پنجشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۸۴ - - ۳۶۷۹
تو نسيم خوش نفسي
صداي ايران شصت و پنج ساله شد
000237.jpg
عكس: امين محمدي
در ميان انبوهي مردم كه در صحن سرا و كوچه هاي اطراف اجتماع كرده بودند، اين سوال مطرح شده است كه اين همه آدم و ساز چطوري در اين جعبه كوچك جا شده اند؟
حميد ذاكري
بالا خانه سراي بزرگ اربابي با قالي هاي لا كي رنگ فرش شده و مخده ها و پشتي ها دورتادور چيده شده است. حياط بزرگ از چند ساعت پيش آب و جارو شده و رد خون گوسفند پرواري كه پيش پاي ارباب قرباني شده و بعد با دستان ماهر حسين فديشه اي به سرعت پوست كنده و گوشت آن تكه تكه شده به دقت تميز شده و درون گودال وسط حياط از هر نخاله و آشغال پاك پاك است. بوي برنج اعلا ي شمال در ديگ روي آتش گوشه حياط بزرگ فضا را پر كرده و شامه هر روستايي گذرنده اي را مي نوازد. آمد و شدهاي تند و دستپاچه خدمه از مطبخ به حياط و كوچه و بالا خانه نشان از سور شبانه دارد.
اينجا خانه مباشر ارباب سعيدي نيشابوري است. ساعتي پس از نيمروز ارباب با كالسكه - و نه با ماشين - رسيده و پس از صرف ناهار به خواب پسين رفته است. منتظرند ارباب بيدار شود تا ميهمان ها يكي يكي بيايند.
ميهماني اما همگاني نيست و فقط چندي از بزرگترها و خرده مالك هاي ده دعوت دارند.
ديگر اهالي بايد به دود كباب و بوي عطر پلو قناعت كنند و نان بيات و قاتق ناچيز خود را به ياد آنچه در بالا خانه مباشر مي گذرد، سق بزنند. عصر بلند است و از هم اكنون چراغ توري ها نفت كرده و آماده شده تا به محض فروشد خورشيد در پشت كتل ها و شكسته هاي كلقندشت روشن شوند و اتاق هاي بالا خانه و ايوان و همه سرا را مثل روز روشن كنند.
از ساعتي پيش مردم تك و توك دور و بر خانه جمع شده اند، دو نفر، سه نفر راجع به آنچه قرار است اتفاق بيفتد، حرف مي زنند. نه عروسي است، نه عزا، نه مجلس ميهماني اربابانه بعد از خرمن و نه هيچ مناسبت معمول ديگر. چشم ها به چوب بلند صليب مانندي كه روي بام خانه مباشر برپاست دوخته شده و همه حرف و سخن ها پيرامون صدايي است كه قرار است تا ساعتي ديگر از بالا خانه مباشر بلند شود. جعبه بزرگ جادويي از پيش به وسيله مهندسي كه از شهر آمده تنظيم و سيم آنتن نصب و مخزن مخصوص آن از نفت تميز پر شده است. راديو نفتي تا ساعتي ديگر روشن خواهد شد و تمام مردم روستا و عده زيادي كه از روستاهاي همجوار براي حضور در اين واقعه تاريخي گرد آمده اند، صداي راديو را خواهند شنيد.
حالا  ميهمان ها رسيده اند و به ادب دورادور اتاق هاي بالا خانه دوزانو نشسته اند. ارباب سعيدي، صاحب اين روستا و خيلي روستاهاي ديگر، به كبر به مخده تكيه زده و عباي نازك نائيني بردوش، تسبيح شاه مقصود ريزدانه اش را مي چرخاند و با فكر و انديشه به قليان پك مي زند! در ميان جمع، او تنها كسي است كه با اين پديده عجيب نوظهور آشناست و در منزل تهرانش به كرات پاي راديو نشسته است. ديگران هاج و واج به مهندس نگاه مي كنند كه با دستگاه ور مي رود.
چي شد پس، روشنش كن ديگر مهندس.
هم الا ن ارباب.
اينجا ايران است.
صدايي پرطنين از جعبه بلند مي شود. پس واقعا اين جعبه جادو واقعي است و كار مي كند. سكوت بالا خانه و سرا و كوچه هاي اطراف را فرا گرفته است.
شنوندگان عزيز؛ اكنون به اجراي موسيقي غربي كه توسط گروه چكسلواكي اجرا مي شود، توجه كنيد.
بي گمان در همان مجلس بالا خانه و در ميان انبوهي مردم كه در صحن سرا و كوچه هاي اطراف اجتماع كرده بودند، اين سوال مطرح شده است كه اين همه آدم و ساز چطوري در اين جعبه كوچك جا شده اند؟
آدم هاي كوچولو هستند لا بد.
بي گمان اين سوال ذهن بسياري از اولين شنوندگان راديو را به خود مشغول داشته است، چراكه من خود وقتي براي اولين بار در سنين كودكي با راديو آشنا شدم همين سوال را اول از خودم و بعد از بزرگترهايم پرسيدم كه البته جواب هايي كه شنيدم يا چندان كامل و قانع كننده نبود يا من سر در نياوردم و ترجيح دادم همچنان در روياي خوش و شيرين آن آدم هاي شيك و خوش لباس كوچك - خيلي كوچك، به اندازه يك انگشتانه - فرو روم كه دور هم روي صندلي هاي كوچك نشسته اند و بر سازهاي كوچكشان آرشه مي كشند و چه صدايي درمي آمد ازآن سازهاي كوچك.
۸ ساعت برنامه، 5 ساعت موسيقي
اول آلمان، بعد تركيه؛ اين دو كشور الگوي رضاخان براي پيشرفت بود. آتاتورك براي كشورش راديو آورده بود و روز اول افتتاح راديو خودش پشت ميكروفن رفته و سخنراني مبسوطي در باب آينده روشن و تركيه غربي شده ايراد كرده بود. رضاخان هم دستور اكيد صادر كرده بود كه هرچه زودتر در ايران ايستگاه راديو درست شود.
سرانجام روز چهارم ارديبهشت ماه 1319 شمسي همزمان با جشن سالگرد سازمان پرورش افكار افتتاح شد. در ابتداي كار، راديو 8/5 ساعت در روز برنامه اجرا مي كرد
راديو لا زم است. رمز پيشرفت است. كار بي حساب نمي كند آتاتورك!
و اهالي دربار به تكاپو افتاده بودند هر طور شده ايستگاه راديو را وارد كنند. طبيعي است كه با توجه به گرايش شاه به آلمان و تركيه، در همه مراحل از اين دو كشور تقليد مي كردند؛ حتي در نوع اجراي برنامه ها.
كار احداث ساختمان اوليه راديو با دستپاچگي آغاز شد و چند ماه قبل از اتمام ساختمان، با سفيران خارج از كشور براي به دست آوردن الگوي مناسب رايزني هاي متعددي به عمل آمد. از جمله اين رايزني ها نحوه اجراي برنامه ها و اساس شكل اداره راديو بود. در ميان گزارش هايي كه از سفيران ايران در كشورهاي مختلف رسيد، گزارش تركيه جامع تر و راهبردي تر بود. در اين گزارش ضمن ارايه اطلا عات جامع و كارشناسانه، به چگونگي به كارگيري موسيقي در راديوي تركيه نيز اهميت ويژه اي داده شده بود، چراكه كاظمي، سفير تركيه از گرايش رضاخان به غرب باخبر بود. در واقع موسيقي كه از راديو تركيه پخش مي شد، تحت تاثير الگوهاي غربي بود و مي توانست مورد توجه رضاخان قرار گيرد. در بخشي از گزارش كاظمي آمده است: اين برنامه ها بي نتيجه نيست و اثراتي كه ظاهر شده به شرح زير است:
شناساندن تركيه به دنيا
شناساندن موسيقي ترك و ....
و بالا خره شناساندن ممالك ديگر كه در تركيه به زبان آنها در راديو اطلا عاتي مي دهد و آنها معامله به مثل كرده و شروع كردند به انتشار اخبار به زبان تركي، چنانچه فعلا  راديو لندن، رم، پاريس و بلغارستان به زبان تركي انتشاراتي داده و بعضي ها از قبيل رم و لندن حتي موسيقي ترك را هم مي نوازند.
او در بخش ديگري از گزارش درباره چگونگي موسيقي و نوع اركسترها در راديو و حتي نوع استخدام و وضعيت معيشتي مستخدمان، تعدادنفرات به كار گرفته شده، كمك هاي دانشكده عالي موسيقي تركيه در نواهاي اروپايي، تعداد نوازندگان و خوانندگان زن و مرد، حقوق ماهيانه، ماليات، استوديو براي موسيقي و ... اطلا عاتي وسيع و مفصل داده بود.
گزارش سفير ايران در تركيه نمونه و الگوي كاملي براي بنياد موسيقي و پخش موسيقي در راديو ايران بود. اين گزارش باعث شد سيستم اداري و توليدي در راديو تشكيل شود، اما از همان ارايه طريق ها هم آنطور كه بايد از آن استفاده نشد. اين بود كه در برنامه ريزي ابتدايي موسيقي اصيل ايراني و فكر اشاعه آن نيز مورد توجه قرار نگرفت.
اينجا ايران است، موسيقي غربي!
سرانجام روز چهارم ارديبهشت ماه 1319 شمسي همزمان با جشن سالگرد سازمان پرورش افكار افتتاح شد. در ابتداي كار، راديو 8/5 ساعت در روز برنامه اجرا مي كرد كه 5 ساعت آن موسيقي بود كه شامل سرود دولتي، سرودهاي كوشش،موسيقي غربي، موسيقي صحنه، موسيقي ايراني و موسيقي اركستر اروپايي بود.
موسيقي زنده چكسلواكي
غرب زدگي كامل در اوان احداث راديو باعث شد كه مين باشيان كه تحصيلا ت موسيقي را در آلمان انجام داده بود و اطلا ع چنداني از موسيقي ايراني و ملي نداشت و حتي نسبت به آن بي  علا قه بود و در عين حال با دربار ارتباط داشت، مسوول اجراي برنامه هاي زنده موسيقي هاي لا زم را با عده اي از دانش آموزان هنرستان عالي موسيقي كه سال 1317 راه اندازي شده بود، اجرا كند.
در نهايت نخست وزير با پخش سرودهاي دولتي، سرود كوشش، موسيقي غربي و موسيقي مختلف با استفاده از صحنه و موسيقي ايراني موافقت كرد.
براي اجراي موسيقي غربي گروهي متشكل از نوازندگان چكسلواكي، ارامنه مقيم ايران و چند نوازنده ايراني مشغول به كار شدند. نوازندگان خارجي به استخدام راديو درآمده بودند و حقوق بسيار بالا يي دريافت مي  كردند.
موسيقي كشور بايد تغيير كند!
رضاشاه از موسيقي غربي، به ويژه موسيقي آلمان، لذت مي  برد و هدف از تشكيل اركستر موسيقي غربي راديو و اداره موسيقي كشور ترويج و تبليغ بيشتر اين موسيقي بود. اين موضوع از اسناد و نامه هاي به جا مانده به خوبي قابل درك است. نخست وزير در نامه اي كه شانزدهم آبان 1317 به مين باشيان، رئيس موسيقي كشور داده، آورده است: پيرو ابلا غ شماره 33519، حسب الا مر مقرر گرديد كه اداره اي به نام موسيقي كشور در اين وزارتخانه به منظور تغيير موسيقي كشور و برقرار كردن اساس آن روي اصول و قواعد و گام هاي موسيقي غربي تاسيس شود.
در اين نامه وظايفي از قبيل ساخت و انتشار موسيقي و سرودها طبق آئين و اصول موسيقي جديد و متداول كردن قطعات و روش هاي موسيقي علمي و غربي و نشر مقالا ت، تشكيل كنسرت ها و مجالس سخنراني براي آشنا كردن اذهان و تعميم موسيقي جديد بين اهالي كشور به عهده مين باشيان گذاشته شده بود.
تكامل تدريجي
به تدريج، راديو از حالت اوليه درآمد و با گام گذاردن افراد تحصيلكرده و آشنا به فن برنامه سازي راديويي، برنامه هاي ناشيانه جاي خود را به اجراهاي بهتر و برنامه هاي قابل قبول تر دادند.
يكي از اقداماتي كه توسط علا قه مندان و اساتيد موسيقي اصيل ايراني انجام شد، ورود موسيقي ايراني به صورت جدي به راديو بود.
علا وه بر موسيقي برنامه هاي آموزشي، خانوادگي، جوانان و امثال آن نيز به تدريج جاي خود را در راديو باز كردند.
داستان هاي شب، گامي جدي در ادبيات داستاني
بدون شك هيچ يك از ما قديمي ترها آرم مشهور داستان هاي شب راديو را كه بخشي از سمفوني زيباي شهرزاد،ساخته ريمسكي كوساكوف است، فراموش نكرده ايم.
شايد بتوان شب هاي دهه 30 و 40 را با داستان هاي شب راديو تعريف كرد. در آن زمان كه هيچ سرگرمي ديگري جز راديو آن هم با برنامه هاي بسيار محدود وجود نداشت، اغلب خانواده ها منتظر ساعت 10 شب بودند تا پاي راديو بنشينند، چاي بنوشند و به دنباله ماجرا كه شب پيش در نقطه حساسي قطع شده بود، گوش كنند.
داستان هاي شب راديو ايران را از يك ديدگاه ديگر نيز بايد حايز اهميت دانست. اين برنامه كه هر شب به مدت نيم ساعت پخش مي  شد، زمينه اي درخور براي ذوق آزمايي نويسندگان و مترجمان بود.
خاطره اي كه متعلق به خيلي هاست
من (نگارنده) خود يكي از طرفداران پروپاقرص داستان هاي شب بودم. يادم مي  آيد در سن 10-11سالگي با چه التماس و زاري و اصرار و پافشاري بالا خره توانستم مرحوم پدربزرگم را (كه آن وقت ها با او زندگي مي  كردم) راضي كنم كه يك راديو گوشي تك موج كوچك برايم خريداري كند تا بتوانم داستان هاي شب را گوش كنم. آن وقت ها راديو در خانواده هاي مذهبي جايي نداشت و به شدت حرام تلقي مي شد. چه كشيد پدر بزرگ متشرع من با كوچولوي عاشق قصه و داستاني كه ته تغاري بود و به شدت مورد علا قه اش. بالا خره قول گرفت كه فقط داستان هاي شب را گوش كنم و لا غير.
قول؟
قول.
و بالا خره روز موعود فرا رسيد و ما براي خريد راديو راهي بازار شديم و يك راديو گوشي خريديم به قيمت 6 تومان.
هيچ وقت خاطره اولين شبي كه داستان هاي شب را گوش كردم يادم نمي  رود. زمستان بود، ما در خانه بزرگ قديمي مان در اطراف حرم مطهر امام رضا(ع) در مشهد، زيركرسي نشسته بوديم و من در ميان جمع اما به واسطه گوشي راديو در گوشم خارج از دنياي پيرامون، غرق شده بودم.
در داستان سياوش و سودابه. چه ناجوانمردانه به آن قهرمان زيبا و مظلوم بهتان زدند و چه ناجوانمردانه تر كشتندش. آنها كه در آن دوره سن و سال من را داشته و تنها سرگرمي شان راديو (آن هم از نوع گوشي يكنفره)! بوده، مي دانند چه مي گويم.
در واقع داستان هاي شب راديو ايران يكي از بزرگترين عوامل گرايش من به نوشتن و بعدها فيلمنامه نويسي و سينما شد. (كه البته نيمه كاره ماند و ذوق روزنامه نگاري بر آن فائق آمد.)
داستان هاي شب راديو علا وه بر قصه نويسي، در بخش ترجمه داستان هاي كوتاه يا تلخيص داستان هاي بلند وتبديل آن به نمايشنامه راديويي نقش بزرگي ايفا كرده و متاسفانه كمتر مورد توجه قرار گرفته است.
نويسندگان و مترجمان زحمتكش و بسيار پركاري در اين وادي داشتيم. يكي از بزرگترين و پركارترين آنها (به گمان من- ) كه هنوز هم با او ارتباط دارم و متاسفانه سخت پير شده و در بيماري به سر مي برد و همين جا برايش آرزوي تندرستي و طول عمر كنم - همايون نوراحمر است.
نوراحمر را شايد بتوان پركارترين يا يكي از پركارترين مترجمان ايران دانست. كافي است اشاره كنم كه او بيش از 650 داستان كوتاه و بلند را از زبان هاي انگليسي و فرانسه به فارسي برگردانده و اين سواي ده ها عنوان كتاب از نويسندگان نامدار جهان است كه ترجمه كرده است.
او سالها مسوول داستان هاي شب راديو هم بود و حق بزرگي دارد بر گردن نسل ما و بعد از ما و نقش بزرگي ايفا كرده در گسترش ادبيات داستاني بين المللي در ايران.
هنوز هم حرام بود
راديو كم كم جا افتاد و به ركن بزرگي درجامعه و پاي ثابتي در بسياري از خانه ها تبديل شد. البته تا پيروزي انقلا ب اسلا مي آيات عظام و علماي اعلا م برنامه هاي موسيقي غير اخلا قي و غربزده راديو را حرام مي دانستند و به همين سبب در بعضي خانه ها كه اصلا  نبود و آنجاها هم كه بود، بيشتر اخبار و گزارش هاي اجتماعي اش شنيده مي شد و البته برنامه سخنراني هفتگي مرحوم حسينعلي راشد كه خود موضوع بحثي مفصل و جداگانه است.
راديو، نوستالژي نسل ما
راديو شصت و پنجمين سالگرد تولد خود را جشن گرفته است. راديو امروز با ده ها كانال درون مرز و برون مرز و صدها برنامه ساز و متخصص با ايستگاه كوچك يك موجي كه 65 سال پيش در عمارت كلا ه فرنگي آغاز به كار كرد، حتي شباهت ندارد. در طول اين سالها راديو تاريخ پرفراز و فرودي را پشت سر گذاشته و ساختمان ميدان ارك يكي از جلوه هاي تاريخ معاصر اين سرزمين است.
آرشيو راديو، آرشيو ايران و ايراني است؛ در همه ابعاد آن از فرهنگ تا سياست و از خانواده تا ابعاد گوناگون زندگي روزمره، تا تاريخ و ...
راديو بسيار خدمت كرده و استعدادهاي بزرگي را نيز در دامان خويش پرورده است. نسل ما با راديو بزرگ شده  و هرگز رسانه هاي ديگر - همچون تلويزيون - نتوانستند جاي راديو را براي ما بگيرند. راديو نوستالژي نسل ماست و هم بدين خاطر گرامي اش مي داريم و سالگرد تولدش را به همه دست اندركاران صداي جمهوري اسلا مي تبريك مي گوييم و به روان همه رفتگان اين رسانه بزرگ درود مي فرستيم.
  
امروز سراي اربابي روستاي فديشه در گذر ساليان و در برابر بادهاي سخت كوير و باران هاي موسمي پشت خمانده و استخوان هايش در هم شكسته است، اما طاق هاي فروريخته و ديوارهاي شكافته اش همچنان باقي است و سردر بزرگ مالرواش، پيشاني يادمان يك دوره، در شن كوب كوير سخت چروكيده است. تا همين 10-15 سال پيش چوب صليب مانند كهنه اي بر سقف آن باقي بود؛ چوبي كه دو قرقره زردرنگ (كه زماني سفيد بودند) در دو سوي بال هاي صليبش خودنمايي مي كرد: اولين آنتن در روستاهاي خراسان.
(بعضي از تاريخ ها و اسناد از خبرگزاري ميراث فرهنگي نقل شده است.)

ستون ما
من، بابام و راديو مادربزرگ
000240.jpg
فرزين شيرزادي
۱جاي هميشگي راديو كنار بساط ساده مادربزرگ بود. مادربزرگ تشكچه اش را در بهترين نقطه اتاق پهن مي كرد. او در شكار جاهاي دنج اتاق نظيرنداشت. با اينكه چشمش نمي ديد، اما عادت هاي غريب خودش را رها نكرده بود. گاه به گاه قليان ناصرالدين شاهي و تنباكوي برازجاني را توي بهار خواب، بدون كمك هيچ احدي چاق مي كرد، روي چراغ والور تك فتيله و توي يك قابلمه عتيقه مارك آلمان آبگوشتي، چيزي بار مي گذاشت. او مي خواست خودش براي خودش غذا درست كند؛ با اينكه غذاي جمعي ما اغلب آماده بود. چاي ليواني دبش خوراك سردردش بود و هميشه سر برج به همه اعضاي خانواده پول توجيبي مي داد. مادربزرگ قصه گو بود. ظهرهاي آتشريز تابستان با جاذبه روايتگري اش، از دست ما بچه هاي تخس كوچه گرد در امان مي ماند. قصه هاي مادربزرگ هيچ وقت تكراري نبود. اين را همه بچه هاي فاميل مي دانند. او تيترهاي درشت روزنامه را مقابل چشم راستش - كه تتمه ديدي داشت - آنقدر پس و پيش مي برد تا در نقطه اي كه حالا  مي دانم تنها نقطه ديدش بود، حروف را هجي مي كرد؛ جيم، الف، ميم و ... و من از سواد او حيرت مي كردم و اين حيرت فراموش مي شد و شد تا اين روزها كه بوي حسرت بگيرد و دريغ. مادربزرگ راديو اش را و مرا خيلي دوست داشت.
راديو در شبانه روز بي ترديد و بدون ردخور 3 وعده روشن مي شد؛ سپيده دم، ظهر و غروب.
تاريك روشناهاي دوردست و محوي را مي شناسم كه آب از نوك پنجه مادربزرگ اشك مي شد و مي چكيد روي جانماز ترمه و صداي راديو آنقدر بود كه خواب صبح ما را آشفته نكند و تنها براي او بخواند.
روز مادربزرگ بين ما و خودش تقسيم مي شد. بعد از سپيده دم، ظهرهاي داغ را به خاطر دارم. چشمم به راديو و جلد چرمي مستعملش بود كه خاموش كنار تشكچه بود و سرم آرام ترين لحظه ها را در دامن مادربزرگ مي گذراند. سرم را به عادت گذشته مي جوريد؛ شپش هاي خيالي ميان موها را با ناخن انگشت ها جست وجو مي كرد و مي كشت و قصه مي گفت و قصه هايش كسي را خواب نمي كرد.
اما غروب ها كه دلگيرترين ساعت روزگار است، براي مادربزرگ با راديو سر مي شد. بسياري از برنامه ها را با نام و مشخصات كامل مي شناخت. برخي شعرها را از همين راديو به حافظه سپرده بود: هرجا كه تو روزي نفسي جاي گرفتي™آنجا روم و گريه كنان جاي تو بوسم... هيچ كس حق نداشت به آن راديو دست درازي كند، حتي من. او مي گفت راديو نجيب ترين دستگاه ساخته بشر است و من فكر مي كردم كه من و راديو كاش مي توانستيم دو برادر باشيم و با همين خيال چشمم به علا مت سرخ و مثلثي شكل روي راديو مي افتاد كه شبيه كلبه بود. هميشه فكر مي كردم مادربزرگ اين كلبه را بيشتر از من دوست دارد.
زمان بي سروصدا گذشت، مادربزرگ اين دنيا را ترك كرد و من بزرگ شدم. روزهاي تلخي بود. او كه رفت من راديو را فراموش كردم؛ آخر راديو با حضور او براي من معنا پيدا كرده بود. براي همين شايد ندانستم كه پدرم در همان سپيده دم سياه آن راديو را همراه انگشتر عقيق و جانماز و چند خرده ريز ديگر برداشت و نگه داشت تا امروز. دوست دارم باقي اين يادداشت را با صداي او بنويسم كه از مادر مي گويد و از آن راديو كه علا متي شبيه كلبه رويش بود.
۲ يك راديوي كوچك ترانزيستوري از نوع نخستين نسل راديوهاي ترانزيستوري ژاپني كه از حدود 40 سال پيش به مثابه يك يادگار متعلق به مادرم باقي مانده است، در مدت زماني نزديك به 18 سال در گوشه كشوها و گنجه هاي كتابخانه ام خوابيده بود.
000267.jpg
چند شب پيش كه به جست وجوي يك جزوه قديمي، كشوها و گنجه هاي كتابخانه ام را مي گشتم، بار ديگر چشمم به اين يادبود به ظاهر فراموش شده افتاد. با انگيزه اي مبهم بيرونش آوردم و متوجه شدم كه گيره هاي نگهدارنده باتري هايش بر اثر تركيدن پوسته باتري هاي قديمي زنگار بسته و غير قابل استفاده به نظر مي رسد. با محلول جوش شيرين اين زنگار را زدودم، گيره ها و پايه ها را با حوصله و دقت پاك كردم، 3 عدد باتري قلمي نو كه از پيش به تصادفي شايد معنادار در همان روز تهيه شده بود، در جايگاه باتري راديو گذاشتم. دكمه ولوم راديو را كه باز كردم، دفعتا صداي تلا وت آياتي از سوره الصافات قرآن مجيد پخش شد، قريب به اين مضمون كه همه شما روزي به نزد خدا بازمي گرديد.
اين حادثه كوچك به شدت بسيار بيش از يك تصادف در ذهنم جلوه كرد ومرا تا آستانه گريستن تكان داد. با شوقي غريب جلد پشت راديو را باز كردم و چون كليد درجه صداي آن به راحتي و نرمي كار نمي كرد، با استفاده از يك ذره بين و پيچ گوشتي هاي ظريف و مايع مخصوص پاك كننده، بخش مربوط به چرخش موج ها و درجه صدا را پاك و تنظيم كردم. راديو يكباره انگار باري ديگر تولد يافته بود. چند ساعت بعد درست پس از غروب آفتاب نمي دانم چه شد كه بار ديگر كليد راديو را زدم و بي آنكه دنبال ايستگاه خاصي باشم، بدون مقدمه گوينده اي اين سطر اول يا چندم اين شعر ناشناخته را خواند. مادرم مي گفت ™ از شانه هايم گل شب بو مي رويد.
اين بار ديگر گريه امانم نداد...
اين راديو مارك ميتسوبيشي چيزي نزديك به 40 سال پيش به مبلغ 25 تومان خريده شده بود و روزها و بخشي از شب ها و به ويژه در سحرگاهان ماه هاي رمضان مونس مرحوم مادرم بود. سالها بعد كه طرحي به نام كتاب شب براي راديو تهيه كردم و مدتي بعد پس از تصويب طرح، اين برنامه به مرحله اجرا درآمد، بسيار زود دانستم كه راديو در ميان رسانه ها نه تنها در ايران كه در هر جاي جهان غالبا جايگاهي ازدست نرفتني و در مقايسه با بسياري از رسانه ها داراي مقامي شريف است. طراحي و تهيه آن برنامه كه اختصاص به ادبيات داستاني و پخش بخش هايي برگزيده از بهترين رمان هاي جهان داشت، اين تجربه را برايم به ارمغان آورد كه هركار اصيل به سرعت مكان شايسته خود را در ميان انبوه مخاطبان پيدا مي كند ولو اين كار برنامه اي باشد كه در ساعات پاياني روز و نزديك به نيمه شب (در محاصره برنامه هاي سردستي و سبك) پخش شود.

ستون ما و شما
روز تولد يك 65 ساله
هيچ 65 ساله اي نيست كه روي كيك تولدش 65 شمع بگذارد. حداقل ما كه تاكنون چنين 65 ساله اي نديده ايم. اصلا  اگر هم باشد، يك بازدم پرقدرت را از كدام ريه مي آورد كه در يك دم 65 شمع را خاموش كند؟
بگذريم از تمام اين حكايت هاي نزديك به بعيد، بپرسيد كه بعد از گذشت 65 بهار ديگر چه كسي تولد آن پير را به خاطر مي آورد؟
آه نكشيد، پاسخ اين سوالا ت منفي نيست كه بر تولد اين پير بگرييد. امروز سالروز تولد راديو است؛ پير 65 ساله رسانه هاي ايران كه هنوز خيلي جوان است. امروز ايرانشهر شمع هاي 65 سالگي راديو را فوت كرده است؛آغاز تولد با يك سرود: تو نسيم خوش نفسي.
راديو
مردي كه راديو نفتي دارد

راديو 65 ساله است و درگوشه اي از اين شهر مردي زندگي مي كند كه از 50 سال پيش دست ها، چشم ها، مغز و البته عشق را صرف تعمير راديوهاي لا مپي كرده. چه روزي بهتر از روز تولد راديو براي گفت وگو با ناصر خليلي، مردي كه مغازه اي دارد پر از راديوهاي قديمي. نسل سابق، خاطره هاي بيرون آمده از اين راديوهاي لا مپي را هنوز در گوش دارند.
پنجره اي رو به تمام افق ها
چه كنيم با اين حس نوستالژي؟ راديو شده بخشي از خاطرات تلخ و شيرين ما. آن آژيرهاي قرمز و سفيد، آن قصه هاي شبانه، آن مسابقه هاي فوتبال باشگاه هاي تهران، آن و آن و آن. پنجره اي رو به تمام افق ها هديه ديگري براي جشن تولد راديو؛ جعبه اي كه هميشه به صداهايش گوش مي داديم و در ذهن چهره مي ساختيم.
راديو
اولين گزارشگر ورزشي راديو

هنوز هم بخش ورزشي راديو از جذاب ترين برنامه هاي اين رسانه است. البته هرچه عقب تر برويد، شور گوش سپردن به گزارش هاي ورزشي راديو پررنگ تر مي شود. عطا بهمنش را هر كس كه اهل پيگيري اخبار ورزشي است، به شكلي به ذهن سپرده؛ يك نفر با كيهان ورزشي، يك نفر با تلويزيون و البته خيلي ها با راديو. او راوي خاطرات اولين گزارش هاي ورزشي از راديو است. مطلب اولين گزارشگر ورزشي راديو را به قلم عطا بهمنش، حتما بخوانيد.
يك شهروند
دلم براي خانه تنگ است

براي برگزاري مراسم سالروز راديو با حرف هاي چه كسي بايد صفحه يك شهروند را پر كرد؟ بايد سراغ عوامل برنامه اي رفت كه پير و جوان به خاطر داشته باشند. صبح جمعه با شما شايد بهترين برنامه اي نباشد كه در عمر 65 ساله راديو از بلندگوهاي اين رسانه بيرون ريخته، اما اين ويژگي را دارد كه پير و جوان شخصيت هايش را هنوز به خاطر دارند. شاهرخ نادري تهيه كننده اين برنامه بود. باقي حرف ها بماند براي حضور چشم هايتان در صفحه يك شهروند.
خبرسازان
دلتنگي هاي شير خدا

نمي شود بروي سراغ راديو و نروي سراغ عباس شير خدا. او با راديو پير شده. خيلي ها 50 سال است كه صبحشان را با صدا و ضرب شير خدا آغاز مي كنند. دلتنگي هاي راديويي او را در صفحه خبرسازان بخوانيد.
تهرانشهر
راديو بود، مادر بود

... و عاقبت دلتنگي هاي پژمان راهبر براي راديو. حرف راديو كه مي شود، خيلي چيزها به يمن راديو مطرح مي شوند. راستش خيلي وقت ها راديو فقط بهانه است!

ايرانشهر
آرمانشهر
تهرانشهر
خبرسازان
در شهر
شهر آرا
يك شهروند
|  آرمانشهر  |  ايرانشهر  |  تهرانشهر  |  خبرسازان   |  در شهر  |  شهر آرا  |  يك شهروند  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |