دوشنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۳ - سال سيزدهم - شماره - ۳۶۲۷
حاشيه هاي جذاب 12 بهمن از زبان محسن رفيقدوست
امام چگونه آمد
028776.jpg
حضور ميليوني مردم در تظاهرات خياباني باعث شد تا بختيار مجبور به بازگشايي فرودگاه و صدور اجازه ورود امام به كشور شود. عكس : عباس عطار
مهدي خاكي فيروز
پژمان راهبر
اشاره: در آستانه انقلاب كه خيلي چيزها به هم ريخته بود، البته فعاليت هاي ساماندهي شده اي هم صورت مي  گرفت كه كميته استقبال از امام بهترين نمونه آن است. مجله تهران مصور در همان سال ها نوشت: تشكيل كميته برگزاري مراسم استقبال از آيت الله خميني، يكي از نمونه هاي كار و مديريت ايراني بود... جالب آنكه به فاصله يك روز چندين خط تلفن در آن منطقه و خطوط تلكس در نقاط ديگر براي استفاده خبرنگاران نصب شد. اما اين تمام ماجرا نبود.
اين كميته به بخش هاي مختلف امنيت، تشريفات، رسانه ها و تبليغات و... تقسيم مي  شد. به بهانه بيست و ششمين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي سراغ محسن رفيقدوست، مسوول تداركات و تامين امنيت كميته استقبال از امام ره رفتيم. وي كه سال هاي پس از آن به عضويت شوراي فرماندهي پاسداران انقلاب، وزارت سپاه و رياست بنياد مستضعفان و جانبازان رسيد، اين روزها بار ديگر همچون سال هاي پيش از بهمن 1357 به فعاليت اقتصادي در بخش خصوصي بازگشته است. گفت وگوي ما با وي را مي  خوانيد:
فكر ايجاد كميته استقبال مربوط به چه زماني است؟
وقتي كه امام به پاريس تشريف بردند، گروه هاي مختلفي مي  رفتند پاريس و ميآمدند. يكي از كساني كه به آنجا رفت، شهيد دكتر بهشتي بود. وقتي وي به ايران بازگشت، عده اي از دوستان وافرادي را كه در مبارزه بودند دعوت كردند منزل خود و در آن جلسه گفتند كه امام زمان رفتن شاه را مي        داند و زمان ورود خود را هم مي        داند و زمان پيروزي انقلاب را هم مي        داند. لذا كمربندها را محكم ببنديد. كفش ها را محكم كنيد و برويد مقدمات اين كار را فراهم كنيد. كميته استقبال آن موقع تشكيل شد. پس از آن هم يك پيغامي از پاريس از طرف امام آمد كه براي محل اقامت من يك جايي در جنوب تهران كه مربوط به شخصي نباشد پيدا كنيد.مكان عمومي باشد و آنجارا آماده كنيد. وقتي اين پيشنهاد به ما رسيد بهترين جايي كه پيدا كرديم مدرسه رفاه بود.
مسووليت شما چه بود؟
من دو مسووليت در اين كميته داشتم. يكي تداركات استقبال، يكي هم حفاظت شخصي حضرت امام.
از محل استقرار امام مي  گفتيد.
مدرسه رفاه توسط عده اي از مقلدان امام در سال 1345 با اجازه از ايشان و بيشتر از محل وجوهات ساخته شده بود. اين مدرسه دخترانه، در كوچه مستجاب منشعب از خيابان ايران بود.
ما وقتي اين مدرسه را بررسي كرديم، گفتيم بهترين مكان براي استقرار امام همين جاست. چون هم جنوب تهران بود و در حقيقت متعلق به امام. بيشتر هزينه ساخت آن هم از محل وجوهات تامين شده بود. لذا وقتي اطلاع داده شد، مورد موافقت هم قرار گرفت.
فعاليت شما در آنجا علني يا مخفي بود؟
هر دو. بخش امنيتي كه من انجام مي دادم مخفي بود، ولي تداركات علني بود، چون آن روزها خيلي دستگاه نفسي نداشت كه بخواهد با اين كارها مقابله كند. امام ره اعلام كرده بود كه مي خواهد بيايد. ما هم يك عده آدم شناخته شده و زندان رفته بوديم و مشكلي نداشتيم.
شوراي انقلاب هم تشكيل شده بود و جلسات آن گاهي در مدرسه رفاه يا جاهاي ديگر برگزار مي  شد. تا 26 دي ماه 57 كه شاه از ايران رفت، امام اعلام كردند كه مي  خواهند به ايران بيايند و 5 بهمن را به عنوان روز ورود خود اعلام كردند. وقتي اعلام شد كه امام مي  آيد، بختيار فرودگاه را بست.
۵ بهمن؟
نه قبل از آن. نظامي ها هم رفتند و فرودگاه را اشغال كردند. به خاطر اين كار هم تحصن علما در دانشگاه تهران رخ داد كه من آن موقع با عده اي از همكاران بخش تداركات رفتيم و آنجا را آماده كرديم و پتو پهن كرديم تا آقايان بتوانند شب و روز آنجا بمانند. وسايل زندگي مختصري را فراهم كرديم و عده اي را هم من مامور كردم كه آنجا از متحصنان پذيرايي كنند. تحصن از روز چهارم يا پنجم بهمن شروع شد.
028791.jpg
به امام گفتم تشريف ببريد عقب كه ضدگلوله است، ولي ايشان همان جلو نشستند، حركت كرديم و آمديم به سمت بيرون فرودگاه ولي از اسكورت جدا شديم  امام گفت: يك تاكسي بگيريد، مي خواهم بروم عبدالعظيم، ولي حرم را قرق نكنيد.ما مي خواستيم حرم قرق شود تا خطري امام را تهديد نكند
از طريق مذاكره اي كه به وسيله برخي اعضاي شوراي انقلاب با بختيار صورت گرفت، با توجه به آنكه از پنجم به بعد تظاهرات مردم شدت بيشتري گرفت، بختيار مجبور شد كه اعلام كند فرودگاه باز است و امام مي  تواند بيايد. بنابراين روز 12 بهمن براي ورود امام اعلام شد.
كميته استقبال چطور تشكيل شد؟
وقتي مشخص شد كه امام مي      خواهد بيايد، عده زيادي را در دو گروه انتخاب كرديم. يك گروه 75 هزارنفري براي انتظامات استقبال از فرودگاه تا بهشت زهرا. گروه بعدي هم براي داخل بهشت زهرا كه 50 هزار نفر بودند. مسووليت اين دو گروه از هم جدا بود.
اين افراد چطور سازماندهي مي  شدند؟
بازوبندهايي پارچه اي آماده كرده بوديم كه قبل از توزيع آن در بين نيروهايمان، متوجه شديم ده ها هزار از آن چاپ شده و دست خيلي ها هست. اعلام كرديم كه آن بازوبندها اعتبار ندارد، چون مي   خواستيم فقط دست افراد خودمان باشد.
پس چطور آنها را سازماندهي كرديد؟ آيا جمع كردن و نظم دادن به اين همه نيرو سخت نبود؟
به صورت شاخه اي عمل كرديم. هر كس مامور مثلا۱۰۰ نفر بود و آنها هم مسوول يك عده ديگر. با اين روش، هم جذب نيروها ساده بود و هم سازماندهي آنها.
وقتي ورود امام از 5 به 12 بهمن به تاخير افتاد، براي آنكه بازوبندهاي جديدمان امكان جعل نداشته باشد، چاپگر و خياط و... را به مدرسه رفاه آورده، دو اتاق به آنها داديم و گفتيم تا پايان مراسم ميهمان ما هستيد. با خانواده تان خداحافظي كنيد و همين جا بمانيد تا بعد از 12 بهمن كه مراسم ورود امام تمام شد، به خانه تان برويد.
هر چند همه اينها گرچه بي  خاصيت نبود، ولي فايده چنداني در بين 5 تا 8 ميليون جمعيتي كه براي استقبال آمده بودند نداشت.
ماجراي آن بليزر چه بود؟
خدا رحمت كند صاحبش حاج علي مجمع الصنايع را. بليزري داشت آن را در اختيار من قرار داد. آن ماشين را بردم كارخانه ميرال كه ظاهرا آن موقع يك رئيس غيرمسلمان داشت. با زور وادارش كرديم كه پول بگيرد و ماشين را ضد گلوله كند.
طرح حفاظت چگونه بود؟
يك طرحي تهيه كرديم كه 8 ماشين با 5 سرنشين كه 4 نفر آنها غيرراننده مسلح باشند، دو طرف ماشين امام دو ماشين و عقب هم دو تا سه رديف اسكورت باشد.
۱۰ تا موتورسوار موتور 1000 هم سامان داده بوديم كه دور اين مجموعه گشت بزنند. بچه ها انتخاب شدند، ماشين ها تهيه شد و چند بار هم رفتيم خارج تهران مانور داديم كه...
در مانورهايتان به خود ماشين هم تيراندازي مي  كرديد؟
هم شيشه و هم سرب را قبل از آنكه كار بگذارند امتحان كرديم، به آنها شليك كرديم و متوجه شديم كه گلوله از آن عبور نمي     كند. ولي وقتي كه آنها را ساختند، به خود ماشين شليك نكرديم.
پس اين بحث كه مجاهدين خلق منافقين مدعي بودند مي  توانند محافظت  امام را بر عهده بگيرند چه بود؟
028788.jpg
يك مرتبه ديديم پيغامي از پاريس دادند. ظاهرا دكتر يزدي پيغام داده بود كه امام گفتند محافظت از من را به مجاهدين خلق بدهيد. ما هم دو، سه ماه بود از زندان آزاد شده بوديم و در زندان با آنها دعوا و مرافعه داشتيم و مي      دانستيم اينها امام را قبول ندارند، اعتراض كرديم و موضوع به شوراي انقلاب كشيده شد. در اين شورا دو نفر مامور شدند كه بيايند بين ما و مجاهدين خلق داوري كنند. من در جلسه داوري گفتم آقايان كه مي    خواهند اين كار را قبول كنند، چه كسي هستند؟ كساني كه 7-6 سال در زندان بودند كه آمادگي ندارند. سوال دوم اين بود كه آنها اسلحه كافي دارند يا نه؟ پرسش سوم اين بود كه آيا اينها امام را قبول دارند يا نه؟
اينطور بود كه قرار شد مساله امنيت امام به ما سپرده شود.
كميته استقبال چگونه برنامه هاي خود را پيش برد؟
ترمينال يك فرودگاه مهر آباد آن موقع تازه ساخته شده بود و هنوز افتتاح نشده بود. ما گفتيم همين قسمت براي ورود امام مناسب است. چون تاكنون از اينجا استفاده نمي   شده، كسي به فكر ايجاد مشكل در آن نمي   افتد.
دهم بهمن رفتيم فرودگاه را تحويل گرفتيم. آنجا را تميز كرديم و از آخر شب دهم در تمامي مراكز ترمينال يك، نيروهاي خودمان را به عنوان محافظ گذاشتيم. حتي زير طاق ها و هر گوشه و كناري مامور گذاشتيم تا در آن يكي، دو روز، در فرودگاه اتفاقي نيفتد.
كسي شما را نمي  شناخت كه دردسر ايجاد شود؟
تا روز ورود امام جز خودم و چند نفر از اعضاي شوراي انقلاب مانند آقايان هاشمي، بهشتي، مفتح و مطهري كه مي    دانستند مسوول اين كار هستم، كس ديگري از جزئيات طرح حفاظت  ما، اطلاعاتي نداشت.
شب دوازدهم همه اعضاي گروه مامور حفاظت شخصي امام را جمع كردم منزل باجناق خودم در خيابان 17 شهريور، خيابان مسعود. آن شب پر از خاطره است. بچه ها تا صبح نخوابيدند. مناجات و حال خوشي داشتند. نماز شب و... صبح كه شد همه حركت كردند به سمت فرودگاه. من هم با مرحوم بروجردي حركت كردم. البته او يك اسلحه كلاشينكف همراه خودش آورده بود كه نزديك بود در خيابان فرودگاه مشكل ايجاد كند ولي رد شديم. رفتيم و فرودگاه را سامان داديم. ولي در آنجا جمعيت خيلي زياد و كنترل آنها سخت بود.
