اشاره: در نخستين بخش مقاله حاضر، نويسنده نخست به مابعد الطبيعه فلوطين پرداخت و آنگاه به دو مفهوم شرِّ و زيبايي در فلسفه وي اشاره كرد. به نظر فلوطين، همانطور كه نظام واقعيت سلسله مراتبي از موجودات است، سلسله مراتبي از زيبايي ها نيز است : «درست همانطور كه در اين نظام موجودات فروتر از مبادي يا موجودات بالاتر نشأت يافته اند، مراتب فروتر زيبايي نيز از مبدأ يا مبادي و مراتب بالاتر زيبايي تجلي يافته اند. بنابراين در نظام سلسله مراتبي فلوطين و در سير نزولي آن، شاهد فرآيند نزولي زيبايي هستيم...»
واپسين بخش مطلب را كه اختصاص به چگونگي درك يا شهود زيبايي دارد، پي مي گيريم.
حسين حسني بايگي
به هر صورت، فهم عوام غالباً در حد درك زيبايي هاي محسوس باقي مي ماند، چنان كه از منظر نظر ايشان زشت و زيبا تجليگاهي به غير از شيء محسوس ندارد و فقط اين فيلسوف است كه قدرت درك و اكتساب فيض از زيبايي هايي فراتر از زيبايي متجلي در محسوسات را واجد است.
او طالب شهود زيبايي هاي معنوي و نمونه هاي عالي زيبايي و نهايتاً اصل و سرچشمه زيبايي است. اما اين مهم بدون صعود فيلسوف از زيبايي هاي محسوس و تعالي از آنها و همچنين عشق به زيبايي معقول ميسر نخواهد بود.
اولين گام براي شهود زيبايي هاي معنوي اين است كه نفس به عاريتي بودن و اصيل نبودن زيبايي هاي اين جهاني واقف گشته و متعاقباً به تعالي از آنها همت گمارد. طبيعت فيلسوف خود چنين دستاوردي را براي فيلسوف به ارمغان آورده است، زيرا معرفت ازلي فيلسوف به عاريتي بودن و غير اصيل بودن زيبايي اين جهاني از سويي و عشق به زيبايي معقول از سوي ديگر بدان حد است كه او را دلبسته زيبايي هاي عاريتي و فناپذير اين جهاني نمي سازد و او همواره در جستجوي راه يافتن به درك زيبايي هاي معنوي و معقول و نهايتاً اصول و مباني عاليه زيبايي است. به همين دليل است كه نفس او بر حسب طبع متعالي از زيبايي هاي كم فروغ اين جهاني است و باز به همين خاطر است كه حظ و بهره فيلسوف از مشاهده مثلاً يك فعل اخلاقي و رفتار فضيلت مندانه كه به ساحت زيبايي هاي معقول تعلق دارد، بسي بيشتر از مشاهده زيبايي زيباترين خوبرويان است كه به جهان زيبايي هاي عاريتي و فناپذير عالم محسوس متعلق است. اساساً زيبايي هاي جهان محسوس جذابيتي براي روح فلسفي ندارند و او به آنها دل نمي بندد. روح فلسفي به جاي اين كه به تصاوير و انعكاسات زيبايي مقيد شود به سرچشمه ها و اصل هاي زيبايي رو مي كند و در حالي كه عوام در حد همين تجليات دون زيبايي مقيد مي گردند، او را فقط رؤيت زيبايي منطبع در صور معقول ارضا مي سازد.
فلوطين خود در اين باره چنين اظهار نظر مي كند. «به آنجا كسي مي تواند راه بيابد كه برحسب استعداد فطري، عشق به حركتش آورده است و فيلسوف به معني راستين است. چنين كسي همين كه چشمش به زيبايي بيفتد اشتياق به توليد سراپاي وجودش را فرا مي گيرد و به دردزايش دچار مي شود و به زيبايي نفس و فضيلت و علم و عدالت و رسوم و آداب روي مي آورد، ولي در اين مرحله نيز مقام نمي كند و فراتر مي پرد و به علت و سرچشمه زيبايي نفس مي رسد و از آنجا نيز مي گذرد تا سرانجام به مقام نخستين راه مي يابد كه زيبايي اش از خودش است، و چون بدين مقام رسيد اشتياق توليدش تسكين مي پذيرد و از درد زايش رهايي مي يابد.»
اگر بدانيم چه چيز نفس را زشت مي سازد مسير ما در شناخت بنياد زيبايي هاي روحاني و آنچه كه جان را زيبا مي سازد هموار مي شود
بنابراين فيلسوف، نفس عاليه اي است كه بر حسب طبع به زيبايي هاي برتر از زيبايي هاي اين جهاني نظر دارد. اما فيلسوف براي اين كه به ادراك زيبايي هايي چون افعال و كردار نيكو و بالاتر از آنها فضايل اخلاقي چون عدالت، خويشتن داري، دانايي و ... نايل گردد بايد كه در وجود مستعد خويش، تحولي متناسب با مقصد سفر معنوي كه در پيش دارد بوجود آورد. لذا معرفت و درك زيبايي عاليه، يعني زيبايي هايي فراتر از زيبايي متجلي در اشياي محسوس، مستلزم ارتقاي وجودي فيلسوف است. زيرا فيلسوف چگونه مي تواند پيشاپيش به درك زيبايي افعال زيبا، فضايل اخلاقي، علم و دانش و به زيبايي خود نفس كه مرتبتي برتر از زيبايي هاي اين جهاني دارد عارف گردد در حالي كه نفسش - كه وسيله ادراك اين زيبايي هاست - از طريق عجين شدن با چنين زيبايي هايي و دروني كردن آنها با خويش، بينا نگشته باشد. بدين ترتيب فيلسوف هنگامي مي تواند زيبايي هاي معنوي را درك كرده و از آنها سخن بگويد كه به ساحتي كه چنين زيبايي هايي در آن شكوفا و متجلي مي گردند سفر كند.«امرا» نيز در تبيين اين عقيده فلوطين چنين مي گويد: «همانطور كه اگر كور باشيم نمي توانيم از زيبايي بصري سخن بگوييم، به همان ترتيب نيز اگر از زيبايي روحاني دريافتي نداشته باشيم نمي توانيم درباره آن ابراز نظر كنيم.»توأم با درك زيبايِي هاي روحاني همچون زيبايي افعال و فضايل اخلاقي، نفس غرق شگفتي و اعجاب مي شود ولي حظ و بهره اي كه فيلسوفان از درك زيبايي هاي اخلاقي مي برند به مراتب بيش از حظ و بهره اي است كه نفوس ديگر از آن برخوردار مي شوند. با درك چنين زيبايي هايي است كه اشتياق فيلسوف براي گريز از تن افزون مي گردد و آرزو مي كند روح و روانش همواره مستغرق در زيبايي هاي معنوي باشد. چون چنين زيبايي هايي قوياً موافق طبع فيلسوف و مطبوع اوست، بدان عشق مي ورزد و از دروني كردن آنها در وجود خويش، شور و شعفي عميق و وصف ناشدني بدو دست مي دهد.در اينجا، مي توان پرسيد كه چرا فيلسوف به فضايل اخلاقي چون شجاعت، خردمندي، خويشتن داري و عدالت عشق مي ورزد؟ چه چيز است كه آنها را در نظر فيلسوف و در ديده جان او زيبا مي سازد. به بيان كلي تر رمز و اساس مطلوب بودن فضايل اخلاقي براي چيست و چرا جان كه خود را به چنين فضايلي مي آرايد خود زيبا مي شود؟بواسطه فهم آنچه كه موجب زشتي نفس مي شود، مي توان به پاسخ سؤالات فوق الذكر دست يافت. چه اگر بدانيم چه چيز نفس را زشت مي سازد مسير ما در شناخت بنياد زيبايي هاي روحاني و آنچه كه نفس را زيبا مي سازد هموار مي گردد. چنان كه مي دانيم در مابعدالطبيعه فلوطين، ماده، اصل شر و زشتي تلقي مي گردد. از آن رو كه جهان محسوسات غوطه ور در ماده و در معرض بيشترين مواجه با ماده است، در قياس با ساير مراتب وجودي كم