امام هم كه متوجه ترس افسران شده بودند، از آنها پرسيدند كه از چه مي ترسيد؟ گفتند: امام خميني. ايشان هم گفتند نترسيد، من همراه شما هستم!
پسوند خميني در آخر نام خانوادگي اش موجب شده كه خيلي ها تصور كنند او نسبت نزديكي با امام دارد، اما خود او اضافه كردن نام خميني به انتهاي فاميلي اش را به دليل در آوردن لج ساواكي ها عنوان مي كند!
آيت الله حيدر علي جلالي خميني از نزديكان امام، سالها قبل از انقلاب به عنوان نماينده ايشان در شرق تهران منصوب شد؛ مسووليتي كه به اعتقاد وي، هنوز اعتبار داشته و پايان نيافته است. شرق نشينان همه او را مي شناسند؛ كسي كه سينما را به مسجد و مركز مبارزات انقلابي تبديل كرد. مسوول تقسيم ارثيه امام در خمين كه امروز در گوشه اي از شرق تهران در مسجد بزرگ احمديه اقامه نماز مي كند،مصاحبه از رسم و نقش روحانيون در شكل گيري انقلا ب شروع شد:
علما وظيفه بيدار كردن و هوشياري دادن به مردم را داشتند، كار بسيار سختي بود و خيلي ها تقيه مي كردند و مي سوختند و مي ساختند. شاه پس از رحلت آيت الله بروجردي در حرم حضرت معصومه س سخنراني كرد. محمدرضا شاه در اين سخنراني گفت كه تا الان يك مقام غير مسوولي سد راه من بود كه نمي توانستم منويات پدرم را در كشور اجرا كنم، اما هم اكنون اين مقام نيست و مي خواهم كه اين منويات را اجرا كنم و آنها چه بود، همان چيزهايي كه آتاترك در تركيه انجام داد؛ از رسميت انداختن اسلام در كشوري كه علماي شيعه با شهيد شدن و زندان رفتن نگذاشتند در زمان رضاخان انجام شود. امام سخنراني بسيار عجيبي در مدرسه فيضيه ايراد كرد و اين نخستين باري بود كه كسي چنين حرف هايي مي زد. امام به شاه گفت: مردك من تو را نصيحت مي كنم. اگر گوش به نصيحت من ندهي، دستور مي دهم تو را از كشور بيرون كنند. سخنان امام درست زماني بيان مي شد كه طبق قانون سلطنتي توهين به شاه مملكت اعدام قطعي داشت. روحانيون زيادي هم امام را همراهي مي كردند و شايد سهم روحانيت در پيروزي انقلاب قابل اندازه گيري نباشد.
البته انقلاب را همه آحاد مردم پيروز كردند ولي منظور من حساس كردن مردم و آشكار شدن چهره واقعي رژيم پهلوي و شكستن خفقان است كه كار روحانيون بود، در پايگاه هايي كه در اقصي نقاط كشور داشتند.
بعد از روحانيون چه گروه هايي قرار داشتند؟
باز هم تاكيد مي كنم در كنار روحاني هاي جامعه هميشه مردم حضور داشتند و اگر هشياري مردم نبود، قطعا تلاش علما به جايي نمي رسيد و انقلابي به وجود نمي آمد.
دانشگاهيان و بازاري ها را مي توان در رتبه هاي بعدي پيروزي انقلاب جاي داد؛ افرادي كه با تريبون ها و مراكز اجتماعي، علمي و اقتصادي كه در اختيار داشتند، توانستند شمار زيادي از مردم را براي قيام همراه خود كنند. نمازگزاران مساجد و دانش آموزان هم كه نقششان نياز به گفتن ندارد.
چگونه با امام ارتباط برقرار كرديد؟
در آغاز در شهر خمين طلبه بودم و پس از خواندن جامع المقدمات به اتفاق آيت الله رضواني به قم آمدم و ايشان ما را خدمت امام بردند.
آن موقع چند ساله بوديد؟
۲۴ ساله.
يعني از 24 سالگي با امام...؟
بله، از آن به بعد رفت و آمد ما با امام شروع شد و بعضي وقت ها هم حاج آقا مصطفي براي ما درس مي گفتند و اگر هم امام در خمين كاري داشتند، برايشان انجام مي داديم.
چند سال با امام بوديد؟
مجموعا 1615 سال به صورت مداوم كه 8 سال از آن شاگرد ايشان بودم و مابقي همراه ايشان.
از تدريس امام راضي بوديد؟
در آن زمان بهترين درس را بعد از آيت الله بروجردي، حضرت امام داشتند كه حدود هزار طلبه امثال شهيد مطهري، شهيد بهشتي و ... پاي درس ايشان مي آمدند.
با امام نسبتي داريد؟
نسبت خاصي كه قابل توجه باشد، نه!
چطور پس پسوند فاميل شما خميني است؟
خيلي ها برايشان سوال است كه من با امام چه نسبت نزديكي دارم. اما من در زمان قبل از انقلاب براي اينكه لج ساواكي ها را در بياورم پسوند خميني را روي فاميلي خود گذاشتم. آنها هم كه از نام امام خميني ترس داشتند هرگاه نام خميني را مي شنيدند لرزه بر اندامشان مي افتاد و در بازجويي ها مي گفتند راستش را بگو چه نسبتي با خميني داري. البته نام خميني گذاشتن روي فاميلي ام منعي نداشت چون من اهل خمين بودم و همنام خميني بودن افتخاري بزرگ برايم بود.
چطور شد كه به شرق تهران آمديد؟
در جريانات سال 42، يك بار امام را گرفتند و به قيطريه در تهران آوردند و بعد از مدتي به قم بازگرداندند. در جريان بازگشت از تهران امام اعلام كردند كه ما در شرق تهران مسجدي ساخته ايم و دستور دادند كه ما در آنجا مستقر شويم و نماينده ايشان در شرق تهران باشيم.
حضرت امام در نقاط ديگر تهران هم نماينده داشتند؟
فقط در غرب تهران آيت الله ايرواني به عنوان نماينده امام حضور داشتند.
مهمترين پايگاه هاي مبارزه در شرق تهران كجاها بود؟
مساجد.
قبل از انقلاب چه تعداد مسجد در شرق تهران وجود داشت؟
4 يا 5 مسجد در آن اوايل بيشتر نبود كه ما با كمك نمازگزاران و مومنان شرق تهران اقدام به ساخت مساجد متعددي كرديم.
كدام مساجد؟
يكي از آنها همين مسجد النبي معروف نارمك بود، جايي كه قبل از تبديل شدن به مسجد، سينما بود.
سينماي متروكه؟
نخير، سينمايي كه داشت فعاليت مي كرد. با كمك متدينان آن را خريديم و مسجد النبي را بر پا كرديم.
ديگر چه مساجدي ساخته شد؟
مسجد الرسول رسالت هم يكي از جاهايي بود كه ما بر پا كرديم. در تهرانپارس هم كه در آن موقع تازه ساخته شده بود زرتشتي ها سرمايه گذاري اوليه را كرده بودند، از ساخت مسجد غافل نشديم؛ جايي كه حتي يك مسجد هم نداشت.
در يكي از شب هاي محرم متوسل شديم به اباعبدالله و اعلام كرديم كه اي مردم، شما بايد اينجا مسجد داشته باشيد و در همان شب مقداري پول جمع شد. جلسه هاي مذهبي را هفتگي در تهرانپارس ادامه داديم كه ابتدا حساسيت زرتشتي ها را در پي داشت. ارباب هرمز از سران آنان گفته بود، شبي به در خانه من بيايند . من هم گفتم: ما كه كار بدي نمي كنيم. مي خواهيم يك مسجد داشته باشيم مثل شما كه معبد داريد. دسته ديگر زرتشتيان كه ارباب رستم از سران آنها بود، از موقعيت پيش آمده استفاده كرده و گفتند شما براي مسجد چقدر زمين مي خواهيد.
گفتيم هزار متر، خلاصه با 35 هزار تومان زمين را از آنها خريديم و محضري كرديم.
واكنش رژيم پهلوي چه بود؟
در جريان ساخت مساجد، در روزنامه ها به ما فحش دادند و نوشته بودند شيخي پيدا شده كه قصد دارد با تمدن مخالفت و مقابله كند.
ساواك هم بارها مرا دستگير كرد و حتي ساواكي ها مردم را در يكي از مساجد كتك زدند.
الان چه تعداد مسجد در شرق تهران وجود دارد؟
از 4 باب حدودا به 300 مسجد رسيده است.
شبكه خاصي براي مبارزات انقلابي در شرق تهران وجود داشت؟
بله.
رهبري اين شبكه را چه كسي بر عهده داشت؟
روحانيون در صدر اين شبكه بودند، بعد پايگاه هايي مانند دانشگاه علم و صنعت بود. اعضاي اصناف شرق تهران نيز فعاليت هاي چشمگير و موثري داشتند.
شبكه علماي مبارز در شرق تهران را چه افرادي تشكيل مي دادند؟
اين شبكه سراسري بود و در شرق تهران. افرادي همچون شهيدان مطهري، بهشتي، مفتح و افراد كليدي نظام همچون مقام معظم رهبري، آيت الله رفسنجاني، مهدوي كني و... در آن حضور داشتند.
كار اصلي اين شبكه چه بود؟
فعاليت هاي مبارزاتي پيوسته در اقصي نقاط كشور و رساندن پيام و اطلاعيه و حرف هاي امام به مردم از طرق مختلف كه جملگي اين فعاليت ها هماهنگ بود و پراكنده در تمام مناطق كشور.
مركز شبكه فعاليت هاي مبارزاتي كجا بود؟
خب، طبيعتا هر كجا كه امام بود. مركز اصلي رهبري اين شبكه بود. نجف كه مركز استقرار امام بود اين حركت ها را هدايت مي كرد.
هزينه مبارزات سياسي از چه منابعي تامين مي شد؟
كدام هزينه ها؟
هزينه هاي برگزاري جلسات، هيات ها، تكثير اطلاعيه ها و نوارهاي سخنراني امام؟
بخش عمده اي از هزينه ها، مردمي تامين مي شد و بخش ديگري را روحانيون تقبل مي كردند، به صورت شخصي يا از طريق كمك هايي كه به آنها مي شد.
از وجوهات شرعي هم به مبارزات انقلابي چيزي اختصاص مي يافت؟
وجوهات شرعي را بيشتر به خانواده هاي زندانيان سياسي كمك مي كرديم نه مبارزات، ولي چون هدف، اقامه اسلام در جامعه بود اختصاص بخشي از وجوهات شرعي به مبارزات جايز بود، بنابراين استفاده از وجوهات شرعي يكي از منابع تامين هزينه ها بود.
در تحصن علما در دانشگاه هم حضور داشتيد؟
برگزاري اين تحصن از تصميم گيري هاي همان شبكه 3020 نفره روحانيون بود و ما هم به اتفاق دوستان در تحصن حضور داشتيم.
اسلحه و تجهيزات روحانيون و مبارزان چگونه تامين مي شد؟
آن اوايل كه همه دست خالي بودند، اما در بدو انقلاب كه مردم به پادگان ها دسترسي پيدا كردند اوضاع بهتر شد.
يعني...؟
يعني براي انقلاب كردن ما هيچ چيز نداشتيم و دست خالي بوديم.
در نظام چه مسووليت هايي پذيرفته ايد؟
من فقط به توصيه امام، امامت جمعه خمين را پذيرفتم كه تا چند ماه پيش اين مسووليت را داشتم، اما به دليل كهولت سن و اقامتم در تهران نتوانستم ادامه دهم. مدتي هم نماينده امام در حج بودم.
از روحانيون مبارز هستيد يا روحانيت مبارز؟
من از موسسان اين دو تشكل هستم، اما از عضويت در هر دوي اين تشكل ها استعفا داده ام.
در اين گفت وگو رسم است كه خاطرات را هم مي نويسند، شما خاطره اي نداريد از انقلاب؟
خاطره جالب از انقلاب اينكه وقتي ساواكي ها به منزل امام ريختند و ايشان را دستگير كردند، دو سرهنگ ارتش ايشان را همراهي مي كردند. امام را در صندلي عقب خودرو نشاندند و يكي در سمت چپ و ديگري در سمت راست امام، مراقب ايشان بودند. نكته جالب توجه اين بود كه لرزه، تمام بدن اين افسران را فراگرفته بود و هرچند ثانيه يك بار بدن آنها به امام كه در كنارشان بود برخورد مي كرد. امام هم كه متوجه ترس افسران شده بودند، از آنها پرسيدند كه از چه مي ترسيد؟ گفتند: امام خميني. ايشان هم گفتند نترسيد، من همراه شما هستم و دستش را روي زانوي آنها گذارد تا آرام شوند. اين خاطره اي بود كه خود امام تعريف مي كردند.
مي گويد: از مسووليت خوشم نمي آيد. از همان اول دنبال امام بودم و طلبگي، نه چيز ديگر. مي گوييم: چرا؟ مي گويد: همه خميني ها اين طوريند.
در مورد نحوه امرار معاشش سوال مي كنيم. به حوزه بزرگ علميه شرق تهران اشاره مي كند.
مي گويد: خانه ام را هم بچه هايم برايم خريدند. من هم با اين موضوع چندان موافق نبودم، چراكه زماني زمين هاي شرق تهران در اختيار من بود، اما هيچ از آنها استفاده شخصي نكردم. پدر شكوفه را هم ما درآورديم؛ شخصي طاغوتي كه زمين هاي شرق تهران را در اختيار داشت و مي خواست مردم را از آنجا بيرون كند.
نامه همه مراجعان را امضا مي كند. مي گويد: وقتي با يك امضا درخواست و مشكل مردم را حل كنم، چراكه نه!
از خاطراتش كه سوال مي كنيم، مي گويد: حداقل يكهزار صفحه مي شود. مي گوييم: چرا كتاب خاطرات ننوشته ايد؟ مي گويد: زماني فكر مي كردم كه شايد ريا شود، اما تصميم دارم اين كار را بكنم.
ماجراي حلبي آباد
بني صدر رئيس جمهوري وقت بعد از 2ماه اعلام كرد كه مي خواهد به حلبي آباد بيايد. ما هم شرايط را آماده كرديم، اما بني صدر زودتر از ما رفته و از آنجا بازديد كرده بود. تعدادي از مجاهدين خلق و منافقان نيز كه در دانشگاه علم و صنعت بودند با بني صدر صحبت كرده بودند و اين جريان را كه ما گفته بوديم به مردم حلبي آباد زمين بدهيم و اينجا را كه مركز فساد است خراب كنيم به بني صدر گفته بودند.
ما به محض رسيدن، ديديم در ميان جمعيت اثري از مردم حلبي آباد نيست و همه آنها دانشجويان دختر و پسر دانشگاه علم و صنعت هستند، دختري هم كنار بني صدر بود كه در عمليات مرصاد كشته شد. بني صدر در سخنراني اش مخالفت خود را با خرابي حلبي آباد اعلام كرد. ضمنا گفت: به بنده گفته اند كه پاسدارها مردم را مي زنند، بنده با اين حركت هم كاملا مخالفم و بايد جلوي آن گرفته شود.
در اين حين از من هم خواستند كه سخنراني كنم. وقتي خواستم سخنراني را شروع كنم، ناگهان تعدادي شروع به داد و بيداد كردند و گفتند كه جلالي خميني دزد است و از ما پول گرفته و ... دوربين از يك طرف ما را نشان مي داد و از طرفي آنها را. در همان زمان تمام نمايندگان جامعه روحانيت را به مركز دعوت كرديم و بني صدر هم آمد. پس از قرائت قرآن، من براي سخنراني وقت گرفتم و گفتم: آقاي بهشتي! آقايان روحاني! اين بني صدر، آن رئيس جمهوري كه اسلام مي خواهد نيست. من آنچه را بايد مي ديدم، در حلبي آباد ديدم، كساني كه عليه انقلاب اطلاعيه مي دادند از ايشان حمايت مي كنند. جلسه تمام شد و در نشست ديگري كه آقاي مرواريد هم بودند، شركت كرديم. بني صدر هم آمده و به من گفت: آقاي جلالي! شنيدم شمشير عليه ما كشيدي؟