ناصر خليلي از كسبه خيابان قصر دشت 50 سال است كه راديو لامپي تعمير مي كند . وقتي وارد مغازه او ميشويد از تعدد راديوهاي عتيقه حيرت ميكنيد
سهيلا بيگلرخاني
ناصر همه عشقش راديوهاي قديمي است، عشقي كه باعث شده دل از بچه هايش در آمريكا بكند و همه عمرش را در قصر دشت و در ميان راديوها بگذراند. اين راديو يكي از باقيمانده هاي نسل آندلياست؛ نخستين راديويي كه وارد بازار ايران شد.
به سختي مي شود، خليلي را ميان راديوهاي لا مپي قديمي اش پيدا كرد. 46 سال قبل به قصردشت آمد. از همان سال تا امروز در مغازه كوچك اش راديوهاي قديمي را تعمير مي كند. عاشق اينها هستم. اين را ناصر خليلي مي گويد: تعمير كار 73 ساله راديوهاي لا مپي.
ناصر، بچه اصفهان است و بزرگ شده آبادان، البته تا 27 سالگي. پس از آن دست زن و فرزند را گرفت و راهي تهران شد؛ خيابان قصردشت، مغازه اي در ابتداي خيابان و خانه اي چند كوچه آن ورتر.
ناصر فقط با راديوهاي لا مپي سر و كار دارد. راديوهاي ترانزيستوري بچه بازي است. امروز مي خري، فردا خراب مي شود. يك راديوي عهد عتيق را نشان مي دهد و مي گويد: 50 سال كار كرده، تعمير شود، 50 سال ديگر هم كار مي كند.
در آبادان بود كه راديو ايران برنامه هاي خود را آغاز كرد، 65 سال قبل. 10 - 15 ساله بودم، دلم مي خواست يك راديو فادا داشته باشم. سركوچه قديمي ما يك كفاشي بود. عصرها مي رفتم، راديو گوش مي كردم. پيش خودم مي گفتم، مي شود كه من هم روزي يك فادا بخرم.
توضيح مي دهد: اول راديوي آندليا به ايران آمد و بعد از آن 70 سال قبل راديوي فادا وارد بازار ايران شد.
چندين سال قبل فرزندان ناصر ترك وطن كردند. همين طور همسرش. من ماندم. هيچ جا وطن نمي شود.
۴ پسر و يك دختر و يك مغازه پر از راديوهاي قديمي حاصل يك عمر زحمت و تلا ش ناصراست. 19 سال تنها زندگي كردم.
ناصر حالا با همسر دومش زندگي مي كند، اما دلش هنوز پيش بچه هاست.
از اينها عكس بگير. به عكسي اشاره مي كند كه به ديوار آويخته. اين من هستم، اين هم 4 پسرم. خيلي التماس كردند پيش آنها بمانم. در آمريكا زندگي مي كنند. اما من نتوانستم. يك بار 15 ماه رفتم، يك بار هم 3 ماه. هر دو بار گريه كردم تا مرا به ايران برگردانند.
بيشتر راديوهاي مغازه خليلي براي تعمير آورده شده اند. جوان ها مي آيند و مي گويند اين يادگار پدر ماست. تعميرش كن. بعضي از مردان مسن هم راديو را براي تعمير مي آورند. اين راديوها امواج را بهتر مي گيرند. به خصوص امواج راديوهاي خارجي را.
اما فقط گيرندگي بالا ي اين راديوها علت محبوبيتشان نيست. بعضي ها هم اين راديوها را براي عتيقه بودنشان نگهداري مي كنند.
خيابان قصردشت آسفالت نشده بود، يك خيابان خلوت و چند شهروند محدود، وقتي كه خانواده خليلي ساكن تهران شد. اين درخت ها را خودم كاشتم. دانه اي 12 زار خريدم. همان سالي كه آمدم. منظورش درخت هاي جلوي مغازه است. همين طور كه از گذشته مي گويد: ميان راديوها مي چرخد و يكي يكي آنها را نشان مي دهد. اين يكي هم راديو است، هم مثل كيف است.
آن راباز مي كند. داخلش گرمافون است و يك راديو 5 موج هم دارد. آن موقع بعضي ها از اين راديو مي خريدند. صفحه توي آن مي گذاشتند و وقتي به خيابان مي رفتند، با خود مي بردند. هم كيف بود و هم موسيقي گوش مي كردند. اين راديو كاركردي دارد مثل واكمن هاي امروزي.
پيرمرد مي گويد ديگر از اين راديو ها ساخته نمي شود و گاه مجبورند براي تعمير آنها جنس اين را ببندم روي آن ، بالا خره يك راهي پيدا مي كنم.
خدا عمرت بده
در اين 50 و چند سال بسياري از دوستان ناصر به او توصيه كردند، شغلش را عوض كند. همه دوستان من ميلياردر شدند. اما من اين شغل را دوست دارم. همين كه مشتري ها راضي از در خارج مي شوند، برايم كافي است. همين كه مي گويند خدا عمرت بدهد، يك دنيا مي ارزد. خدا را شكر... زندگي ام تامين است.
در ميان مغازه ناصر هر جور راديوي قديمي بخواهي يافت مي شود. از آندلياهايي كه با باتري 30 - 40 سانتي 91/5 كار مي كند، تا راديوهاي نفتي اينها الا ن 200 هزار تومان خريد و فروش مي شوند.
راديوهاي ناصر پيوند خاصي با راديوي عمارت كلا ه فرنگي دارد. آن موقع به آنجا مي گفتند، بي سيم. توي جاده شميران است. آبادان بودم كه راديو راه افتاد و صداي گوينده هاي ايراني و موسيقي هاي قديمي از راديوهاي مردم بلند شد، مي رود توي فكر، انگار آن صداها را مي شنود.
مردي عاشق وسايل قديمي
۲۵ سال قبل ناصر يك خودروي فورد كرتينا خريد (مدل .)۱۹۷۰ تا همين 2 - 3 ماه قبل اين فورد مغز پسته اي را در مقابل كوچه اش پارك مي كرد. 2 - 3 ماه قبل آن را دزديدند به خودش دلگرمي مي دهد: اين ماشين ها را اوراق نمي كنند. در تمام شهرها مشتري هايم دنبالش مي گردند. پيدا مي شود. خيلي تميز بود. آن را از سفارت انگليس خريده بودم.
ناصر تعميرات راديو لا مپي را از مهندس مظفر در آبادان آموخت. پيش انگليسي ها كار مي كرد. خدا بيامرز فوت و فن كار را به من ياد داد.
مرد عاشق وسايل قديمي هنوز چشمش پيش فورد سبز رنگ است. با خانم بچه ها مي رفتيم شيراز، اصفهان، همين اطراف كرج...
چشمان مرد برق مي زند. ياد فرزندانش مي افتد. آلبوم عكس را مي آورد و عكس پسران و نوه ها را يكي يكي نشان مي دهد، اما به سرعت حواسش پرت راديوها مي شود. تعميركار اين راديوها ديگر پيدا نمي شود. و قطعات يدك هم پيدا نمي شود. مجبورم بعضي را دو تا يكي بكنم.
ناصر هنوز چشم هايش آنقدر خوب مي بيند كه بدون عينك راديوها را تعمير كند. براي من تعمير اين راديوها سخت نيست. اما براي كسي كه با راديو ترانزيستوري كار كرده، تعمير اين راديوها خيلي سخت است.
ناصر را با عشق هايش تنها مي گذاريم و با صدايي كه از يك راديوي لا مپي قديمي به گوش مي رسد: اي الهه ناز، با دل من بساز