اشاره: در نخستين بخش مطلب حاضر، نويسنده نخست به دو تفسير دروني و بروني از عشق پرداخت و آنگاه در قسمتي با عنوان «رنگ و بوي عشق از منظر عاشق» با استناد به آيات و روايت هاي متعدد به تبيين عشق از منظر عاشق روي آورد. از نظر نويسنده، انبياء هدف از بعثت خود را «بازگشت به خويشتن» انسان ها و تذكر به عشق و محبت مكنون دروني و شكوفاسازي آن برشمرده اند. واپسين بخش مقاله را كه اختصاص به موضوع «رنگ و رايحه عشق با نظر به معشوق» و «رنگ و بوي عشق از منظر وحدت عشق و عاشق و معشوق» دارد، مي خوانيم.
حجت الاسلام دكتر محمدجواد رودگر
۲- رنگ و رايحه عشق با نظر به «معشوق»
بر اصحاب خرد و ارباب انديشه پيداست كه عشق دو طرف «عاشق و معشوق» را مي طلبد و عشق بدون عاشق و معشوق امكان پذير نيست و به همين وزان، «عشق» در عالم و آدم، حكايت نسبت عاشقانه عالم با آفريننده اش و آدم با خالق خويش است. در آئينه هستي «معشوق» خودنمايي مي نمايد و همه چيز آئينه دار طلعت يار و جلوه دلبر و دلدار و آيه محبوب سرمدي است و اگر «آئينه دل» انسان جلاء و صيقلي يابد، عالم وجود را سراپرده جمال و جلال الهي مي بيند و هستي را «كتاب خدا» ، «كلمه الهي» و تجلي اسماء حق مشاهده مي نمايد كه آئينه و آيه، خويش را نمي نمايد كه خويشي و وجودي ندارد بلكه «جمال دوست» و «آفتاب وجود» را نشان مي دهد. اگرچه همه عالم نشان آن بي نشان اند و به تعبير وزين و متين قرآني «لله المشرق و الغرب فاينما تولوا فثم وجه الله» و بدين اصل اصيل، «وحدت تجلي» در پيدايش عالم با «وحدت شهود» و «وحدت وجود» كه همان توحيد شهودي و توحيد وجودي و به تعبيري «توحيد صمدي» است در پيدايي و پاياني و حدوث و بقاء هستي نمايان است و همه چيز از «او» (هو) سخن مي گويند و تفسير و تصويري از «هو» هستند و خداي سبحان از رهگذر آنها «اناالحق» مي گويد و انسان سالك عاشق «هوالحق» و «مع الحق» مي سرايد.
و آيه كريمه: «كل شي ء هالك الاوجهه» و آيه شريفه: «كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذي الجلال و الاكرام» نمودار «ظهور معشوق» در عاشق است و معشوق با تجلي بر عاشق رنگ و رايحه خويش را در آن مي دمد و نفحات انس محبوب در قلب محب نفخه مي شود. محب و عاشق از خود رنگي و رايحه اي ندارد، چه اينكه در معشوق خويش فاني شده است و در شب شهودي آب حيات مي نوشد و از ظلمت و عنصرهاي فراق و فصل و هجران رهايي مي يابد و با تجلي صفاتي و تزكيه اي و تهذيب حق به مقام فنا و محو نائل مي گردد و نغمه وصال و قرب و وحدت مي شنود.
لذا اساس حيات و حركت و كمالات وجودي «عاشق» از «معشوق» است كه عاشق به رحمت رحمانيه او هستي و وجود و به رحمت رحيميه اش كمالات وجودي را در خويش به منصه ظهور مي رساند.
به تعبير مرحوم فروزانفر: «عاشق مانند پرده است كه از خود جنبشي و حركتي ندارد و آنگاه در حركت مي آيد كه باد يا دست آن را بجنباند. همچنين عاشق از خود هيچ ندارد و هرچه از او به ظهور مي رسد كاركرد معشوق است و اگر فرض كنيم كه پرده به معني مطلق حجاب است در آن صورت، مقصود اين خواهد بود كه عاشق حجاب ظهور معشوقست به نحو كمال و تمام؛ زيرا عشق در عاشق به تناسب ظرفيت و سعه وجود او جلوه گر مي شود و محدود است به حد وجودي او و بدين جهت جلوه عشق در عشاق مختلف است و...»
اين است كه هر چه حد وجودي و سعه هستي عاشق بهتر و بيشتر باشد ظهور معشوق در او نمايان تر و گستره ظهور نيز بيشتر است.
انسان سالك از خودنگري بايد بيرون آيد كه حجاب از خود اوست نه بيرون وجود. به تعبير مرحوم علامه طباطبايي مخلصين كساني اند كه بين آنها و حق حجابي نيست.
رسول خد(ص) فرمودند: «آن هنگام كه موسي با خداي خويش به مناجات مي پردازد از او مي پرسد كه: پروردگارا آيا تو دور از مني تا بخوانمت يا به من نزديكي تا با تو نجوا كنم؟ خداوند پاسخ مي دهد:« انا جليس من ذكرني. »
به علاوه تا از جانب معشوق كشش نباشد، كوشش عاشق به جايي نرسد كه مذكور اول به ياد ذاكر است و «ذكر» تحقق مي يابد و معشوق به ياد عاشق است و عشق تعين پيدا مي كند.
به هرحال، عاشق هرچه خالص تر و ناب تر گردد و به حقيقت نوراني و دل انگيز و حرارت زاي «عشق » تقرب بيشتري يابد، به تدريج در سير و سلوك عاشقانه اش در درياي وجود معشوق غرق مي گردد و سلوك و سالك و مسلوك اليه يكي مي گردند. عاشق سالك بوي خدايي و رنگ رحماني مي يابد و مسافري از ديار قرب و وحدت است و رنگ و رايحه اسماء جمالي و جلالي دارد و « وجه الله» است و«اسماء الله ». حال اگر ما در متن حيات ديني و دين حيات زاي الهي كه به جز كيمياي عشق و محبت چيز ديگري نيست، فناي در محبوب اصل و حقيقي و محبوب هاي ديگر يعني وجود مقدس پيامبر اكرم (ص) و عترت طاهره اش(ع) پيدا نماييم، جلوه اي از آنها و نمودي از رنگ و بوي الهي، نبوي، علوي، فاطمي، رضوي و مهدوي نخواهيم شد؟ راستي بياييم قدري در سخن حكيمانه و عارفانه و عاشقانه حضرت زينب(س) تأمل جدي نماييم، آنجا كه فرمود: «ما رأيت الاجميلاً» كه شايد استغراق سالك عاشق را در معشوق ابدي و ازلي بيشتر و بهتر و عميق تر بشناسيم كه حداقل دو برداشت از آن قابل دريافت است: الف) «ما رأيت الا جميلاً» يعني ما آن قدر در جميل مطلق و محبوب غرق شده ايم و فاني گشته ايم كه «جز خدا» يا «جميل سرمدي» نمي بينيم ب) چون عالم وجود ميخانه عشق و لقاء و خمخانه محبوب و تجليگاه جمال دل آراي جميل مطلق است ، ما جز زيبايي چيز ديگري نيافتيم كه «هر چه آن خسرو كند شيرين بود» و ما راضي به رضاي او و تسليم امر او هستيم و او معبود ماست كه اين فراز خود تفسيري بر سخن امام حسين(ع) مبني بر «رضاً بقضائك، تسليماً لامرك، لامعبود سواك» خواهد بود كه زينب(س) فاني در عشق به حسين (ع) بود و از رهگذر ولايت و عشق به حسين(ع) به معشوق حقيقي اش يعني خداي سبحان راه يافت و به هر حال هر گاه معشوق «در ظرف وجود عاشق نمايان گردد، او را به رنگ خود در مي آورد و بوي خود را در آن قرار مي دهد.
|
|
و اما آيا حديث انسان هاي در حرمان رفته و به محاق كشيده را كه خود عامل آن بوده اند، شنيده ايد؟ انسان هايي كه بدون عشق و محبت يار زندگي كه مردگي دارند و به تعبيرپيامبر(ص) «ان ابغض الناس جيفه بالليل و بطال بالنهار» هستند، يعني جسمي هستند كه شب را به صبح رسانده و روز ها را به بطالت و بي خبري و بلهوسي سپري مي نمايند. «اينان در اثر گناه از ديدار رخ محبوب، محروم گشته اند و محجوب از حقائق وجودي اند» ؛ «كلا بل ران علي قلوبهم ما كانوا يكسبون كلا انهم عن ربهم يومئذ لمحجوبون »كه حيات تنگ و تاريكي دارند «و من اعرض عن ذكري فان له معيشته ضنكاً و نحشره يوم القيمه اعمي» و تجسم حقيقت اعمال آنها يا باطن حقيقي آنان تيرگي و كوري است و اين كه قرآن فرمود برخي در قيامت به جاي آب گوارا و شراب طهور، آب گنديده و بدبو مي نوشند، حقيقت اعمال و شاكله آنهاست كه ملكات علمي و عملي آنها چنين است.
آنان اگر عطر هم بزنند در دنيا براي اهل معرفت بوي لجن زار مي دهند كه واردات و صادرات انسان رنگ و بوي خوب و بد، لذت بخش و عذاب آور به انسان مي دهد و جوهره انسان را مي سازد و انديشه، انگيزه، اخلاق و اعمال سوء و شيطاني، رنگ و بوي شيطاني و دنيايي و نفساني دارند. پس آن كه به جاي عشق رحماني از شهوت شيطاني و شك و شبهه نفساني برخوردار است و حاضر نيست از اين وادي لجن زار بيرون بيايد و حاضر نيست «معشوق حقيقي» در او ظهور يابد، يعني«خود حجاب خود» شده است، جز ضلالت و ظلمت ندارد كه حال و هواي انسانهايي كه در ظرف وجودشان «خدا» تجلي كرد و انسانهايي كه در ظرف هستي آنها خود و پندارشان ... متبلور شد در آيه كريمه:« و نفس و ما سويها، فألهمها فجورها و تقويها، قد افلح من زكيها وقد خاب من دسيها» نشان داده شده است، كه اصحاب فوز و فلاح چه كساني اند و صاحبان خسران و ضرر و زيان چه كساني اند؟ به هر تقدير بايد به درون خويش برگرديم تا ببينيم محبوب و معشوق ما چه چيز و چه كسي است؛ اگر خداست، ما از او حكايت مي كنيم و رنگ و رخ و رايحه وجودي ما آن سويي، ملكوتي، غيبي و نشاني از آن بي نشان است و اگر معشوق و محبوب ما «خود طبيعي» ما و هواهاي نفساني و تمايلات حيواني ماست و در قالب مال و مقام و زن و ...جلوه گر مي شود، بدانيم كه ما جز آنها چيز ديگري نيستيم كه به قول معروف:«هرچه كه در پي آني آني»و در حديث امام صادق(ع) نيز وارد شده است:«والمرء مع من احب»؛يعني انسان نيست مگر محبوب و معشوق خويش. لذا بايد بدانيم و بيابيم كه در پي چه هستيم؟ در جست وجوي چه چيزي برآمده ايم؟
يكي از امام(ع) پرسيد: من نزد خدا چه منزلت و ارزشي دارم؟ فرمود خدا نزد تو از چه منزلت و ارزشي برخوردار است؟ تو به همان ميزان نزد خدا داراي ارزش و اعتبار هستي.
۳- رنگ و بوي عشق از منظر وحدت عشق و عاشق و معشوق
نظام تكوين و تشريح و كتاب خلقت، فطرت و شريعت همه دال و ناظر بر اين معنا هستند كه عالم نيست مگر «معشوق» و هستي مساوي با «محبوب»است؛ بر جهان وجود «وحدت» حاكم است و ديگر هيچ و انسان عارف سالك، وحدت شناس وحدت ياب وحدت مشرب است كه استغراق در «درياي وحدت» يافته و سير در وحدت با همه مراتب و شئون آن دارد و ساحل نمي شناسد و در وحدت بود و از وحدت نمود يافته و در وحدت به سر مي برد و حيات و حركت و شهود او در همان مقام است.
انسان خودشناس، جهانشناس و خود ساخته و از ماسواي الهي رهيده، در دل عالم و آدم «مشهود» و«محبوب»مي بيند.
حال به تعبير بسيار ژرف و بي كرانه از علي(ع) بنگريم كه فرمود:«فلينظر الانسان ناظراسائر هو ام راجع»، يعني هر انساني بايد بنگرد كه پيشرونده است يا پسرونده، صاعد است يا ساقط، سائر است يا راجع، سالك است يا ساكن و توقف و نزول دارد يا تحول و عروج؟ به كجا مي رود؟ دنبال چه چيزي است؟ استكمال وجودي دارد يا نه؟ كه خودشناسي تمام عيار و مراقبت وجودي همه جانبه و محاسبت نفساني همه سونگر مي طلبد كه اگر عاشق بود و سير مبتني بر عشق داشت، جز«جمال معشوق» نمي بيند و جز از او حكايت نمي كند و در او «فاني» مي گردد.
اگر انسان «خليل آسا» دم از لااحب الافلين زند،«سيماي محبوب» را در مشرق و مغرب عالم مي بيند كه عالم نيست مگر جمال محبوب.
سالك كوي دوست در اثر «درون شناسي» و نه نگاهي از «درون به برون» و نه بالعكس و از باب «المؤمن ينظربنور الله» ،«نور السموات والارض» را مي بيند.
عاشق به «ديدار خدا» يا محبوب نائل مي گردد و به كلي از خويشتن رهايي مي يابد و ديگر هرگز از «خود »و رنگ و بوي خود نشاني ندارد و بلكه سراسر «نشان آن بي نشان» و رنگ و رايحه اوست و اساساً خود اوست به معنايي كه «خداگونگي» پيدا مي نمايد و «خدايي» مي گردد و از بالا به پايين مي نگرد و آنسويي است و تمام توحيد ناب را ادراك كرده است.ازجمله حقايق كه در عالم سير و سلوك حاصل آيد، اين است كه «عشق و عاشق و معشوق» وحدت يافته و معشوق سلطان عشق و عاشق است و اول و آخر عشق از«معشوق» است.
و عشق عاشق پيچيده به«دو عشق »معشوق است:
الف) افاضه عشق به عاشق ب) پذيرش و فناي عاشق در معشوق و اين معنا بخشيدن، رايحه معشوق را در حقيقت عشق و عاشق متبلور ساختن است.
بنابر آنچه گفته شد: انسان است كه به «عشق»ماهيت و هويت مي بخشد، رنگ و بو مي دهد؛لكن نه رنگي و بويي از غير خود و«برون ذات» خويش بلكه هر دروني و شاكله اي كه خويش دارد به عشق نيز مي دهد چه اين كه خداي سبحان نيز فرمود:«كل يعمل علي شاكلته» و چون عمل و عامل و معمول وحدت دارد، انسان نيست مگر ملكات علمي و عملي خويش كه اين ملكات، بذرهاي صور اخروي اند كه انسان زرع و زارع و مزرعه خود است.
*پي نوشت ها در دفتر روزنامه موجود است.