پنجشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۸۳
به انگيزه انتشار آلبوم به تماشاي آبهاي سپيد
شناگري نگاه در آبهاي سپيد
اشاره : كار مشترك حسين عليزاده و ژيوان گاسپاريان پس از يك سال از اجراي صحنه اي آن ازسوي نشر موسيقي هرمس به بازار موسيقي عرضه شده است . نوشته زير نگاهي دارد به اين آلبوم.
010764.jpg
عليرضا پوراميد
«تماشاي آبهاي سپيد» كاري صحنه اي و ضبطي غيراستوديويي از اجراي مشترك موسيقي توسط ژيوان گاسپاريان، حسين عليزاده و گروه نوازندگان و هم آوايان ايراني(فارسي- ارمني) است. در ابتداي نوار و پس از شنيدن تشويق حضار، مضرابهاي پخته و شفاف و بده بستانهاي مضرابي عود و شورانگيز (بگو و بشنو) و تك هاي پرطنين و نمكين و...
... در ادامه فضاسازي هاي شورانگيز براي عود و تمبك تا به اصطلاح ورزشكاران دونده(باد آن بخوابند) و آن فضاهاي ريتميك را به زيبايي دنبال نمايند و به ناگاه و برخلاف آنچه مهياي شنيدنش شده اي (به لحاظ ضرباهنگ)، حضور شكوهمند دودوك با كششي بلند و كشيدگي در صدا به آرامش و تفكر مي خواندت با لطافتي سيال و سرشار كه عمق را و ژرفا را به جاي امواج و خيزابها مي نماياند و دعوتت مي كند با دلربايي و لوندي به فضاهايي رمزآلود و رازناك و دلكش و خبردارت مي كند كه در تبعيدگاه خاكي تأمل و تعمق را فقط شايسته اي و ديگر موارد سطحي است و حبابين:
بوي فردوس زاكناف جهان گم شده بود
ناگهان سرزگريبان تو بيرون آورد
قطعه «تماشاي آبهاي سپيد» به رغم آن كه ظاهراً  به دليل طولاني بودن و تكرار در كلام و شعر، زماني فراتر از عرف زماني يك قطعه در يك آلبوم (۲۲ دقيقه) را به خود اختصاص داده و خسته كننده مي نمايد، اما در نهاد و ذات خود هم ترا به شنيدن موسيقي دل شدگان مي برد و هم راز نو را با زباني رمزگون برايت نوروايي مي كند و «شكوفه ها/ به تماشاي آبهاي روان رفتند، رفتند، رفتند...»
قطعه ساري گلين: (پارسي و ترك و آرمن همزبان «اي بسا دو ترك چون بيگانگان» )(۱) با آن تعدد و تنوع اجراهاي قديمي و جديد اين ترانه (در سبكهاي متفاوت) كه هر شنونده موسيقي حداقل يك بار، در حافظه شنيداري خود اجرايي از آن را به ياد دارد، اما با آن مقدمه نو و شنيدني و تنظيم جديد براي هماوايي و همنوايي گويي روايتي ديگرست از نغمه اي آشنا و همچنين به دليل استفاده از سه زبان (فارسي _ تركي- ارمني) در شعر ترانه، مي توان اين قطعه را عقد واسط و ركن واحد مجموعه كارها(به عنوان موسيقي تلفيقي) برشمرد و در لابه لاي جملات و نغماتش هم ،شخصيت و هويت فرهنگي، هنري تنظيم كننده آن را فهميد. دودوك بيداركننده حسرتهاي شيرين، شورانگيز و عود برانگيزاننده شور و شعور و نقاره و كوزه، دمام و دف جهان و جانت را سرشار از نوا مي كنند. نقشي كه در قطعه آواز پرنده ها، به راستي در پيوندي مرفق و تلفيقي موفق، بارها بر رگ جان مي زندت و بي مضراب مرتعش مي سازدت.
با شنيدن ساري گلين و به دليل استفاده آهنگساز (طراح تنظيم و راوي جديد) از عنصر رنگ و جلوه صداها، بهتر مي توان به ظرايف آوازي و ارائه ريزه كاريهاي مينياتوري در صداي افسانه رثايي و تأثير عميق تعلم و تعليم در محضر اساتيد آواز، متكي بر عناصري چون پويايي و جويندگي، دانش و پژوهش، پي برد و تفاوتهاي يك حنجره تعليم يافته و معلم ديده زحمت كشيده و پاكيزه را با صداهاي بي هويت و سردرگم و مقلد، مشاهده كرد، فقط نمي دانم چرا نام شاعران سه گانه اين اثر در دفترچه راهنما ذكر نگرديده است. قطعه آواز پرنده ها همانگونه كه ذكر شد به عنوان گروهي ترين كار سازي (بدون خواننده) پر از ريتم ها و تكنيك هاي زيبا است، بويژه نوازنده عود در شره زني و به اصطلاح مضرابهاي گيتاري و نوازنده كوزه كه صداي بال كبوتران را و تحرير بال كبوتري را با سرعت جالب توجه دست، تداعي مي كند و ناخواسته هرگاه كه تو از نعمات ديگر مي خواهي بر خواب خوش مستي پلك سنگين كني و چشم نگشايي تا در باز بودن گوش و بستن چشم، احساس ات را جلابخشي و صفا و لذت بيشتري ببري به ناگاه نوازنده كوزه ترا با سيلي هاي پياپي كه بر گونه كوزه اش مي زند از آسمان خيال بر زمين توجه فرو مي كشاندت و به گفته مولانا فخرالدين عراقي هم توجه ندارد كه:
 من مست مي  عشق ام هوشيار نخواهم شد
زين خواب خوش مستي بيدار نخواهم شد
و بر صورتت طپانچه ها مي زند تا شايد از خواب كوزه اي برخيزي كه:
حريفي سبويي بدوشم نهاد/ نهاني سبوسر به گوشم نهاد
كز اين پيش چندي درين بوستان/تو انگور بودي و من باغبان
كنون من سبويم تو مي خواره اي/برو چاره اي  كن كه بيچار ه اي (۲)
قطعه «ماما» (مادر) با شعر و صداي ژيوان گاسپاريان بر آمده و برخاسته اي هنرورز و هنري منش از فرهنگ كهن قومي ايراني، تلاشگر و پوياست. وقتي گاسپاريان مي خواند گويي يك آوازه خوان مغولي دارد آوازي ترين آواي جهان (مارين هو) را با آن شكل منحصر به فرد فرياد مي كند. به راستي صدا و ساز گاسپاريان اثبات اتحاد و اشتراك همه فرهنگها در ريشه و به عبارتي تك ريشه بودن همه فرهنگهاست، واحدي كه توسط اولين ناشران و موزعان فرهنگي (كولي ها، گوريان، لوليان و...) گامهاي نخست گستردگي و تنوع و تكثر را برداشته است (بحث جاي خود را دارد و مجالي جديد و جامع را مي طلبد.)
اين همه عكس مي  و نقش نگارين كه نمود
يك فروغ رخ ساقي ست كه در جام افتاد(حافظ)
اين حنجره و آن ساز با استفاده هوشمندانه طراح قطعات و جنبش  ديگر سازها، ترا به تماشاي تاريخ قوم آرمن مي برد، فرزندان آليك، كه از رنجديده ترين و شكيبا ترين اقوام جهانند، فرزنداني دورافتاده از مادر خود (ايران) و فرهنگي جزء و جدا مانده از مام فرهنگي خويش اند، تاريخي سرشار از تنگناها و مصائب .
تاريخ نگاري نمي كنم بلكه اين صداي دودوك و شيوه نوازندگي گاسپاريان بود كه همراه با صدايش مرا به تاريخ مي برد و تاريخ قومي ايراني و آرايي كه اين افتخار را دارد كه در بلندترين نقطه سرزمينشان (كوه آرارات) كشتي حضرت نوح به خاك (گل) مي نشيند و اجداد مان همراه با نياكان موجودات ديگر پاي به خشكي مي نهند و از شگفتي هاي آنان اين كه همگي مسيحي اند و پور مريم در باورشان بسيار لطيف تر از ديگران و مراسم و آئين هايشان جذاب تر و دير نيست و در تاريخچه پيدايش بسياري از علوم و فنون نام افراد ارمني به عنوان اولين ها، ثبت شده است(۳) اولين معماران، اولين سينماپردازان، عكاسان و نيز در رشته تئاتر و موسيقي و ... در مشروطه نيز يپرم خان (يفرم) با آن زندگينامه عجيب و دگرگوني هاي شخصيتي و پيچيده كز شگفت انگيزترين موجودات كارگاه هستي است و يك زيباروي ازين قوم (شيرين)، آتش بر كاخ و كاشانه خسرو و فرهادزده، بيستون و تيشه و .... را جاودانه ساخت.
اي صبا از من بگو فرهاد بي بنياد را
در ميان عاشقان بدتخم ننگي كاشتي
بيستون را بهر شيرين گرتو مي كندي به جان
تيشه آهن چه مي كردي تو مژگان داشتي (۴)
و از عشاق كهن در روايات آنان و به تعبيري ليلي و مجنونشان كه (سيپان و شيراز) نام دارند و هزاران هزار دليل و برهان ايراني بودن و فرهيخته بودن اين قوم كه در هنر و صنعت و ورزش بويژه، همواره از نام آوران و تأثيرگذاران و افتخارآفرينان ميهن بوده اند و اگر چه امروز ارمنستان هم مثل تاجيكستان، كشوري مستقل محسوب مي شود ،اما اين فقط يك مرزبندي جغرافيايي است نه فرهنگي و نه احساسي و نه حتي انساني و ... بماناد.
و اما قطعه آخر اين نوار (حيلت رها كن) كه انتظار مي رفت به خاطر اين كه پايان بخش مجموعه  مي باشد از جلوه و زيبايي بيشتري برخوردار مي شد اما گويا چوب قدرت و استحكام و وجاهت قطعات ماقبل از خود را مي خورد و نيز انتخاب ابياتي از اين غزل، كه كمتر در ذهن شنوندگان و علاقه مندان موسيقي كه ابيات ديگري از اين غزل را بارها شنيده اند، سابقه شنيداري دارد و البته اين (بكربودن ابيات) حسن و امتيازيست، اما نامأنوس بودن برخي از واژگان و تشبيهات مثل (ليله القبر و يا گوشوار هم صحبت عارض و...) شايد در پيدايش اين نظر، تأثير داشته است.
مجموعه مذكور، به دليل حسن استفاده از عوامل و طراحي هوشمند و عامرانه خالق اثر از ملودي ها و نغمه ها و سازهايي با آن صداها وسونوريته شگفت و اثيري بويژه سازهاي شورانگيز و دودوك و كوزه و آميزش و آميختگي با لحن ها و رنگهاي صوتي حنجره هاي ورزيده در آفرينش كشش ها و غلتها، زيرها و بم ها و تحريرهاي متنوع و بلند و ريز و كشيده و... ترا به تماشاي آبهاي سپيد، تماشاي رازآلودگي و رمزگونگي آب، كه درين حالت نه آرام است و نه مواج و در عين حال هم نشان از حرارت و خشم دارد و هم دليل سردي و برودت است و ... ترا به شناوري و شناگري و غوطه وري به مدد باله هاي گوش مي برد و شناسنامه و شناسه اي از اثر انگشت، امضاء، بوي و خوي و خلاصه سبك و سياق و شيوه اعتقادي حسين عليزاده در آهنگسازي موسيقي تلفيقي و هماوايي و هم نوازي و ... و اين كه چرا او را در نوازندگي مي توان تقليد و تكرار كرد(شايد) اما در سازندگي هرگز...(۵)
روزي فردي براي آزردن گفت موسيقي مورد علاقه شما انسان را به ياد ديون و بدهكاري هايش مي اندازد و منتظر انكار و استدلال از طرف بنده بود كه من به او گفتم درست مي گويي و نه تنها موسيقي بلكه هر هنر عميق و جدي اين گونه است و مرا نيز به ياد بدهي هايم مي اندازد و همه را هم همين طور، اما تو اگر ازين يادآوري ناراحت مي شوي به خاطر نوع ديون توست، بدهي هايت را تغيير ده و آنان را متعالي ساز تا از تذكرشان آزرده نگردي. به هر حال، به همه آناني كه با ياد ديون خويش دلگير ومكدر نمي شوند لذت بردن و شنيدن اين كار را سفارش مي نمايم.(۶)

پاورقي:
۱- با اجازه مولانا و بنابر ضرورت موضوع بيت تغيير كرد واصل آن: (اي بسا هندو ترك همزبان/وي بسا دو ترك چون بيگانگان)
۲ و ۳- شعر از سلطان  العلماء نائيني است كه همراه با اشاره به موضوع اولين ها در هنر و ورزش و... از توجهات و تذكرات دوست گرامي  آقاي سيدفريد قاسمي است.
۴- شعر بنابر روايتي از ملافاطمه كرماني (رفسنجاني) و به روايت ديگر منسوب به خانم نوابه خفي همسر حشمت الملك و مادر امير شوكت الملك مي باشد و البته استاد باستاني پاريزي در هردو مورد ترديد دارند (كتاب «از سير تا پياز» صفحه ۵۸۸)
۵- به خاطر دارم در همان روزهايي كه كنسرت (عليزاده-گاسپاريان) اجرا مي شد و استاد شجريان هم از جمله مدعوين برنامه بودند بنده به دليل اين كه توفيق تماشاي آبهاي سپيد را نيافته بودم از استاد شجريان جويا شدم و نظرشان را پرسيدم استاد مطالبي را فرمودند كه برجسته  ترين جمله اي كه در خاطرم نقش بست، اين بود: «... ذوق موسيقايي و هنري و نيز ميل به كشف راههاي جديد و تجربه هاي نو در آقاي عليزاده فراتر از ديگر هنرمنداني ست كه مي شناسم...»
۶- قبل از انتشار آلبوم فوق الذكر، با استاد عليزاده گفت وگويي انجام پذيرفته كه بخش مربوط به كنسرت تلفيقي و ... ان شاءالله در آينده خواهد آمد.

جفا با شعر بزرگان
ولي الله كاووسي
گفته اند و شنيده ايم كه مرحوم نورعلي خان برومند- استاد بزرگ موسيقي ايران- در يكي دوشب آخر عمر، به كنسرتي دعوت شده كه در آن شخصي به همراه اركستر سمفونيك، غزلي از حافظ را به صورت اپرا اجرا كرده و ايشان پس از شنيدن آن موسيقي بسيار برافروخته و خشمگين گشته و گفته اند: «اينها حالا كارشان به جايي رسيده كه شعر حافظ را مسخره مي كنند» .(۱)
به گمانم زمان آن رسيده كه آن بزرگوار در آيد ز قبر و بدرد كفن و ببيند كه جماعتي از خوانندگان و آهنگسازان امروزي چه بيدادها كه با اشعار مفاخر ادبيات ايران نمي كنند.
از آنجايي كه در فرهنگ ما شعر و موسيقي پيوندي هميشگي داشته اند، همواره يكي از دغدغه هاي اصلي موسيقيدانان  يافتن شعري مناسب براي آهنگ خود و يا ساختن آهنگي در خور براي يك شعر بوده است و مبحث تلفيق شعر و موسيقي يكي از دروس مهمي است كه هر هنرجوي موسيقي ايراني بايستي مدتي از دوره آموزش خود را صرف آموختن اين فن نمايد و در اين راه به پرورش ذوق خويش و فراگيري علم عروض و قافيه و آشنايي با ظرايف شعري بپردازد. اما ظاهراً تمام اين موارد در سال هاي اخير به فراموشي سپرده شده و هر خواننده و آهنگساز تازه از راه رسيده اي براي پنهان نمودن نقاط ضعف بسيار نغمه هاي سست و شلم شورباي خود بي درنگ به سراغ شعر يكي از شاعران اسم و رسم دار مي رود و با اجرايي كه در نهايت بي سليقگي و آسان پسندي انجام شده، هم شنوندگان امروزي را از آن شعر بيزار مي كند و هم تن آن بزرگان را در گور مي لرزاند.
غزل معروف مولانا، با مطلع «شد زغمت خانه سودا دلم» پيش از اين از سوي هنرمنداني مورد استفاده قرار گرفته و در قالب تصانيفي زيبا و گوشنواز هم اجرا و پخش شده است. كس ديگري هم آمده و با شيوه اي به اصطلاح مدرن، آهنگي بر روي اين شعر ساخته و يكي هم خوانده و... غزل مولانا را خراب كرده اند.
جستجوي هرگونه ارتباطي ميان مفاهيم شعر با جمله بندي و فراز و فرود نغمه هاي موسيقي كاري بس بيهوده مي نمايد. همين ترانه سر هم بندي شده بزن و برويي كه هر صبح و شام از صداوسيما به گوش مي رسد و گويا دست اندركاران موسيقي اين سازمان به شفاعت شعر مولانا، نواقص بي شمار آن را بخشيده اند و به دفعات آن را پخش مي كنند تا به ياري آن، نسل جوان بيگانه از خويش را با گنجينه هاي فرهنگ و ادبيات ايران زمين آشنا سازند! يا خواننده ديگري كه جنس صدايش هيچ سنخيتي با حال و هواي لطيف و تغزلي شعر كلاسيك فارسي ندارد و عجب آن كه دست بردار هم نيست و با اجراي آهنگهايي بسيار خشن و ناهماهنگ با اين اشعار زيبا، آنها را سلاخي مي كند.از آن جمله است غزل «زان يار دلنوازم» از حافظ و «بنماي رخ كه باغ و گلستانم آرزوست» از مولانا. دريغ از اندكي تفكر و تامل و به خرج دادن كمي سليقه!
در كنار اينها، آثار هنرمنداني وجود دارد كه با ساختن تصنيفهايي پرشور و استخواندار، به آن دسته از اشعاري هم كه كمتر مورد توجه بوده اند، جاني تازه بخشيده اند و نمونه آن غزل «مزن بر دل زنوك غمزه تيرم» از حافظ است كه با آهنگي از «حسن يوسف زماني» زيبايي اين غزل مهجور حافظ دوچندان شده است و اجراي استاد شجريان هم كه جاي خود دارد.
سنگ موسيقي اصيل را به سينه نمي زنم؛ داشته ايم آهنگهاي زيبايي را كه در قالب موسيقي پاپ و مدرن بر روي اشعار بزرگان ادب پارسي ساخته شده و نه تنها به مفهوم شعر لطمه اي وارد نكرده كه جذابيت آن را نيز افزوده اند. به عنوان مثال غزل سعدي با مطلع «من آن نيم كه دل از مهردوست بردارم» كه توسط يكي از خوانندگان پاپ قديمي اجرا شده و انصاف را كه زيبا و شيوا هم اجرا شده است.
بسياري از بزرگان شعر و موسيقي معاصر كشورمان مونس و همدم ساليان يكديگر بوده اند و حاصل اين دوستي ديرينه هربار موجب به وجودآمدن اثري شده كه گنجينه هنرمان را غني تر از پيش ساخته است. رهي و محجوبي و بنان، سايه و لطفي و شجريان و ديگران، هنرمنداني بوده اند كه هر يك با سالها رياضت و تامل و تحمل، نام خويشتن را در تاريخ هنر اين سرزمين به ثبت رسانيده اند و در اين تلفيق قدرتمند شعر و موسيقي آثاري پديدآمده سرشار از نيروي زندگي، اميدواري، عشق، اصالت و انساندوستي و آيا نسل امروز به چه چيزي بيش از اينها نيازمند است؟ اين مهم به دست نيامده مگر در سايه مطالعه فراوان، كسب آگاهي از رموز و ظرائف شعري، انضباطي هنري و خود را مسئول دانستن در برابر فرهنگ و مردم؛ و نه در طلب و تمناي ثروتي و شهرتي دوروزه، آن هم از راه سهل انگاري و عوام فريبي.
بياييم و اگر به خيرمان اميدي نيست، شر مرسانيم.
۱-ميرمنتهايي. سيدمجيد؛ سنت و مدرنيسم در موسيقي ايران؛ تهران: فرزان روز؛ ،۱۳۸۱ ص ۱۰۴.

پرسشي با مسئولان سازمان سنجش
لبخندي نثارمسئولان دانشگاه موسيقي
سيدابوالحسن مختاباد
چهارشنبه دو هفته قبل ۳۲۰ نفر دانشجويي كه براي آزمون كارشناسي ارشد دوره كارشناسي ارشد موسيقي به محل موردنظر مراجعه مي كنند، با درهاي بسته مواجه مي شوند. يكي از دست اندركاران حاضر در ساختمان اداري دانشگاه موسيقي در خيابان فاطمي به اين افراد مي گويد محل امتحان تغيير پيدا كرده و به ساختمان دانشگاه هنر در خيابان بزرگمهر انتقال يافته است. ۳۲۰ دانشجو، برخي با وسيله شخصي و برخي ديگر با اتوبوس مرحمتي مسئولان آزمون به سمت خيابان بزرگمهر مي روند.
قرار است ساعت ۳ عصر آزمون شروع شود، اما دست اندركاران آزمون مي گويند: «چون دير آمده ايد، آزمون با ساعتي تأخير آغاز مي شود»
دانشجويان، يك ساعتي منتظر مي مانند اما باز هم خبري از شروع آزمون نيست. ناگهان و برحسب تصادف _ اگر به تصادف اعتقاد داشته باشيم _ برق دانشگاه قطع مي شود و قوزي بالاي قوز.
يكي، دو ساعتي همگان در انتظار آمدن برقند. برق مي آيد و فرياد شادماني دانشجويان به هوا بلند مي شود. اما اين شادي ديري نمي پايد، چرا كه همچنان برگزاري آزمون در هاله اي از ابهام باقي مانده است.
هنگامي كه اعتراض و هيابانگهاي دانشجويان از اين همه بي نظمي و بي مسئوليتي بالا مي گيرد، يكي از مسئولان سازمان سنجش سر مي رسد و با عذرخواهي از دانشجويان مي خواهد كه صبر پيشه كنند. اما صبر جميل هم ثمري نمي دهد و در نهايت اين همه وقت و مطالعه و انرژي و... بادهوا مي شود. چرا؟ نمي دانم كسي هست كه پيگير چرايي چنين اتفاق نادري باشد.
010770.jpg
نسيم دل انگيز (آلبوم و كتاب)
شاملو كاربند، سالها است كه بي هيچ ادعايي به كار تدريس موسيقي سنتي و نيز گاهاً انتشار برخي آلبومهاي موسيقي دست مي يازد. اين هنرمند شناخته شده در تداوم كارهاي آموزشي خود، مجموعه اي از ۲۴ قطعه (چهار مضراب _ دو ضربي) را براي تار و سه تار نت نويسي و به همراه آلبومي از سوي انتشارات ابريشمي فر روانه بازار كتاب و موسيقي كرده است. انتشار اين مجموعه مي تواند براي هنرآموزان موسيقي مفيد فايده باشد.

نگاه
به ياد استاد زنده ياد محمدحسين مهرابي نقال وشاهنامه خوان
مرگ راوي
استاد محمدحسين مهرابي شاهنامه خوان و نقال پيش كسوت سال گذشته در همين روزها دارفاني را وداع گفت. نوشته زير را پژوهشگر نقال و نقالي و شاهنامه خواني فاطمه حبيبي زاده ملقب به گردآفريد نوشته است كه مي خوانيد:
010767.jpg
آنان كه به صد زبان سخن مي گفتند
يارا چه شنيدند كه خاموش شدند؟
يادم مي آيد پاييز سال ۸۰ بود، با دوستي درباره پژوهش در خصوص روايتگري آييني و آشنايي با روايتگران آييني صحبت مي كردم و او گفت براي شروع مردي را معرفي مي كنم كه گنج ادب پارسي است، شاهنامه خوان است و نقال، علاوه بر اين منقبت خواني، ليلي و مجنون خواني، شيرين و فرهاد خواني و... از هنرهاي بي نظير اوست.
او مضاف بر نقال، شاهنامه خوان و مفسر شاهنامه بودن، راوي قرآن نيز هست و قرآن را به شيوه آوازي پارسي مي خواند كه اين هنرش خود ارزش موسيقايي بكر و بالايي دارد. او نوحه خواني و مداحي مي داند و به جرأت مي توانم بگويم كه هفت پيكر نظامي را حفظ است بي آنكه با وجود كهولت سن بيتي را فراموش كرده باشد، علاوه بر اين با ديوان حافظ ،مولانا و سعدي بسيار مأنوس است و در يك كلام او سخنوري بي نظير است...
خانه اش در شهرستان «سي سخت» از استان كهكيلويه و بويراحمد و نامش استاد «محمدحسين مهرابي» است.
- پنج شنبه ششم دي ماه ۱۳۸۰ _ سي سخت _ مجاورت كوه دنا _ منزل استاد مهرابي _ اتاق استاد ،در باز مي شود و استاد پير نقالي ايران پا به درون مي گذارد. پالتويي بر دوش و عصايي بزرگ در دست .مردي با پوست تيره، چهره اي مهربان، گرم و صميمي با چشماني نافذ كه حتي بيماري آب مرواريد و كم سو شدن چشمانش نفوذ آنها را كم نكرده، مرد كهن كنارم نشست، خيلي شاد و بذله گو. حركات تند و چابك دست و سرش و خنده هايش به سان جواني بيست ساله مي نمود. در چهره او گرد پيري و ناتواني نمي ديدي، فراموشي و زوال نمي ديدي. در او اقتدار مي ديدي، شكوه زندگي و بس.
او را نود و دو سال سن بود.
تا كنارم نشست از همان اول بسم الله رفت سراغ شاهنامه:
- شاهنامه خوندن قلق داره، وزن داره، كار هركسي نيست، نمايش براي مرد خوب نيست، در قرآن نوشته. من اهل نمايش نبوده و نيستم. در ايران بياييد شاهنامه خون ها را جمع كنيد. من از آنها سئوال مي كنم اگر جواب دادند، جايزه دارند. من جوان كه بودم محققي از من پرسيد: خسرو پرويز چرا «هالوش» (۱) رو كشت؟
من گير كردم. بله. واقعاً براي شاهنامه خون حيف است كه شاهنامه را دقيق نخواند. من بعد از آن اتفاق كه نتوانستم جواب آن آقا را بدهم و به خاطر آن يك سئوال، يازده بار شاهنامه را از اول تا آخر ختم كردم.
كل شاهنامه را حفظم. در سينه ام هست. از كارها، اتفاق ها، از شاهون، همه و همه. از هر شاهنامه خوني پرسيدم اردشير بابكان كيه، هيچ كدام بلد نبودند، هيچ كدام.»
او خيلي سر ذوق آمده بود. گاه مي خنديد و گاه مزاح مي كرد.
- «اما سيت بگم» (نقل اردشير بابكان).(۲)
و گفت از ابتدا تا انتها به گويش لري. چه شيرين! چه فصيح! حافظه اش محشر بود! همه شخصيت ها، اسم ها، وقايع سر جاي خود بودند. هيچ وقت نقلي اينگونه نشنيده بودم. به پادشاهي شاپور اول كه رسيد رفت سر داستان كرم هفتواد و جنگ اردشير با مهرك نوش زاد و...
استاد مهرابي از پدرش خاطره خوبي نداشت. مي گفت مادر مادرش او را به مكتب خانه فرستاد.
آن روزها از بين كتاب هايي كه مي خواند به شاهنامه گرايش بيشتري پيدا مي كند. از قضا صداي خيلي خوبي هم داشت، در جواني همه او را مي شناختند و از صدايش حرف مي زدند. عمه اش از ترس نظر بد (چشم زخم) در تخم مرغ سورمه مي ريخت و به خوردش مي داد. خودش مي گفت: «عمه ام آنقدر تخم مرغ سورمه زده به خوردم داد تا صدايم خراب شد، عاقبت روزي به او گفتم عمه! تو به من خيلي ظلم كردي، خيلي. و او گفت نه عمه من مي خواستم مردم تو را چشم نزنند»!
استاد مهرابي شيفته جنگ رستم و اسفنديار بود و رستم و سهراب. وقتي از او پرسيدم از زنان شاهنامه كدام را بيشتر دوست داري؟ گفت: «گردآفريد. گردآفريد دختر گژدهم پورگودرز بود و...»
و خلاصه نقل گردآفريد را گفت تا پايان سهراب كشون. داستان برزو پسر سهراب را هم گفت و آنقدر با شور و شيدايي كه انسان خود را در دل ماجرا مي ديد. گاه بين داستانش پند و حكمت مي گفت و گاه طنزي چاشني داستان مي نمود.
نمي دانم چه شد كه حين گفتن خاطره سربازي اش در اهواز ياد داستان اسكندر مقدوني افتاد و اينكه پسر داراب است و چه و چه.
استاد مهرابي از كودكي در مكتب خانه، شاهنامه و نظامي مي خواند و قرآن را هر چهل و پنج روز يكبار ختم مي كرد. به طوري كه حاجي آقا معلم مكتب خانه اش را به حيرت و شگفتي وامي داشت.
در جواني به واسطه صداي خوبش، همواره به مجلس بزرگان دعوت مي شد و برايشان مي خواند. سالهاي سال نقالي كردن در مجلس بزرگان، خوانين و بي بي ها از خاطرات فراموش ناشدني اش بود. مي گفت: «بي بي ها زنان خوانين بودند. خيلي با قدرت. شيري بودند براي خودشان. هميشه مجلس راه مي انداختند و مرا مي خواندند كه در مجلس شان نقل بگويم و بخوانم.»
*پي نوشتها در دفتر روزنامه موجود است.

موسيقي
اجتماعي
انديشه
زندگي
سياست
سينما
ورزش
|   اجتماعي  |  انديشه  |  زندگي  |  سياست  |  سينما  |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |