چهارشنبه ۹ دي ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۵۹۶
۱۱۰ سال پيش
مار در كاخ دارآباد
مظفرالدين شاه از مار مي ترسيد. بيماري و سل امانش را بريده بود. براي همين سوار كالسكه شد و رفت كه رفت 
026637.jpg
عكس :هادي مختاريان 
ساخت و ساز عمارت به پايان مي رسد. خبر را به مظفرالدين شاه مي دهند. شاه شادمان از اينكه مي تواند به عمارت جديد برود دستور مي دهد كه فردا همه چيز آماده باشد، اما بيماري مثل خوره به جانش افتاده. فردا مي شود و كالسكه آماده است. شاه مي نشيند و اسب ها راه مي افتند. مدت هاست كه شادماني براي شاه بسيار زودگذر يا حتي بي معناست. صداي پاي اسب ها مي آيد. شاه به بيماري اش فكر مي كند. همه تلاش ها بي فايده بوده و او سلامتي اش را به دست نياورده است.
صداي چرخ هاي كالسكه ديگر آن حال و هواي گذشته را ندارند. از آنها افسردگي وياس بيرون مي ريزد. شاه به توصيه پزشكان فكر مي  كند. آيا تاثيري خواهد داشت؟ در ذهن او اين سوال مهمترين دغدغه است. پزشكان گفته اند بايد به جايي خوش آب و هوا برود. اين را مدتها قبل گفتند. شاه در همان زمان دستور داد كاخي در مناسب ترين منطقه تهران بنا كنند. صحبت از 100 سال پيش است و جست وجو ها شروع مي شود.
شاه مسلول و جايي خوش آب و هوا
بالاخره در محوطه اي رو به بازترين دره ها كه زماني در آن دار قالي برپا مي شد و به همين علت بعدها دارآباد نام گرفت، كار ساختن عمارت آغاز مي شود. كاخ ساخته مي شود. حالا مظفرالدين شاه مي رود تا در اين كاخ كه پزشكان نيز آن را تاييد كرده اند زندگي را پي بگيرد. عمارتي بنا شده است تا مظفرالدين شاه مسلول دور از دغدغه هاي درباري در آن بياسايد تا شايد بيماري اش بهبود پيدا كند. اين شايد براي شاه كم رنگ است، آن قدر كم رنگ كه ديگر مطمئن است سلامتي اش را به دست نمي آورد.
شاه تصوير زيبايي از كاخ در ذهن خود ترسيم كرده، اما چه فايده كه او ديگر حال و هواي زندگي ندارد. همان اولي كه منطقه را انتخاب كردند يكي از نزديكان شاه كه در پيدا كردن دارآباد نقش اصلي را داشت براي شاه از منطقه گفت: آب و هوايش به نظر اطبا مناسبت با سلامت حضرت اجل دارد. زيبايي آن هم زبانزد است. چشمه اش انگار كه از جنت آمده باشد... و حالا شاه در ذهن خود چشمه اي را ترسيم مي كند كه آب روانش در هيچ جا ديده نشده است، اما تشويش و دغدغه بيماري به سراغ شاه مي آيد و تصوير چشمه محو مي شود.
كالسكه مي ايستد. ملازمان به شاه اطلاع مي دهند كه وقت پياده شدن است. شاه پا به زمين مي گذارد. چند قدمي نرفته كه ماري از كنار پايش مي گذرد. شاه مي ترسد. باز هم مي ترسد. آنقدر مي ترسد كه به كالسكه برمي گردد و ديگر هرگز پا به آن كاخ نمي گذارد. آن عمارت كه نامش را كاخ مظفري گذاشته بودند روي شاه را به خود نمي بيند.
آنچه خوانديد از جمله داستان هايي است كه درباره كاخ مظفري گفته شده است. مي گويند وقتي شاه مار را ديد راه خود را برگرداند و اين كاخ از همان ابتدا آسايشگاهي براي مسلولان شد.
عمارت مذكور به فرمان مظفرالدين شاه در سال 1320 هجري قمري بنا شد و نام كاخ مظفري گرفت. حتي منطقه اي كه اين كاخ در آن بنا شد به دليل حضور شاه در آن به شاه آباد معروف شد، اما نام قديم آن همانگونه كه گفته شد به دليل وجود دارهاي فراوان قالي، دارآباد نام گرفت.
خنده تلخ مظفرالدين شاه را امروز مي شود در ديوارها و سقف و آينه كارها و گچبري هاي كاخ هم ديد. حالا خود كاخ هم انگار مسلول است و روزهاي آخرش را مي گذراند
امروز؛ زخمي بر زخمي ديگر
هم اكنون اين كاخ، وضع ديگري به خود گرفته است. عمارتي است كه آينه كاري هاي زيباي آن و گچبري هاي هنرمندانه اش ترك برداشته، سقف آن سست شده و در حال فرو ريختن است. اكنون تنها چيزي كه از كاخ قجري سالم و دست نخورده باقي مانده سنگ نوشته مرمر به كار برده شده در ديوارهاي آن است كه روي آن نوشته: بسم الله در سنه 1319 اورائيل باغ شاه توسط ميرزا علي اصغرخان امين السلطان خريداري شد و در بارسي ئيل سنه 1320 به توسط ميرزا محمودخان كليم الملك وزير دربار مبناي عمارت شد عمل خانه زاد حسين مجار
امروزه ديگر به جاي آن كاخ، بيمارستاني به چشم مي خورد كه جاي كاخ را رفته رفته مي گيرد. مسوول روابط عمومي بيمارستاني كه امروز مركز آموزش و پژوهش ويژه درمان بيماري هاي سل و ريوي است مي گويد: كاخ مظفري 110 سال است كه به درستي و اصولي ترميم و ساماندهي نشده و هر بار هم كه مرمت شده زخمي به زخم هاي آن افزوده شده و هر آن امكان فرو ريختن سقف اين بنا مي رود. سقف ديگر دوام چنداني در مقابل باران و برف ندارد.
يكي از كاركنان با سابقه اين بيمارستان، رحماني است كه درباره مرمت هاي انجام شده روي اين عمارت مي گويد: روي اين عمارت از گذشته تا امروز تنها يك بار در سال 57 در خصوص سقف آن كه فروريخته بود كارهايي انجام شد و مرمتي صورت گرفت. اين كار هم با مصالحي انجام شد كه هيچگونه هماهنگي با اصل بنا نداشته و روي گچبري هاي آن هم به دفعات، رنگ زده اند كه زيبايي گچبري هاي هنرمندانه را به كلي از بين برده است.
نگاهي به كاخ مي اندازيم، به سقف كه چشممان مي افتد، اين امكان مي رود كه هر آن فرو بريزد. تيرهاي چوبي كاخ مظفري مورد هجوم موريانه ها قرار گرفته و هر لحظه امكان فرو ريختن آينه كاري هاي سقف و ديوارها وجود دارد.
انگار همين ديروز بوده كه اين عمارت باشكوه در بيست و چهارم مرداد 1316 شمسي توسط دكتر مسيح دانشوري به بيمارستان تغيير كاربري داده و پس از آن نيز به مركزي براي پژوهش و تحقيقات در مورد بيماري هايي چون سل تبديل شده است. اين بنا اكنون رو به ويراني مي رود.
بيمارستاني كه اكنون داراي بخش هاي داخلي، ريه، جراحي، جراحي تراكس، ريه اطفال، سل، عفوني، انكولوژي، ICU ، CCU، واحد قلب و عروق، ENT، اورژانس، راديولوژي و آزمايشگاه است. بيمارستاني كه حدود 50 تخت دارد و روزانه نزديك به 150 بيمار به آن مراجعه مي كنند و هر روز به طور متوسط 20 بيمار در آن بستري مي شوند. دكتر ستوده در نخستين جلد كتاب جغرافياي تاريخ شميران درباره تغيير كاربري عمارت قديمي مظفري اينگونه مي نويسد: عمارت زيبا و با شكوه مظفري، اقامتگاهي موقت براي مظفرالدين شاه قاجار بوده كه در زمان پهلوي اول توسط رضا شاه، برعكس بسياري از بناهاي قاجاري كه مورد بي مهري و تهديد بود به علت قرار گرفتن در مكاني خوش آب و هوا جهت تاسيس بيمارستان مسلولان مورد توجه قرار گرفت و به اين ترتيب كاخ مظفري تبديل به بيمارستان مسيح دانشوري شد.
اكنون ديگر كمتر كسي به فكر آن عمارت است. بناي زيبايي كه زماني داراي پلكان سه بازو در بخش جنوبي ايوان بوده كه دسترسي به بنا را ممكن مي ساخته و اكنون برداشته شده و علاوه بر آن ستون ها و سرستون هايي با تزئينات كرنتي در نما ديده مي شده كه امروز جاي خود را به ستون هاي ساده داده اند. همچنين امروزه نشاني از تزئينات گچبري بالاي پنجره ها و سردرها و نيز سنتوري و نرده هاي زيباي بنا ديده نمي شود و شكل شيرواني آن نيز دچار تغيير شده كه احتمال مي رود تغييرات مشهود در نما در زمان افتتاح آن به عنوان بيمارستان در زمان دوره پهلوي اول پديد آمده است.
با نگاهي به آنچه بر جاي مانده و نوشته هايي كه اين عمارت را توصيف كرده اند مي شود گفت: آنچه از اين بناي تاريخي تاكنون بدون دخل وتصرف مانده، شامل پوشش طبقه اول آن به طور تخت و طبقه دوم با پوشش سقف شيرواني و خرپاي چوبي است و در بخش جنوبي بنا هم ايواني قرار دارد كه پلكاني از گوشه جنوب غربي دسترسي به بنا را امكانپذير مي كند. اتاق هاي طبقه اول ساده و فاقد تزئينات خاص است. پلكاني رو باز و در بالا به شكل مدور و بسيار زيبا در همان طبقه ساخته شده است. در طبقه فوقاني همچون طبقه همكف سرسرايي ارتباط با اتاق هاي دو طرف را ايجاد مي كند و تزئينات گچبري زيبايي نيز در آن به چشم مي خورد. اتاق هاي اين طبقه كاربري خصوصي داشته و شكل تزئينات پركار برخي از آنها نظير آينه كاري ها، گچبري ها و وجود فضاهايي نظير بزك خانه و پستو، نشان از اقامت صاحبخانه در اين فضاها دارد كه امروزه نيز در اتاق هاي طبقه فوقاتي به عنوان دفتر مدير و مسوولان بيمارستان مورد استفاده قرار مي گيرد.
اين مكان كه روزي اقامتگاهي اشرافي بوده تزئينات زيبايي دارد كه از آن جمله مي توان از آينه كاري هاي نفيس اتاق شاه نشين طبقه فوقاني بنا و گچبري هاي گلويي ديوارهاي هم طبقه، سرستون هاي پلكان بنا، تزئينات چوبي كه به صورت لمه كوبي در طبقه فوقاني و در پنجره هاي طبقه پايين ديده مي شوند و تزئينات  سنگي موجود كه با استفاده از سنگ مرمر در بخاري كار شده است، نام برد.
مظفرالدين شاه روزهاي آخر عمر خود را مي گذراند. از كاخ خود مي پرسد، مي گويند برقرار است. خنده تلخي مي زند. اين خنده تلخ را امروز مي شود در ديوارها و سقف و آينه كارها و گچبري هاي كاخ هم ديد. حالا خود كاخ هم انگار مسلول است و روزهاي آخرش را مي گذراند.

حكايت
محصول نخستين مدرسه سينما
اولين آرتيست ها در سينما ماياك 
026643.jpg
آندرانيك هوويان 
اولين فيلم سينمايي ايران با تصاويري ابتدايي و اپيزوديك ساخته شد. مثلا بازيگر سطل آب را بر مي داشت، قدم مي زد و آب را خالي مي كرد و همين حركت ابتدايي و ساده به اين خاطر روي پرده مي آمد كه مخاطب ببيند روبه روي او دو نفر بدون اينكه حضور واقعي داشته باشند يك روايت را تعريف مي كنند. نام آن فيلم براي هميشه در تاريخ سينماي ايران باقي ماند. آبي و رابي عنوان آن فيلم بود.فيلمي كه توسط نخستين كارگردان، تهيه كننده و فيلمنامه نويس سينماي ايران ساخته شد.
آن كارگردان كسي بود به نام اوانس اوهانيان كه در سال 1279 در مشهد به دنيا آمد. او در كودكي به همراه خانواده اش به روسيه رفت و در هنرستان مسكو و در رشته سينما تحصيل كرد تا در سال 1308 به ايران برگردد و حاصل تحصيل و ذوق و علاقه اش را به ثمر برساند. اوهانيان درصدد برآمد كه در تهران مدرسه سينمايي داير كند. او مي دانست كه براي راه انداختن هر حركتي در عرصه فيلم و فيلمسازي با مشكلات و موانعي روبه روست. اولين مساله اين بود كه سينما براي اغلب مردم، ناآشنا و غريبه بود و مردم با امور مجهول و غريبه زود اخت نمي شوند. بنابراين تصميم گرفت كارش را از پله اول و زيربنا شكل و شمايل بدهد، آن پله اول سروسامان دادن به يك مدرسه سينمايي بود.
از مدرسه آرتيستي تا نخستين فيلم ايراني 
وقتي آگهي پذيرش هنرجو منتشر شد خيلي ها اخم كردند و سنگ انداختند. بازيگري در سينما معمول و متعارف نبود. به همين خاطر وقتي تعداد كثيري از جوانان ثبت نام كردند و خواستند تا اين حرفه را از پايه و ريشه بياموزند، بسياري از اهالي تهران متعجب شدند و بخشي از آنها به غرولند در اين باره سخن گفتند.
در اين حال و هوا و به دليل دشواري كار، به تدريج تعداد هنرجويان اين رشته كمتر شد، اما هرچه بود اولين مدرسه آرتيستي ايران روز بيستم ارديبهشت ماه سال 1309 آغاز به كار كرد.
مدرسه ابتدا در خيابان علاءالدوله فردوسي كنوني بود ولي بعدا به خيابان لختي سعدي كنوني روبه روي كوچه نخجوان نقل مكان كرد. در مدرسه آرتيستي سينما اين مواد تدريس مي شد؛ هنرپيشگي صنعت اكتري مطابق آخرين سيستم، عكاسي، تكنيك سينما، اكروبات، ورزش سوئدي، بوكس، شمشيربازي، باله و شنا.
هنرپيشگي، تكنيك سينما و عكاسي را اوهانيان تعليم مي داد و باله و ژيمناستيك را بيدوس كران دختر لئون خان كران صاحب چاپخانه فاروس در لاله زار كه فارغ التحصيل دانشگاه بروكسل كشور بلژيك بود. معلم شمشيربازي هم ميرمهدي ورزنده نام داشت. اما طولي نكشيد كه عده اي با اوهانيان و مدرسه سينماي او به مخالفت برخاستند. وزارت معاونت نيز دستور داد نام مدرسه به پرورشگاه آرتيستي سينما تغيير يابد. با وجود كارشكني هاي بسيار، اوهانيان به كارش ادامه داد. محمد ضرابي يكي از بازيگران فيلم آبي و رابي نخستين فيلم ايراني در مورد اوهانيان و مدرسه آرتيستي او مي گويد: از اروپا تازه برگشته بودم كه آگهي را در روزنامه ديدم. با دعوت به مدرسه آرتيستي رفتم و خودم را معرفي كردم و با اوهانيان آشنا شدم. اوهانيان يك تيپ خوب و فهميده بود. وقتي خودم را معرفي كردم بسيار خوشحال شد و با هم كار را شروع كرديم.
اوهانيان، فارسي خوب حرف مي زد، در واقع او فارسي را با لهجه ارمني صحبت مي كرد. اين مدرسه هم قرار نبود طول عمر داشته باشد اما دو سال زندگي كرد. خب، حتما اوهانيان فكر كرده بود كه حالا يك مدرسه اي اينجا باز شده و من كه يك اطلاعاتي دارم چرا اين مدرسه را زنده نگه ندارم؟ اوهانيان همه كاره مدرسه آرتيستي بود. خودش فيلمبردار بود. كارگردان بود. بازي مي كرد و ... فيلم مي گرفت، فيلم را با دستگاهي كه داشت ظاهر مي كرد و با اين فيلم ها ما را آموزش مي داد. عملا به ما فيلمبرداري ياد مي داد. سركلاس خودش شرح مي داد، خودش عمل مي كرد. يعني فيلمبرداري مي كرديم و مي ديديم. اين فيلم ها بسته به موضوعشان كوتاه يا بلند بودند، قطعه قطعه بود و سياه و سفيد، وقتي هم فيلم و بازي در كار نبود، اوهانيان صحبت مي كرد و آموزش تئوري مي داد. فيلم هايي را كه سركلاس فيلمبرداري مي كرديم، چند روز بعد مي ديديم.
در امتداد اين تلاش بود كه اوهانيان درصدد برآمد نخستين فيلم سينمايي ايران را با شركت 6 نفر از فارغ التحصيلان مدرسه تهيه كند.
داستان توليد اولين فيلم و نخستين بازيگر زن 
كار با 6 نفر از فارغ التحصيلان مدرسه شروع شد. محمدضرابي، غلامعلي سهرابي، احمد دهقان، محمدعلي قطبي، اميرارجمند و ابوالقاسم آتشي. اما با پيوستن خانم سيراتوش و خود اوهانيان به جمع بازيگران، تعداد آنها به 8 نفر رسيد. خانم سيراتوش، دوشيزه اي جوان از اهالي تهران بود و برخلاف تصور برخي از پژوهشگران، اين سيراتوش، سيراتوش كانتارچيان، بازيگر تئاتر كه در آن روزگار 73 سال سن داشت، نبود.
خانم سيراتوش بازيگر فيلم سينمايي آبي و رابي نخستين بازيگر زن سينماي ايران بود. اوهانيان براي تهيه فيلم نياز به سرمايه داشت، ساكواليدزه، صاحب سينما ماياك سرمايه لازم را در اختيار او قرار داد و با امكانات ناچيز فيلمبرداري آغاز شد.
محمدضرابي بازيگر نقش رابي كه در كوران تهيه فيلم بود در مورد تهيه فيلم آبي و رابي و نحوه تهيه آن مي گويد: ... مثل امروز براي ساختن فيلم سناريو وجود نداشت، اوهانيان فقط مي گفت چه كار بايد انجام دهيم. فيلمبرداري در جلسات مختلف انجام مي شد. لباس هاي فيلم سرداري بود كه روي لباس هايمان مي پوشيديم، لباسي بلند و با يقه. رويش كراوات مي بستيم.، گريم هم مي كرديم، گريم را اوهانيان انجام مي داد، ابروها را بالا مي برد. مثل فيلم هاي كمدي، سبيل هم مي گذاشت. در فيلم هم كلاه سيلندري ايتاليايي روي سر مي گذاشتيم. موقع فيلمبرداري دلم تاپ تاپ مي كرد، نمي دانستم نتيجه اش چه مي شود. فيلم كه روي پرده رفت همه دست زدند، خوشحال شدم، خيلي خوشحال شدم.
پس از 4 ماه كار و كوشش نخستين فيلم ايراني آماده نمايش شد. روز جمعه دوازدهم دي ماه 1309 در سالن سينما ماياك با حضور جمعي از خبرنگاران و نويسندگان جرايد، رجال و سرشناسان، فيلم آبي و رابي نمايش داده شد. اين فيلم سينمايي با وجود پاره اي اشكالات، چون اولين فيلم ايراني بود كه ايرانيان و بازيگران ايراني آن را تهيه كرده بودند، با استقبال بي نظير مواجه شد. رضا كمال نمايشنامه نويس نامدار دهه اول سده چهاردهم شمسي كه نوشته هاي خود را با نام شهرزاد منتشر مي كرد، در روزنامه ايران پنج شنبه 16 دي ماه 1309 براي فيلم سينمايي آبي و رابي نوشت: زودتر از ساير مدعوين حاضر شده بودم. وقتي كه سالن تاريك و صفحه روبه روي ما روشن شد، موقعي كه آرتيست هاي مدرسه را در بازي فيلم ديدم و مناظر دلپذير پايتخت وطن گرامي خود را مشاهده نمودم، مسرت و وجد من از حد گذشت، مثل اين بود كه بعد از مدت ها مهاجرت و تحمل رنج غربت دوباره به ديار مالوف خود رسيده و به ملاقات قيافه هاي محبوب آشنا شده بودم... فيلم به اندازه اي در نظرم خوب بود كه هيچ وقت خاطره آن فراموشم نخواهد شد. خوب بود براي اينكه ايراني بود. خوب بود براي اينكه عده اي از جوانان وطن ما را به يك راه با افتخار سعادتبخش صنعتي هدايت مي كرد...خوب بود زيرا نشان مي داد كه ما براي همه چيز لياقت و استعداد داريم... هيچ كدام از مدعوين قيافه هاي محبوب آنان را فراموش نخواهند كرد و مانند عزيزترين اقوام هميشه مدنظر باقي خواهند ماند.

ديروز - امروز
عبور محزون خاطرات در چهارراه استامبول
026631.jpg
عكس: گلناز بهشتي 
026634.jpg
سيماي آفتابي، آرام و خاموش يك خيابان عريض و طويل آدم را به آرامش و مرور خاطرات دعوت مي كند، خاصه اينكه آن خيابان عمري مديد و طولاني داشته باشد. طول عمر و سالخوردگي در اغلب فرهنگ ها و بينش هاي بشري به نوعي با فضيلت تجربه مندي پيوند خورده است و از همين روست كه عمر طولاني احترام برانگيز و شكوهمند جلوه مي كند.
اين مقدمه با مرور دو تصوير به ذهن ما متبادر شده است. چهار راه استامبول ديروزها با اتومبيل هاي فورد مدل كلاسيك و جماعتي كه به شتاب درگذرند چه چيزي را به حافظه هشدار مي دهند؟ زمان در گذر است و سالخوردگي ناگزير. سايه بان دكان ها و مغازه ها براي لحظه اي آسودن علم شده اند، همان طور كه امروز. مردم در تلاش معاش گام مي زدند همان طور كه امروز. اتومبيل هاي مسافركش آدم هايي را به مقصد هايشان مي رساند همان طور كه امروز و خيلي ها كه در اين عكس ديده مي شوند يا كه پنهانند امروز ديگر نيستند همان طور كه 100 سال بعد ما نيز. اما درختان و خيابان ها و برخي ساختمان ها هنوز، هنوز هستند و نفس مي كشند.
گاهي ورق زدن يك آلبوم قديمي آدم را هوايي مي كند، به فكر فرو مي برد يا با عبور محزون و نرم يك خاطره همراه مي كند. چهارراه استامبول ديروز در مقايسه با چهره امروزش آيا پير شده است؟ چه بايد گفت؟

بيرون از چارچوب
026646.jpg
دروازه هايي كه تهران قديم را حفظ مي  كردند
وجود چندين دروازه از ويژگي هاي تهران قديم و مظاهر ديدني تهران امروز است.
به گزارش واحد مركزي خبر، اين دروازه ها در زمان حكومت فتحعلي شاه قاجار شش تا بود كه برخي از آنها به منزله قلعه كوچكي بود و اطراف آن خندقي در يك 10 متري مقابل ديواره هاي حصار شهر ايجاد شده بود.
در زمان حكومت ناصرالدين شاه 6 دروازه  ديگر به دروازه هاي پايتخت افزوده شد كه شكل ساختمان، تزئينات، نقش و نگار و كتيبه  و ستون هاي آن با كاشيكاري هاي دروازه هاي عصر فتحعلي شاه تفاوت بارزي داشت و هر چند از زيبايي خاصي بهره مند نبودند ولي داراي نقوش رستم و ديو سفيد يا رستم و اسفنديار بودند.
از دروازه هاي معروف تهران، مي  توان به دروازه هاي شميران، خاني آباد، دولت، دولاب، يوسف آباد، دوشان تپه، قزوين، نماز، گمرك، عبدالعظيم و دروازه خراسان اشاره كرد.
به گفته نويسنده مرآت البلدان، تهران 500 سال پيش، دهي بزرگ بود و چهار دروازه داشت كه شامل دروازه حضرت عبدالعظيم به سوي ري، دروازه دولاب، دروازه شميران و دروازه قزوين با برج و باروي مربوط بود.
محدوده آن زمان تهران نيز با توجه به كوچكي ابعادش چنين بود، حد شمالي؛ خيابان اميركبير، ميدان سپه و خيابان سپه، حد شرقي؛ خيابان ري، حد جنوبي؛ خيابان مولوي و حد غربي خيابان وحدت اسلاميشاهپور؛ دروازه هاي تهران يك طرح نقشه كلي دارند كه مشابه يكديگر است ولي هر يك از آنها اختصاصاتي ويژه خود دارند كه آنها را از هم متمايز مي  كند.
از جمله اين دروازه ها، دروازه شميران است كه بناي نسبتا بزرگ و طاقي هلالي داشت كه در دو طرف دروازه، اتاق نماهايي در دو طبقه بالا و پايين وجود داشت و چيزي كه به آن عظمت خاصي مي  داد مناره هايي بود كه در دو طرف سقف دروازه ساخته بودند.
نماي كلي اين ساختمان ها با كاشي و آجرهاي زيبايي به رنگ زرد، نارنجي، سياه و آبي پوشيده شده و در طراحي آن اصول هندسي كاملا رعايت شده بود.
بر اساس رسم و رسومي كه از ظاهر اين دروازه ها برمي آيد، اين بناهاي زيبا و باشكوه، هزينه مشخصي براي ترسيم و نگهداري و بازسازي نداشته اند و هر رئيس بلديه اي و هر مسوول شهري در هر يك از اين بناها دخل و تصرف كرده است.
چنانكه از عكس هاي موجود مشخص است، پس از حدود 70 سال از تاسيس اين دروازه ها، شكل و شمايل برخي از آنها تغييرات كلي كرده و در نهايت منجر به تخريب اين آثار شده است.
026640.jpg
احياي نشانه هاي تاريخي بازار بين الحرمين 
بازار بين الحرمين نامي قديمي است كه مخاطبش را به تهران قديم مي برد. اما اينكه اين بخش از بازار دوباره سر زبان افتاده است، برمي گردد به خبر احياي آخرين نشانه هاي هويت تاريخي آن. بين الحرمين امروز در پناه مسجد قديمي و سالخورده همچنان روزگار مي گذراند و شاهد قدم هاي عجول رهگذران و آمد و شد بي وقفه اي است كه با مفهوم بازار همرنگ و همراه است. بازار بين الحرمين با طاق ها و سردرهاي ضربي و انحناهاي قجري اش حالا بيگانه به نظر مي رسد. بازاري كه اغلب طاق ها و نقش و نگار گذشته اش را باخته است و تنها خطوط كلي چهره اش او را از باقي مكان ها متمايز مي كند، تنها يك سردر تاريخي را با خود به امروز رسانده است. نشانه اي كه براي احياي گذشته اش برنامه اي تنظيم شده است. مرمت سردر بازار بين الحرمين خبري است كه از سوي مهدي معمارزاده، رئيس اداره مرمت و احياي سازمان ميراث فرهنگي استان تهران اعلام شده است. سردر تاريخي بازار بين الحرمين با گذشت زمان دچار آسيب هايي شده و امكان فروريزي آن وجود دارد.
با اين توضيح باقي خبر را بخوانيد: با هدف احياي اين نشانه تاريخي و حفظ جان عابران، مرمت اين بناي تاريخي از هفته آينده آغاز مي شود. بنابراين حضور داربست ها را در اين بخش بازار، بي دليل به حساب نياوريد.

طهرانشهر
آرمانشهر
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
درمانگاه
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  درمانگاه  |  طهرانشهر  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |