وقتي اداره راه آهن به اعتصاب پيوست
حتي صداي يك سوت نيامد
بالاخره وارد اتاق شديم. جناب مدير كل به پيروزي انقلابيون راي داد و آن عكس را از پنجره پرت كرديم پايين. وقتي قاب عكس خورد كف خيابان و چند تكه شد، راه آهن ايران به طور رسمي به اعتصابيون پيوست
|
|
مهراد قوام
زمستان رسيده و نرسيده لابه لاي ازدحام جمعيت گم شده بود. انگار نه انگار فصل سرماست. فكر سوخت و آذوقه براي گذرانش نتوانست بر بام خانه ها سايه افكند. در نگاهي گذرا از چشم همه گرمي مي تراويد و عشق. هيچ كس تنها نبود. آنهايي كه شهر و ديارشان را به عشق شركت در راهپيمايي هاي تهران ترك كرده بودند، هرگز درد غربت را نچشيدند. عبور شيرين و پر شورلحظه ها به شهرحال و هواي غريبي پاشيده بود، همه چيز عجيب بود شايد آن روزهاي افسانه اي ديگر برگه هاي تاريخ را ورق نزند.
روزهايي كه همه صادقانه و انساندوستانه عاشق هم بودند. عاشق آزادي و رهايي از قيد و بندهاي حكومت استبدادي. از هر جاي تهران براي ديدن ازدحام زلال خون و فرياد، بايد مي آمديم رو به روي نرده هاي سبز دانشگاه تهران. همه مي آمدند. اگر سوزن مي انداختيم پايين نمي افتاد. مردمي كه آمده بودند، فصل هاي خاكستري را پشت سر بگذارند و بهار زيست شوند. آن سال زمستان نيامده، بهار آمده بود. نادرترين بهار دل هاي مردم يك شهر.
سراغ روزهاي گرم انقلاب را كه مي گيريم بالطبع مخاطبانمان را كساني تشكيل مي دهند كه سه دهه و اندي از عمر را پشت سر گذاشته اند. براي يافتن خاطراتي از روزهاي ويژه تاريخ ايران، سراغ 50 ساله هايي مي رويم كه در گرما گرم آن روزهاي پر طبل و تپش به خيابان ها مي آمدند و با مشت هاي گره كرده در پي تصاحب آرمان خويش - آزادي - بودند.
شروع اعتصاب
هر روز از گوشه و كنار خبر مي رسيد؛ فلان اداره يا كارخانه تعطيل شده است. كارگران در محل كار حاضر مي شدند ولي لباس كار تن كسي نمي رفت. هنوز تابستان بود و آفتاب داغ وادارمان مي كرد روزي چند بار سر و صورت را زير آب بگيريم. كم كم نارضايتي ها علني مي شد. پچ پچ ها بالا گرفت. كارخانه چرم سازي تبريز اعتصاب كرده است. شنيده اي آباداني ها هم اعتصاب را شروع كرده اند. تا شهريور ماه سال 1357، اغلب ادارات و كارخانه ها به حالت تعطيلي درآمده بود. واپسين اداراتي كه به مخالفان رژيم پيوستند، اداره راه آهن بود و ارتش.
اعتصاب در راه آهن، پر كارمندترين اداره و كشاندن آن همه جمعيت به خيابان، چرخ انقلاب را تندتر مي چرخاند و بي ترديد بهتر مي شد به هدف نهايي دست پيدا كرد. از بحث و جدل هاي مكتبي شروع شد. ابتدا كارمندان راجع به شيوه حكومت گرداني و حق و ناحق شدن ها بحث مي كردند. برخي از گرو ه هاي سياسي چپ از مسايلي نامرتبط سخن مي راندند، ولي توده عوام وارد جدل هاي مكتبي اين گروه ها نمي شدند. آنها مي خواستند حكومت شاهنشاهي رخت بربندد و خود با راي خويش به تاسيس يك دولت اسلا مي، تكليف زندگيشان را روشن كنند. در راه آهن چند نفري بوديم كه به خاطر همگامي با اعتصابيون از پوشيدن لباس كار خودداري مي كرديم. بعدازظهرها به خيابان مي رفتيم و در تظاهرات شركت مي كرديم. همه اعتصاب كرده بودند، جز ادارات راه آهن. اين اداره درندشت تشكيل شده بود از چند بخش بزرگ كه هر كدام اداره اي محسوب مي شدند.
جمعه سياه؛ انگيزه قطعي
هنوز چشمهامان از فاجعه جمعه سياه، تر بود. روزي كه جمعيت را به گلوله بستند و خون در خيابان جاري شد. آن روز همه چيز از مسجد ژاله شروع شد، پس از اقامه نماز ظهر وعصر، جمعيت با مشت هاي گره كرده و لب هاي پرفرياد از در مسجد بيرون زدند. خيلي ها از كوچه و خيابان به آنها پيوستند. سر و كله دژخيمان با لباس هاي مخصوص و كلاه هاي ضد شورش پيدا شد. لوله هاي سياه اسلحه را سوي مردم گرفتند و آتش گشودند. شاهد اين فاجعه بوديم و ديديم جمعيت فتاده بر زمين را مي ريزند داخل كاميونت هاي ارتشي به نام ريو. شنيده بوديم جنازه ها را مرده و زنده مي برند تا داخل درياچه نمك قم يا در كوير بين راه مفقود كنند؛ كشتار دسته جمعي براي گورهاي دسته جمعي. در اين روز سرخ و سياه بود كه چند نفر از همكاران اداري را ديدم. آنها نيز آمده بودند، آزادي ، استقلا ل و جمهوري اسلا مي را فرياد بزنند. بالاخره با هم يكي شديم و از دو روز بعد، اعتصاب علني تر شده بود و رفته رفته كارگران و كارمندان دست از كار مي كشيدند. هسته هر حركت متشكل از چند نفر انگشت شمار بود، همين كه شعاري را انتخاب مي كردند و راه مي افتادند، جمعيت زيادي پشتوانه شان مي شد. اينها را يكي از كارمندان بازنشسته فعلي راه آهن كه آن روزهاي گرم را خوب به خاطر دارد مي گويد، از اداره راه آهن فعلي تا اداره جريحه يا بخش ستادي كه روسا حضور داشتند، راه افتاديم. با سر دادن شعار فاصله چند صدمتر را كوتاه كرديم. روزها گذشت و تعداد اعتصاب كننده ها زياد شده بود. چند صدنفري مي شديم. حالا ديگر زن ها هم به جمعمان ملحق شدند. انگار پس از شنيدن ماجراي 17 شهريور ميدان ژاله شهداي فعلي، ديگر طاقت ها تاب شده بود. راه آهني ها نيز به اعتصابيون اضافه شدند و براي رسمي تر نشان دادن اين ماجرا چند عنصر را بايد در نظرمي گرفتند. خاموش كردن صداي سوت كارخانه هاي راه آهن به رغم سرسختي طرفداران و نيروهاي حزب رستاخيز و اعلام رسمي به مديران و روساي اداره.
سقوط عكس بوي پيروزي داد
پله ها را بالا رفتيم . جاي سوزن انداختن نبود. وارد اتاق مدير اداره كارخانه جريحه شديم. از در خروجي اداره تا داخل سالن، نيروي انتظامات راه آهن همراهمان بود.
آنان نيز مانند ما كارمند بودند. مدام زير گوشمان تذكر مي دادند الان است كه گاردي ها سربرسند. مي گفتند زودتر برويم داخل ساختمان. به ساختمان محل روساي راه آهن كه اداره كل نام داشت، رسيديم. جمعيت زيادي شده بوديم. شعار مي داديم و خواستار اعتصاب براي آزادي و عدالت بوديم. داخل سالن تجمع كرديم و شعار داديم. در اتاق مدير كل، عكس شاه را نشانده بودند داخل قاب منبت كاري شده و چسبانده بودند به سينه ديوار. بالاخره وارد اتاق شديم. جناب مدير كل به پيروزي انقلابيون راي داد و آن عكس را از پنجره پرت كرديم پايين. وقتي قاب عكس خورد كف خيابان و چند تكه شد، راه آهن ايران به طور رسمي به اعتصابيون پيوست. آن لحظه نيروهاي گارد ويژه رسيده بودند و ما با راهنمايي پليس انتظامات از در پشت خارج شديم. حمل ونقل كلان مملكتي تعطيل شد. حتي صداي يك سوت نيز از ايستگاه راه آهن بلند نمي شد.
قطارهاي دراز و طولاني با آن همه واگن، ساكت و بي صدا گوشه و كنار راه آهن به چشم مي خورد. انگار گورستان آهن قراضه ها بود. برخي اما اهل حزب رستاخيز بودند. آنان را جيره خواران شاه مي گفتند. چند بار بين انقلابيون و آنها درگيري پيش آمد. مي رفتند لوكوموتيوها را روشن مي كردند تا اعتصاب را شكسته باشند. ولي مقاومت و لجبازيشان دوام و قوامي نداشت.
پيش از رسيدن پاييز، راه آهن در اعتصاب بود. لحظه ها از پي هم مي آمدند و مي رفتند و ساعت ها و روزها مي گذشت؛ با حضور پررنگ تر و بيشتر انقلابيون. از ادارات مختلف راه آهن قرار مي گذاشتيم و برنامه ريزي مي كرديم كه صبح از چه ساعتي و به چه مقصدي تظاهرات اعتراض آميز خود را انجام دهيم. دولت شريف امامي روي كار بود و براي خواباندن غائله، مبلغ 750 تومان كه آن روزها پول زيادي بود به حقوق ها افزود، ولي اين محبت دير رسيده نتوانست حتي يك روز حركت هاي ما را با كندي مواجه كند. او اشتباه مي كرد. جوانان انقلابي در پي آزادي و عدالت و معنويت بودند، نه افزايش دستمزد.
عقربه هاي ساعت كه عدد 7 را مي بلعيدند و جلو مي آمدند، مشت هاي ما گره مي شد. دست ها بالا مي رفت. خون در رگ ها و شقيقه ها مي جوشيد . قل قلش طنين خاصي در صدا مي انداخت و فريادها بالا مي گرفت. جمعيت فوج فوج پشت سر هم مي ايستادند. همه يك روح خداوندي مي شدند در هزاران كالبد. مسير، خيابان كارگر جنوبي فعلي بود و خيابان پهلوي آن روزها كه پس از آن وليعصر نامش نهادند.
هزاران نفر همدل و همصدا با خواسته و مطامعي مشترك خيابان را از زير پاشنه در مي كردند. مردان و زنان در خيابان و كوچه و محله، به صفوف طولاني ما ملحق مي شدند. مردها در پيش بودند و نسوان پشت سرشان.
خيابان طولاني كه آن روزها اصلا متوجه طول و عرضش نبوديم به ميدان مجسمه يا 24 اسفند كه امروز انقلاب مي ناميم، منتهي مي شد. به واقع انقلاب در همين ميدان انقلاب شكل گرفت.
|