بررسي اثرات اعمال قدرت والدين بر فرزندان
سلطه جويي والدين
|
|
ناهيد دالايي
با وجود اثرات محدود و خطرناك زور و قدرت در خانواده اين يك روش انتخابي براي اغلب والدين است. بررسي ها و تحقيقاتي كه از اينگونه والدين به عمل آمده است نشان مي دهد كه والدين خودشان از اثرات منفي قدرت و زور باخبرند. هنگامي كه از آنها سئوال مي شود كه وقتي والدين خودشان به آنها زور مي گفتند چه اثراتي روي آنها داشته است؟ عجيب است كه هنوز هم به ياد مي آورند وقتي كه بچه بودند اين زورگويي چه اثراتي روي آنها گذاشته است. اما همين افراد وقتي كه به عنوان پدر و مادر به فرزندانشان زور مي گويند اين مسائل را فراموش مي كنند. در اينجا لازم است توضيحي هر چند مختصر در رابط با علل سلطه جويي و بطور كلي عواملي كه باعث شكل گيري خوي ديكتاتوري در خانواده مي شود داشته باشيم.
دلايل سلطه جويي
جهت بررسي علل سلطه جويي مي توانيم مسأله را از دو جنبه مورد بررسي قرار دهيم.
الف) از نقطه نظر فرد سلطه جو كه در خانواده ها معمولاً پدر مي باشد.
ب) از نقطه نظر افرادي كه اين سلطه را مي پذيرند كه معمولاً فرزندان و بخصوص همسر مي باشند.
از نقطه نظر فرد سلطه جو مي توان گفت عوامل متعددي در شكل گيري يك شخصيت سلطه جو نقش دارد. از بعد روانشناختي، هر يك از روانشناسان به بيان فرضيه اي خاص براي توجيه و تبيين از سلطه جويي پرداخته اند. به عنوان مثال «اريك فروم» دليل خود را براي سلطه جويي انسان مدرن بدين نحو بيان مي كند: «از آنجا كه عامل نهايي ارتباط انسان با انسان عشق است و اين عشق عبارت است از شناخت انسان آنطور كه هست و عشق ورزيدن به مقاصد نهايي وي. بنابراين براي آنكه مردم را دوست بداريم و نيز در نظر آنان فردي دوست داشتني جلوه كنيم بايد هر چه بيشتر حاضر شويم نقاط ضعف خود را به عنوان يك انسان بپذيريم. اما در عين حال دستيابي به عشق كار آساني نيست و بدين جهت فرد سلطه جو، عشق ديگري را كه تلاشي مذبوحانه است انتخاب مي كند. يعني تحت نفوذ قرار دادن كامل ديگران، يعني نيل به قدرتي كه ديگران را به انجام آنچه او مي خواهد و به احساس آنچه او احساس مي كند وادار ساخته و در نتيجه آنها را به صورت اشياء درمي آورد.» اما از عوامل روانشناختي كه بگذريم عوامل اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي ديگري نيز وجود دارد كه در شكل گيري خوي سطله جويي در خانواده نقش اساسي بازي مي كند. يكي از مهمترين عوامل شكل دهنده اين رفتار در جامعه ما فرهنگ و بافت سنتي پدرسالاري است كه از گذشته در اين كشور حاكم بوده است. به عبارت ديگر مي توان گفت تا حدود زيادي انتظارات جامعه از پدر تعيين كننده رفتار اوست. همچنين پايين بودن سطح فرهنگي و تحصيلاتي والدين و نيز غني نبودن اطلاعات روانشناختي والدين از مسائل و نيازهاي رواني فرزندان، نقش بسيار تعيين كننده اي در اتخاذ روش سلطه جويانه در خانواده دارد. طبيعي است كه در چنين شرايطي بهترين و آسانترين شيوه براي برخورد با مشكلات فرزندان و اداره نظام خانواده، نظام ديكتاتوري خواهد بود!
چرا كه در اين نظام، والدين مجبور نخواهند بود براي هر تصميمي كه در خانواده گرفته مي شود يك توجيه منطقي و حساب شده داشته باشند.
از سوي ديگر مشكلات اقتصادي و گرفتاري هاي شغلي والدين و بخصوص پدر نيز مانع از بدست آوردن فرصت كافي جهت توجه و رسيدگي به نظريات اعضاي خانواده و نيازهاي آنان شده و در نهايت موجب تقويت نظام سلطه خواهد شد. البته در اينجا لازم است به اين نكته نيز اشاره كنيم كه گاهي اين نظام در خانواده هايي كه از نظر طبقه اجتماعي اقتصادي و فرهنگي در سطح بالاتري قرار دارند وجود داشته و براساس يك هدف مشخص شكل مي گيرد. همچنين يكي از مهمترين عواملي كه در شكل گيري خوي سلطه جويي در خانواده نقش اساسي دارد جريانات سياسي و بطور كلي نظام حاكم بر يك جامعه مي باشد. به عبارت ديگر نظام تربيتي كه در خانواده اعمال مي شود صرفاً نظام تربيتي نيست كه از سوي پدر وضع شده باشد بلكه تا حدود زيادي از نظام كلي كه در جامعه وجود دارد تأثير مي پذيرد.
شيوه هاي والدين
جهت اعمال قدرت در خانواده
خانواده اي كه تابع اصول ديكتاتوري است معمولاً رشد بچه ها را محدود مي سازد. در اين خانواده تنها يك نفر حاكم بر اعمال و رفتار ديگران است و اين فرد غالباً پدر است. در چنين خانوادهِ اي فقط پدر تصميم مي گيرد، هدف تعيين مي كند، راه نشان مي دهد و وظيفه اشخاص را تعيين مي نمايد. تنها اوست كه حق اظهار نظر دارد و دستور او بدون چون و چرا بايد از طرف ديگران اجرا شود. او مي تواند از ديگران انتقاد كند ولي آنچه خودش انجام مي دهد بايد بدون چون چرا مورد تأييد ديگران قرار گيرد. اين قبيل والدين از شيوه هاي متنوعي براي اعمال قدرت در خانواده استفاده مي كنند كه در اينجا به چند نمونه از اين شيوه ها اشاره مي كنيم:
۱) يكي از روش هاي اصلي والدين اقتدار طلب اين است كه ديگران را با استفاده از «احساس گناه» كنترل نمايند. مثلاً اگر فرزندشان آنچه را مطابق خواسته آنهاست انجام ندهد والدين سعي مي كنند در او احساس گناه ايجاد كنند! مثلاً با گفتن اين جملات: چرا نمي خواهي مانند يك پسر بزرگ رفتار كني؟ يا اگر در دانشگاه ادامه تحصيل ندهي ما را بيمار خواهي كرد. سعي دارد او را از رفتارش شرمنده سازند.
۲) وعده وعيد دادن: فلان كار را انجام بده تا پول توجيبي تو را زياد كنيم.
۳) تهديد: فكر مي كنم بايد به مدرسه بروم تا ببينم وضع نمراتت چگونه است.
۴) مقايسه: وضع درسي و تحصيلي «افضل» از تو بهتر است از دوستت «ضياء» خوشم مي آيد پسر مودبي است و غيره.
۵) باج گرفتن: اگر پدرت بفهمد كه چه اشتباهي مرتكب شده اي خيلي ناراحت خواهد شد.
۶) استفاده از محبت: اگر مرا دوست داشتي فلان رشته تحصيلي را انتخاب مي كردي.
در هر خانواده اي مواردي به چشم مي خورد مبين اين كه خواسته هاي والدين با رفتارهاي فرزندان مغايرت دارد. اين اتفاقات در روابط والدين با فرزندان غير قابل اجتناب است و گاهي در بعضي از خانواده ها اينگونه اختلافات جزئي تبديل به يك جنگ تمام عيار مي شود. بطور كلي اين برخوردها مي تواند اشخاص را از هم دور كند و يا برعكس بهم خيلي نزديك نمايد. مهم اين است كه چگونه اين برخوردها در روابط بين والدين و فرزندان حل شود. بنابراين يك رابطه سالم و يا در حدي وسيعتر يك خانواده متعادل خانوادهِ اي نيست كه هيچ گونه اختلاف نظري بين اعضاي آن وجود ندارد و يا خانواده اي كه والدين و فرزندان هرگز بحث و جدل نمي كنند، بلكه برعكس بايد بگوييم كه خانواده هايي كه در شرايط بحراني قدرت سازگاري خوبي دارند خانواده هايي هستند كه نظام هاي ارتباطي باز در آنها حكمفرماست. شايان توضيح است كه نظام باز ارتباط، نظامي است كه در آن كليه اعضاي خانواده حق بحث در مورد هر موضوعي را كه مورد تمايل يا علاقه است بدون ترس از انتقام يا تنبيه دارا باشند. اما متاسفانه عده كمي از والدين قبول دارند كه برخورد ها قسمتي از زندگي است و خيلي هم بد نيست و در مقابل، عده زيادي از والدين معتقدند كه بايد به هر نحوي كه ميسر است از برخورد جلوگيري كرد. والدين به محض روبه رو شدن با كوچكترين اختلاف نظر فرياد مي زنند: فوراً سر و صدا را بس كنيد! بنابر اين اولين گامي كه اين گونه والدين براي ايجاد يك خانواده متعادل بايد بردارند اين است كه برخوردها و اختلاف نظرها را به عنوان حوادث طبيعي زندگي تلقي كرده و از روبه رو شدن با آنها نهراسند.
در حقيقت بايد بپذيريم كه رابطه اي كه در آن برخورد و اختلاف وجود نداشته باشد بدتر از رابطه اي است كه گه گاه در آن برخوردهايي ايجاد مي شود. ما خانواده هاي پرجمعيتي را مي شناسيم كه گه گاه اعضاي آن با يكديگر اختلاف دارند، اما در عين حال هميشه سالم و خوشحالند! بر عكس اغلب در روزنامه خوانده ايم كه جواناني مرتكب جرم شده اند كه والدينشان اظهار داشته اند فرزند آنها نمي توانسته مرتكب چنين عملي شده باشد چون در خانه خيلي مطيع بوده و هيچ وقت باعث ناراحتي آنها نشده است!
متأسفانه به ندرت به والديني برمي خوريم كه راه حل اختلافات موجود در رابطه با فرزندان را در بردن يكي و باختن ديگري ندانند. زماني كه بحثي در خانواده پيش مي آيد اختلاف نظرها تبديل به جنگ «حق با كيست؟» مي شود و به نظر مي رسد كه جنگ قدرتي بر روي اين كه چه كسي غالب مي شود و حكم مي راند بوجود مي آيد. اين والدين تصور مي كنند كه اگر سخت گير باشند والدين برنده اند و اگر سخت گير نباشند فرزند برنده است! طبيعي است كه در خانواده اي كه بر اساس نظام سلطه اداره مي شود والدين روش اول را برمي گزينند يعني اعمال قدرت و زور جهت برنده شدن. در اين جدال پدري معتقد است كه خيلي زود بايد به بچه ها بفهماند كه چه كسي صاحب قدرت است وگرنه آنها سوءاستفاده نموده و بر والدين غلبه خواهند كرد. در چنين فضايي بچه ها نيز رابطه خود را با والدين يك جدال بردن و باختن مي دانند به عنوان مثال «افضل» پسري كه در كلاس دوم متوسطه است به رفتار بردن و باختن والدينش عادت كرده و به روش ديگري رفتار مي كند. او مي گويد: «اگر من بخواهم كاري انجام دهم هيچ وقت پيش مادرم نمي روم، چون اولين حرف او نه است. من منتظر مي شوم تا پدرم به خانه بيايد. معمولاً او طرف مرا مي گيرد. او خيلي آرام است و معمولاً هر چه بخواهم از او مي گيرم.»
بنابر اين وقتي كه بين والدين و فرزندان اختلاف پيش بيايد معمولاً والدين آن را به نفع خود تمام مي كنند. يعني والدين مي برند و بچه ها مي بازند! در اينجا جهت روشن شدن مطلب مثال كوچكي از يك برخورد بين مادر و دختر نوجوانش كه با روش بالا حل شده است ذكر مي كنيم: «مريم در يك روز بسيار سرد مي خواهد تنها با يك ژاكت به مدرسه برود. مادرش مي گويد خواهش مي كنم كت بپوش، اين ژاكت خيلي نازك است و ممكن است سرما بخوري در اينجا پاسخ نوجوان چنين است: من نمي خواهم كاپيشن بپوشم. مادر مي گويد: من مادر تو هستم و تو بايد آنچه مي گويم انجام دهي. تو بايد كاپشن بپوشي و بالاخره مريم با عصبانيت مي گويد: خيلي خوب مي پوشم! مادر برنده است و راه حل خودش را براي مشكل مريم پيدا كرده است. او نيز كاپيشن را پوشيده اگرچه دلش نمي خواسته است.»
در اينجا نوجوان احساس خشم كرده و قهر مي كند. وي اگرچه با تهديد مادر وادار به انجام عملي شده است كه مادرش از او خواسته اما خانه را در حالي ترك مي كند كه نسبت به همه بزرگسالان عصباني است و احتمالاً نقشه مي كشد كه چگونه همه افراد فاميل و مدرسه را تنبيه كند! حتي ممكن است به محض اين كه چند قدم از خانه دور شد كاپيشن را از تن بيرون آورد.
تأثيرات منفي
روش اعمال قدرت در فرزندان
والديني كه از اين روش براي حل اختلافات استفاده مي كنند بهاي گزافي براي برنده شدن مي پردازند! نتيجه اين روش قابل پيش بيني است. علاقه كم فرزند براي انجام راه حل، بي علاقه شدن نسبت به والدين، مشكل والدين براي زور گفتن(آنها نمي توانند براي هميشه قدرت خود را حفظ كنند) و عدم توانايي فرزند براي اداره كردن خويش، بدين ترتيب كه وقتي پدر يا مادر راه حل خود را در اختلافات پيشنهاد مي كند چون فرزند در اين تصميم دخالتي نداشته است با بي ميلي و عدم اشتياق آن را انجام مي دهد و چون به او فرصتي داده نشده كه در اين تصميم شريك باشد بنابر اين هر عملي كه انجام دهد ظاهري بوده و مجبور به انجام آن است. طبيعي است كه در چنين مواردي بچه ها سعي مي كنند با كمترين تلاش فقط كاري را كه لازم است و از آنها خواسته شده انجام دهند و نه بيشتر! ما مي توانيم بلافاصله خشم و عصبانيت و به خصوص نفرت را در صورت نوجواني كه والدينش به زور او را وادار به انجام كاري كرده اند مشاهده كنيم.
اين روش تخم ويراني و زوال رابطه بين والدين و فرزند(پدر و فرزند) را مي كارد و تنفر و بي علاقگي جاي عشق و محبت را مي گيرد. والدين با به كار بردن اين روش حتي بهاي گرانتري نيز مي پردازند و آن اين كه اغلب مجبور مي شوند براي تشويق فرزند به انجام كار خواسته شده وقت زيادتري صرف كنند و دقت نمايند كه آيا فرزند آن را انجام مي دهد يا نه. بنابر اين بايد به اين نكته اشاره كنيم كه اجراي روش سلطه جويانه از سوي والدين براي حل اختلافات موقعيت و شانس همكاري را از فرزندان مي گيرد، چرا كه همكاري هرگز با مجبور كردن نوجوان به انجام يك كار بوجود نمي آيد.
يكي ديگر از نتايج به كار گرفتن اتكا به نفس و حس مسئوليت پذيري در فرزندان مي باشد. بچه هايي كه زورگويي والدين را با مطيع بودن و فروتني تحمل مي نمايند در بزرگي افرادي مي شوند كه براي كنترل رفتار خود احتياج به يك فشار و قدرت خارجي دارند. در نوجواني و بلوغ كنترل خود را ندارند و براي اداره زندگي خود و حل مشكلاتشان ناچارند از ديگران كمك بگيرند. اين افراد نظم و ترتيب ندارند و احساس مسئوليت نمي كنند چرا كه از طفوليت به آنها اختياراتي داده نشده است كه اين عوامل را در آنها بوجود آورد.
پدر يا مادر بايد قبل از هر چيز بتوانند خود و سپس فرزند نوجوان را قانع سازند كه زندگي الزاماً نبرد نيست، بلكه دوستي و همكاري متقابل است. براساس خويشتن سازي هر يك از طرفين يعني والدين و فرزندان مي توانند به مرحله اي برسند كه بدون رياكاري هستي خود را به روي ديگران بگشايند و مشاهده كنند كه آنچه ايشان مي جويند اغلب براي ديگران نيز معني دار است. در چنين ارتباطي مادر يا پدر به خود مي گويد كه ما دشمن نيستيم ما دوست هستيم و در مورد دوستان قاعده اين است: «موقعي كه تو مي بري، من مي برم و وقتي كه تو مي بازي من بازنده مي شوم.»
|