منبع : لوموند ديپلماتيك ، الوير روي
ترجمه : بهروز عارفي
آيا سازمان القاعده واقعا وجود دارد؟ با توجه به تمام حوادثي كه از۱۱ سپتامبر۲۰۰۱ به گروه اسامه بن لادن نسبت داده مي شود، سؤالي كه مؤلفين معتبري نظير جيسون بورك بطور جدي طرح كرده اند، شايسته است مجددا مطرح گردد. فهرست اين حادثه ها عبارتست از: سوءقصدهاي مارس۲۰۰۴ در مادريد، عمليات ابوموسي الزرقاوي در عراق (كه گويا در فلوجه مستقر بوده و نيز در حملات مادريد مورد سوءظن است) ، سوءقصدهاي بالي (اكتبر۲۰۰۲)، كازابلانكا (مه ۲۰۰۳)، استانبول (نوامبر ۲۰۰۳) و اخيرا سوءقصدهايي كه عربستان را هدف قرار داد (مه۲۰۰۴). بايد به اين فهرست ، دستگيري افرادي را كه گمان مي رود مسئولين شبكه القاعده در انگلستان و پاكستان باشند (اوت ۲۰۰۴) اضافه نمود. ميان اين حوادث چه ارتباطي وجود دارد؟
مسير افرادي كه در اين سوءقصدها يا سوءقصدهاي ناموفق نقشي داشته اند، اجازه مي دهد كه حوزه نفوذ القاعده را بررسي كنيم زيرا اين شبكه، به خودي خود تاريخي دارد. البته بايد جانب احتياط را رعايت كرد؛ اتهاماتي كه متوجه افراد منسوب به القاعده كه در گوانتانامو محبوسند (نظير چهار فرانسوي كه در ژوئيه۲۰۰۴ تحويل فرانسه داده شدند) يا آنهايي كه در دادگاه ها محاكمه شدند (مونيرالمتصدق در آلمان) اغلب داراي نقاط ضعف بوده و به عنوان دليل از طرف دادگاه هاي عادي پذيرفته نشده اند.
البته برخي محافل معتقدند كه تنها بخش كوچكي از كوه يخ پيداست. به نظر آنان القاعده، سازماني چند شاخه است كه پيش از ۱۱ سپتامبر سامان يافته و از آن زمان شبكه هاي خفته آماده عمل را حفظ كرده كه از طريق پيام هاي مخفيانه اينترنتي دستور مي گيرند. آيا اين ادعا معتبر است؟ چه دليلي وجود دارد كه القاعده براي ضربه زدن منتظر بماند؟ مگر اين كه شرايط فني مهيا نباشد (عضو گيري، تهيه تجهيزات ، دور زدن ملاحظات امنيتي)، و اين مي تواند حاكي از اين باشد كه سازمان ضعيف تر از آن است كه دولت بوش مدعي است.
القاعده بر يك استراتژي سياسي دقيق تكيه نمي كند ( مثلا ضربه زدن در زمان مشخص براي تأثير گذاري بر جريان حوادث) اما بر عكس، بينشي عمل گرا و فرصت طلب دارد: ضربه وارد آوردن در هر زماني براي حفظ جو وحشت و نشان دادن اينكه هيچكدام از مداخلات نظامي از افغانستان تا عراق مؤثر نيست. سوءقصد مادريد، چنانكه لاورنس رايت تأكيد مي كند، استثنا نيست. برنامه ريزي حملات بطور اتفاقي با انتخابات سياسي اسپانيا مصادف بود و اگر دولت خوزه ماريا ازنار ناشيگري به خرج نمي داد، مي توانست تأثير متفاوت بر افكار عمومي بگذارد. براي ساده كردن، مي توان سوءقصدهاي منسوب به القاعده را به دو بخش تقسيم نمود : «بين المللي گراها (انترناسيوناليست ها)» و «محلي ها» . دسته اول توسط گروه هاي داراي مليت هاي مختلف در خارج از كشور خود رخ داده است( درنيويورك، واشنگتن، مادريد و نيز در موارد سوءقصدهاي شكست خورده مثل لس آنجلس و پاريس و استراسبورگ. )
سوءقصدهاي محلي توسط گروه هاي «ملي» كه در سرزمين خود عمل مي كنند ولي هدف هاي «غربي» را مورد حمله قرار مي دهند (كازابلانكا، استانبول، بالي). تا بحال «انترناسيوناليست ها» بيش از همه، مبارزين سابق افغانستان بودند؛ حال آنكه «محلي» ها بصورت غير متمركز و پراكنده عضو گيري مي كنند . تحليل اوضاع عراق زياد ساده نيست. منشاء و تعلق سازماني داوطلبان خارجي كه در فلوجه حضور دارند، هنوز نامشخص است. قرائن حاكي از اين است كه قلمرو فعاليت القاعده عمدتا بدليل تغييرات در عضوگيري در حال دگرگوني است. صحبت از آن به عنوان سازماني منسجم بيش از پيش مشكل است. بر عكس، «اسم» القاعده هنوز براي مدتها مي تواند به فعاليت هاي تروريستي ابعاد گسترده اي بخشد .آنچه القاعده ناميده مي شود، پيش از همه بر اجتماع رزمندگان قديمي جنگ (يا بهتر بگوئيم جنگ هاي) افغانستان پايه گذاري شده است. از زمان اشغال اين كشور توسط نيروهاي آمريكا، نه تنها اين كانون تجديد نشده بلكه بخاطر مرگ ها و دستگيري ها كمتر نيز شده است. اين كانون [هسته] مركزي از دو دسته بندي تشكيل شده است: از يك سو، كادرها و افراد نزديك به اسامه بن لادن كه برخي از آنان از سال۱۹۸۰ در كنار وي هستند و از سوي ديگر ، موج جوانان «انترناسيوناليست» كه از سال ۱۹۹۰و بويژه بين ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۱ كه به اين جريان پيوسته اند. منبعي محدود ، كه شناسائي اش ساده است.
رزمندگان خاورميانه در سال هاي ۱۹۸۰ و در اوائل سال هاي ۱۹۹۰جهت مبارزه با شوروي ها، هسته سرسخت ها را تشكيل مي دهند. اين رزمندگان كه از قبل داراي سابقه سياسي اند و اغلب در جنبش هاي راديكال كشور خودشان شركت داشته و به محافل بسيار متدين تعلق دارند، بن لادن را در سفرهاي پياپي اش در يمن و سودان همراهي كرده و سپس همزمان با وي به افغانستان برگشته اند. شماري از آنان كشته يا دستگير شده اند: ازجمله شيخ محمد شيخ، وديع الحاج، محمد عوده، ابوحفص المصري (محمد عاطف) ، سليمان ابوغيث، ابو زبيده و... آنها شريك زندگي بن لادن بوده و با خانواده خود در همان «مجموعه» زندگي كرده و گاهي پيوند ازدواج با هم بسته بودند. (بن لادن دخترش را به همسري عاطف در آورده بود.) از اين گروه ها تنها الظواهري مصري زنده مانده است.پس از سال هاي ۱۹۹۲ و بويژه ۱۹۹۶ و قدرت يابي طالبان يك «گارد جوان» با چهره هاي متفاوت ظهور كرد. اغلب اين جوانان «انترناسيوناليست» ، به استثناي سعودي ها، در غرب مواضع تند روي پيدا كردند. آنان نمونه زندگي غربي را ( با تحصيلاتشان، و نيز با رفتارشان و نوع ازدواج شان، اگر مجرد نباشند) آزمودند. آنان يا در سن بسيار كم براي ادامه تحصيل عازم غرب شدند، يا اصولا در غرب به دنيا آمده و بسياري نيز مليت غربي داشتند. آنها جوانان بريده از خانواده بوده و در راستاي «بازگشت» به سوي روحانيون ، از نظر سياسي تندرو شدند. مي توان چنين استنباط كرد كه اين «بازگشت» بر زمينه راديكاليزاسيون سياسي صورت گرفته باشد. از ميان آنان ، چهار خلبان سوء قصدهاي ۱۱ سپتامبر و نيز محمد رسام، شبكه بغال، ذكرياس موسوي و محمد سليتي عامور را مي توان نام برد. برخي از آنان ، بعدها به اسلام گرويده اند. برخي همچون ريچارد كولوين ريد، خوزه پاديلا تازه به اسلام روي آورده اند و تعجب آور است كه رزمندگان بسيار اندكي مستقيما از كشورهاي اسلامي مي آيند. ( به استثناي برخي عوامل سوءقصدهاي استانبول در نوامبر۲۰۰۳ كه اهل تركيه بودند.) افراد اين نسل عملا هرگز به كشور زادگاهشان بر نمي گردند. هيچكدام از الجزايري تباران به گروه مسلح اسلامي (جي آي ا) نپيوستند. آنها براي جهاد به كشورهاي حاشيه اي (افغانستان، بوسني، و بعدها به چچن و حتي كشمير) و نه كشورهاي خاورميانه و مغرب رفتند و سپس به اروپا برگشتند. جهاد و سفر به افغانستان به مناسك گذري تبديل شدند. پيشتازان بازگشته از افغانستان از افتخار مقام مجاهد برخوردار مي گردند، حتي اگر اقامت شان بسيار كوتاه بوده باشد.
بيشتر كادرهائي كه مرتكب سوءقصدهاي «انترناسيوناليستي» گشته اند، از ميان اين نسل جديد بيرون آمده اند. تا بحال اينان محور كارايي و قدرت سازماندهي بوده اند. اين شبكه ها خصلتا هم بين المللي هستند و هم متكي بر روابط نزديك خصوصي. آنان جهاني شدن (گلوباليزاسيون) و انسجام گروه كوچك همگون متشكل از افرادي كه همديگر را بخوبي مي شناسند، باهم آشتي مي دهند. اين همبستگي رزمندگان قديمي «انترناسيوناليست» كه ساكن همان اردوگاه ها بوده و همرزم هم بوده اند، موجب اعتماد و انعطاف در شبكه ها مي گردد.
|
|
بر طبق تحليل مارك ساژمن، اين روحيه جمعي در آغاز و انجام سفر توجيهي اي به سوي جهاد افغاني شكل مي گيرد. در واقع، اين افراد در ميان جمع كوچكي از «رفقا» قاطعيت بيشتري يافته (زندگي در يك كوي دانشگاه، همان محله، همان مسجد) و تصميم به عزيمت مي گيرند. و در افغانستان (يا در چچن ويا بوسني) با «برادران» ديگري كه امكان دارد اهل مالزي يا پاكستان باشند، آشنا شده و احتمالا در آينده آنها را دركشورخودشان بازخواهند يافت.اغلب اوقات، اعضاي شبكه به رغم منطق حاكم بر اصول مخفي كاري واقعي عمل مي نمايند. آنان در خانه اي مشترك زندگي كرده و حساب بانكي مشترك دارند، شاهد مراسم ازدواج دوستان شان مي شوند، پشت وصيت نامه هم رزمي را امضا مي كنند و غيره. غيرقابل نفوذ بودن شبكه ها نه در اثر فنون عمليات مخفي بلكه تحت تأثير زندگي گروهي كسب مي گردد.
بدين صورت، فرماندهي، سلول هاي پايه، شبكه هاي فراملي و زنجيري رهبري القاعده بر روابط شخصي متكي است كه يا در افغانستان يا در سطح محلي انسجام يافته و آن گاه در يك بعد فراملي و «سلب تعلق به يك آب و خاك» انتقال مي يابد. (سفرها، استقرار در كشورهاي ديگر، برخورداري از مليت هاي متعدد و غيره). رفيق بازي نقش بسيار مهمي داشته و گاهي با روابط زناشوئي كاملا «غيرسنتي» محكم تر مي گردد. نظير ازدواج با خواهر رفيق خويش _ و نه زن منتخب والدين- امري كه اغلب روابط جديدي ميان زوج ها ايجاد مي كند. همانطوري كه از گفتار همسر قاتل فرمانده مسعود حاكي است. او گفته كه همسرش خود لباسهايش را رفو مي كرد. اين روابط بسيار خصوصي در عين حال نقاط قوي و ضعيف شبكه ها محسوب مي شود.
القاعده براي احتراز از انزوا، مجبور است عضوگيري اش را گسترش دهد و پيمان هاي جديد عقد كند، اما او فاقد تقويت كننده است، زيرا القاعده جنبشي سياسي با رهبري سياسي، ساختار نظامي ، متحدين، سازمان هاي حاشيه اي طرفداران و غيره نيست. شبكه رزمندگان در شرايطي وجود خارجي پيدا مي كند كه آنان مرتكب سوءقصدي شوند. پس هيچ راه خروجي به سوي مشي سياسي قابل تصور نيست. به عبارت ديگر، القاعده نمي تواند با گروه هاي رزمنده متحد شود. (حتي اگر اين گروه ها از يك بعد سياسي نظير نمونه طالبان يا چچن برخوردار باشند).
براي يافتن اتحاد هاي جديد يا خيلي ساده تضمين تداوم [ جايگزيني] سه استراتژي زير امكان پذير است: سازماندهي غير متمركز و پراكنده، يافتن متحد و شركت در عمليات تبهكارانه.
روش سازماندهي غير متمركز و پراكنده هم اكنون نيز بكار مي رود. عاملين سوءقصدهاي «محلي» يعني ارتكاب سوءقصد توسط رزمندگان در كشور خودشان _ چه دوره ديده افغانستان باشند ، چه نباشند _ در اين رده بندي قرار مي گيرد. يك گروه محلي بدون ارتباط مستقيم با فرماندهي القاعده به نام سازمان عمل مي كند (نظير مورد كازابلانكا، (يا در ارتباط غير مستقيم نظير سوءقصد شهر جربه [تونس] يا استانبول) يا سازمان مسئوليت آن عمليات را به عهده مي گيرد. از طرف ديگر كافيست كه افكار عمومي يا مقامات محلي ، عمليات را به القاعده نسبت دهند، نتيجه كار يكي خواهد بود. هدفها آنقدر گسترده است (هرآنچه به حضور غرب يا يهوديت يا منافع آمريكا مربوط باشد) كه هر روز در نقطه اي اتفاقي بيافتد و چنين بنماياند كه القاعده در همه جا حاضر است.
آنتن هاي محلي مي توانند شكل هاي مختلفي داشته باشند از يك تشكيلات سازماندهي شده و تندرو (جامعه اسلامي در اندونزي يا گروه هاي افراطي پاكستاني كه اعضاي شان همراه القاعده در افغانستان حضور داشتند و يا حتي گروه زرقاوي در عراق) گرفته تا يك «باند» ، يك شورش جوانان ، گروهاي تبهكار و يا فرقه اي كه برگرد يك رهبر محلي جمع شده است، نظير سوءقصد كازابلانكا. امكان دارد كه از ميان كاربران اينترنت آموزش ديده و چندزبانه كه خود را وابسته به القاعده اعلام مي كنند. تا پس از نابودي القاعده، «تفكر القاعده» [القاعده ايسم] ، امكان ادامه حيات داشته باشد.
اين سازماندهي غير متمركز چنان راحت است كه حركت هاي راديكال با شمايلي شبيه به القاعده ، بدون اينكه ارتباط سازمندي با آن تشكيلات داشته باشد، عضوگيري مي كنند، نظير شبكه خلخال در فرانسه و «باند شهر روبه» در۱۹۹۵ و۱۹۹۶.همچنين مي توان تصور كرد كه اعضاي جنبش هاي نوبنيادگراي غير جهادي نظير تبليغي ها، حتي حزب التحرير، تصميم بگيرند كه جداگانه و با استفاده از برچسب القاعده دست به عمل بزنند.
جايگاه اسلام آوردگان
اين پيمان ها در سه جهت توسعه مي يابند.
پيمان با جنبش هاي ملي يا قومي نظير بوسني ، چچني و ظاهرا عراقي. اما در اين سه مورد، «انترناسيوناليست ها» استراتژي ويژه اي پيش نبرده و به مثابه پيشگامان نظامي عمل مي كنند، در شرايطي كه عمليات تنها در چارچوب مرزهاي يك كشور انجام مي شود. در چنين حالتي، آنها از «لژيون خارجي» استفاده مي كنند و پس از پايان جنگ ، عذرشان را مي خواهند، همان طوري كه در بوسني روي داد ، ظاهرا در عراق نيز، همين اتفاق دارد مي افتد.
با وجود اين، نمي توان اين شق را در نظر نياورد كه امكان دارد جناح هاي تندرو جنبش ملي گرا از روي يأس تصميم به بين المللي كردن مبارزه بگيرند، نظير آن چه فلسطيني ها در سال هاي دهه ۱۹۷۰انجام دادند. همه جنبش هاي آزادي بخش ملي، جايگاه اسلام در آنها هر چه كه باشد ( حماس فلسطيني، چچني هاي شميل باسايف) مبارزه شان را بر روي سرزمين خود و برروي سرزمين كشوري كه از نگاه آنان كشور اشغال گر است، انجام مي دهند. هيچ يك از اعضاي القاعده بر روي سرزمين فلسطين وارد عمل نشده و هيچ فلسطيني (ساكن غزه يا سرزمين هاي اشغالي) در هيچ عمليات القاعده شركت نكرده است. با وجود اين در مقابل اختناق و انزواي بين المللي، نمي توان امكان بسط كشمكش از سوي برخي گروه ها را در جهت ائتلاف با «انترناسيوناليست ها» ي جنبش از نظر دور داشت.
پيوند القاعده و اقليتي از چپ افراطي تندرو و خشونت طلب، ميراث خوار «باند بادر» [آلماني]، آكسيون ديركت [فرانسوي]، يا بريگادهاي سرخ [ ايتاليائي] و غيره، حتي گروه هاي راست افراطي. دشمن مشترك است: نظم جهاني كه نماد آن «امپرياليسم آمريكا» ست. القاعده، نيروهائي را كه درصدد قطع با نظم موجود بوده و از محوشدن (تقريبا كامل) چپ افراطي ماركسيست سود برده و در يك آلترموندياليسم [طرفداران دنياي ديگر] هويت يافته اند و به فضاي واقعي محروميت اجتماعي دسترسي ندارند، مسحور مي كند. تاكنون براي پيوستن به القاعده مي بايست به اسلام گرويد، اما تغيير ساده اين شرايط محتمل است. از سوي ديگر، هدف هاي سازمان ، به هيچ وجه مذهبي نيستند و يهودستيزي آن بيشتر به يهودستيزي كلاسيك اروپائي شباهت دارد تا نسخه اسلامي آن ( وكيل قديمي بادر، هورست ماهلر، پس از پيوستن به راست افراطي، در اكتبر ،۲۰۰۲ در يك گردهمايي اسلام گراي تندرو «حزب التحرير» كه شديدا يهودستيز نيز هست، در هامبورگ شركت داشت).
بدون ترديد اسلام آوردگان مؤلفه خوبي براي تحولات آينده هستند. احتمال دارد گذرگاهي كه آنان ، ميان جوانان غربي و تندروهاي اسلام گرا باز مي كنند، بازگشت ناپذير باشد. بدين صورت ، ممكن است شاهد «بازگشت» جوانان اسلام آورده در محيط اوليه خود براي تحقق ائتلاف ها، چه براي عمليات جنايت كارانه و چه براي عمليات سياسي باشيم. ايليچ راميز سانچز معروف به كارلوس، در زندان اسلام آورده و در كتاب جديدش «اسلام انقلابي» از بن لادن تجليل مي كند، درحالي كه ناديا دزده موناليوچه، از بازماندگان گروه بريگادهاي سرخ ايتاليا، در جريان دستگيري اش توسط پليس در ايتاليا در فوريه ،۲۰۰۳ با مبارزه مسلمانان اظهار همبستگي كرد. دليل موج اسلام آوردن هاي جديد در حومه شهرها بيشتر به يك تعهد مبارزه جويانه نزديك است تا تمايلي عرفاني؛ در اين موارد ما بيشتر با «اسلام آوردن اعتراضي» روبرو هستيم.
سرانجام، روش سوم، استخدام مزدور يا تبهكاري. اگر روزي مركزيت القاعده خنثي شود، شماري از «افغان ها» ي قديمي يا اعضاي بالقوه سازمان از روش هاي آموزش ديده و شبكه هاي موجود و وجهه تشكيلات در بازار استفاده خواهند كرد. امكان داردكه آنان به شبكه هاي مافيائي بپيوندند يا خودشان مافياي مستقلي ايجاد نمايند. آنها همچنين امكان دارد، به عنوان مزدور براي سرويس هاي مخفي خدمت كنند، همان طوري كه در گذشته ابونضال فلسطيني و كارلوس انجام مي دادند.
اكنون ، هيچ دولتي در چنين راهي ماجراجوئي نمي كند، چرا كه از واكنش مستقيم آمريكا هراس دارد. ولي اگر ايالات متحده در باتلاق عراق فرو رود و تضعيف شود ، و اگر انزواي شبكه القاعده و نيز ابهام در مورد پايان و ابزار «جنگ عليه تروريسم» به باز شدن يك منطقه خاكستري منجر شود كه در آن هرج و مرج حاكم باشد، ممكن است شرايط تغيير كند. چنين تحولاتي مي تواند براحتي پديد آيد، زيرا چنين پيداست كه در فضائي كه رزمندگان «انترناسيوناليست» حركت مي كنند، داراي ارتباطات و برخوردار ازحمايت شبكه هاي قاچاق با همدستي برخي دستگاه هاي دولتي باشند. (منطقه عشيرهاي پاكستان براي مثال).
در همه اين احوال، پديده القاعده، همچون تحولاتش، پيش از هرچيز فراملي به نظر مي رسد و تنها ارتباطش با خاورميانه، به مقتضيات وابسته است. پويايي بسيج و عمليات آن تنها بطور غير مستقيم به كشمكش هاي منطقه مربوط است كه پيش از هر چيز در منطق ملي گرايان مفهوم مي يابد. گرايش اين است كه القاعده را «بيش از حد اسلامي» معرفي كنند. و بعد جهاني، ضدامپرياليستي و جهان سومي آن را نفي كنند. منطق جنبش بدون ترديد، بيش از اين كه مظهر دفاع از اسلام باشد پيشتازشدن بر جنبش اعتراضي عليه نظم موجود و فراقدرت آمريكائي خواهد بود.