گفت وگو با دكتر غلامرضا خواجه سروي
مردم سالاري ديني
چگونگي نگاه به انسان و تأمين سعادت او، مسئله اصلي مكاتب مختلف سياسي بوده است و هر يك از نظام هاي مردم سالار ليبراليستي، سوسياليستي و... در پي پاسخگويي به اين پرسش بنيادين بوده اند. اما نگاه اسلام به انسان و سعادت او كه برگرفته از وحي مي باشد، وقتي پيوندي با يكي از تجربيات بشري يعني مردم سالاري برقرار مي كند ماهيتي كاملاً متمايز با نظام هاي غربي، پيدا مي كند. پرسش هايي از اين دست را در گفت وگو با دكتر غلامرضا خواجه سروي، عضو هيأت علمي دانشگاه امام صادق(ع) به بحث گذاشته ايم كه از نظر خوانندگان مي گذرد.
|
|
حسين قزل اياق
* در ابتدا اگر موافق باشيد باب صحبت را در مورد ماهيت مردم سالاري ديني آغاز كنيم. لطفاً تعريف و مراد خود را از مردم سالاري ديني بيان كنيد.
- من فكر مي كنم، بحث در مورد مردم سالاري ديني را بايد كمي عقب تر برد و از بحث جهان بيني آغاز كنيم. زيرا آن چيزي كه در دنياي امروز باعث ايجاد نظام ها و ايدئولوژي هاي سياسي متفاوت شده است، به تعريف جهان و انسان برمي گردد. در نهايت وقتي يك نظام سياسي تشكيل مي شود، هدف نهايي آن تأمين نيازهاي مادي و معنوي بشر و يا هر دو است. به همين دليل تعريف و شناخت مؤلفه هايي كه از جهان بيني منتزع مي شود، آسان تر خواهد بود. با اين توضيح، در نگاهي دقيق تر به تاريخ انديشه سياسي، مي توان آن را به دو شاخه جداگانه تقسيم كرد و اگر اين دو شاخه متمايز را به صورت شجره اي تصور كنيم، يكي از اين شجره ها در نهايت ريشه در خداوند و ديگري ريشه در انسان بريده از خدا دارد. در اين ميان تعبيري كه از مردم سالاري ديني قابل طرح است، لزوماً به شجره انديشه اي مربوط مي شود كه ريشه آن معطوف به خداوند است و نه شجره انديشه اي كه به انسان بريده از خدا، اومانيسم يا انسان محوري، تعبير مي شود.
بنابراين در تعريفي ساده از مردم سالاري ديني بايد گفت، نوعي نظام سياسي است كه در آن حاكميت انسان بر سرنوشت خود، در چارچوب دين و محوريت خداوند و احكام الهي قرار دارد. پس دو شجره اي كه در يكي انسان، در طول خدا و در ديگري انسان، در عرض خدا قرار مي گيرد، مردم سالاري ديني، مربوط به شاخه اول مي شود. در شاخه دوم اساساً مردم سالاري ديني موضوعيت ندارد. چون زماني كه قرار بر اين است، انسان در عرض خداوند قرار گيرد، بحث وجود ديني كه ريشه در خداوند دارد، مطرح نخواهد بود. بنابراين دو درخت انديشه اي مورد اشاره، دو ثمره متمايز داشته است. ثمره يكي مردم سالاري ليبرال يا مردم سالاري سوسياليستي و ثمره ديگري كه خدامحور است، مردم سالاري ديني است.
* اما وقتي شما صحبت از مردم سالاري ديني يا خدامحور مي كنيد، بخش مردم سالاري آن را عملاً از شاخه اول يا انسان بريده از خدا استخراج مي كنيد. به همين دليل احتمالاً تعبير شما از مردم سالاري ديني بيشتر معطوف به تجربه دموكراسي است و نه فلسفه دموكراسي كه به هر ترتيب در پيوند با ليبراليسم قرار دارد.
- بله درست است. وقتي ما واژه مردم سالاري را در كنار دين قرار مي دهيم، در واقع بخش مردم سالاري آن را از تجربه غرب گرفته ايم و آن را در قالب دين قرار داده ايم. اما من صحبتم را به گونه اي ديگر ادامه مي دهم تا بتوانم منظورم را روشن تر بيان كنم. ببينيد، ما اگر وارد بحث اديان مختلف هم بشويم، خواهيم ديد كه ريشه همه اديان يكي است، ولي تجليات آنها در زمان هاي مختلف، متفاوت است. اما در زمان حاضر ما معتقديم كامل ترين دين ما دين اسلام است و از اين ميان، مذهب شيعه عالي ترين مذهب است و با چنين پيش فرضي حتي اگر تجربه دموكراسي و مردم سالاري در دنيا نيز وجود نداشت و به ذهن كسي هم نمي رسيد، با اين حال با مطالعه دقيق تر مذهب شيعه، نوعي حاكميت انسان بر سرنوشت خويش را مي توانستيم استخراج كنيم. به نظر من اصل اين موضوع ربطي به تجربه دموكراسي در غرب ندارد، زيرا نوعي دموكراسي در خود مذهب شيعه وجود دارد، اما استخراج آن با تجربه جهاني دموكراسي و تسلط گفتماني آن مرتبط است. به هر حال انگيزه اي كه هر انسان را علاقه مند مي كند به سرنوشت خود حاكم باشد، در تحليل نهايي در همه اديان به نوعي وجود دارد، ولي اين امر با محوريت خداوند است.
* اين امر در چه بخشي از دين ظاهر مي شود؟
- از آنجا كه مردم سالاري، ابعاد اجتماعي و سياسي دارد، قاعدتاً در بخش هاي ناظر به اجتماع دين، نمود بيشتري دارد. ما معتقديم كه دين اسلام اصولاً يك دين سياسي و اجتماعي است؛ بنابراين نمي تواند از مردم سالاري جدا باشد. يعني تأمل در جاي جاي دين اسلام حكايت از بروز حاكميت انسان بر سرنوشت اجتماعي اش دارد. به اين ترتيب نوعي مسئوليت همگاني براي همه، در اجتماع تعريف مي شود و اين مسئوليت همگاني در قالب «گفتمان امت» تجلي مي يابد كه مفهومي ديرآشنا، اما از لحاظ سياسي دست نخورده است.
* معنويت موجود در دموكراسي ليبرال كه به تعبير شما نوعي معنويت بريده از خداست، چه مؤلفه هايي دارد؟ به عبارت ديگر مفاهيمي چون عدالت، آزادي و اخلاق، چگونه از عناصر معنويت دموكراسي ليبرال، استخراج مي شود؟
- البته عدالت در معناي غربي، بيشتر جنبه مادي آن در نظر گرفته مي شود تا معنوي. اخلاق نيز در انديشه سياسي غرب، برگرفته از آموزه هاي مسيحيت بوده كه بعد از قرون وسطي در چارچوب مكتب ليبراليسم، مورد بازبيني قرار گرفت تا بتوانند از آن استفاده كنند. بنابراين بيشتر اين مفاهيم در غرب نيز ريشه ديني دارند ولي از ۴۰۰ سال گذشته، به هر ترتيب اين مفاهيم تغيير ماهيت داده شدند و در قالب اومانيستي قرار گرفتند.
* چه ضعف ها و كاستي هايي در الگوي دموكراسي ليبرال وجود داشت كه مردم سالاري ديني مطرح شد؟ به عبارت بهتر دموكراسي ليبرال چه نيازها و تقاضاهايي را نتوانست پاسخگو باشد، كه مردم سالاري ديني به عنوان بديل مطرح شد؟
- اگر ما در گفتار و نوشته هاي رهبران انقلاب اسلامي، بخصوص از سالهاي ۱۳۴۸ به بعد كه بحث براندازي رژيم شاه مطرح شد، دقت كنيم، اين نكته قابل استخراج خواهد بود كه انقلابيون مسلمان زماني كه مي خواستند، جايگزيني براي رژيم شاه پيدا كنند كه به نحوي طبق الگوي غربي اداره مي شد، نوعي نگاه آسيب شناسانه نسبت به وضعيت دنيا داشتند. حرف اصلي انقلابيون مسلمان اين بود كه، بعد از انقلاب كبير فرانسه در سال ۱۷۸۹ ميلادي، انقلابيون فرانسوي، انقلاب خود را جهاني خواندند و بعداً اعلاميه جهاني حقوق بشر هم از آن گرفته شد، با اين شعار قصد دارند، مشكلات كشور خود و حتي بشريت را حل كنند، و مدعي بودند قادر خواهند بود جنگ، ظلم و تبعيض را براساس سه شعار آزادي، برابري و برادري حل كنند. بنابراين حرف اصلي آنها اين بود كه ما مي خواهيم انسان را به سعادت برسانيم و اين سعادت نيز با تأكيد بر اصالت بشريت و كرامت انساني محقق خواهد شد و نتيجه عمل آن، تشكيل نظام دموكراسي و حاكميت مردم بود. با اين تفاصيل اين سؤال از سوي انقلابيون مسلمان مطرح شد كه بعد از انقلاب فرانسه و تحولات پس از آن، تا به امروز، واقعاً تا چه ميزان، مشكلات بشر حل شده است. آنها معتقد بودند امروزه نه تنها تبعيض و بي عدالتي، كاهش پيدا نكرده، بلكه گسترده تر نيز شده است و در عرصه بين المللي نيز شكاف طبقاتي در سطح كلان و تحت عنوان شكاف شمال- جنوب روبه افزايش است. وضعيت آزادي مخدوش است و هر كسي تعريف خاصي از آزادي دارد و حداقل، آزادي آن گونه كه مورد نظر رهبران انقلاب فرانسه بود، وجود ندارد. بنابراين انقلابيون مسلمان علت پديد آمدن وضعيت مورد اشاره را حاصل حركت بشريت فقط با اتكاء به بال ماديت بيان كردند و به همين دليل حرف اساسي انقلاب اسلامي و مردم سالاري ديني اين است كه حركت با اتكا به بال ماديت جوابگوي نيازهاي بشر نيست و حتي شوروي هم كه شاخه سوسياليستي اين تجربه بود، در حقيقت به نقض غرض تبديل شد. از اين روي اشكال از سوي انقلابيون مسلمان در ماهيت و ذات نظام تجربه شده بيان شد. زيرا حركت بشريت به سمت سعادت را فقط با بال ماديت متصور شده بودند و از آنجا كه ماهيت بشر، هم مادي و هم معنوي است، بيان كردند كه بشر براي رسيدن به سعادت، هم بايد به وسيله بال مادي حركت كند و هم با بال معنوي. از اين ديدگاه، انقلاب اسلامي قسمت مغفول مانده انسان را مورد توجه قرار داد و هدف آن تكميل كردن حركت بشريت به سمت كمال و سعادت بود و مردم سالاري ديني نيز در واقع براي عملي كردن چنين ديدگاهي به وجود آمده است.
* به طور كلي بعد از انقلاب اسلامي مقوله ارتباط بين دين و دموكراسي در قالب مفاهيمي چون جمهوري اسلامي و مردم سالاري ديني بيان شده است. اين دو مقوله چه ارتباطي با هم دارند؟
- ببينيد، شعاراصلي اي كه در طول انقلاب اسلامي مطرح شده است در ابتدا استقلال، آزادي، حكومت اسلامي بود كه بعداً به استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي تبديل شد. شيوه اسلامي در واقع، تجلي حكومت اسلامي است كه به نوعي متناسب با زمان و مكان امروز است. ولي از سويي مردم سالاري ديني، ماهيت اين جمهوري اسلامي را نشان مي دهد و در سال هاي اخير به اين دليل وضع شده است كه ماهيت جمهوري اسلامي را تبيين كند. البته در مورد خود مفهوم جمهوري اسلامي با اين كه دوره اي در مورد آن مباحث طولاني اي صورت گرفت معتقدم، يكي از واژه هايي است كه در مورد آن كار جدي و اساسي صورت نگرفته است. با اين همه معتقدم ماهيت جمهوري اسلامي، مردم سالاري ديني است كه در آن انسان در قالب دين بر سرنوشت خود حاكم است.
ادامه دارد
|