يكشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۸۴ - - ۳۶۸۶
دروازه هاي فراموش شده شهري
000780.jpg
ارگ سلطنتي، چهار دروازه داشت كه يكي در مدخل باب  عالي (همايون) و ديگر در انتهاي ميداني كه به دروازه نقاره خانه معروف بود، باز مي شد
براي تهراني كه در تصوير تاريخ مجموعه اي از بناها و دروازه هاي زيبا را در خود جاي داده بود، آنقدر مهلت نبود كه بتواند در برابر مناسبات سود و سرمايه برآمده از تمايلات متجددان مقاومت كند. تجدد از اين زاويه نه آن بود كه در «صور خيال» آدمي تغيير ايجاد كند. اينجا بود كه رنگ و بوي تغيير به وجدان خيابان زد و به جاي دروازه هاي آشنا، آپارتمان هاي عجيب و غريب نشاند. از آن دروازه ها و برج و باروها چيزي نماند جز يادي و نامي كه هرازگاهي در آدرس دادن هاي مردم عادي به همديگر بر زبان آورده مي شود. حكايت اين دروازه ها در صفحات كهنه تاريخ آمده است. در بازگويي اين حكايات ما با شهري برخورد مي كنيم كه با امروز خود تفاوت بسيار داشت. گفته اند و نوشته اند كه پايتخت از زمان
حكومت فتحعليشاه قاجار داراي دروازه شد. چنان كه رسم بود، برج و بارو استحكامش را تضمين مي كرد. پس فرمان همايوني صادر شد تا 6 دروازه در پايتخت بنا شود. فتحعلي پيش از اين برج و باروي مستحكمي به دور شهر كشيده بود. اين حركت در دوره ناصري نيز تكرار شد. ناصرالدين شاه دروازه ها را از 6 به 12 رساند تا نشان دهد كه از پدر چيزي كم ندارد. «اوژن فلاندن» يكي از سياحان معروف كه در سالهاي 1281 و 1282 قمري به ايران آمده بود، به نوشته «ناصر نجمي» يكي از نخستين كساني بود كه از دروازه هاي پايتخت ياد كرد و در توصيفي چنين نوشت: حصار شهر طهران مانند ساير شهرها داراي برج هايي است كه پيرامون آنها خندق ايجاد كرده اند، در طهران شش دروازه است كه با كاشي هاي الوان تزئين گرديده است،  بعضي از اين دروازه ها قلعه كوچك دارند كه دور آنها خندقي كنده شده و اين خندق در يكصد متري جلو ديوارهاي حصار قرار دارد.
در دوره ناصري دروازه هاي تهران وضع بهتري پيدا كرد. ناصرالدين شاه كه مي خواست متفاوت تر از عقبه خويش باشد، دستور داد كه 6 دروازه ديگر بر دروازه هاي شهر بيفزايند. دروازه ها تازه با نقش و نمايي متفاوت در دارالخلافه طهران تاسيس شد. اين دروازه ها از نظر كاشيكاري، كتيبه و ستون ها با دروازه هاي عصر فتحعليشاه تفاوت زيادي داشت. آنگونه كه نوشته اند كاشي  هاي دروازه هاي تازه مثل كاشي هاي 6 دروازه قديم خيلي عالي و جالب نبودند، اما نقوش جالبي روي آنها طراحي شده بود. نقش رستم و ديو سپيد يا رستم و اسفنديار بخشي از اين تصاوير را تشكيل مي داد كه اتفاقا دروازه دولت به اين نقش مزين بود. دروازه هاي طهران كه تا اواخر سلطنت قاجاريه بر پا و تا 65 سال پيش هم بر جاي خود برقرار بودند از مجموع دروازه خراسان، دروازه حضرت عبدالعظيم،
دروازه غار، دروازه گمرك، دروازه قزوين، دروازه بهجت آباد، دروازه دولت، دروازه شميران، دروازه دوشان تپه و دروازه دولاب تشكيل مي شدند. علاوه بر اين دروازه ها تعدادي دروازه ديگر نيز در داخل شهر قرار داشت كه به ميدان توپخانه باز مي شدند. اين دروازه ها نيز عبارت بودند از دروازه ناصريه، دروازه آجري خيابان، چراغ برق، دروازه باغشاه، سر در الماسيه (باب همايون) و چند دروازه آجري ديگر كه خيابان لاله زار و علا الدوله را به ميدان هاي شهر متصل مي كرد. مي گويند ارگ سلطنتي هم كه با حصارهاي بلند محدود و محصور بود، چهار دروازه داشت كه يكي در مدخل باب  عالي (همايون) و ديگر در انتهاي ميداني كه به دروازه نقاره خانه معروف بود، باز مي شد. ناصر نجمي نوشته كه در جهت مشرق ارگ نيز دروازه هايي به نام درب اندرون قرار داشت و در ضلع غربي آن دروازه جليل آباد ساخته شده بود.
همين كه شب فرا مي رسيد، 3 ساعت بعد از غروب آفتاب دروازه هاي شهربسته مي شد. در داخل ارگ نگهبانان و جان نثاران همايوني به آمد و شد مي پرداختند و حركت تمامي جنبندگان را زير نظر مي گرفتند. دروازه ها كه بسته مي شد آمد ورفت در منطقه ارگ نيز ممنوع مي شد.
تنها به كساني كه اسم شب را مي دانستند اجازه عبور و مرور داده مي شد. اسم شب كلمه اي بود كه همه روزه وزير دربار به رئيس قراولان شاه مي داد. در مقابل در ارگ، شبگردي مي ايستاد كه يك چماق سرآهني به دست مي گرفت و هنگام عبور از خيابان ها با صداي بلند و با لحن كشدار و طولاني كلمه گزمه را به زبان مي آورد و آنگاه سر چماق را بر زمين مي كوبيد.
آخرين دروازه اي كه در دارالخلافه طهران ساخته شد و مي توان آن را دروازه ميدان مشق ناميد، در محل بين ساختمان شركت نفت و پستخانه قرار داشت. اين بنا يك در بزرگ آهني داشت كه آن را در قورخانه ساخته بودند. بر فراز اين بنا سالها نقاره مي زدند. آن در آهني نيز روزگاري در سر در الماسيه قرار داشت.

حكايت مسافرت به حضرت عبدالعظيم(ع)
000789.jpg
نخستين خط آهن ايران، خط آهن طهران به شهر ري بود كه در سال 1261 هجري و 1883 ميلادي - مسيحي امتياز آن را يك نفر مهندس فرانسوي به نام «مسيو بواتال» از ناصرالدين شاه قاجار گرفت.
به اين ماشين ها ماشين دودي مي گفتند. هنگامي كه خط آهن (ماشين دودي) برقرار شد، مردم دسته دسته براي تماشاي اين پديده شگفت انگيز يا غول آتشخواري كه به هنگام حركت از تنوره اش دود غليظ برمي خاست و به همين جهت آن را ماشين دودي لقب داده بودند، مي آمدند ولي كسي حاضر به سوار شدن بر آن نبود.
مي گويندمهندس بلژيكي وقتي اوضاع را چنان ديد، جريان را به اطلاع شاه قاجار رسانيد. ناصرالدين شاه نيز براي از بين بردن ترس و وحشت عمومي دستور داد تا عده اي از مشهورترين افراد، سرداران و سپهسالاران سپاه در حالي كه سراپا مسلح بودند در معيت وي با ماشين دودي به حضرت عبدالعظيم بروند تا ترس مردم زايل شود. عده اي از ملتزمان زير لب ذكر گرفته و عده اي كفن به گردن انداخته بودند.
به دنبال اين مسافرت، ترس مردم ريخت و سيل مسافر به طرف ماشين دودي سرازير شد خاصه مدير كمپاني به اين خاطر كه نظر مساعد علما را نيز جلب كند، علاوه بر واگن ويژه يك واگن هم مخصوص علما تعبيه كرده بود. واگن شاهي به طول 10 متر از سه بخش تشكيل مي شد، قسمت اول آبدارخانه شاهي بود به طول دو متر و عرض يك مترونيم.
در اين واگن از مسافران با چاي و قليان پذيرايي مي شد. قسمت دوم 5 متر بود و عرض آن يك متر و نيم مي شد. اين قسمت مخصوص رجال طراز اول و صدراعظم وقت بود. قسمت سوم به طول سه متر و عرض يك متر و نيم مخصوص شاهان قاجار بود. واگن وزرا وعلماي طرازاول هم از دو بخش تشكيل مي شد: يكي پنج متر طول و يك متر و نيم عرض داشت كه مخصوص مجتهدان بود. اين واگن جلو واگن شاهي بسته مي شد. واگني هم به طول 7 متر به زنان اختصاص داشت كه مي بايست جدا از مردان مسافرت كنند. 8 واگن به مردها تعلق داشت. همين تعداد هم واگن زمستاني در اين خط كار مي كرد و 8 واگن هم مخصوص بار و كالاهاي تجاري بود كه جمعا به 30 واگن مي رسيد. صندلي ها همه نيمكت چوبي بود كه دو به دو مقابل هم قرار داشت و راهرويي از وسطشان مي گذشت.
وقتي اين ماشين دودي از دروازه خارج مي شد، ناگهان سر و كله جماعتي از بچه و بزرگ ظاهر مي شد كه به دنبال قطار مي دويدند و خود را به پنجره قطار آويخته از آنها بالا مي رفتند و آنگاه كه به دو راهي مي رسيد، باز به آن يكي چسبيده با قطاري كه از حضرت عبدالعظيم مي آمد بازمي گشتند.
البته در هر قطاري يكي، دو مامور امنيه و آژان براي رفع مزاحمت گماشته شده بودند اما هرگز نمي توانستند جوابگوي مزاحمان باشند. عده اي از اين مزاحمان در كمال بي ادبي و بي شرمي حركات زننده اي در داخل قطارها مي كردند. از صندلي ها و چرخ ها بالا رفته و گاهي بر روي سقف واگن ها بازي هاي خطرناكي انجام مي دادند. در ميان مزاحمان قطارها جماعتي دزد جيب هم بودند كه كيف و اثاثه و بقچه و حتي عبا و كلاه مسافران را دزديده به طرف همدستان خود كه پايين قطار بودند مي افكندند. ماشين دودي دو ايستگاه داشت. يكي كار ماشين و ديگري كار شاهزاده عبدالعظيم.
اولين بليتي كه در عهدنامه اي براي ماشين دودي چاپ شده به ارزش 3 شاهي بود و در زمان مظفرالدين شاه اين مبلغ به 5 شاهي و در زمان احمدشاه به 7 شاهي و 10 شاهي رسيد. آخرين مبلغ آن نيز دو ريال و نيم بود. اين ماشين در طول كار خود ماجراهاي عجيب و مضحك به خود ديده بود، آنهايي كه با اين ترن مسافرت كرده اند نام «ممدلي يكدست» و «مرشد بلقيس» را به خاطر دارند. اما ممدلي يكدست با آنكه يك دست بيشتر نداشت و همين يكدست بودن قيافه اش را كاملا مشخص مي كرد، با زيركي و چالاكي حيرت آوري در پيرامون ماشين دودي جيب بري مي كرد.
اما ماجراهاي ديگري كه درباره ماشين دودي مي گفتند، داستان آن مرد ايراني بود كه هنگامي كه در فرانسه مشغول سير و سياحت بود، با يك جوان فرانسوي درباره خصوصيات كشورهاي خودشان گفت وگو داشتند.
جوان فرانسوي با غرور به مرد ايراني مي گويد كه در كشور ما بيشتر شهرها را مي توان با قطار مسافرت كرد و مرد ايراني هم در پاسخ مي گويد: اتفاقا در ايران ما هم خط آهن از مدتي پيش مشغول به كار شده و اگر شما قصد مسافرت به وطن ما را داشته باشيد، مي توانيد از فرانسه با كشتي طي طريق كرده در بندر بوشهر پياده شويد و از اين بندر تا حضرت عبدالعظيم را با وسايل نقليه اسبي و كجاوه سفر كنيد. آن وقت بقيه راه را از حضرت عبدالعظيم تا تهران با قطار مسافرت نماييد...!
منبع:
تهران عهد ناصري نوشته ناصر نجمي

طبابت تهراني
حكيم باشي در طهران
حكيم باشي در طهران قديم از جايگاه خاصي برخوردار بود. در ساختار زندگي اجتماعي آن روز اين آقاي حكيم عزيز دردانه، با تبعيت از سنت ها و رسوم متداوله و اعتقادات خاص به درمان بيماراني مي پرداخت كه چندان توجهي به پزشكان فرنگ رفته نداشتند.
داروها بيشتر گياهي بود و نسخه ها با عطف توجه به اين داروها براي شخص بيمار پيچيده مي شد. فتحعليشاه كه آمد، چند طبيب فرانسوي و انگليسي سفارت براي بيماران تهراني هم نسخه پيچي را آغاز كردند. يكي از اين طبيبان ماك نايل معروف بود كه هوشياري و فراست انگليسي اش را به كار سياست انداخت و بعدها به جاي ادامه كار طبابت به كار سياست رجوع كرد.
وضع طبابت در دوران ناصري اندكي تغيير كرد و بر تعداد طبيبان خارجي افزوده شد، اما اين موضوع در ميان توده مردم تغييري ايجاد نكرد. پزشكان كم و بيش طرف توجه طبقات ممتاز و اعيان بودند. دكتر «تولوزان» و دكتر «فوريه» دو نفر از اين پزشكان بودند كه به استخدام ناصرالدين شاه درآمده و طبيب مخصوص دربار نام گرفتند.
اين دكتر فوريه بعدها با انتشار كتابي در خصوص احوال و اوضاع ايرانيان نشان داد كه علاوه بر طبابت، دستي در نكته سنجي و مردم شناسي احوالات ايرانيان دارد. آن روزها پرداخت حق الزحمه به آقاي طبيب يا حكيم باشي كمتر متداول بود. اگر طبيب يا حكيم باشي بر بالين مريض حاضر مي شد و آن مريض بيچاره مي مرد، آقاي حيكم باشي با حالتي شرمنده از آن خانه خارج مي شد.
اگر هم شانس با آدمي همراه مي شد و مريض نجات مي يافت، از طرف خانواده بيمار اجناسي به رسم هديه براي حكيم باشي فرستاده مي شد. هرگاه مريض خيلي اعيان و توانگر بود براي او شال كشميري مي فرستادند. در مطب ها هم حق المعاينه و ويزيت معيني وجود نداشت. مريض ها گاهي يك 5 شاهي لاي نسخه روز قبل مي پيچيدند و به طبيب مي دادند. اما حكيم باشي ها معمولا نظري به پول نداشتند و از فقرا و مستمندان هم پول نمي گرفتند. بد نيست اشاره اي هم به سابقه طبيبان ايران داشته باشيم.
نخستين ايراني كه در خارج از كشور به تحصيل طب جديد پرداخت، ميرزاباباي افشار  (حكيم باشي) بود. حاجي ميرزابابا، اولين طبيب ايراني است كه در اروپا به تكميل تحصيلات خود توفيق يافته و در سال 1235 قمري پس از بازگشت به ايران حكيم باشي عباس ميرزا نايب السلطنه و محمدميرزا فرزند او مي شود.
اين شخص همين كه ترقي مي كند، كلمه حاجي را ازنام خود مي اندازد. دون شخص بوده اين حاجي بر نام او. سپس حاجي ميرزا بابا مي شود؛ ميرزابابا حكيم باشي. حالا كه بحث طبيب و طبابت به ميان آمد، بد نيست اشاره اي هم به دوافروشي هاي تهران داشته باشيم. آن موقع در طهران قديم مركز عطاري ها در سبزه ميدان سرچشمه، بازار و پاقاپوق قرار داشت. عطاري هاي سبزه ميدان كه در آنها دوا مي فروختند به دو قسم بودند: عمده فروشي و خرده فروشي. اين خرده فروش ها بساط خود را در كنار پياده رو پهن مي كردند و عمده فروش ها مغازه هاي بزرگ داشتند. بعدها دوافروش هاي سبزه ميدان كه قبلا دواها را در كاغذ مي پيچيدند براي دواها برچسب و اعلان هم تهيه مي كردند. مثلا مي نوشتند حب دكتر راس يا مي نوشتند معجون جالينوس، معجون جلاجل، معجون ارسطو و... ساختن داروهاي شيميايي مدرن از مدرسه دارالفنون آغاز شد. استادان طبابت از كشورهاي خارجي به ايران مي آمدند. به دنبال حضور اين افراد و تحصيلات آنها، داروخانه اي نيز در تهران راه اندازي شد. آن داروخانه، داروخانه «شورين» نام داشت و دواهاي فرنگي مي فروخت. مردم عادي كمتر به اين داروخانه مراجعه مي كردند، بنابراين مشتريان بيشتر همان فرنگي هاي مقيم شهر و اعيان طبقه بالا باقي ماندند. اگر كسي از همشهريان عزيز به اين داروخانه دكتر شورين مراجعه مي كرد، بيشتر محض لودگي و مسخرگي بود؛ دست انداختن دكتر شورين و تحقير دواهاي فرنگي همراه با كارهاي عجيب و غريب. پس از چندي موليون فرانسوي كه براي تدريس در دارالفنون حاضر شده بود، داروخانه اي به نام خودش در شهر تاسيس كرد. به دنبال تلاش هاي صورت گرفته بعدها چند خارجي ديگر نيز به طهران آمدند.
دكتر پاپازيان و گارنيك از تركيه و پطروسيان از كشور سوئيس در طهران داروخانه هايي تاسيس كردند. كاروبار آنها به مرور در ميان شهروندان عزيز جا افتاد و لودگي و مسخره بازي جاي خود را به احترامات فوق العاده سپرد.
نخستين مريضخانه اي كه در طهران قديم داير شد و بيماران را بستري كرد، بيمارستان دولتي بود كه در سال 1290 هجري قمري در خيابان سپه امروزي تاسيس شد. اين مريضخانه همان است كه امروز بيمارستان سينا نام دارد. ماجراي راه اندازي اين بيمارستان بدين گونه بود كه ناصرالدين شاه در يكي از سفرهاي خود به فرنگستان ضمن بازديد، چشمش به چنين تاسيساتي افتاد.
اعلي حضرت همايوني پس از بازگشت دستوري بدين مضمون صادر كرد: «مريضخانه مي خواهيم.» ناظم الاطبا، طبيب مخصوصي كه اين وظيفه خطير بر دوش او گذاشته شده بود، پس از جست وجوي زياد محلي را نزديك چهارراه حسن آباد انتخاب كرد و آن را به بيمارستان اختصاص داد و نامش را گذاشت: «مريضخانه دولتي». در سال 1319 شمسي نام مريضخانه دولتي به بيمارستان سينا تغيير كرد.

مشاغل تهراني
قهوه خانه ها و طبقات اجتماعي
000816.jpg
هر قهوه خانه اي پاتوق گروهي از اصناف بود. زيباترين و معروف ترين قهوه خانه هاي طهران در پشت شمس العماره واقع بود كه آن را قهوه خانه يوزباشي مي گفتند. در اين قهوه خانه شاهزادگان، اعيان، افسران و سرداران قشون جمع مي شدند و به شنيدن شاهنامه و اسكندرنامه و رستم نامه مي نشستند.
هرگاه يكي از شاعران شعر نغزي مي سرود و به آنجا مي رفت و براي مقربان شاه قاجار مي خواند، در صورتي كه مناسب و خوب به نظر مي رسيد، شاعر را به حضور مي بردند و آن وقت مفتخر به دريافت صله و جايزه و حتي لقب ملك الشعرايي هم مي شد. يكي ديگر از قهوه خانه هاي معتبر و معروف قهوه خانه قنبر درخيابان ناصريه بود كه در آن روزنامه خواندن را منع مي كردند، ولي «درويش مرحب» نامي هر شب و همه روز در آنجا نقالي مي كرد.
مرحوم لوطي عظيم و لوطي غلامحسين هم غالبا پشت اين قهوه خانه معركه مي گرفتند و تئاتر پهلوان كچل و گل بدن خانم را با تردستي شيريني نمايش مي دادند. قهوه خانه تنبل در چهارراه سوسكي مركز تجمع با باشمل ها و كلاه نمدي ها و لوطي ها بود.
همچنين قهوه خانه باغ اناري و قهوه خانه سرگذر نيز از قهوه خانه هاي مشهور زمان قاجاريه در طهران بود. در اينجا بايد گفته شود كه در آن روزگاران براي صاحبان قهوه خانه ها حرمت و عزت زيادي قائل بودند به طوري كه چهارراه سيدعلي را به نام آقاسيدعلي قهوه چي نامگذاري كردند.
قيمت يك جفت چاي در آن هنگام در قهوه خانه 3 شاهي و قيمت قليان 7 شاهي بود كه روي هم مي شد 10 شاهي. در آن دوره ها از قهوه خانه ها به عنوان محلي براي داوري اهل محل استفاده مي كردند و ريش سفيدهاي محل هاي طهران براي رفع اختلاف مردم در قهوه خانه ها مي نشستند و به رتق و فتق امور مشغول مي شدند.
گاهي نيز بعضي از قهوه خانه ها مركز اجتماع و پايگاه اشرار و افراد ناراحت و محل فسق و فجور هم به شمار مي آمد. يكي از اين قهوه خانه ها كه محل فسق و فجور بود، قهوه خانه عرش ناميده مي شد. اين قهوه خانه كه در خيابان چراغ برق قرار داشت، مركز شبانه روزي ترياكي ها و شيره اي ها بود. به اين كيفيت كه جماعت ترياكي هاي بدسابقه از صبح تا شب در آنجا جمع مي شدند و روزگار مي گذراندند.
000813.jpg
كاسب هاي دوره گرد
تا حالا شده كه درخانه نشسته باشيد و ناگهان با صداي بلندگوي ناز يك آقاي سمسار يا دوره گرد، خواب زيبايتان به هم بريزد. اگر اين اتفاق برايتان افتاده بهتر است برايتان بگويم كه اين شغل يك سابقه تاريخي دارد.
در طهران قديم عده اي كاسب هاي دوره گرد بودند كه در تمام مدت روز در خيابان ها و كوچه و بازارها رفت و آمد مي كردند و با فرياد كردن، متاع و كالاي مستعمل از قبيل كت و شلوار و كلاه و ارسي و خرده فروش و آهن پاره و ... خريداري مي كردند. البته اين جماعت دوره گردها دو گونه يا دو دسته بودند؛ يك دسته آنهايي كه فقط خريدار اجناس بنجل و كهنه و نيمدار بودند و بابت خريداري كردن آنها پس از گفت وگوهاي فراوان و سماجت و چك و چانه زدن زياد، پولي مي دادند و اجناس مورد معامله را مي خريدند و مي رفتند، ولي دسته ديگر كه زرنگ تر و موقع شناس تر و پرحوصله تر بودند و مي خواستند از يك معامله حين دوره گردي نفع و سود حاصل كنند، متاع هايي نيز در چنته داشتند؛ از قبيل حلواجوزي و كاسه و بشقاب و وسايل ديگر زندگي كه آنها را با گيوه و ارسي و رخت كهنه و شيشه خرده و نعل و آهن پاره و حلبي شكسته معاوضه مي كردند و اينها هنگام عبور از كوچه ها فرياد مي كردند: «آهاي آهن و نعل پاره بيار تا حلوات بدم.» يا «آي شيشه خرده، گيوه، ارسي كهنه، حلبي شكسته يا كاسه بشقاب بدل چيني.» در ميان اين جماعت عده اي بودند كه سوزن و سنجاق مي فروختند و آنها را مردم كوچه و بازار «سوزن سنجاقي» مي گفتند.

طهرانشهر
ايرانشهر
جهانشهر
حوادث
خبرسازان
دخل و خرج
در شهر
علمي
|  ايرانشهر  |  جهانشهر  |  حوادث  |  خبرسازان   |  دخل و خرج  |  در شهر  |  طهرانشهر  |  علمي  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |