شخصيت خانه خلوت به نوعي انزوا طلبي روي آورده است و يك اتفاق جرقه اي مي شود كه او بفهمد اطرافش اتفاقات زيادي رخ داده است كه او از آنها به دور است، اما امروز ما ناچاريم اين منطق را بپذيريم
متولد چه سالي هستيد؟
۱۳۳۰
تهران؟
نخير، مشهد. از سال 56 به تهران آمدم.
مشغول صداگذاري فيلم آخرتان هستيد؟
بله، فيلم نيلوفر آبي را ميكس مي كنم.
پس حتما به جشنواره مي رسد.
معطل جشنواره نمي شوم. هر وقت فيلم آماده شد اكران مي كنيم.
چرا؟
اين چند سال كه در جشنواره شركت كرديم، چه خيري به ما رسيد؟ ديگر منتظر نمي شوم. مردم وقتي با اين سختي و ترافيك به سينما مي رسند، بايد بتوانند فيلم ببينند. نبايد آنها را منتظر گذاشت.
چقدر درگير مشكلات شهري هستيد؟
هر روز. صبح كه از خانه بيرون مي آيم تا شب در اين ترافيك هستم. قسمت عمده اي از وقت ما در اين راهبندان تلف مي شود. اتوبان ها و خيابان ها پر است از ماشين. اگر در يك اتوبان يك تصادف كوچك اتفاق بيفتد، 3 يا 4 ساعت بايد منتظر شوي تا مشكل حل شود. در اين شرايط انتخاب لوكيشن فيلمبرداري سخت است. عوامل فيلم صبح زود كه از خانه خارج مي شوند، ساعت 9 صبح مي رسند. تا بخواهي همه چيز را آماده كني و صبحانه صرف شود و ... ساعت 11 شده است. ساعت 2 هم كه بايد نهار خورده شود. بعد از نهار هم كه آدم سنگين مي شود و نمي شود كار كرد. براي اينكه اين مشكلات پيش نيايد، مجبور هستيم محل فيلمبرداري را جايي در بالاي شهر انتخاب كنيم.
چرا شهر ما اينطور شده است؟
شهر بي رويه بزرگ شده است. آدم ها و ماشين ها زياد شده اند و مسئولان هم قبل از اينكه اين اتفاقات رخ دهد، فكري نكرده اند. همه چيز به هم خورده است و حالا ديگر نمي شود درستشان كرد. مسئولان بايد فكري براي اين مشكلات مي كردند، اما توجهي نكردند. وقتي ما در مسائل هسته اي مي توانيم به پيشرفت هاي قابل توجه و خوبي برسيم، قطعا مي توانيم مشكلات شهري را هم حل كنيم، در صورتي كه فكري براي آنها كرده باشيم.
امروز وقتي شما مي خواهيد به جايي برويد، بايد مسير طولاني را در ترافيك بمانيد. اين باعث مي شود كه خستگي و بي حوصلگي عارض شود و شما به موقع هم نتوانيد به كارتان برسيد.
اين مسئله روي كار سينما هم اثر گذاشته است. فرض كنيد يك نفر كه در شهرك اكباتان زندگي مي كند، بخواهد به سينما برود. بايد از آنجا تا ميدان انقلاب بيايد. چند ساعت وقتش هدر مي رود. بعد كه آمد دنبال جاي پارك بگردد و در نهايت در اين ازدحام و شلوغي كه مانند نيويورك و توكيو و ... شده است، به سينما برود. خب معلوم است كه اين كار را نمي كند و در خانه اش مي ماند و ترجيح مي دهد با ويدئو و VCD و ... فيلم ببيند.
چقدر زندگي شما وابسته به ماشين (ماشين نه به معناي اتومبيل) شده است؟
خيلي، وجود كامپيوتر، ماهواره، ويدئو و ... خودروهاي شخصي و غير شخصي. در سينما هم همينطور است. ماشين همه زندگي ما را گرفته است.
با اين وضعي كه تشريح مي كنيد چرا از تهران نمي رويد؟
من هر روز به اين موضوع فكر مي كنم كه چرا بايد در اين شهر زندگي كنم. با اين ترافيك و شلوغي و كلا اين وضع بهتر است ديگر در تهران زندگي نكنم و از اينجا بروم.
خانواده اين موضوع را مي پذيرند؟
بالاخره خانواده تابع پدر خانواده است، وقتي من مي بينم پسرم كه سالهاست در كنارم فعاليت كرده، كتاب خوانده، فيلم ديده است و... نمي تواند فعاليت مناسب انجام دهد و فرصت برايش وجودندارد، مجبور مي شوم راهي براي بيرون رفتن از اين وضعيت پيدا كنم.
شهرستان هايي مثل مشهد، تبريز، شيراز و... اينقدر امكانات دارند كه شما در آنجا فعاليت كنيد؟
شهر بي رويه بزرگ شده است. آدم ها و ماشين ها زياد شده اند و مسئولان هم قبل از اينكه اين اتفاقات رخ دهد، فكري نكرده اند. همه چيز به هم خورده است و حالا ديگر نمي شود درستشان كرد
البته كه دارند. آنجا هم جوانان خوش استعدادي دارد كه مي توانند به چهره هاي موفقي تبديل شوند. ما كه مانند بعضي ها نمي توانيم بگوييم كف خيابان هاي تهران پول ريخته است و مشغول جمع كردن اين پول ها هستيم. وقتي مي بينم به عنوان يك شهروند فرهنگي احترام و شرايط لازم برايم فراهم نيست، هر لحظه به اين فكر مي كنم كه از اين شهر بروم. من از بس پشت اين ميز (به ميز تدوين و ميكس صدا اشاره مي كند.) كار كرده ام، بيماري هاي عجيب و غريبي گرفته ام. آرتروز دارم. ديسك كمر گرفته ام. ترجيح مي دهم در جايي زندگي كنم كه آرامش بيشتري داشته باشم و بتوانم راحت تر آمد و رفت كنم.
قصد نداريد در فيلمي به اين معضلات شهري بپردازيد؟
ديگر سن من اجازه نمي دهد اين كارها را انجام دهم. جوان ترها بايد به دنبال اين جور فيلم ها باشند...
54 سال كه سني نيست. كوروساوا تا چند سالگي فيلم مي ساخت؟
كروساوا به محيط هاي آرامي مانند جنگل مي رفت. من ديگر توان فيلم ساختن در اين شلوغي شهر را ندارم. تهران من را خسته تر و پيرتر از آني كرده است كه بتوانم چنين فيلم هايي را بسازم. نسل جديد بايد بيايند و فيلم هاي سينمايي، داستاني يا حتي مستند در اين مورد بسازند و مشكلات را نشان دهند.
به سختي انتخاب لوكيشن ها اشاره كرديد. لوكيشن خانه خلوت كجا بود؟
نزديك ميدان حسن آباد. ما چند ماه فرصت داشتيم تا اين خانه را آنطور كه مي خواهيم بازسازي كرده و فيلم را تهيه كنيم.
كدام لوكيشن وسط شهر بود و اذيت مي كرد؟
فيلم مارال در خانه اي در خيابان ايران بود. ساعت ها وقت صرف آمد و رفت عوامل فيلم، بازيگران و... مي شد.
فيلم آخرتان كجا فيلمبرداري شده است؟
حدود 70 درصد فيلم در خانه اي در چالوس است، البته ما از فضاي شهر چالوس فيلم نگرفتيم و اصلا مشخص نيست كه اين خانه كجاست.
دوست داشتيد خانه اي مانند آنچه در خانه خلوت مي بينيم داشته باشيد؟
قطعا دوست دارم. يك خانه بزرگ با درخت، حوض و... مادر همسر من يك چنين خانه اي در خوزستان داشت كه من هر سال بهار به خاطر فضاي خوبي كه داشت و حس نوستالژيكي كه به من مي داد به آنجا مي رفتم. اما آن خانه خراب شد و به چهار آپارتمان تبديل شد. حالا ديگر آن حس را ندارد.
فكر نمي كنيد آن خانه بزرگ و آدم هاي كم باعث مي شود شخصيت اول فيلم خانه خلوت از جامعه و اتفاقاتي كه پيرامونش رخ مي دهد، به دور بماند؟
شخصيت خانه خلوت به نوعي انزوا طلبي روي آورده است و يك اتفاق جرقه اي مي شود كه او بفهمد اطرافش اتفاقات زيادي رخ داده است كه او از آنها به دور است اما امروز ما ناچاريم اين منطق را بپذيريم. وقتي مي بينيم كه جوانان مي خواهند تشكيل زندگي دهند و مشكل مسكن دارند. وقتي جمعيت زياد مي شود ديگر مجبور هستيم از داشتن خانه هاي بزرگ چشم پوشي كنيم و آپارتمان نشين شويم. ولي لزوما زندگي در يك خانه بزرگ دوري از اجتماع نمي آورد.
يك نكته ديگر را هم مي خواهم اينجا اضافه كنم؛ اي كاش مي شد روابط قديمي را در زندگي هاي جديد هم حاكم كرد. قديمي ها از احوال همسايه خبر داشتند. مي دانستند چه كسي گرسنه است، چه كسي مشكل دارد چه كسي عروسي دارد و... اما حالا خانواده هاي ساكن در يك آپارتمان حتي يكديگر را نمي شناسند حتي با هم صحبت هم نمي كنند. پسر من اگر بداند دو طبقه پايين تر يك متخصص كامپيوتر زندگي مي كند ديگر لازم نيست به دنبال كلاس و استاد و... برود. مي تواند با 10 دقيقه صحبت، مشكلش را حل كند كه متاسفانه چنين نيست.
شما به مسئوليت مديران شهري و كشوري اشاره كرديد، اما مي خواهم بدانم ما شهروندان تهراني در به وجود آمدن اين وضع تا چه اندازه مقصر هستيم؟
بايد رعايت قوانين و مقررات شهري را به شهروندان آموزش داد. الان مدت كمي است كه برنامه هايي از طرف راهنمايي و رانندگي تهيه شده و در تلويزيون نمايش مي دهند تا مردم با قوانين آشنا شوند. مقررات بايد از كودكي و در مدارس به كودكان آموزش داده شوند. از طرف ديگر ما شهروندان از قوانين اطلاعي نداريم. يك جوان بايد بداند اين عملي كه انجام داده است، مطابق فلان ماده قانون، جرم محسوب مي شود تا مرتكب آن نشود، در صورتي كه اين حالت وجود ندارد.
نمايندگان مجلس برحسب وظيفه شان قوانين را تصويب مي كنند، اما ما از اين قوانين مطلع نمي شويم تازه اگر مطلع شويم دليل آن را نمي دانيم. بايد توضيح دهند كه مستندات و علل تصويب اين قوانين چه بوده است.
وقتي يك شهروند مي بيند كه مثلا خط عابر پياده براي آسايش و راحتي او كشيده شده است و ماشين ها موظفند در محل خاصي بايستند تا او رد شود، قطعا قانون را رعايت خواهد كرد. از سوي ديگر اگر وضعيت ترافيك به گونه اي باشد كه رانندگان را كلافه و عصبي نكند، آنها هم قانون را رعايت مي كنند. اما اگر يك راننده از صبح مدام در راهبندان مانده و خسته شده باشد، مي خواهد هرچه زودتر به مقصدش برسد و عجله دارد. ديگر صبر نمي كند كه چراغ سبز شود. بايد به شهروندان آموزش داده شود كه رعايت قوانين به نفع آنهاست. اما در كل شهروندان نمي توانند براي حل مشكلات شهري چاره اي بينديشند. انبوه مشكلات اقتصادي، فرهنگي ، شهري و... جايي براي فكر كردن به مشكلات و حل آنها باقي نمي گذارد.
ترافيك و مطالعه
ترافيك شهري ذهن مهدي صباغ زاده را بسيار به خود مشغول كرده است. وقتي مي پرسم آيا شما مطالعه مي كنيد؟ مي گويد: كار زياد روزانه و بعد هم ترافيك و خستگي باعث مي شود وقتي به خانه مي رسم ديگر توان مطالعه نداشته باشم. كتاب را كه مقابلم مي گيرم، چشم هايم بسته مي شوند و عملا نمي توانم مطالعه كنم.
او مي گويد: مطالعه هايش را كرده است و حالا مشغول استفاده از آنهاست. آقاي كارگردان روزنامه مي خواند. روزنامه مورد علاقه اش را هر روز مطالعه مي كند. اما كدام روزنامه؟ نام نمي برد. تنها مي گويد روزنامه مي خواند. مطالعه اش به يك صفحه خاص هم محدود نمي شود. از صفحه سياست، اجتماعي، حوادث، سينمايي و ... همه را مي خواند.
خسته از همه چيز
صباغ زاده، دل پري از شهر تهران دارد. از اين همه ترافيك، آلودگي و شلوغي به تنگ آمده است. از برخوردهايي كه با اصحاب هنر مي شود نيز گله مند است. وقتي بحث به رفتن از تهران مي رسد چند بار تكرار مي كند كه مي خواهد برود. او مي گويد از خودم بارها پرسيده ام كه چرا بايد اينجا بمانم. چرا اصلا بايد فيلم بسازم. حرف صباغ زاده اين روزها از سوي بسياري از فيلمسازان شنيده مي شود. هر چند كه او هنوز به نتيجه قطعي نرسيده است و باز هم ادامه خواهد داد.
صباغ زاده در جايي از صحبت هايش اشاره اي گذرا به بحران هويت جوانان داشت اما به نظر مي رسد نسل او اكنون هدف خود را گم كرده است و نمي داند به چه دليل بايد به كار ادامه دهد.
پيكان، مترو و باقي قضايا
مهدي صباغ زاده مانند بسياري از مردم تهران تا به حال سوار مترو نشده است. اتوبوس نيز سالهاست وسيله نقليه او نبوده است. آخرين باري كه صباغ زاده سوار اتوبوس شده مربوط به يكي از فيلم هايش مي شود كه صحنه اي در يك اتوبوس دو طبقه گرفته شده است. آن هم بر مي گردد به حداقل 20 سال پيش! صباغ زاده از چند سال پس از انقلاب خودروي شخصي داشته است، اما هيچوقت پيكان نداشته. وقتي در مورد پيكان مي پرسم برخلاف بسياري از افراد هيچ حسي به او دست نمي دهد. از رده خارج شدن پيكان را اتفاق ميموني مي داند و مي گويد ماشين هاي بد بايد هر چه زودتر از رده خارج شوند. آدم هاي بد هم بايد از مصدر امور كنار بروند. هر چه زودتر بهتر، او معتقد است آدم هاي بد اگر بر سر كارها باشند، مانند درخت ريشه مي دوانند و زياد مي شوند و همه جا را مانند كرم يك سيب فاسد مي كنند. تشبيه پيكان به آدم هاي بد ، خود موضوع جذابي است. پيكان از نظر صباغ زاده مساوي است با مسافركشي و زير پا گذاشتن قوانين. وقتي مي گويم نوه هاي شما پيكان را تنها در موزه خواهند ديد، جواب مي دهد: «پيكان اصلا براي موزه درست شده است.»