نسيه فروشي و قسطي فروشي حالا به دنياي فروشندگان مواد مخدر هم رسوخ كرده است. به هر حال بايد از رقبا پيشي گرفت!
بيرون كه مي آييد، قوزي، لنگ لنگان مي آيد، سراغتان. اين بار شما نقش مشتري را بازي مي كنيد و او همان موادفروش قسطي است
نيما امجد
بازار آهنگرها، كوچه غريبان، حوالي دالان دراز، اين آدرس مكاني است كه آنجا مواد مخدر قسطي مي فروشند، فقط ترياك. كار ساده اي نيست.
چطوري؟ مگر مي شود؟ گزارش را بخوانيد.
چهارراه سيروس
از ماشين پياده مي شويد. قبل از هرچيز صداي چكش و سندان، مثل ناقوسي نامرئي به شما اعلام مي كند حوالي بازار آهنگرها هستيد. در پياده رو عده اي روي صندلي هاي عجيب و غريبي نشستند كه از زيرش لوله اي بلند به سمت جلو بيرون زده. دور اين لوله را ورقه گالوانيزه مي پيچند و با چيزي شبيه چكش رويش مي زنند تا بشود لوله بخاري. همين طور كه راسته لوله سازها را بگيريد و بالا برويد، مي رسيد به اول كوچه سرپولك. يعني اول بازار آهنگرها. وارد كوچه مي شويد. مثل بقيه بازارها، با كوچه هايي تنگ و توش كه عرض بعضي از آنها اندازه شانه يك فرد معمولي است. حتي باربرها هم با چرخ دستي از اين كوچه ها نمي گذرند.
اينجا، تنهايي را مي شود بين شلوغي حس كرد. از هزارتوي بازار مي گذريد.
بازار ساكت است. آنقدر كه صداي حركت چرخ دستي، روي صورت سكوت خش مي اندازد. از جلوي بانك رد مي شويد.
حالا فقط اسم اين بازار، بازار آهنگرهاست. همه رفتند در كار آجيل و چندتايي هم لباس فروشي زدند. بوي تخمه تازه، در خنكاي پاييزي بازار به مشام مي رسد. هنوز هم اما نگاه ها روي شما سنگيني مي كند.
- دوربينت را در نياور، اگر دوست داري آن را سالم ببيني.
اين جمله نه چندان مهربانانه را بلدي. مي گويد كه ناخواسته از همان كوچه سرپولك در پي پرسيدن آدرس كوچه غريبان - اهالي مي گويند كوچه غريبون- با شما همراه شده تا برساندتان اول كوچه. كت سفيدي با راه راه زرد و پيراهن مشكي به تن دارد. به مغازه اش كه مي رسد، يك خداحافظ نصفه و نيمه و بعد، تمام. غيبش مي زند.
بعد از پرس وجوي چند دقيقه اي به كوچه غريبان مي رسيد. درخت چنار كهنسالي گوشه كوچه، تنها و غريب افتاده. فرسايش طبيعت او را سلاخي كرده و انگار كسي با چاقو، شكمش را دريده. آن بالا، گوشه راست درخت يك تابلوي آهني كوچك روي ديوار، پشت درخت، خودش را پنهان كرده كه به زحمت مي توانيد نام غريبان را روي آن پيدا كنيد. كوچه غريبان درست اول يك دوراهي است. سمت راستش يك گاراژ قديمي قرار دارد كه آدم را ياد گاراژ قدير ژانگولر مي اندازد و سمت چپ هم مي رود سمت...
فرصت پيدا نمي كنيد به سمت چپ كوچه فكر كنيد. چند نفر روي چرخ دستي نشسته اند و منتظرند صدايي از درون يكي از مغازه ها بگويد: چرخ آن وقت آنها براي به دست آوردن يك لقمه نان با هم كورس مي گذارند. سناريوي كوچه غريبان بدون هيچ پيش توليدي شروع مي شود. همان راسته گاراژ را مي گيريد و مي رويد جلو. مرد قوزي كه پاي چپش مي لنگد، آرام آرام به شما نزديك مي شود. عكاس بي تفاوت به در و ديوار نگاه مي كند كه جلب توجه نكرده باشد، اما برعكس. مرد قوزي به او و شما نزديك مي شود.
- جنس مي خواهي بيا تو كوچه.
همين يك جمله را مي گويد و مي رود. انتظار داشتيد براي رد و بدل كردن جنس، برويد داخل يكي از همان كوچه هاي هزارتوگونه. اما نه، روز روشن و وسط كوچه بهترين جا براي او و آنها است.
وقتي مي بيند دنبالش نرفتيد، دوباره برمي گردد. مي رود سروقت يك آپارتمان با روكار سنگ. زنگ را مي زند و مردي قوي هيكل مي آيد دم در. چند كلمه هم با او صحبت مي كند و دوباره مي آيد به سمت شما.
- پولت كم بود، كنار مي يام!
اين را كه مي گويد يك لحظه ياد نسيه فروشي مي افتيد. اما مگر در اين كارها هم نسيه و جنس قسطي وجود دارد. راه سمت چپ كوچه را مي گيرد و مي رود. لنگ مي زند. كت قهوه ايش از دور داد مي زند كه فقط او جنس قسطي مي فروشد. اين ادعايي است كه يكي از فروشنده ها دارد. او مي گويد: من نمي دانم چطوري آدرس اينجا را پيدا كرديد. ولي درست آمديد. تازه الان، روز كم كاري اينهاست. بعد از افطار كه بياييد، جاي سوزن انداختن نيست. مشغول صحبت كردن است كه خانمي با بچه كوچكش از كوچه مي گذرند. مي رسند به حوالي دالان دراز - كسبه مي گويند دالون دراز - ديدن زن و بچه در اين گذر در نگاه اول تعجب آور است. محيطي كاملا مردانه و خشن با كارگاه هايي مخوف و پر از كارگر. دالان دراز، مركز تخمه فروش هاي تهران است. از تخمه ژاپني گرفته تا آفتابگردان. قديمي ترين كاسب ها، اينجا كار مي كنند و حجره دارند.
بچه آرام كنار مادرش راه مي رود و مي رسد به ميدان بزرگ روبه روي دالان دراز. همان جايي كه چندتايي خانه مسكوني ديده مي شود و پي مي بريد به دليل حضور وي با كودكش، چرخ دارها روي چرخ دستي نشسته و منتظر عبور عابري هستند، آشنا. همان كه مي گويند با پژو 206 مي آيد و جواني است با سر تراشيده. يكي از كسبه بازار مي گويد: او اينجا مثل گاو پيشاني سفيد مشهور است. بيشتر مواد اينجا را او مي دهد. البته من اين طور شنيدم. ضلع غربي ميدان، خانه اي متروكه وجود دارد كه بهشت تزريقي ها و مواد فروش ها است. با خودتان مي گوييد كه دل را به دريا بزنيد و برويد آنجا. وارد كه مي شويد چيزي جز خاك، شن و البته سرنگ نيست. چند نفر به محض ديدن شما از جا بلند مي شوند ولي ناي راه رفتن ندارند و مي نشينند، دوباره.
بيرون كه مي آييد، قوزي، لنگ لنگان مي آيد، سراغتان. اين بار شما نقش مشتري را بازي مي كنيد و او همان موادفروش قسطي است. كيسه سياه رنگي در دست دارد و از كنار عكاس همراه شما به آرامي مي گذرد. بعد در گوشتان مي گويد: چرا پرسه پيله مي زني؟ گفتم كه اگر پولت كم باشد، كنار مي آيم. كف دستت را زرد مي كند، جنس من. انگار كه بسم الله گفته باشيد و او جن باشد، از آنجا فرار مي كند. كمي كه افق ديدتان را گسترش دهيد مامور موتورسواري را مي بينيد كه به ميدان نزديك مي شود. گويي آب ريخته باشند در لانه مورچه ها. چرخ دارها از در و ديوار فرار مي كنند. همان كاسب مي گويد: چرخ دارها، جزو اصلي ترين فروشنده ها هستند. يكي دوبار با آنها زد و خورد داشتيم. حتي دوبار به نيروي انتظامي شكايت كرديم اما كارمان به جايي نرسيد. قرار بود نيروي انتظامي، كيوسكي را اينجا داير كند، درست مثل جلوي بازار سيداسماعيل، اما اين كار محقق نشد. مامور پليس، يكي از فروشنده ها را گرفته. حكم مي كند كه بنشيند روي زمين، او هم مي نشيند. مامور سبزپوش در لابه لاي درز آجرهاي يك ساختمان به دنبال مواد است، چيزي پيدا نمي كند. چرخ دار هم مي رود. براي چند دقيقه سكوت و آرامش برقرار شده. كاسب دوباره شروع كرده است به حرف زدن. شب ها حتي خود ما هم جرات رفت و آمد نداريم چه برسد به زن و بچه مردم. اين يارو هم كه جنس قسطي مي دهد و پاي همه را به اينجا باز كرده... بعد هم مي گويد: از همين بازار تخمه فروش ها برويد كه كسي دنبالتان نيايد. براي خودتان بهتر است.
چند نفر از خانه مخروبه مي زنند بيرون. دوباره چرخ دارها در ميدان روبه روي دالان دراز جمع مي شوند و قوزي با همان كت قهوه ايش از دور مي آيد.