويق افتادن نيستند. مديريت دستيابي به انرژي و مواد خام فراتر از ظرفيت نظام كنوني بين المللي است. اگر كاري صورت نگيرد خطر بازگشت به رقابت هاي عصر استعمار جدي است و رويارويي بر سر تعيين مسير خطوط لوله جايگزين رقابت بر سر اشغال خاك و سرزمين مي شود و بحران قيمت كالاها، دنيا را به سوي يك ركود كلي پيش مي برد.
همه اين ها ما را به سوي روابط دو سوي آتلانتيك بازمي گرداند. اختلاف نظرات دو سوي آتلانتيك را نتيجه خطاهاي تاكتيكي كوتاه مدت آمريكا مي دانند. اما اين سوءتعبير از واقعيت است. مشكل عميق تر ازاين است. دليل اين اختلاف نظر، اين حقيقت است كه نسلي كه روابط آتلانتيك را شكل داد اكنون از صحنه خارج شده است. در آمريكا گروه رهبري جديد بيشتر سرگرم چالش با اسلام راديكال است، اما متحدان اروپايي ما يا در ارزيابي آمريكا از اين تهديد با واشنگتن هم عقيده نيستند و يا فكر مي كنند مي توانند خارج از چارچوب آتلانتيك با اين موضوع برخورد كنند. در آمريكا، مركز ثقل سياسي به سوي بخش هايي از اين كشور حركت كرده كه نمايندگان آن روابط شخصي كمتري با اروپا دارند و نسبت به اسلافشان كه ساختار بعد از جنگ را بنا گذاشتند، از تجربه كمتري در چالش هاي داخلي برخوردارند.
در آن سوي آتلانتيك، رهبران مشغول تلاش براي انتقال حاكميت ملي به نهادهاي جديد اروپايي هستند. اين امر، موضوعات حقوقي و فني را مي طلبد كه براي اكثر آمريكايي ها غريب است. آمريكا مانند اروپا در قرن ۱۹ و اوايل قرن ۲۰ سياست هاي خود را اجرا مي كرد. اما كشورهاي اروپايي مفهوم دولت - ملت را اختراع كردند و اكنون در مسير كنارگذاشتن حاكميت خود به قيمت تماميت و انسجام اتحاديه اروپا هستند. آنها اكنون در توقفگاهي در ميانه مسير تاريخ خود و آينده اي هستند كه هنوز در مسير تكامل است.
همه اينها، سوءتفاهم هاي دوجانبه اي را ايجاد كرد. در آمريكا مخالفان، نگرش هاي اروپايي را بزدلانه، شكوه گرانه و گاهي همراه با دورويي مي خوانند. در اروپا، رسانه ها و شخصيت هاي سياسي، مدام از تنش هاي نژادي، حكم اعدام و رفتار با زندانيان در آمريكا حرف مي زنند. اروپايي ها هيچ وظيفه اي نمي بينند كه از سياست آمريكا در شوراي امنيت حمايت كنند.
* آمريكا بايد مخالفت سنتي خود را با سلطه چين بر آسيا ادامه دهد، اما روابط طولاني مدت با چين نبايد دربرگيرنده انتظار يك رويارويي استراتژيك باشد
اين شرايط را نمي توان با مشورت و توصيه به هر يك از طرفين در مورد هر يك از مسائل، برطرف كرد. براي تغيير اين شرايط بايد نگرش دوطرف به طور بنيادي تغيير كند. كشورهاي هم مرز شمال آتلانتيك بايد از خود بپرسند كه خارج از اجماع بين المللي كه در سازمان ملل بازتاب مي يابد، متحدان چه كاري براي اين رابطه كرده اند؟
بحث اروپايي ها نشان مي دهد كه پاسخ اين سئوال اين است، «خيلي اندك» رابطه آمريكا و اروپا بايد ويژگي خاصي داشته باشد و دو طرف بايد آماده باشند كه براي يكديگر كارهايي را انجام دهند.
تعميق ديالوگ ميان دو طرف امري ضروري است. در دنياي جديد، تغيير توازن قدرت، تغييرات جمعيتي، مهاجرت جمعي و جهاني سازي اقتصادي اتحاد آمريكا و اروپا در جستجوي يك هدف مشترك بايد باشد. ديالوگ بر سر عراق و ايران بايد به موضوع اسرائيل و فلسطين هم تعميم داده شود. در دهه هاي گذشته، اين بن بست ديپلماتيك به اين دليل تعميق مي شد كه اروپا سردمدار آرمان فلسطيني ها شده بود و آمريكا از اهداف اسرائيل حمايت مي كرد. اما در شرايط جديد مي توان مواضع دوطرف را به هم نزديك تر كرد. اسرائيل گفته است درباره شهرك هاي خارج از ديوار امنيتي گفتگو مي كند. در همين زمان، چند رهبر ميانه روي عرب خواستار ارائه ابتكارات جديد شده اند.
* كشورهاي اروپايي مفهوم دولت - ملت را اختراع كردند و اكنون در مسير كنار گذاشتن حاكميت خود در جهت تماميت و انسجام اتحاديه اروپا هستند.
* درمورد چين، اولويت بايد اين باشد كه ناسيوناليسمي كه در حال جايگزيني كمونيسم است را از گرفتن وجهه اي رويارويي طلبانه به خود، بازدارند
بحث بر سر چندجانبه گرايي و يك جانبه گرايي بايد تغيير كند. يك جانبه گرايي به خودي خود محكوم به شكست است، اما چندجانبه گرايي انتزاعي هم همين سرنوشت را دارد. چالش پيش روي آمريكا برقراري آشتي ميان مشورت و قدرت است.
معماي لاينحل عصر ما را شايد امانوئل كانت فيلسوف، ۲۰۰ سال پيش به خوبي به طور خلاصه مطرح كرده است. او در مقاله اي به نام «صلح ابدي» نوشت، سرنوشت محتوم دنيا، صلح ابدي است. اين صلح يا با دورانديشي بشر به دست مي آيد، يا وقوع چندين واقعه مصيبت بار، چاره اي جز اين باقي نمي گذارد. رئيس جمهور منتخب آمريكا هم با همين پرسش روبروست.