دوشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۴
سياست
Front Page

تندروي و عقلانيت
افراطي گري فقط در لباس و شعارسكولاريسم ساختارشكن بروز نمي كند، بلكه به همان نسبت مدعيان ناصادق اصولگرايي و حفظ ارزش ها ي اصولي با غيراصولي ترين روش ها در جهت تخريب ارزشها نيز مي توانند افراطي گري و عدم اعتدال را ظهور و بروز دهند و نمونه آن هتك حرمت بزرگان و فرزندان ارشد انقلاب با تمسك غيرصادقانه به شعارهايي مقدس است
002019.jpg
طرح:فريد مرتضوي
اشاره:
يكي از كهن ترين مسايلي كه انديشمندان سياسي درپي تبيين آن بوده اند مساله عقلاني كردن سياست و دولت است. عقلاني كردن سياست و دولت و تبيين رابطه خرد و سياست از آنجايي مهم تلقي مي شود كه درست نقطه مقابل عقلانيت، افراطي گري است.جرياني كه از لوازم آن يكجانبه نگري منتهي به قبض و خشونت است و در تاريخ انديشه سياسي غرب و شرق و تمدن اسلامي مثال هاي زيادي دارد. اما اين رابطه و مصداق هاي آن در تاريخ ربع قرني انقلاب اسلامي نيز سرنوشتي پرعبرت دارد. در مقاله ريز در پي ديرينه شناسي مجمل نسبت عقلانيت و دولت در انديشه سياسي پژوهندگان اين رابطه به بحث پيرامون جريان افراطي گري در تاريخ انقلاب با نگاهي اجمالي به سه جريان افراطي تاريخ سياسي و اجتماعي انقلاب پرداخته شده است.
هگل فيلسوف بزرگ آلماني خودآگاهي و آزادي انسان را در مفهوم انسان عقلاني جست وجو مي كرد. با اين توضيح كه به اعتقاد او انسان در جامعه و دولت ارزش و حقيقت عقلاني خود را پيدا مي كند. روح يا عقل در فرايند تاريخ به خودآگاهي مي رسد و بر همين اساس دولت از فرد عقلاني تر است چون هر دولتي مظهر و مرحله اي از تكامل روح است.در اينجا وقتي رابطه انسان، عقلانيت، دولت و سياست مطرح مي شود، شايد بتوان گفت يكي از كهن ترين سؤال هايي است كه انديشمندان سياسي در پي پاسخ به آن بوده اند. از اساسي ترين وجوه رابطه خرد، خردمداري و سياست با توجه به مؤلفه هايي چون اجبار و زور، اهميت قدرت و مشروعيت، اين است كه چه نسبتي ميان خرد و سياست برقرار است يا مي شود؟ در جست وجوي اين مفهوم در فلسفه سياسي متوجه مي شويم كه عقل در مقابل زور و اجبار و خواسته هاي شخصي و فردي مطرح مي شود.
شايد در نگاه اول در هر دو حوزه مقابل هم يعني عقلانيت و تندروي يك نوع جبر مشاهده شود، با اين تفاوت كه در عقلانيت اين منطق دروني خود استدلال است كه شخص را مجبور به پذيرش مي كند اما در حوزه زور و اجبار اين خواهش هاي فردي و احساسات و گاه ايمان شخصي است كه مي خواهد شخص را مجبور به پذيرش كند و دقيقاً در اين سازه است كه ما با حوزه اي تك ذهني و تك منطقي مواجه مي شويم.
در آموزه هاي فلسفه سياسي غرب انديشه مدينه فاضله افلاطوني ، قرارداد اجتماعي لاك و روسو ، مشروعيت عقلي و قانوني بوروكراسي مدرن در انديشه « وبر» همه از جمله مهم ترين دستگاه هاي معرفتي است كه درباره عقلاني كردن سياست و دولت مطرح شده است. اما در انديشه سياسي اسلام نيز رابطه عقلانيت دولت و سياست به گونه اي ديگر مطرح شده است. ابن خلدون در «العبر» حكومت ها را بر اساس مبناي قوانين آنها به سه دسته تقسيم كرده است.
(سياسة الدينيه) يا دولت ديني و شرعي كه مبناي قوانين آن بر شرع اسلام است. (سياسة العقليه) كه مبناي قانون آن عقل و نظر احكام است. (سياسة المدنيه) كه در اين نوع حكومت به اعتقاد ابن خلدون حكومت بر عقل و توافق و پذيرش عمومي استوار است. به اين ترتيب فلاسفه سياسي مسلمان در پي عقلاني كردن دولت اسلامي با استفاده از مفاهيم يوناني عقل و قانون پي ريزي عقل ديني را در نظر گرفتند و فلسفه اسلامي نيز به نوعي خود مولود اين تلاش است. چنان كه معلم ثاني(فارابي) علم سياست را به عنوان حكمت عملي انسان كه از عالم محسوسات به عالم معقولات شرعي هدايت شده، تلقي كرده است.به هر حال آنچه امروز جامعه شناسي سياسي در تعريف رابطه عقلانيت و دولت مي گويد اين است كه (عقلاني شدن حوزه سياست و دولت نيازمند گسترش عرصه عمومي جامعه است كه بر خلاف عرصه تك ذهني قدرت عرصه اي چند ذهني و محل برخورد انديشه  و اذهان گوناگون است.
عرصه عمومي حوزه اي واقع در ميان جامعه مدني و دولت است و فضاي طرح آزاد مسائل عمومي و استدلال و تعقل درباره آنها و نهايتاً تكوين اراده عمومي را تشكيل مي دهد.) (۱)
اما نقطه مقابل اين عقلانيت يعني افراطي گري كه از لوازم آن يكجانبه نگري منتهي به قبض و خشونت است در تاريخ انديشه سياسي غرب و شرق و نيز تمدن اسلامي مثال هاي زيادي دارد.
افراطي گري يا تندروي افراد و گروه ها در مقابل عقلانيت در دولت و سياست كه بعضاً منجر به پيدايش جريانهاي راست و چپ اقتدارگرا شده است باعث صدمات جدي و گاه غيرقابل جبراني در تاريخ انساني شده. اين انديشه ها و تكاپوهاي افراطي گري بود كه فاشيسم، نازيسم و كمونيسم را به وجود آورد و جهان را در شعله هاي ملتهب جنگ و بوران و زمهرير دوره جنگ سرد به فرسودن كشاند و در نهايت خود نيز سرنوشتي جز اضمحلال نداشتند. در نگره هاي سياسي راستگراي اقتدارطلب (قدرت سياسي به طور كل خالي از مشاركت خودجوش گروه ها و نيروهاي سازمان يافته اجتماعي است.)(۲)
اين نگره هاي افراطي راست  راديكال پيروان خود را از خرده بورژوازي و طبقات متوسط رو به افول به دست مي آورد و در تاريخ اروپا، فاشيسم ايتاليا، فالانژيسم اسپانيا، نازيسم آلمان، موردهاي تاريخي براي نمايش فرجام اين گونه تفكر است. اما افراطي  گري و دوري از عقلانيت در رژيم هاي سياسي چپ اقتدار گرا نيز به همان صورت وجود دارد. اين نوع نگره ها نيز كه در قرن بيستم بوجود آمده است. براساس جنبش اتحاديه هاي كارگري پديد شده اند و در بسياري از مواقع خشونت جزء لاينفك آن شده است چنان كه گفته شد به كارگيري خشونت يكي از اصلي ترين محصولات جنبش هاي افراطي است، چرا كه اين جنبش ها و نگره ها علي رغم نفوذ بدوي خود نمي توانند پايگاهي محكم در حوزه عمومي كه پيش از اين بدان اشاره شد داشته باشند و ناچار به اولين ابزاري كه دست مي يابند، خشونت است، خشونتي همراه با توجيه. موارد تاريخي زيادي است كه اين گروههاي افراطي براي توجيه خشونت خود به بعضي از اسطوره ها متشبث مي شود (در اين اسطوره ها خير و شر عموماً  در برابر يكديگر صف آرايي مي كنند و از خشونت به اين عنوان كه سنگر دفاعي خير در مقابل شر و پليدي است تجليل مي شود. پاداش كساني كه به اين اسطوره ها ايمان مي آورند اين است كه احساس مي كنند در راه حق گام مي زنند و سهمي در اين نبرد بر عهده گرفته اند.)(۳)
سرانجام افراط هاي چپ ديروز به تفريط هاي امروز پيوند خورد و پس از دوم خرداد در ابتدا با نگاه اصلاح ، توسعه و مشاركت درحوزه عمومي و عقلانيت نمودار شدند اما با افراطي گري و هتك حرمت و كژ فهمي در مبادي عقلاني حكومت اسلامي و عدم توجه به بسترهاي ديني جامعه با يكه تازي هايي در چند سال بحرانها ساختند و مي پنداشتند جامعه را به سوي دوقطب حاكميت دين بر اجتماع و سكولاريسم سوق دهند و حتي اركان حكومت را نيز دوقطبي كنند، و در مقابل هم قرار دهند
002022.jpg
طرح:فريد مرتضوي
قشريگري تعصب ، راديكاليسم، ناسيوناليسم افراطي و ... نيز از ديگر ثمرات نگره هاي افراطي و تندروي و دوري از عقلانيت در قدرت و سياست است. انديشمندان حوزه فلسفه سياسي و جامعه شناسي سياسي بحث هاي مختلفي در تبيين منطق خشونت به عنوان اولين و مهمترين ابزار گروههاي تندرو و جريان هاي افراطي گر، مطرح كرده اند. بحث هايي كه مطمئناً  مجال وسيع ديگري براي پرداختن به آن بايد در نظر داشت اما در بازشناسي ديگر مشخصه هاي اين گروهها مي توان نوعي روانشناسي سياسي را دخيل كرد. اين كه افراد دچار حقارت هاي شخصي و سرخوردگي هاي فردي به دنبال برآوردن منافع شخصي و فردي خود با فرافكني آن به حوز ه عمومي جامعه به افراطي گري مي رسند، همچنين است در جوامعي كه در پي صنعتي شدن و گذر از مدرنيسم افراد تندرو براي تعليل و توجيه ضعف هاي بوجود آمده با تندروي و برجسته كردن معايب ديگر پوششي براي نشان ندادن ضعف هاي خود به وجود بياورند. هجمه به نهادهاي دموكراتيك و مورد پذيرش حوزه عمومي كه قدرت در سطح وسيع آن جذب شده و به نوعي عقلانيت آن دولت و جامعه در اين نهادها مستتر شده، نيز از ديگر رويكردهاي جريان هاي افراطي و تندرو است.اما از منظر رفتار شناختي جامعه در تعارض با اين گروههاي افراطي و راديكال كنش ها و واكنش هاي متفاوتي را دارد كه به نوعي مي توان كنش ميان عقلانيت و افراطي گري در دولت و جامعه دانست.
* * *
انقلاب ايران كه پس از بيست وپنج سال تلاش اكنون در نقطه اي از عقلانيت ايستاده است در نشيب  وفرازهاي متعددي در جدال عقلانيت و افراطي گري لحظه هاي بسياري را به تماشا نشسته است. همچنان كه گفته شد از ديرباز فلاسفه سياسي مسلمان به دنبال يكي پنداشتن عقل و شرع به اين رسيدند كه «كل ماحكم به العقل حكم به الشرع...» و به اين ترتيب مبناي ديانت و تعقل و تأسيس حكومت فقيه بر مردم در چارچوب يك جامعه دموكراتيك دستاوردي از اين نوع نگاه در قرن چهاردهم هجري و بيستم ميلادي شد. اما فراز و نشيب جدال عقلانيت جامعه و دولت اسلامي كه متأثر از همان عقل متدين حاكم بر جامعه است با افراطي گري و تندروي جناح هاي چپ و راست خود از موضوعات قابل مطالعه و بررسي در تاريخ جريانات فكري و سياسي در انقلاب اسلامي ايران شده است.
در تاريخ ربع قرني انقلاب ايران چندين جريان افراط گرا و تندرو را مي بينم. از شاخص ترين اين جريان هاي افراطي جريان هاي فرقان و منافقين در ابتداي انقلاب هستند كه تشابهات ايدئولوژيك هم داشتند .گروهك  منافقين كه در ابتدا زير لواي به مبارزه با رژيم ستم شاهي اعتبار كسب كرده بودند بعد از اين كه به وسيله مردم و جامعه به خاطر تندروي ها و افراطي گري هاشان طرد شدند متشبث به خشونت كلامي و رفتاري شده و فرزندان اصلي جمهوري اسلامي را مثل مطهري ها، بهشتي ها، رجايي  و باهنرها و... آماج كنيه ورزي خود قرار داده به شهادت رساندند و سرانجام فرجام خود را در عمليات مرصاد در مزدوري صدام و حمله به ميهن اسلامي به تباه ترين صورت ممكن رقم زدند.
جريان ديگر افراطي، مدعيان ساختارشكني و مبلغين سكولاريسم هستند كه در دهه ۷۰ به صورت حلقه هاي روشنفكري ودانشگاهي شكل يافتند و با الفاظ و تئوريهاي ظاهرفريب با عنوان هاي پرطمطراقي مثل روشنفكري ديني، اصلاح طلبي، پروتستانيزم اسلامي و... بدون شناخت و درك عميق از جامعه كه همان اصالت و روح ديني جامعه ايراني است به جنگ مباني فكري مردم رفتند. اين جريان به دنبال تز جدايي دين از حكومت و با نفي حكومت ديني و در پي ستيز با انديشه هاي بنيادين و اصولي به پيروي از استادان تئوري پرداز لائيك و دين ستيز خود سعي زيادي در بي ريشه كردن هويت ديني انقلاب كردند. جالب اينجاست كه اين افراطي گري كه اين بار با كراوات و اصلاحات علوم سياسي و عينك آفتابي (سلام آمريكا) آمده بود در پس خود شناسه اي از افراطي گري قديمي نيز با خود داشت. كساني كه در جريانهاي اول انقلاب سابقه حضور در جريانهاي امنيتي و دانشجويي را به بارزترين شكل افراطي آن داشتند تا آنجا كه از فرط افراطي گري، بزرگاني چون هاشمي رفسنجاني، شهيد بهشتي و آيت الله خامنه اي را متهم به محافظه كاري، سازش گري و فقدان روحيه انقلابي مي كردند. به هر حال افراط هاي چپ ديروز به تفريط هاي (بازهم بخوانيد افراط) امروز پيوند خورد و پس از دوم خرداد در ابتدا با نگاه اصلاح ، توسعه و مشاركت درحوزه عمومي و عقلانيت نمودار شدند اما با افراطي گري ، تندروي ، هتك حرمت و كژ فهمي در مبادي عقلاني حكومت اسلامي و عدم توجه به بسترهاي ديني جامعه با يكه تازي هايي در چند سال بحرانها ساختند و مي پنداشتند جامعه را به سوي دوقطب حاكميت دين بر اجتماع و سكولاريسم سوق دهند و حتي اركان حكومت را نيز دوقطبي كنند، و در مقابل هم قرار دهند . اين گروه كه در مجلس هم نفوذ كرده بودند ،نهايتاً وقتي سال ۸۲ در پايان عمر مجلس ششم در خانه ملت يعني ششمين مجلس شوراي اسلامي به تحصن نشستند، نيز كوچكترين تكاني را به حوزه عمومي جامعه وارد نساخته و اعتبار و اهميت افكار و عملشان در جامعه آشكار شد و نهايتاً اين فرجام نيز به از دست دادن حيثيت هاي اجتماعي بعضي از نيروهاي خوب انقلاب انجاميد.
اما امروز نيز به نظر مي رسد متأسفانه در آستانه مهمترين رويداد سياسي ايران يعني انتخابات رياست جمهوري باز شاهد انواعي از افراطي گري ها و جريان هاي تندرو شده ايم. تاريخ به ما مي آموزد سقيفه بني  ساعده اوج افراطي گري و بي معياري و خارج شدن از اعتدال و عقلانيتي بود كه پيامبر(ص) و علي(ع) منادي و مروج آن بودند. اين حادثه بزرگترين صدمات را به تداوم راه حق پيامبر اسلام(ص) وارد آورد زيرا مفسدين بني اميه، بني مروان و بني عباس را بر مسند پيامبر(ص) و علي(ع) نشاند و همين عبرتي است كه از افراطي گري و تندروي بي پروا به شدت بپرهيزيم. تا سقيفه بني ساعده يا حكميت ابوموسايي اين بار نيز زخم هاي خود را بر جان اين نهال نوپا نتواند بگذارد. افراطي گري فقط در لباس و شعارسكولاريسم ساختارشكن بروز نمي كند، بلكه به همان نسبت مدعيان ناصادق اصولگرايي و حفظ ارزش ها ي اصولي با غيراصولي ترين روش ها در جهت تخريب ارزشها نيز مي توانند افراطي گري و عدم اعتدال را ظهور و بروز دهند و نمونه آن هتك حرمت بزرگان و فرزندان ارشد انقلاب با تمسك غيرصادقانه به شعارهايي مقدس است. اين بزرگان همان نسل اول انقلابند كه ثابت نموده اند جز ايراني مسلمان و خردورز و مسئول آرزويي ندارند و بي ترديد تداوم اين حريم شكني ها حتي اگر به بهانه مبارزه با بي عدالتي و فساد باشد مي تواند جامعه را به قهقر اي عدم عقلانيت و اعتدال پيش  برد. به اين ترتيب ستيزندگان با عقلانيت مي توانند با همين بهانه ها تيشه به ريشه جامعه اسلامي بزنند.اين افراطي گري با توسل به شعارهاي ارزش گرايانه مي تواند به همان سمتي سوق پيدا  كند كه تفريط راديكال بعضي از دانشجوياني كه رئيس جمهوري را كه پس از دوم خرداد پيرومرادبراي آنها بود سال قبل در مراسم دانشگاه استهزاء و هتك حرمت كردند.
اين تندروها تأكيد بر عقلانيت را مغاير انقلابي گري مي دانند و نمونه عدم عقلانيت را در حماسه سازي و تهور آفريني در طول هشت سال دفاع مقدس مي دانند. اما اينان يا نمي دانند و يا تجاهل مي كنند كه حماسه سازي ها و تهورهاي دوران دفاع مقدس وقتي به نتيجه رسيد كه فرماندهان و طراحان با تكيه بر عقلانيت اصول هنر جنگ و تاكتيك و استراتژي  را بكار گرفتند.
عقلانيت ناظر به عقل معاش  انديش و مآل انديش است و هر حماسه اي اگر از عقل معاش انديش فارغ باشد به هيچ وجه از عقل مآل انديش جدا نيست و اين يكي جزء لاينفك عقلانيت نيز است.
از سوي ديگر تفاوت روشها در زمانهاي مختلف خود جزيي از مقتضيات مديريت اجتماعي است. وقتي رفتار حضرت رسول(ص) را در قبل از فتح مكه و بعد از فتح مكه، بررسي مي كنيم. همچنين هنگامي كه حتي استراتژي دعوت پيامبر را در مدينه و مكه به دو صورت متفاوت مي بينيم كه حتي در سوره هاي مكي و مدني نيز جلوه گر است ،  به اين نكته مي رسيم كه تحول رفتار با تغيير اقتضائات ضامن دوام يك حكومت برحق و الهي است.همچنان كه گفته شد افراطي گري آنچنان كه فرجام محتومش خارج شدن از صراط مستقيم است در لباسهاي گوناگوني به صحنه رفته و مي رود و اين تلون يكي از بارزترين ويژگي هاي افراط جويان است. اينكه مرتباً به لباسي در آيند يك روز در اقتصاد چپ باشند و روز ديگر (شايد هم دهه ديگر)فرياد ليبراليسم اقتصادي را سربام خانه تلون خود فرياد بكشند.مثل كساني كه روزي در لباسي قانوني با پوشش مردم مشكل داشتند و امروزبراي كسب محبوبيت در جامه اي قانوني تر!! آزادي پوشش را داد  مي زنند.
مانند آن تندرو افراطي كه امروز جنجالش در زندان و بيرون از زندان همه جا را پر كرده و خود را اصلاح طلب اپوزيسيون مي داند و با اعتصاب غذا بدنبال جلب توجه بيگانگان است اما سالها پيش وقتي به عنوان معلم در بخش فرهنگي سپاه تدريس مي كرد .روزي آنچنان محو تفريط خود مي شود كه مديران فرهنگي سپاه براي موضع هاي تند او در سركلاس تدريس ايدئولوژي به او اخطار مي دادند،يا آن افراطي ديگري كه در غائله پس از هجده تير خود و يارانش خيابانها را به آشوب و اتوبوسها را به آتش كشيدند اما سالها قبل از آن هر آن كس را كه نام رهبري را بدون پيشوند امام مي خواند تقبيح مي نمود و هم او بود كه قبل از آن نيزاز هتك حرمت به دفتر تحكيم وحدت ابايي نداشت و روزي ديگر لباس دفاع از ايشان مي پوشد ...!! اين ويژگي يعني بي مبنايي به اين دليل است كه اصولاً افراطيون فاقد بنياد فكري هستند و بنيه انديشيدن ندارند ،آنهاكه براي مطرح شدن ، گمان دارند هر چه راديكال  تر مطرح تر. براساس شايعات و منابع غيرمعتبر چنان موضعي مي گيرند كه انگار باب ولايت تشريعي دوباره براي ايشان باز شده و وحي آسماني است كه بي كم وكاست بر آنها مي بارد.
سرانجام اينكه افراطي گري يعني، اقتدار طلبي. اقتدار طلبي يعني قبض حوزه عمومي جامعه و يعني دور كردن عقلانيت از دولت و سياست و اينها يعني نبودن، نخواستن، نشدن و اينكه افراطي گري براي هر درختي هر چند تنومند مثل موريانه است، كه بيشه ها را از ريشه مي كاود و شايد راز اينكه هيچ جريان راديكالي به فرجامي خوش نمي رسد از اين حيث است كه:
«چون موريانه بيشه ما را ز ريشه خورد
كاري كه كرد تفرقه با ما تبر نكرد.»

نگاه امروز
از افراطي گري تا استالينيسم

اگر نگاهي واقع گرايانه به وجود دو مفهوم متعارض يعني افراطي گري و عقلانيت در سطح رفتار و تفكر جامعه داشته باشيم، بي درنگ با اين مسئله مواجه خواهيم شد كه اصولا در هيچ سطحي از سطوح ملي و جغرافيايي نمي توان با پديده افراطي گري برخورد نداشت. به عبارت ديگر رساندن اين مفهوم در معناي رفتاري و فكري اش به نقطه صفر تصوري ممتنع است. اما اين نبايد به آن معنا باشد كه چالش بين عقلانيت و افراطي گري چالشي بدون معنا و نتيجه خواهد بود؛ بلكه اين وظيفه حاكمان و مديران جامعه است كه طيف هاي مختلف منعطف به سمت افراطي گري را به سمتي هدايت كرده كه اعتدال و عقلانيت را تجربه كنند تا افراطي گري تبديل به يك رويه مرسوم نشود. چرا كه در تحليل خود جريان افراطي گري بايد گفت: افراطي گري از روي سادگي وبساطت درك مفاهيم با افراطي گري كه با پيچيدگي هاي سياسي، يعني تركيب راديكاليسم و با نگاه ماكياوليستي است.تفاوت بسياردارد چنان كه اين نوع اخير تا بحال اثرات زيانباري مثل استالينيسم را براي جامعه بشري به خسران آورده... آن گونه كه استالين در طول زندگي سياسي خود با نگاهي ماكياوليستي در طول زندگي خود افراد را تا آنجايي كه در جهت منافع خود بود مي خواست و بعد از استفاده ابزاري جز نابودي و سركوب برايشان نمي خواست. رفتار او با نمادهاي مسيحيت و اسلام (مسجدها و كليساها) گوشه اي از نگاه افراطي پيچيده شده با راديكاليسم و ماكياوليسم است. جالب اينكه درست در زماني كه استالين خطر هيتلر را حس مي كند و نياز به بسيج شدن مردم براي مقابله با هجوم نازيسم پيدا مي شود اهميت به مردم و علائق و خواسته هايشان در نزد استالين مطرح مي شود.
با اين نگاه گذرا به افراطي گري خطرناكي كه مي تواند تبديل به يك رويه منحط در جامعه شود بايد گفت اين بايد هشياري مديران و حاكمان را خاطره اي هميشگي باشد كه از جريانهاي راديكال و افراطي حتي براي مقصدي موقت نيز استفاده نكنند و از اتوبوس آنها هميشه پياده باشند و تنها اگر آدرسي از آنان پرسيده شد پاسخگو باشند، ضمن اينكه هيچ گاه نيز از خواب راننده اتوبوس افراطي گري غافل نشوند.

|  اقتصاد  |    اجتماعي  |   انديشه  |   سياست  |   فرهنگ   |   ورزش  |
|  هنر  |

|   صفحه اول   |   آرشيو   |   بازگشت   |