مگر از قبل پيش بيني لازم را به عمل نياورده بوديد؟
ما عده اي را كارت داده بوديم كه بيايند داخل سالن فرودگاه و از امام استقبال كنند. قرار بود وقتي هواپيما توقف مي       كند مرحوم شهيد مطهري بروند بالا و با امام بيايند پايين. من ماشين را بيرون در فرودگاه گذاشته بودم ولي 10 برابر تعدادي كه ما كارت داده بوديم در فرودگاه جمعيت بود. به طوري كه مرد قوي هيكلي مثل حسين شاه حسيني كه مسوول سازمان بازار جبهه ملي بود، همانجا در فشار جمعيت بيهوش شد.
هواپيما كه نشست، امام خودشان به اتفاق  احمدآقا و خلبان فرانسوي پايين آمدند. آمدند داخل سالن فرودگاه كه آنجا اعضاي شوراي انقلاب و افراد مشخصي در يك صف مرتب به ايشان خوشامدگويي كردند.
امام چند دقيقه اي صحبت كردند و ديديم امكان ندارد از بين اين جمعيتي كه داخل سالن هستند امام را به سمت بليزر ببريم. من پيشنهاد دادم كه امام به باند برگردند تا من ماشين رابه آنجا بياورم كه خود همين كار، يك زماني مي گرفت. چون بيرون در سالن تا بهشت  زهرا غير از آدم،  چيز ديگري نبود و رسيدن به در باند از ميان آن همه جمعيت، كار ساده اي نبود.
من آمدم بيرون سالن. موتورسوارها و ماشين هاي اسكورت را بيرون در نگه داشتم وگفتم شما باشيد تا من با امام به اينجا برگرديم و بقيه مسير را برويم. ولي وقتي داخل باند رفتيم، ديدم كه امام دارند سوار يك بنز مي  شوند. افسران نيروي هوايي دو صف مرتب تشكيل داده بودند و همه سلام نظامي مي  دادند. امام هم سوار بنز نيروي هوايي بودند. من ماشين را پشت بنز نگه داشتم و رفتم خدمت حضرت امام، گفتم به اين ماشين تشريف بياوريد. ايشان پرسيدند چرا؟ كه شهيد عراقي آمد كمك من و توضيح داديم اين ماشين بلندتر است و چون مردم زيادند، امكان ندارد ماشين كوتاهي مثل بنز بتواند بين آنها حركت كند.
به امام گفتم تشريف ببريد عقب كه ضدگلوله است، ولي ايشان همان جلو نشستند، حركت كرديم و آمديم به سمت بيرون فرودگاه ولي از اسكورت جدا شديم. فقط 150 متر با آن هيات حركت كرديم كه فشار جمعيت بين ما و ماشين ها و موتورهاي اسكورت فاصله زيادي انداخت. اولين جايي كه تعادل ماشين از دست ما خارج شد همان ميدان فرودگاه بود. من تصميم گرفتم به هر قيمتي شده به حركت خود ادامه دهم.
تيم اسكورت چطور هماهنگ مي  شد؟
تعدادي بي   سيم تهيه كرده بوديم كه با هم در ارتباط باشيم. چند نفر هم روي ماشين نشسته بودند. داوود روزبهاني را خودم گفته بودم آنجا بنشيند ولي عده اي هم مثل آقاي طالقاني كه الان رئيس فدراسيون كشتي است خودشان آن بالا رفته بودند.
فشار جمعيت زياد بود. من تصميم داشتم كه اصلا توقف نكنم.
مگر كسي جلوي ماشين نبود؟
چرا. كسي همانجا رفت زير ماشين كه بعد رفتم سراغش و ازطرف وي عيادت كردم. حتي گاهي برخي از كساني كه روي سقف ماشين بودند پايشان رامي گذاشتند جلوي شيشه كه ديد ما را مسدود مي    كرد.
آيا در ماشين را باز هم مي  كرديد؟
من در ماشين را نمي    توانستم باز كنم، چون جمعيت خيلي زياد بود. در طرف امام هم كه علاوه بر قفل عادي، يك آهني را اهرم كرده بودم بين بدنه و دستگيره كه در به راحتي باز نمي   شد.
ماشين بنزي هم جلوي ما افتاد. جلوي آن هم يك ميني بوس بود كه از طرف صدا وسيما از قبل قرار شده بود بيايد و فيلمبرداري كند. البته قرار بود ماجرا مستقيم پخش شود ولي يك قسمت را پخش كردند كه بقيه اش به دستور رژيم قطع شد.
مسير به اندازه حركت يك ماشين باز بود. ولي مردم بنز را كه نگاه مي  كردند، امام نبود وقتي يكي شان به بليزر اشاره مي  كرد همه مي  دويدند طرف ما و راه ، بند مي  آمد.
در آن بنز چه كساني بودند؟
يادم نيست. يك عده از بچه هاي انقلابي بودند. ولي خب زرنگ بودند و جلوي ما افتادند.
وقتي به ميدان انقلاب نزديك شديم، مردم به جلوي ماشين اشاره كردند. من يك ترمز كردم، ديدم يك نفر پاشد دويد. او رفته بود جلوي ماشين گير كرده بود و مسيري را با ماشين كشيده مي  شد. چون او وسط گير كرده بود و زير چرخ نبود آسيبي نديد.
يكي، دو بار هم حس كرديم كه از روي چيزي رد مي  شويم كه ما را نگران مي كرد مبادا كسي را زير گرفته باشيم. وقتي رسيديم ميدان انقلاب، امام گفتند قرار است ما برويم مسجد دانشگاه و اعلام كنيم كه تحصن علما شكسته شود. من عرض كردم كه امكان ندارد بتوانيم برويم. بايد پيغام دهيم كه آقايان اعتصاب را بشكنند و به بهشت زهرا بيايند.
وقتي به خيابان اميريه وليعصر رسيديم، پيچيديم سمت راست.
وقتي به خيابان ياد آوران رسيديم، آن موقع محله فقرا بود، گود عرب ها و گود زنبورك خانه ها و... بود. امام برگشتند و به احمد آقا گفتند: احمد! من با اينها كار دارم و اينها با من كار دارند.
وضع داخل ماشين چطور بود؟
آن سال البته هوا بهتر بود ولي بالاخره هوا در 12 بهمن سرد بود. در آن فضا من كولر را چند دقيقه روشن  و   دوباره خاموش مي    كردم، چون هر سه نفرمان عرق كرده بوديم.
چندين بار در اين مسير، آنچنان جمعيت در كنار ماشين بود كه به سختي مي    شد نفس كشيد. من از خيابان يادآوران كه گذشتيم برگشتم ديدم احمدآقا بيهوش شده.البته ايشان در طول مسير به هوش آمدند.
تا بهشت زهرا همين طور رفتيد؟
بله. وقتي بهشت زهرا رسيدم ديدم يك هلي كوپتر آنجاست. ولي جمعيت آنچنان متراكم بود كه حتي امكان يك قدم حركت ديگر وجود نداشت. يك دفعه در اين حال ماشين خاموش شد. امام داشت دستگيره را باز مي    كرد و مي    گفت: بايد به قطعه 17 [متعلق به شهدا] برويم. من گفتم بله آقا. اجازه دهيد ما فكر كنيم چطور مي    توان رفت. شايد بايد با اين هلي كوپتر رفت ولي بايد فكر كنيم راه آن چيست. امام اصرار داشتند كه در را باز كنم، براي امام خطر دارد. در همين فكرها بودم كه به حضرت زهرا متوسل شدم. ناگهان ديدم آقاي ناطق بدون عبا و عمامه، دقيقا مثل كسي كه در استخر آب شنا مي  كند از بالاي سر مردم حركت مي  كند و مي  آيد. وي جلو آمد و پس از سلام و عليك، من گفتم كه بايد ماشين را ببريم جلوي هلي كوپتر ولي موتور آن سوخته است و نمي  توانيم اين كار را بكنيم. چون فرمان هم به سمت راست قفل شده بود، هر چه هل مي  دادند از هلي كوپتر دورتر مي  شديم. بنابراين با راهنمايي و هدايت آقاي ناطق، مردم با ياعلي گفتن، كم كم ماشين را بلند كرده و نزديك هلي كوپتر  مي  بردند.
چون ماشين دو در بود، احمدآقا آمد از روي پاي من رفت داخل هلي كوپتر. آقاي ناطق هم سوار شد. من امام را در آغوش گرفته و او را سپردم به احمد آقا و آقاي ناطق تا ايشان هم سوار هلي كوپتر شوند.
آن لحظه من نفهميدم چه شد كه بيهوش شدم. وقتي در هلي كوپتر بسته شد من بيهوش شدم.
تا كي بيهوش بوديد؟
زماني به هوش آمدم كه امام مي   فرمودند: من تو دهن اين دولت مي   زنم. من دولت تعيين مي   كنم.
بعد از اين ماجرا را بايد از آقاي ناطق بپرسيد، چون ايشان تا مدرسه رفاه همراه امام بودند.
امام چه ساعتي به مدرسه رسيدند؟
ساعت 30:10 شب بود كه امام به مدرسه رسيدند.
وقتي ديديم جايمان كم است، مدرسه علوي را هم كه در همان خيابان ايران بود تحويل گرفتيم. اين مدرسه هم مثل مدرسه رفاه با بودجه وجوهات درست شده بود و متعلق به شخص خاصي نبود. آن مدرسه را كرديم محل كميته تبليغات مراسم استقبال.كساني كه پلاكارد مي  نوشتند آنجا مستقر شدند.
بعد به اين نتيجه رسيديم كه چون مدرسه علوي دو در دارد و حياط آنجا هم به دو خيابان راه دارد، بهتر است امام در آنجا باشند تا ملاقات ها راحت تر صورت گيرد. چون مردم مي  توانستند از يك خيابان وارد و از خيابان ديگر خارج شوند و ازدحام كمتري ايجاد شود.
ساعت هاي آخر آن شب، بدون سروصدا، من و مرحوم شهيد مطهري با امام به آنجا رفتيم. البته طبقه سوم را براي اقامت امام از قبل آماده كرده بوديم. از فردا صبح آن، ديدارهاي مردم با امام شروع شد.
سرنوشت آن بليزر چه شد؟
مدت ها دست من بود. بعد دادم دست يكي از رفقاي روحاني و او سوار بود. بعد هم به صاحبش پس داديم كه او هم آن را فروخت.
پس از چند وقت دنبال آن رفتيم ولي نتوانستيم آن را پيدا كنيم. از طريق نيروي انتظامي هم گشتيم، پيدا نشد؛ موسسه نشر امام هم نتوانست آن را پيدا كند.
ولي آن بنز را پيدا كردند.
بله، ولي آنكه خيلي مهم نبود. امام فقط چند لحظه توي آن نشستند ولي بعدا پياده شدند. مهم بليزري بود كه پيدا نشد.
وقتي امام آنجا مستقر شدند، همان گروهي كه براي استقبال از گروه صف آماده كرده بوديم، همه را در طبقه بالاي مدرسه مستقر كرديم. همه آنها مسلح بودند. بالاخره بايد احتياط مي  كرديم.
آن موقع چند سالتان بود؟
۳۸ سالم بود.
در اين مدرسه به جز استقرار امام چه كارهايي انجام مي  گرفت؟
از فرداي روز ورود امام، فرار سربازها از سربازخانه ها شدت گرفت. سربازها يكراست به مدرسه علوي مي       آمدند. ما به مردم اعلام كرديم كه كت و شلوار بياورند. ظرف چند ساعت يك اتاق پر از كت و شلوار شد. سربازها برخي با تفنگ و برخي بدون تفنگ مي     آمدند. ما اسلحه آنها را تحويل گرفته و به آنها لباس غيرنظامي مي     داديم.
بيرون شايعه كردند جوان هايي كه كت وشلوار دارند ولي موهايشان تراشيده است را مي  گيرند. ما اعلام كرديم همه جوان ها سرشان را بتراشند ولي كارت پايان خدمت را در جيب شان بگذارند تا به ماموران نشان دهند. آن ترفند هم با اين كار خنثي شد.
اسلحه سربازها چه بود؟
سلاح هاي سبك. ولي يك سرباز با خودش تيربار آورده بود. ما جلوي مدرسه علوي آن را به عنوان احتياط كار گذاشتيم تا اگر مشكلي پيش آمد بتوان جلوي آن را گرفت.
زمان بندي ملاقات ها در مدرسه علوي چگونه بود؟
روز اول، صبح آقايان مي آمدند، عصر خانم ها. در ازدحام جمعيت تعدادي از آقايان و خانم ها بيهوش مي شدند كه بايد به آنها كمك مي كرديم. در اين ميان، عده اي گفتند كه چون برخي خانم ها بيهوش مي       شوند و مردها نمي توانند بدون دردسر به آنها كمك كنند، ملاقات با زنان را متوقف كنيم. امام با قاطعيت فرمودند: خير. فكر مي    كنيد اعلاميه هاي مرا چه كسي پخش مي    كرد؟ به جاي اين حرف ها برويد وسايل آسايش بانوان را فراهم كنيد. ما هم به خانم هاي خود اطلاع داديم كه به آنجا بيايند تا انتظامات خانم ها را بر عهده بگيرند.
آيا ملاقات ها بدون وقفه ادامه داشت؟
امام 17 يا 18 بهمن احساس خستگي كردند و گفتند ملاقات ها را تعطيل كنيد. ولي با اينكه اعلام كرديم امام ملاقات ندارند، جمعيت زيادي به خيابان ايران آمده بود كه تا انتهاي خيابان بودند.
جلو در پيرمرد لري داشت نوحه امام حسين ع مي خواند و عده اي سينه مي  زدند. نزديك جمعيت رفتيم و گفتيم امروز ملاقات نيست، ولي آنها نمي  رفتند. به امام گفتيم: مردم نمي  روند. گفتند: پس در را باز كنيد. در را كه باز كرديم پيرمرد جلوي همه آمد. تا يك متري پنجره آدم هاي ما بودند كه امام آسيب نبيند. ولي بعد از آنها بلافاصله آن پيرمرد بود. او يك كاغذ درآورده بود و از روي آن شعر مي  خواند.
آخرش با همان لهجه لري و با همان سادگي اش گفت: اي امام زمان مگر اينكه چنين نايبي به خوخواب ببيني؟!
در اين مدت تهديد هم مي  شديد؟ مثلا مقاومت نظاميان وفادار به رژيم در كار شما مشكل ايجاد نمي   كرد؟
شب 20 بهمن پيغام دادندكه قرار است به مدرسه علوي حمله شود.
بچه هايي كه سه راهي درست مي  كردند را جمع كرديم. چون ما كه نارنجك و... به مقدار كافي نداشتيم. تعداد زيادي سه راهي درست كرده و در گوني هاي برنج بسته بندي كرديم. بچه ها اجازه گرفتند و در پشت بام هاي اطراف با آن سه راهي ها مستقر شدند تا اگر نارنجك ها آمدند با آنها مقابله كنند.
تانك اول كه آمد همان چهارراه آب سردار بود كه مردم آن را در جوي انداختند كه سدي شد براي بقيه تانك ها و بقيه تانك ها نتوانستند به داخل بيايند.
از واكنش نظاميان در برابر انقلاب خاطره اي  داريد؟
اخوي من محمد رفيقدوست پاريس بود و شايد با هواپيماي امام آمد. او به من گفت كه تيمسار رحيمي فرماندار نظامي و رئيس نيروي زميني، برادري به نام سرهنگ رحيمي دارد كه با برادر ما مرتبط بود. گفته بود اگر با وي تماس بگيريم و بگوييم در صورتي كه كشتار نكند با وي كاري ندارند، حتما تسليم مي   شود.
براي مشخص شدن تكليف، به شهيد عراقي پيام داديم. گفت: مشكلي ندارد. بالاخره اگر حتي يك نفر كمتر شهيد شود بهتر است. گفتم: كي برود.  گفت: خودت برو.
در گلوبندك قرار گذاشتيم. مرا با يك ماشين نظامي به پادگان عباس آباد بردند كه فرماندار نظامي آنجا بود. من كه آن موقع جاي دقيق اين مراكز را نمي  دانستم تا در را باز كردم، گفت: بايست. گفتم: پيغامي دارم.
گفت: پيغامت چيست؟ گفتم مي       داني كه انقلاب دارد پيروز مي  شود. مردم گفتند اگر شما دست از كشتار برداريد، با شما كاري نداريم و در آينده از شما استفاده مي   شود.
گفت: از كجا آمده اي؟
گفتم: از زندان.
گفت: با چه جراتي به اينجا آمده اي؟
گفتم: به هر حال آمده ام كه اين پيغام را بدهم.
او گفت: در رگ هاي ما خون شاهنشاهي جاري است. اگر شاه برود پسرش هست.
سرنوشت وي چه شد؟
مردم قبل از پيروزي انقلاب در 21بهمن وي را دستگير كرده و در مدرسه علوي تحويل كميته استقبال دادند. وقتي او را ديدم گفتم: چي شد؟ گفت: شما داريد پيروز مي   شويد.
امام در اين مدت از مدرسه خارج نشدند؟
ابوالفضل توكلي به من گفت امام مي گويد يك تاكسي بگيريد، مي خواهم بروم عبدالعظيم. امام گفته اند حرم را قرق نكنيد. ما، هم مي خواستيم حرم قرق شود تا خطري امام را تهديد نكند و هم نمي خواستيم ايشان ناراحت شوند. رفتيم حرم را خالي كرديم. 60- 50 نفر از بچه هاي خودمان را آنجا مستقر كرديم. امام را با يك بنز كه آقاي توكلي راننده آن بود به آنجا برديم.
تا اول خيابان ري كه رفتيم كسي متوجه نشد ولي بعد كه مردم متوجه شدند با سرعت رفتيم. از بازار رفتيم و نزديك حرم رسيديم. وقتي مردم فهميدند، در حرم بسته بود، ولي در برگشت امام همان قضيه استقبال شروع شد. آن موقع شب يك تيرهوايي شليك كردم. آنچنان در بازار صدا كرد كه امام گفت جور ديگر هم مي  شد راه را باز كرد. گفتم نمي  شد. 9 اسفند امام رفتند قم وما برگشتيم تهران. امام بنا نداشتند به تهران بيايند، ولي به خاطر بيماري قلبي در جماران مستقر شدند.
ظاهرا همان كميته استقبال، سنگ بناي نهادهاي نظامي جديد هم شد؟
وقتي در مدرسه علوي مشغول بوديم، حكم مي دادند به مثلا اكبر پوراستاد كه برو ستاد ارتش را تحويل بگير.خيلي ها هم بدون حكم كار خودشان را مي كردند. يكي از روزها مرحوم شهيد مطهري دم پله هاي مدرسه علوي به من گفتند امام حكم تشكيل سپاه را به آقاي لاهوتي دادند و ما در جلسه گفتيم تو بروي آن سپاه. عده اي هم در پادگان عباس آباد مقدمات تشكيل سپاه پاسداران را تشكيل مي      دادند. ديدم آقاي تهرانچي و بچه هاي انقلابي آمريكا، آقاي دانش از مدرسه علوي و... آنجا هستند. يك كاغذ نوشتند و اول آن نوشتند محسن رفيقدوست كه بيشترين راي را آوردم.
آن تيم كميته استقبال؟
همه را آورديم سپاه.

يك شهروند
ايرانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
|  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |