نقدي بر «عزيز ميليون دلاري» فيلم برگزيده اسكار ۲۰۰۵
هرچه قوي تر سخت زمين مي خورند
|
|
عليرضا آشوري
ايستوود با تمركز بر روابط بين دو شخصيت اصلي فيلم، كم كم ماجراي بوكس، كه محور اصلي فيلم به شمار مي رود، را به كنار مي راند و تا پايان بخش نخست فيلم شاهديم كه بوكس عملاً به محملي براي بيان حرفهاي ديگري تبديل شده است.
امثال كلينت ايستوود در سينماي حال حاضر دنيا انگشت شمارند. چه بخواهيم چه نخواهيم او از معدود بازماندگان نسل طلايي هاليوود است و همين سابقه و تداوم حضور، اعتبار مضاعفي براي اين بازيگر/ كارگردان به همراه آورده است. تحليل زندگي حرفه اي و هنري او به دليل اشتغال توأم ايستوود به بازيگري و كارگرداني چندان ساده نيست. اما روند حركتي زندگي هنري او حكايت از درك بالاي اين هنرمند قديمي از اوضاع اطرافش دارد. زماني ايستوود يكي از محبوب ترين و پولسازترين بازيگران سينما محسوب مي شد اما به مرور افراد ديگري جانشين او شدند.
ايستوود آگاهانه حضورش به عنوان بازيگر را به مرور كم رنگ كرد و در عوض به دلمشغولي ديگرش يعني كارگرداني پرداخت. فيلم هاي اوليه ايستوود نشانگر تأثير پذيري محض او از دو استادش سرجولئونه و دان سيگل بودند، اما به مرور و بخصوص از دهه نود به بعد تمركز بيشتر او بر كارگرداني، اين ۱۵ سال اخير را به دوران اوج فعاليت هنري او تبديل كرده است.
ايستوود هرگز بازيگر خيلي خوبي نبوده است (مثلاً در مقايسه با همنسلانش نظير شون كانري) اما به مرور به كارگرداني صاحب سبك و مسلط تبديل شد. او بعد از اختتاميه غمبارش بر سينماي وسترن كه دو اسكار بهترين فيلم و كارگرداني را برايش به ارمغان آورد، جدا از يكي دو فيلم واقعاً بد مثل قدرت مطلق، فيلم هاي خوب و بعضاً بي نظيري ساخت. مثل پل هاي مديسون كانتي كه آنقدر كه شايسته بود قدر نديد، نيمه شب در باغ خير و شر و دو فيلم كه در عرض دو سال گذشته بسيار مورد توجه بودند يعني رودخانه مرموز و حالا دختر ميليون دلاري (با ترجمه صحيح تر عزيز ميليون دلاري). ايستوود در دو فيلم اخير نشان مي دهد كه به لحاظ كارگرداني در قله جاي دارد. پيچيدگي و ابهام و فضاي سنگين رودخانه مرموز در كنار ملودرام ورزشي عزيز ميليون دلاري با آن داستان و فضاي ساده و كاملاً قابل دركش از تسلط كارگرداني ايستوود حكايت دارد. به هر حال رودخانه مرموز توان رقابت با ارباب حلقه ها را نداشت اما در بردن دو اسكار نقش اول و دوم مرد براي شون پن و تيم رابينز كاملاً محقق به نظر مي رسيد، اما در عوض عزيز ميليون دلاري جبران كرد و ۴ جايزه اصلي و مهم بهترين فيلم، كارگردان، بازيگر اول زن و بازيگر مرد را از آن ايستوود و همكارانش كرد.
عزيز ميليون دلاري در نگاه اول يك فيلم ورزشي مشابه بقيه فيلم هايي از اين دست به نظر مي آيد. فرانكي (كلينت ايستوود) يك مربي قديمي بوكس است كه تنها دخترش او را رها كرده و اكنون تمام زندگي او در يادگيري زبان يوناني و آموزش به يكي از شاگردان مستعدش خلاصه مي شود. اما اين شاگرد جديد هم به دلايل مالي او را رها مي كند. تنها همدم او نظافتچي سياهپوست سالن (مورگان فريمن) است كه از يك چشم نابيناست. در اين بين زن جواني به نام مگي (هيلاري سوانك) با اصرار و سماجت از فرانكي مي خواهد مربيگري و آموزش او را بر عهده بگيرد. تا اينجاي قضيه بسيار شبيه ساير آثار ورزشي بخصوص فيلم هايي كه درباره بوكس ساخته شده است. امتناع ايستوود از پذيرفتن مربيگري اين زن به دليل سن بالاي او براي يادگيري بوكس (مگي ۳۱ ساله است) هم كاملاً كليشه اي و آشنا به نظر مي رسد و بعد هم دقيقاً طبق انتظار تماشاگر فرانكي آموزش به مگي را مي پذيرد. با اين تفاسير شايد بتوان گفت كه با فيلمي كاملاً كليشه اي طرف هستيم و بر طبق همان كليشه ها مگي بايد سخت و شديد تمرين كند. در يكي دو مسابقه پيروز شود، بعد به شدت شكست بخورد، دوباره خود را جمع و جور كند و در يك انتقامگيري قابل پيش بيني حريفش را شكست دهد. ولي دقيقاً از همين جا به بعد همه چيز تغيير مي كند و تماشاگر با فيلمي كاملاً دور از ذهن مواجه مي شود. دليل مگي براي ورود به دنياي بوكس نه دستيابي به شهرت و پول كه به دست آوردن غرور و عزت و نفس و احترامي است كه جامعه و خانواده اي پرتوقع به ناحق از او دريغ كرده اند. او يك گارسن معمولي است كه ازدواج نكرده و به سختي روزگار مي گذراند. او فقط مي خواهد جايگاه اجتماعي واقعي خود را به دست آورد.
در طول ماجراي تمرينات مگي و ورودش به دنياي بوكس برخلاف آن چيزهايي كه پيش بيني مي شود، ايستوود به وضوح از نمايش تمرينات طولاني و نفس گير ورزش بوكس مي پرهيزد و معدود صحنه هاي تمرين فرانكي و مگي همگي بهانه اي براي ارتباط پيچيده اين مربي و كارآموز نامتجانس هستند كه به تدريج به ارتباط واضح پدر و فرزندي تبديل مي شود. از سوي ديگر زندگي شخصي اين دو محوريتي خاص در ماجرا دارند و برعكس صحنه هاي مبارزه فيلم گرچه به لحاظ حجم حدود چهل درصد كل ماجراهاي فيلم را تشكيل مي دهد ولي نگرش كمي عجيب ايستوود صحنه هاي مبارزه را هم به چيزي متفاوت تبديل كرده است. بر طبق انتظار مگي نبايد آن طور سريع و قدرتمند پيشرفت كند ولي مي بينيم كه در مبارزاتش به سادگي و گاهي در همان راند اول و دوم حريف را ناك اوت مي كند. اين پيروزي هاي قاطع و پياپي به جاي آنكه تأثيري مثبت داشته باشد، حسي از اضطراب و آرامش قبل از طوفان را القا مي كند.
ايستوود با تمركز بر روابط بين دو شخصيت اصلي فيلم، كم كم ماجراي بوكس، كه محور اصلي فيلم به شمار مي رود، را به كنار مي راند و تا پايان بخش نخست فيلم شاهديم كه بوكس عملاً به محملي براي بيان حرفهاي ديگري تبديل شده است.
آسيب ديدگي و مغلوب شدن مگي با توجه به روند خاص مبارزات فيلم چندان دور از ذهن نيست اما اين آسيب به حدي شديد و وحشتناك است كه تماشاگر را شوكه مي كند. با اين تفاسير كليشه بهبودي و به پا خاستن مجدد مگي خيلي زود فراموش مي شود. تناقض واضح تحرك و شادابي فوق العاده مگي با فلج و زمين گير شدن فعلي اش آنچنان مخوف است كه بعيد به نظر مي رسد كسي تحت تأثير آن قرار نگيرد. موفقيت چشمگير مگي در رينگ و فروپاشي دلخراش او بعد از آخرين مسابقه دوروي يك سكه هستند.
فرانكي كه قبلاً مربي مگي محسوب مي شد و با غرور پيروزي هاي درخشان شاگردش را تماشا مي كرد حالا مستأصل و متأثر فقط مي تواند با او حرف بزند؛ تماشاگر لحظه به لحظه بيشتر در ماجرايي لاينحل غرق مي شود و خاطره موفقيتهاي قبلي مگي، بر تأثير كوبنده نيمه دوم فيلم مي افزايد.
مگي كه در ابتداي فيلم عزت نفس و احترام را در زندگي خود كم دارد حال كه آن را به دست آورده حاضر نيست به سادگي آن را از دست بدهد. وقتي پايش را قطع مي كنند و از فرانكي تقاضا مي كند او را بكشد يكي از كوبنده ترين صحنه هاي فيلم به تصوير كشيده مي شود. حالا فرانكي هم آنقدر عزت نفس به دست آورده كه با چشماني اشكبار، شاگرد دختر/خوانده اش را با دستهاي خود كشته و از التماس به دختر بي رحمش دست بردارد. اين غرور و افتخار حتي به نظافتچي سالن هم تسري مي يابد. جايي كه آن مشت زن جوان و پرمدعا را با يك ضربه ناك اوت مي كند. ورود مگي به زندگي تلخ فرانكي و نظافتچي گرچه در نهايت شادي آفرين نيست اما غرور و تشخص را به هر دوي آنها بازمي گرداند. فرانكي ديگر كشيش كليسا را دست نمي اندازد و واقعاً از او راهنمايي مي خواهد. آموزش به مگي و بعدتر مراقبت بي فايده از او، پوچي را از زندگي فرانكي حذف كرده است.
مرگ مگي نقطه اوج اين ملودرام تلخ و تكان دهنده است. قطع دستگاه اكسيژن و بوق ممتد دستگاه مونيتور ضربان قلب، در تقابل با چهره آرام و آسوده مگي كه به خواب مي رود، فقط نمايشگر رهايي زني است كه ديگر هرگز نمي خواهد به حضيض زندگي قبلي خود بازگردد.
از بعد ساختاري و روايي شايد بتوان عزيز ميليون دلاري را با گاو خشمگين مارتين اسكورسيزي مقايسه كرد. در آن فيلم هم زندگي جيك لاموتا به بهانه بوكسور بودن او و نمايش صحنه هاي بوكس به محور اصلي ماجرا تبديل مي شود و نيمه دوم فيلم داستاني كاملاً متفاوت با بخش اول را روايت مي كند. جالب اينكه همين امسال ايستوود در رقابتي تنگاتنگ با اسكورسيزي مي توانست جوايز اصلي آكادمي را از آن خود كند، گرچه از حق هم نگذريم عزيز ميليون دلاري كمابيش بهتر از هوانورد اسكورسيزي به نظر مي رسيد.
از بعد فني عزيز ميليون دلاري مثل اغلب آثار ايستوود كار شسته رفته و بي ايرادي است. موسيقي كم حجم، تدوين دقيق و حساب شده و فيلمبرداري نرم و ظريف فيلم، عزيز ميليون دلاري را به فيلمي راحت و ساده تبديل كرده است. شايد گفتار متن فيلم تنها ايراد آن باشد. گفتار متن اين فيلم صرفاً توضيح واضحات مي دهد و عملاً باري از دوش فيلم برنمي دارد. درواقع روايت فيلم آن قدر قدرتمند، واضح و ساده است كه گفتار متن در فيلم به مقوله اي كاملاً نچسب و حتي تحميلي تبديل مي شود.
شايد در هياهوي پست مدرنيسم و روشنفكري بعضاً اعصاب خردكن اروپائيها، تمجيد از فيلم ايستوود لبخند تمسخر را بر لبان برخي از دوستان بنشاند ولي تاريخ سينما نشان داده است كه ساختن فيلم هاي ساده با اسلوب كلاسيك و روايت ساده و تماشاگرپسند كه در عين حال مبتذل و پيش پا افتاده هم نباشد كار بسيار بسيار دشواري است. كلينت ايستوود با موفقيت كامل از پس انجام اين كار دشوار برآمده است. گرچه متأسفانه فيلمسازان بزرگي مثل او به عنوان ابزاري براي سركوب مخالفان در دست آكادمي علوم و هنرهاي سينمايي يا همان اسكار قرار گرفته اند. به هر حال هنوز هم مي توان به افرادي چون ايستوود اميدوار بود.
|