منافع ملي يا وجاهت فردي؟
ميزگردي با حضور حسن گرامي دكتر صادق زيباكلام و مرتضي رسولي پور پيرامون نهضت ملي شدن نفت - واپسين بخش
|
|
گفت وگو: علي عظيمي نژادان
در نخستين بخش گفت وگوي حاضر به زمينه هاي شكل گيري جنبش ملي شدن نفت و جريانات موافق و مخالف آن پرداخته شد. پس از ترور ناموفق شاه در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷ و تبعيد آيت الله كاشاني، وي به طور مرتب با نمايندگان مجلس وقت كه در زمينه نفت مشغول به كار بودند، نامه نگاري مي كرد و آنان را به امر ملي سازي صنعت نفت ترغيب مي كرد. همچنين قتل رزم آرا در اين امر (ملي شدن) بي تأثير نبود. در نهايت اين نكته هم در ميزگرد حاضر اشاره شد كه نهضت ملي شدن نفت با برخورداري از خصلتي استقلال طلبانه و ضد استبدادي الهام بخش جنبش هاي مشابه در خاورميانه گرديد. واپسين بخش مطلب را پي مي گيريم:
* آقاي رسولي پور! شما در جايي اين نكته را ذكر كرديد كه متاسفانه نگاه اكثر مورخين و محققين نسبت به رجال گذشته ايران از يك نگرش مطلق گرايانه سرچشمه مي گيرد و نگاه متعادل در اين ميان بندرت وجود دارد. حالا من مي خواستم به دنبال پرسشي كه از آقاي دكتر زيباكلام مطرح نمودم از شما هم اين سوال را بپرسم كه آيا ما مي توانيم در برهه ملي شدن نفت به آن دسته از رجال ايران كه به هر دليلي مخالف ملي شدن صنعت نفت و آن اعلاميه ۹ ماده اي جبهه ملي بودند لفظ خيانت و سرسپردگي اطلاق كنيم؟
رسولي پور:اينكه آيا آن تقسيم بندي كلاسيك تاريخ نگاري ايراني كه رجال را به ۲ دسته خادم و خائن تقسيم بندي مي كردند درست است يا خير مي توان اينگونه اضافه نمود كه ما يكدسته رجالي داشتيم كه انصافاً درستكار بودند اما لزوماً كار درست را در عرصه سياست انجام ندادند. و اتفاقاً رجالي را هم داشتيم كه برعكس درستكار به مفهوم اخلاقي كلمه نبودند ولي در عرصه سياست، خيلي درست و بجا عمل نمودند. مثلاً قوام السلطنه جزو دسته دوم است كه گرچه عده زيادي او را از لحاظ اخلاق فردي، انگيزه ها و نياتش چندان درستكار نمي دانند ولي ايشان بخصوص در غائله آذربايجان و كلاهي كه به قول برخي بر سر استالين گذاشت و اتفاقاً با قراردادي كه با استالين امضا نمود آبروي شخص خودش را فداي مصالح ملي كرد، نشان داد كه چقدر رجل سياستمدار و برجسته اي است. در صورتي كه دكتر مصدق و اطرافيانش بخصوص در حزب ايران گرچه در ابتدا خيلي خوب عمل كردند ولي بعدها نشان دادند كه به دليل داشتن نگرش رمانتيك نسبت به آمريكا و ناديده گرفتن ماهيت زيربنايي رابطه آمريكا و انگلستان نتوانستند به هيچگونه توافقي در مذاكرات مربوط به حل نفت تن در دهند.
من در ادامه صحبت هاي جناب دكتر زيباكلام كه كاملا مطالب ايشان را تاييد مي كنم، مي خواهم اين نكته را بيافزايم كه به طور كلي موضوع نفت اگرچه در ظاهر يك پديده اقتصادي است اما درمورد ايران از بدو پيدايش نفت، اين مساله كاملا به يك امر سياسي بدل شد و اگر دولت انگلستان اجازه مي داد كه اين موضوع به امري سياسي مبدل نشود چه بسا كه نفت، امروز مي توانست در صنعتي شدن جامعه ايران نقش مهمي را ايفا نمايد. درحالي كه از همان ابتدا نفت از پيكره اقتصادي جدا شد و به گونه اي به عنوان يك امر سياسي قلمداد گشت.
به عنوان مثال در قرن نوزدهم رقابت هاي ديرين ميان انگلستان و شوروي مردم ايران را بر آن داشت كه به موضوع نفت به عنوان يك مسئله سياسي نگاه كنند كه البته جريان هاي بعدي هم سياسي بودن اين موضوع را تشديد نمود. تمديد قرارداد نفت در ۱۹۳۳ يك موضوع كاملا سياسي بود. همچنين در دوران بعد از جنگ جهاني دوم و به خصوص در وقايع مربوط به آذربايجان موضوع نفت باز كاملا شكل سياسي به خود گرفت. موضوعي كه نزديك بود، استقلال كشور را به خطر بياندازد و بخشي از سرزمين ايران؛ يعني آذربايجان تجزيه گردد.با طرح دوفوريتي دكتر مصدق در مجلس چهاردهم مبني بر ممنوعيت واگذاري نفت به بيگانگان و همچنين طرح ماده واحده غلامحسين رحيميان در همين مجلس چهاردهم مبني بر لغو يك جانبه قرارداد نفت جنوب، باز يك پديده سياسي محسوب مي شد. بر اين اساس به نظر مي رسد كه رهبران نهضت ملي نفت به خصوص در سال هاي پس از جنگ جهاني دوم و تغيير بلوك بندي اي كه در ميان قدرت هاي بزرگ صورت گرفت با بهره گيري از افكار عمومي كه طالب استيفاي حقوق ايران بودند موضوع ملي كردن نفت را وسيله اي براي كسب استقلال ملي ايران قرار دادند. يعني اين رهبران، سطح مناقشه را از منظر اقتصادي به يك موضع سياسي ارتقا دادند.
رهبران نهضت ملي چنان كه دكتر زيبا كلام هم فرمودند از موضوع ملي شدن نفت يك هدف سياسي داشتند يعني هدفشان كسب استقلال سياسي كشور بود. منتها در موقعيت خاصي كه از لحاظ سياست داخلي و خارجي حائز اهميت است به دليل فقدان يك ايدئولوژي منسجم و برخورد سيستماتيك و حساب شده وسيله به هدف تبديل شد؛ يعني شرايط به گونه اي شد كه آن قانون ۹ ماده اي ملي شدن نفت كه يك وسيله بود تبديل به هدف شد و به نوعي قداست پيدا كرد؛به طوري كه هر پيشنهادي كه در مذاكرات طرفين براي اداره اين دستگاه عظيم اقتصادي پيشنهاد مي شد چون با آن قانون ۹ ماده اي منافات داشت به راحتي رد مي شد.
همانگونه كه قبلا عرض كردم استقلال سياسي و اقتصادي در اولويت بود. اما نكته بعدي كه موضوع عدم پايبندي دولت انگليس به تعهداتي بود كه در قراردادهاي پيشين يعني چه در قرارداد دارسي و چه در تمديد آن قرار داد كه در ۱۹۳۳ منعقد شده بود صورت گرفته بود.
در ملاقاتي كه هندرسون با آيت الله كاشاني داشت گفت: ما به شما كمك نموديم تا نفت خود را ملي كنيد. مرحوم كاشاني هم در پاسخ گفت : ولي شما مقدار زيادي از اين كمكتان روي اين حساب بوده كه ما آزادي بدست بياوريم تا به دام كمونيسم نيفتيم و البته اين را هم بدانيد كه ايران هيچگاه كمونيست نخواهد شد
من به عنوان نمونه به چند شاخصه اشاره مي كنم: شركت نفت انگليس ايران در محاسبات خودش كليه درآمدهاي شركت هاي وابسته را هيچ وقت در محاسبات خويش منظور نمي كرد. نكته ديگر اين كه باتوجه به رقم قابل توجه فروش نفت، شركت نفت هيچ گاه در بيلان خود اعداد و ارقام واقعي را منعكس نمي كرد و علاوه بر آن مبالغ هنگفتي را به عنوان ماليات به دولت انگلستان، به ايران تحميل مي كرد. به همين علت بود كه هنگامي كه قرارداد نفت قوام _ ساد چيكف مطرح شد مجلس به دليل تعارضي كه اين قرارداد با مصوبه سال ۱۳۲۳ داشت،آن را كان لم يكن قلمداد كرد. از اينجا موضوع استيفاي كامل حقوق نفتي ايران از شركت نفت مطرح شد. اين را هم بايد توجه داشت كه در آن موقع دولت انگلستان از اعطاي امتياز نفتي به دولت شوروي به هيچ وجه ناراضي نبود. درواقع براي برقراري يك موازنه مثبت، ميان اين دو انگليسي ها مي خواستند كه اگر امتيازي در منطقه جنوبي دارند روس ها هم در منطقه شمالي داشته باشند. پس ناكامي دولت شوروي در كسب امتياز نفت شمال نه به دليل مخالفت انگلستان بلكه به دليل تدبير قوام السلطنه به لحاظ يك عنصر داخلي و همچنين مخالفت آمريكا و شخص ترومن و اولتيماتومي كه آمريكا به شوروي داد، صورت گرفت. در اينجا مناسب است كه به يك نكته مهم ديگر در سطح بين المللي اشاره كنم و آن هم اين است كه در سال هاي پس از جنگ جهاني دوم و تا حدودي هم قبل از جنگ به خصوص دردو كنفرانس اقتصادي بين المللي كه درمورد انرژي در سال هاي ۱۹۴۲ و ۱۹۴۴ در واشنگتن انجام گرفت، اين بحث مطرح شد كه دولت هايي كه داراي منافع انحصاري در قراردادها هستند بايد براي مشاركت اعلام آمادگي نمايند. اما انگلستان كه موضوع نفت ايران را به كلي از اين قراردادهاي جديد و مسائل ديگر كشورهاي خاورميانه جدا كرده بود حاضر به قبول اصل مشاركت نشد فقط پذيرفت كه ميزان قابل توجهي از نفت را به قيمت ارزان به كمپاني هاي نفتي آمريكايي بفروشد و به ازاي هر تن چند شلينگ اضافي به ايران بپردازد اما انعقاد قراردادي كه شركت نفتي آمريكا با ونزوئلا انجام داد و اصل تنصيف (۵۰-۵۰) را رعايت نمودند خود اين قرارداد ملاكي براي قراردادهاي بعدي گشت. همين قرارداد تنصيف درمورد نفت در آستانه ملي شدن نفت درمورد عربستان هم صورت گرفت و همين امر فضاي داخلي كشور را تا حدود زيادي متحول كرد. نخبگان ايران در آن زمان _ احساس كردند كه حداقل قراردادي كه براي تأمين منافع ملي ايران ضروري است، بايد ۵۰ درصد منافع عايدي، عايد ايران شود. اين امر چيزي بود كه در زمان زمامداري رزم آرا هم مطرح شد يعني به خصوص نامه اي كه سفير انگلستان به رزم آرا نوشت و در آن اشاره كرد كه ما حاضر به چنين كاري هستيم (پذيرفتن اصل تنصيف) مؤيد اين نكته است. البته رزم آرا مفاد اين نامه را علني نكرد اما به نمايندگان مجلس گفت كه شما طرحي را بدهيد كه ۵۰ درصد اين عوايد نصيب ما گردد و بعد اين امر را به عنوان برگ برنده و پيشنهادش يا كاري كه در دولت خودش دارد _ مطرح مي گردد به زمين بزند. درصورتي كه انگليسي ها در آن موقع تا حدودي موافق اين داستان بودند و پيشنهاد خودشان بود.
پس يكي موضوع بروز جنگ سرد و ايجاد نظام دوقطبي و مشخص شدن دو ايدئولوژي متعارض در سطح نظام بين الملل و دومين موضوع استراتژي سد نفوذ يا انسداد بود كه توسط ترومن مطرح شد . به موجب چنين استراتژي و طرح مارشال به اين نتيجه رسيدند كه براي مهار كمونيسم و متوقف كردن روند آن در كشورهاي اقماري بايد از طريق اعطاي يكسري امتيازها و كمك هاي اقتصادي به جوامع روبه رشد از يك طرف و از طرف ديگر با تقويت كردن ناسيوناليسم در اين جوامع رو به رشد دست بزنند. كه البته نمونه بارز اين ديدگاه را در افرادي چون: جورج آلن، جورج مك گي و دكتر هنري گريدي ملاحظه مي كنيم. اين ها افرادي بودند كه در دستگاه ديپلماسي آمريكا كاملا معتقد بودند كه براي جلوگيري از نفوذ كمونيسم به لحاظ سياسي ما بايد از ناسيوناليست ها و ناسيوناليسم حمايت نماييم. اين ها درواقع آن چهارچوب ها و زمينه هايي در سطح نظام بين المللي بود كه فضاي كشور را به سمت ملي شدن هدايت كرد.
در پايان عرايضم بايد به ۲ دستاورد بزرگ ملي شدن نفت اشاره نمايم. يكي نيل به استقلال سياسي و اقتصادي است كه به هر حال هدف اصلي بانيان مطرح كردن ملي شدن صنعت نفت بوده است كه مي دانيم عملا اولين حركت جدي ضداستعماري در سطح خاورميانه بوده و نكته قابل توجه اين است كه درست ۲ هفته پس از اعلام ملي شدن صنعت نفت ژنرال نجيب و جمال عبدالناصر عليه خاندان فاروق قيام مي كنند و دستاورد ديگر پيروزي ايران در ديوان بين المللي لاهه، و دادگاه هاي ونيز، توكيو و همچنين شوراي امنيت است .
* در اينجا مي خواهم از آقاي گرامي اين پرسش بنيان فكنانه را مطرح كنم كه باتوجه به صحبت هاي دكتر زيباكلام و آقاي رسولي پور درصورتي كه شرايط آن وقت ايران به گونه اي مي بود كه مسئله نفت آنقدر مهم تلقي نمي شد و به خصوص با موضوع استقلال مملكت آنقدر گره نمي خورد تا آن وقايع به آن صورتي كه گذشت اتفاق نمي افتاد آيا رهبران آن وقت ايران به خصوص مرحوم مصدق و آيت الله كاشاني سخن يا سخنان ديگري براي گفتن داشتند؟ منظور اين است كه آيا جنبش ملي شدن صنعت نفت و سيستم فكري رهبران آن _ تنها محدود به وجهه ضداستعماري و استقلال طلبانه بود يا اين كه وجوه ديگري از جمله وجوه آزاديخواهي و برقراري حكومت قانون را هم در پي داشت چون يكي از انتقاداتي كه عده اي نسبت به اين نهضت و رهبران آن مي گيرند اين است كه وجه استقلال طلبانه و ضداستعماري اين جنبش به قدري غليظ بود كه مي توان گفت تبديل به هدف در خود شد، نه وسيله اي براي كسب آزاديهاي مدني و اجتماعي- سياسي و برقراري حكومت قانون نظر شما چيست؟
گرامي: پس از شهريور ۱۳۲۰ بطور مرتب اين آقايان و آقايان ديگري كه در صحنه بودند اين مسئله آزاديخواهي را مطرح مي نمودند و اتفاقاً شديداً هم بدنبالش بودند و البته بيشتر اين هدف را در قالب مبارزه با انگليسي ها صورت مي دادند. در تمام دوراني كه در خدمت مرحوم كاشاني بودم تا آنجايي كه بخاطر دارم مرتب اعلاميه ها صادر مي شد و فعاليت هايي صورت مي گرفت كه عليه دخالت انگلستان بود و همه اين ها بدين خاطر بود كه آنها خواهان مقداري آزادي بيشتر و رهايي از چنگال قدرت بزرگي چون انگليس بودند. تمام تلاشهاي افرادي چون دكتر مصدق و حتي فردي چون قوام السلطنه -كه بخصوص در جريان مسئله آذربايجان حركت مهمي صورت داد- اين بود كه بند استعمار گسسته شود و ما بتوانيم به خودمان متكي باشيم. البته مسئله نفت كه نفوذ بيگانگان را در ايران هر چه بيشتر گسترش داد عامل مهمي در ايجاد نهضت هاي ضداستعماري در ايران شد ولي چنانكه گفتم شرايط به گونه اي بود كه نمي شد جنبه ضداستعماري را از جنبه ضداستبدادي و جنبش آزديخواهانه جدا كرد. چون تمام مبارزين وقت در امر مبارزات ضداستعماري جنبه آزاديخواهي و رهايي از سلطه اجانب و وابستگان داخلي آنها را مدنظر داشتند.
در عين حال، همان گونه كه جناب رسولي اشاره كردند در جريان ملي شدن نفت آمريكا هم نقش موثري داشت يعني در عين اينكه ظاهراً همراه و همگام دولت انگلستان بود ولي در عين حال مي خواست كه براي خودش هم جاي پايي باز نمايد.
من در گفت وگويي كه به خاطر دارم، مرحوم آيت الله كاشاني با لوي هندرسون (سفير وقت آمريكا در ايران) داشت ، در آنجا هندرسون اظهار داشت كه ما آمريكاييها به شما كمك نموديم تا نفت خود را ملي كنيد و مرحوم كاشاني هم در پاسخ ابراز داشتند كه ما هم از اين بابت از شما متشكريم در ملاقاتي كه هندرسون با آيت الله كاشاني داشت گفت: ما به شما كمك نموديم تا نفت خود را ملي كنيد. مرحوم كاشاني هم در پاسخ گفت : ولي شما مقدار زيادي از اين كمكتان روي اين حساب بوده كه ما آزادي بدست بياوريم تا به دام كمونيسم نيافتيم و البته اين را هم بدانيد كه ايران هيچگاه كمونيست نخواهد شد.
اين نكته هم قابل ذكر است كه جو آن زمان به گونه اي بود كه هنگامي كه قراردادهاي حتي مناسبي از جانب فرضاً آمريكاييها در ايران پيشنهاد مي شد تمام مسئولين وقت اعم از دكتر مصدق و بخصوص مشاورين نزديك وي در حزب ايران از قبيل مرحوم حسيبي ، مرحوم سنجابي و.. وحشت داشتند كه آن قراردادها را بپذيرند . وحشت از اين كه مبادا از چشم مردم بطور جدي بيافتند و متهم به اين شوند كه به آرمان هاي ملت خيانت ورزيده اند؛ بخصوص كه گروه هايي مانند حزب توده هم در اين ميان وجود داشتند كه منتظر فرصتي براي اتهام زدن به نهضت ملي بودند.
|