بهره ورتر از تجلي زيبايي و پرتوافكني مبادي برين است. بدين ترتيب نفس هنگامي مستعد زشت شدن و فقدان زيبايي خويش است كه ميان خود و اين جهان قرابت بيشتري برقرار سازد. لذا نفس زشت نفسي است كه دل به امور گذرا و فاني جهان محسوس داده و وابسته و دلبسته شهوات و هوس هاي تن و آرزوهاي پوچ و تهي جهان خاكي است. زشتي او همين است كه سراسر اسير مقيدات تن و فرامين نفس دون است و به جاي تبعيت از عقل كه مبدأ حيات پيشين نفس است؛ دل به امور بيگانه از طبيعت اصيل خود داده و در عوض با تلبس به جامه ماده، در لجن زار عالم محسوس غوطه ور است و گل و لاي تمام وجود او را فراگرفته است؛ و درست همانطور كه طلا تا هنگامي كه با مواد ناخالص ممزوج و تركيب شده است، از زيبايي خالص و اوليه خود برخوردار نبوده و زشت و ناموزون است، نفس آدمي نيز مادامي كه اسير و دربند شهوات تن و تيرگي هاي جهان مادي باشد، زشت و نازيباست و باز همچنان كه طلا با زدودن ناخالصي، زيبا و پرجلوه مي نمايد، نفس نيز هر آنگاه كه از آميخته شدن با شهوات تن و تمايلات اين جهاني خلاص گردد زيبا و پاك خواهد گشت. بنابراين اختلاط و آميزش به ماده و بدن و تمايل داشتن بدانها علت زشتي نفس است. لذا اگر نفس بواسطه دلباختگي و شيفته شدن به ماده و تن زشت مي شود پس بوسيله تهذيب و پاك شدن از آنها و رجعت به خود اصلي اش زيبا خواهد گشت. در اين ميان آنچه كه به پاكسازي و تهذيب نفس فيلسوف از آلودگي ها مدد مي رساند، آراستن نفس به فضايل اخلاقي است. به عبارت خلاصه تر، زيبايي نفس تهذيب آن بوسيله فضايل اخلاقي است. لذا اين فضيلت است كه با پاك ساختن نفس آن را زيبا مي سازد. زيبايي خود فضايل نيز از آن روست كه ماهيت وجودي آنها پاك و مجزي از ماده است و وجودي معنوي و غيرمادي دارند. چشم جان نيز هنگامي به رؤيت زيبايي هاي معقول شكوفا مي گردد كه نفس خود به زينت اين فضايل آراسته گردد.
براي اين كه قادر شويم اين فضايل را معجون روح و روان خويش سازيم، تا مي توانيم بايد به درون خويش پناه ببريم و از نظر كردن به هر آنچه كه نسبت به نفس خارجي و بيگانه است، پرهيز كنيم؛ يعني به جاي اين كه به سايه ها و انعكاسات زيبايي توجه كرده و مفتون آنها گرديم، چشم تن را كور ساخته و بواسطه مستغرق شدن در درون خويش و توسل به درون گرايي و تمركز بر قواي نفس، زمينه ظهور اين فضايل را آماده سازيم، زيرا تجليگاه ظهور و بروز فضايل، عالم انفسي است؛ همانطور كه ساحت ظهور زيبايي هاي محسوس جهان آفاقي است. اين فضايل خود سكوي پرتاب نفس به جهان عقلند، زيرا نفسي كه به فضايل اخلاقي آراسته گرديد، چون از قيد تن و آلودگي هاي آن كه بيگانه با ذات نفس هستند برهد، مستعد پرواز به ساحت عقل مي گردد و با خرد و صورت محض يكي مي شود. ويتاكر اين فرآيند را چنين توصيف مي سازد: «نفس همانطور كه با بي اعتنايي به اشياي پست و خارجي پاك مي گردد در حال فرا رفتن به سوي عقل متولد مي شود.»
با عروج روح فلسفي به ساحت عقل، نفس، زيبايي را در صورت محض خود و عاري از هرگونه اختلاط با ماده در مي يابد. هرگونه دوگانگي ميان ناظر و منظور زيبايي رخت برمي بندد. در واقع وقتي كه نفس به ياري فضايل، زيبا گرديد موضوع و متعلق نظاره زيبايي يكي مي گردد، زيرا چنان نيست كه متعلق زيبايي در بيرون از ناظر زيبايي قرار داشته باشد. در اين مرحله روح نظاره گر درمي يابد آنچه را كه مي بيند در خود دارد. اين همه از آن روست كه خصيصه عالم عقل، اتحاد ناظر و منظور زيبايي يا شناسايي و به طور كلي تجليگاه اتحاد عاقل و معقول است؛ بدين ترتيب روح از زيبايي بالاتري برخوردار مي گردد كه همان كمال زيبايي و زيبايي تام مي باشد و اين همان مثال زيبايي است كه از هر حيث و از هر جهت زيباست و زيبايي اش جاودان و فرامكان است و از هرگونه زشتي و آلودگي مبري است. فلوطين خود درباره زيبايي عقل چنين مي گويد: «عقل زيبايي اصلي و حقيقي است و تمام و كامل است و در همه جا و در منتهاي كمال است و هيچ جزئي از آن از حيث زيبايي ناقص نباشد. عقل زيباترين و عالي ترين چيزهاست و در روشنايي ناب و شكوه ناب جاي دارد و شامل ماهيت همه موجودات حقيقي است و اين جهان زيبا سايه و تصويري از اوست. عقل بر مسند شكوه و جلال نشسته است و در پيرامونش چيزي غيرمعقول و تاريك و بي اعتدال وجود ندارد و زندگي نيكبختي كه نيكي را در خود دارد مي گذراند.» نكته قابل توجه در نظريه زيبايي شناختي فلوطين اين است كه وي برخلاف افلاطون زيبايي را به عنوان نقطه اوج سفر معنوي فيلسوف تلقي نمي كند. اين امر از آن روست كه فلوطين نهايت گستره زيبايي را به اقليم عقل محدود مي كند و ساحت خير نخستين را وراء زيبايي مي داند. اگر چه در پاره اي از قطعات كتاب انئاد، فلوطين، احد يا خير را زيبا و زيبايي مي نامد اما به جهت آن كه وي نهايتاً زيبا را با عقل يكي مي گيرد، نظريه غالب و نهايي او براين اساس شكل گرفته است كه خير وراء زيبايي است. به قول «امرا» چون فلوطين مثال را با زيبايي يكي تلقي كرده است؛ انتظار داريم كه خير به جهت بالاتر بودن از مثال، از زيبايي هم فراتر باشد. بنابراين فلوطين بدين مطلب نظر دارد كه خير متعالي از زيبا و زيبايي است و اگر گاهي اوقات هم خير را زيبا مي نامد از آن روست كه از اصل و مبدأ پديدآورنده همه زيبايي هاست و حضور او در بطن و نهاد همه چيز باعث مي گردد كه رؤيت اشيا و درك زيبايي آنها ما را به سر شوق آورد و از آنها لذت ببريم؛ لذا اگر خير از سوي فلوطين به عنوان زيبا يا زيبايي وراء زيبايي يا زيباي نخستين ناميده مي شود، بدين جهت است كه زيبايي عقل از اوست و جذابيت خود عقل، برگرفته از موهبت اعطايي مبدأ نخستين و فيضان نور واحد است. بدين ترتيب از آن جهت كه در تفكر فلوطين مبدأ نخستين يا خير فرجامين، وراء زيبايي است، تعالي روح فيلسوف از طريق معرفت به سلسله مراتب زيبايي به اقليم عقل پايان مي پذيرد و مستمسكي ديگر بايد تا فيلسوف قادر گردد عالي ترين مرحله سفر معنوي خويش را كه همان مستغرق شدن در درياي وحدت مطلقه الوهيت است، بپيمايد. از نظر فلوطين سير و سلوك عقلي و اخلاقي، روح فلسفي را به درك مراتب بالاتري از زيبايي نايل مي گرداند و اين سير و سلوك زمينه عروج فيلسوف به عالم الوهيت است.