پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۴
ميزگرد نهضت توليد علم جنبش نرم افزاري و آزادانديشي
قلمرو اعتدالي دين
002517.jpg
غلامرضا كمالي رهبر
عرفي شدن چيست؟ چرا از عرفي شدن صحبت مي كنيم و چرا عرفي شدن مسأله امروز جامعه ما شده است؟ عرفي شدن به عنوان يك واقعه و پديده در كجاي جغرافياي سياسي جهان روي داده است؟ به عبارتي خاستگاه عرفي شدن كجاست؟ آيا به عنوان يك پديده كه در يك جاي خاص اتفاق افتاده قابليت تكرار در موقعيت هاي ديگر را نيز دارد؟ و آيا عرفي شدن يك روند جهاني و گريزناپذير است؟ آيا بايد عرفي شد يا نبايد عرفي شد؟ اگر خاستگاه عرفي شدن را اروپا و مسيحيت بدانيم آيا تجربه اروپا و مسيحيت قابل تعميم به ساير اديان است؟ آيا چون مسيحيت عرفي شده است، ساير اديان هم بايد عرفي شوند؟ مباني عرفي شدن در غرب چيست؟ آيا آن مباني قابل عرضه به جهان اسلام است؟ و اگر آن مباني عرضه شود، پاسخ فرهنگ ايراني اسلامي به عنوان يك فرهنگ در مقابل آن چيست؟در ميزگردي كه در كنگره بين المللي نهضت توليد علم، جنبش نرم افزاري و آزادانديشي به عنوان «مباني عرفي شدن» با حضور آقايان دكتر خسروپناه، دكتر ملك زاده، دكتر شاه براتي و دكتر مرندي از اساتيد دانشگاه درحوزه هاي مختلف دين و معرفت برگزارشد به بحث وگفت وگو پيرامون سؤالات مطرح شده در اين حوزه پرداخته ايم كه توجه شما را به مشروح آن جلب مي كنيم.
عرفي شدن واژه اي است كه از زبان لاتين وارد زبان ما شده است و خاستگاه آن در جهان غرب بوده است. از اين منظر جامعه به دو دسته تقسيم مي شود. جامعه اي با آداب و رسوم و رفتارهاي مبتني بر دين و جامعه غيرديني. به اين ترتيب تدريجاً دين از قلمرو زندگي اجتماعي اينان كنار گذاشته مي شود و به عبارتي دين زدايي مي شود. البته اين موضوع به طور ناگهاني ايجاد نمي شود، بلكه تدريجاً  صورت مي گيرد. اين كه عرفي شدن با چه عمقي در اروپا اتفاق افتاده آيا قابل تكرار در جاهاي ديگر است يا خير و مباني آن چه بوده سؤالاتي هستند كه افراد شركت كننده در ميزگرد سعي كردند به آنها پاسخ دهند:
* دكتر خسروپناه: عرفي شدن و سكولاريزاسيون به معناي تفكيك ارزش هاي قدسي از ارزشهاي عرفي است. در واقع تفاوتي كه سكولاريزاسيون با سكولاريسم دارد اين است كه سكولاريزاسيون و عرفي شدن يك فرآيند اجتماعي و سكولاريسم يك انديشه و يك فكر است و قابليت اين را دارد كه يك مكتب هم باشد. ولي سكولاريزاسيون فرآيندي است كه عملاً تحقق پيدا مي كند. يعني در مقام حيات اجتماعي ارزش هاي ديني از ارزشهاي عرفي جدا شده و ارزش هاي عرفي جايگزين ارزش هاي ديني مي شود. مثلاً  در حوزه  برنامه ريزي آموزه ها و بايد و نبايدهايي كه برنامه ريزان در تدوين برنامه لحاظ مي كنند، اگر برگرفته از دين باشد، سكولاريزاسيون تحقق پيدا نمي كند. ولي اگر توجهي به ارزش هاي ديني و بايد و نبايدهاي ديني نشود ، در واقع آن را آغاز سكولاريزاسيون بايد دانست. در تعريفي از عرفي شدن بايد بگويم عرفي شدن يعني قدسي زدايي و عرفي شدن عبارت است از افول نقش دين و مذهب در حيات عملي اجتماع. مي توانيم بگوييم اين پديده ابتدا در غرب اتفاق افتاد و از غرب وارد كشورهاي اسلامي شد. البته مي توانيم از زاويه ديگري آن را بررسي كنيم و آن اين كه جوامع اسلامي قبل از اين كه با غرب آشنا بشوند، گرفتار سكولاريزاسيون بوده اند كه خود بنده اعتقاد شخصي ام بر اين است هر چند سكولاريسم از غرب وارد جوامع اسلامي شد، اما قبل از اين كه با غرب ارتباط پيدا كنيم سكولاريزاسيون در جامعه ما وجود داشته است. لذا عرفي شدن سابقه طولاني در جامعه ما دارد. در اين فرصت اندك سعي مي كنم مباني سكولاريسم را به طور مختصر توضيح دهم و در فرصت بعدي به يكي از مباني مهم سكولاريسم در فقه خواهم پرداخت.
يكي از مهمترين مباني سكولاريزاسيون و عرفي شدن، مبناي معرفت شناختي است. يعني از زماني كه ما در جامعه گرفتار نگرش نسبي گرايي، تجربه گرايي افراطي و عقلانيت بشويم و سپس از وحي نيز فاصله بگيريم، عملاً  دچار عرفي شدن در جامعه مي شويم. اين پديده در غرب مسبوق به سابقه است. مثلاً  وقتي دكارت بحث را از انسان شروع كرد و گفت من فكر مي كنم پس هستم و از انسان شناسي وارد مقوله خداشناسي شد، نطفه اومانيزم را در تفكر فلسفي ايجاد كرد. لذا مي شود ادعا كرد يك مبنا رويكرد
معرفت شناسانه فلسفي است.
امروزه در كشور ما، علوم انساني و علوم طبيعي كه بيشتر تأكيد من بر علوم انساني است، كاملاً از مباني سكولاريستي استفاده مي كنند. يعني همه علوم انساني كه به ظاهر جزء علوم تجربي اند از جمله روانشناسي، جامعه شناسي، مديريت و اقتصاد، در همه اينها از يك مباني و پيش فرض هاي متافيزيكي و غيرتجربي استفاده شده كه اين مباني غيرتجربي و متافيزيكي در پيدايش اين فرضيه ها اثر دارد و آن مباني، مباني هستي شناختي و معرفت شناختي هستند كه در واقع با سكولاريسم پيوند خورده اند و سبب مي شود كه سكولاريزاسيون و عرفي شدن تحقق پيدا كند.
دسته دوم از مباني، مباني انسان شناختي است، كه با تأكيد من در اين بخش بيشتر بر مباني اومانيزم است.
002514.jpg
اينكه هر سؤالي داشتيم، برويم و از قرآن و سنت جويا شويم و عقل و تجربه را تعطيل كنيم اين حرف را قرآن و سنت هم رد مي كند. در اين ميان، قلمرواعتدالي قرآن و سنت پذيرفته شده است. قرآن و سنت براي هدايت انسان آمده اند و در بيان هدايت ،هم به ارتباط انسان با خدا، هم به رابطه انسان با انسان هاي ديگر، هم به رابطه انسان با طبيعت و هم به رابطه انسان با خويش پرداخته است
انسان محوري و اصالت انسان به معناي ارزش نهادن به انسان است جمع ميان اسلام واومانيزم به اين معنا كه اسلام هم براي انسان ارزش قائل شده پس اسلام هم طرفدار اومانيزم است، به هيچ وجه، با يكديگر سازگاري ندارند. اومانيزم در واقع انسان خدايي است. يعني در تفكر اومانيزم جايگاه خداوند به انسان تعلق پيدا مي كند. لذا من نمي خواهم بگويم كه اومانيست ها منكر خدا هستند، از قضا اومانيست هايي هم داريم كه خدا را نيز قبول دارند و البته در كنار آنها هستند عده اي هم كه خدا را قبول ندارند؛ ماركس از جمله اومانيستهايي است كه خدا را قبول ندارد در مقابل هم عده اي مثل شلاير ماخر هستند كه خدا را نيز قبول دارند. اين دسته از اومانيست ها معتقدند اگر هم خدايي هست، خدا براي انسان است. يعني غايت الغايات انسان است، اين تفكر قطعاً در پارادايم اسلامي جايگاهي ندارد.
مبناي سوم، مبناي جامعه شناختي است. يعني يك سري پديده هاي اجتماعي در جوامع غربي اتفاق افتاده و كپي آنها دقيقاً  در جامعه ما رواج پيدا كرده و باعث شده كه سكولاريزاسيون در كشور ما و كشورهاي اسلامي شكل بگيرد. مثلاً  گسترش شهرنشيني به همان تعريفي كه در غرب شكل گرفته است، بازار با همان تعريفي كه نظام سرمايه داري از آن دارد، صنعتي شدن، گسترش ارتباطات، پيدايش و گسترش نظم اقتصادي در عرصه بين المللي، جداسازي نهادهاي ديني و نهادهاي جامعه عرفي و... همه و همه پديده هايي است كه در دنياي غرب اتفاق افتاده و با آن تعريف خاص خود وارد جامعه ما شده است. توسعه اعم از سياسي، اقتصادي و فرهنگي كه امروزه از آن در جوامع غربي صحبت مي شود يك بار معنايي سكولاريستي است. اين مفاهيم وقتي وارد جامعه ما مي شود عملاً تضاد نهاد دين و نهاد عرف را نشان مي دهد.
در واقع يكي از بزرگترين بحران هايي كه در جوامع اسلامي و در جامعه ايران وجود دارد عبارت است از بحران هويت. دانشجو از يك طرف علوم انساني را با آن مباني فرا مي گيرد و از طرف ديگر در محيط خانواده مذهبي رشد مي كند، اين امر منجر به رشد بحران هويت مي شود كه در حال حاضر در وضعيت اجتماعي خودمان مي بينيم. چون دقيقاً آن پديده هاي اجتماعي كه زاييده سكولاريزاسيوني كه خود زاييده سكولاريسم است در جامعه ما وارد شده بدون اين كه تحليل شود. از اين رو بحث توليد علم، اين قسمت را بايد در نقطه مركزي تحقيقات خود قرار دهد. يعني ببينند در علوم تربيتي، جامعه شناسي، روانشناسي مديريت و اقتصاد مباني سكولاريسم كه منشأ پيدايش اين فرضيه ها شده اند چيست، آنها را شناسايي كنند و با تغيير آنها بتوانند از خطر عرفي شدن جلوگيري كنند.
آخرين عاملي كه فقط نام مي برم و در فرصت بعدي آن را توضيح خواهم داد عامل ديني و فقهي است. يعني برخي معتقد هستند كه عوامل ديني و فقهي هم منشأ سكولاريزاسيون است.
اين گروه به حداقلي بودن گستره شريعت اعتقاد دارند.
اينجا لازم است بگويم در بحث گستره شريعت سه ديدگاه وجود دارد. برخي معتقدند قلمرو و گستره شريعت حداقلي است. برخي آن را حداكثري مي دانند و برخي ديگر نيز قائل به قلمرو اعتدالي دين هستند.
آنهايي كه قائل به قلمرو حداقلي دين هستند به عبارتي مبناي پيدايش سكولاريسم را ايجاد كرده اند.
يا مثلاً  عنصر مصلحت خود به نوعي از مباني پيدايش سكولاريسم به شمار مي رود از زماني كه حضرت امام(ره) بحث ولايت مطلقه فقيه را مطرح كردند و عنصر مصلحت را در كنار آن نهادينه كردند تحت عنوان مجمع تشخيص مصلحت نظام، اين سؤال پيش آمد؛ اين كه كار اين مجمع بهره گرفتن از مصلحت است، يعني چه؟ يعني تفكيك ارزش هاي ديني از ارزش هاي عرفي؟ يعني جايگزيني ارزش هاي عرفي به جاي ارزش هاي ديني؟ آيا به اين معنا است كه احكام اوليه و ثانويه حذف بشوند و ما طبق مصلحت عمل كنيم؟ در اين صورت آيا اين امر نشانه پيدايش سكولاريزاسيون نيست؟ آيا امام(ره) با طرح مصلحت سكولاريزاسيون را تحقق نبخشيد؟
*دكتر ملك زاده: دعاوي اسلامي و غربي در باب معرفت شناسي و مباني معرفت شناسي كاملاً  در مقابل يكديگر قرار دارند. در اسلام علم و دين دو روي يك سكه هستند، مفهوم وحدت يا توحيد كه يكي از مفاهيم بنيادين در معرفت شناسي اسلامي است، موجب مي شود جدايي كه غربيان ميان امور قائل هستند در تفكر اسلامي شكل نگيرد. در تفكر غربي علم و دين هم به لحاظ نظري و هم به لحاظ عملي ۲ مقوله معرفتي جدا از هم هستند. حال آن كه مي بينيم در كشورهاي اسلامي اين ها اجزاي زنجيره اي هستند كه همديگر را تكميل مي كنند.
مسلمانان معتقدند هر باوري يك محتواي معرفتي دارد و يكي از تفاوت هاي عمده ميان انديشه ديني و فلسفه و علم سكولار، دريافتي است كه هر كدام از آنها از منابع معرفتي دريافت مي كنند. بر اين اساس اينها ۳ مقوله را در بحث علوم اسلامي و معرفتي تعريف مي كنند و مي گويند عقيده در قلمرو معرفت يا دانش بسيار تأثيرگذار است و در جست وجوي معرفت براي ماهيت پديده ها و قابليت تجربي آن اعتبار بسيار زيادي قائل هستند. آنها معتقدند كه معرفت لايتناهي است. بسيار موضوع بزرگي است چرا كه موضوعات آن لايتناهي است.
البته بعد از اين بحث چگونگي مطرح كردن و پياده كردن شيوه هاي معرفت ديني را خواهم گفت كه آن را به فرصت بعدي واگذار مي  كنم.
*دكتر شاه براتي: يكي از موضوعاتي كه به سكولاريزاسيون ارتباط پيدا مي كند جدايي علم از دين است. آيا بين علم و دين رابطه اي وجود دارد يا خير و اين كه كدام يك زيرمجموعه ديگري است؟ در پاسخ به اين سؤال ها من معتقدم كه ما نمي توانيم بين علم و دين جدايي قائل شويم.
بحث من از جدا نبودن علم و دين به اين معنا نيست كه متدولوژي آنها يكي است، خير، مسلماً متدولوژي آنها با هم متفاوت است. اما وقتي وارد مباني و مبادي معرفت شناسي مي شويم مي بينيم كه اشتراك وجود دارد. اگر به آيات قرآن توجه كنيم نشانه هايي را خواهيم يافت كه به اين موضوع دلالت مي كنند. مثل خداوند در قرآن مي فرمايد تمامي اسماء را به انسان تعليم داده ايم. اسماء، تمام استعدادها و مظاهر الهي است كه خداوند در وجود انسان قرار داده است. يعني انسان مظهريت دارد. هر كاري انجام مي دهد مظهر يك نام خداست. وقتي ما به معرفت شناسي با ديدگاه توحيدي توجه كنيم، درمي يابيم كه نمي توانيم علوم را از هم جدا كنيم وقتي تفكر و عقل گرايي يا تفكر نمادگرايي را به عنوان معرفت شناسي و بخشي از معرفت شناسي مطرح مي كنيم به خوبي واقف ايم كه اين بنياد نظريات در همه علوم است. در همه علوم از همه اين تفكرات و تئوري ها استفاده مي كنيم.
002508.jpg
خداوند در جاي ديگر مي فرمايد: «و نفخت فيه من روحي» از روحم در آدميان دميدم كه نشان از وجود زمينه يادگيري اسماء خدا كه از آنها بحث شد در انسان است. به اين ترتيب كه وقتي مي فرمايد اسماء را به آدم آموختم يعني انسان با آن ويژگي خدايي تمام اسماء را ياد مي گيرد كه در حقيقت ريشه تمام علوم همان اسماء هستند. در اينجا چون تكيه بنده بر بحث معرفت شناسي است لذا يكي از نكاتي را كه لازم مي دانم روشن كنم اين است، مراد ما از رابطه علم و دين بعضاً به اشتباه اين طور برداشت مي شود كه قرآن كريم آمده است براي ما تئوري هاي علمي را روشن كند.
قرآن با يك هدف تربيتي آمده و اين اهداف تربيتي را هم در شروع كتاب در فاتحه الكتاب به عنوان مقدمه و خلاصه قرآن مي توان جست وجو كرد. ولي عرض من اين است كه تمام تئوري ها چه در ارتباط با عالم ماده و چه در ارتباط با علوم انساني و همه وجوه آن در قران ريشه دارد. تئوري هاي عقل گرايي، نمادگرايي و شهودگرايي در قرآن ريشه دارد. ما نمي توانيم بگوئيم در قرآن اين نظريات بيان نشده است. اساس معرفت شناسي ما همين است. اما تئوري هايي كه ما در علوم غربي مي بينيم با آن ديدگاهي كه ما داريم چه تفاوتي دارد؟ فرق آن در اين است كه در علوم اسلامي هر تئوري و نظريه اي اصالتش بر توحيد است. اما در علوم غربي تئوري ها اصالت را به توحيد نمي دهند. مثلاً فيلسوف عقل گرا اصالت را به عقل مي دهد. فيلسوف شهودگرا اصالت را به شهود مي دهد. فيلسوف نمادگرا اصالت را بر نماد مي دهد. اما ما مي گوئيم تمام اين تئوري ها اصالتش بر توحيد است. زيرا همه اين تئوري ها به انسان كامل مرتبط است و انسان كامل مظهر تمام صفات الهي است. اما راجع به وحدت علم و دين مايلم نكته اي را بيان كنم. يك وقت با بيان اين مطلب و تشريح ارتباط اين دو سعي مي كنيم دردي را درمان كنيم يا صرفاً حرفي گفته باشيم، يك وقت هم مي گوئيم اسلام علم را تأييد كرده كه در اين زمينه آيات و روايات زيادي نيز وجود دارد كه شكي هم در آن نيست. اما يك وقت بحث در علوم محقق است. در اينجا مشكل اين است كه با روانكاوي فرويد، با روانشناسي و انسان شناس مزلو و با جامعه شناسي ماركس و دوركيم كار داريم. علوم محقق محصول همين علوم هستند. آيا بين اين ها و دين وحدت است؟ قطعاً نيست. آن علمي كه دين آن را تأييد مي كند با علوم محقق انساني كاملاً تفاوت مبنايي دارد. لذا نه تنها بين اين دو رابطه وحدت و مكملي نيست بلكه در تعارض هم هستند، البته در پاره اي از موارد ممكن است توافق هايي نيز داشته باشند.
ما در يك صورت مي توانيم بين اين علوم و دين آشتي ايجاد كنيم و آن اين است كه بيائيم تئوري ها و فرضيه هاي اين علوم را با قرآن و سنت تطبيق كرده و آن را تحليل كنيم. يعني گرفتار تفسير رأي شويم و فرضيه ترانس فورميسم داروين يا روانكاوي فرويد را با آيات قرآن تطبيق كنيم. زيرا به هيچ وجه علوم انساني موجود و محقق كه زائيده تحقيقات اين انديشمندان بود كه نام بردم با اسلام تطابقي ندارد. بلكه مباني آنها نيز با يكديگر تعارض دارد و تا مشكل مبنايي را حل نكنيم به مسئله علوم انساني اسلامي نمي رسيم.
البته بنده با اين نفي، غرضم اين نيست كه خرد و كلان مسائل را از قرآن و سنت جويا شويم. اين همان ديدگاه حداكثري است كه بعضي از دوستان هم به آن اشاره كردند.
افرادي مثل غزالي معتقد به ديدگاه حداكثري بودند. غزالي كتابي دارد كه در آن مي گويد حتي پزشكي و علوم ديگر را بايد از قرآن استخراج كنيم. با اين ديدگاه آيا به طور مثال انرژي هسته اي كه امروز مطرح است يا مباحث تخصصي صنعت را مي شود از قرآن استخراج كرد؟
گرچه قلمرو حداقلي هم در مورد دين پذيرفته نيست. آن گونه كه بعضي سكولارها مي گويند اينكه دين فقط به ارتباط انسان با خدا منحصر بشود نيز غلط است. و البته نفي قلمرو حداقلي قرآن و سنت به معني پذيرش قلمرو حداكثري قرآن نيست. اينكه هر سؤالي داشتيم، برويم و از قرآن و سنت جويا شويم و عقل و تجربه را تعطيل كنيم اين حرف را قرآن و سنت هم رد مي كند. در اين ميان قلمرو اعتدالي قرآن و سنت پذيرفته است. قرآن و سنت براي هدايت انسان آمده اند و در بيان هدايت هم به ارتباط انسان با خدا، هم به رابطه انسان با انسان هاي ديگر، هم به رابطه انسان با طبيعت و هم به رابطه انسان با خويش پرداخته است. البته در اسلام تأكيد شده كه بايد به عقل و تجربه بها بدهيم. چون معتقد هستيم كه محصول تجربه با دين تعارض ندارد. اما در مباني متافيزيكي كه سر منشاء پيدايش تجربه هاي انساني مي شود ممكن است تعارضاتي با دين وجود داشته باشد.
اما در پاسخ به اين سؤال در مورد موضوع مصلحت كه در فقه شيعه مطرح است و مصلحتي كه حضرت امام(ره) بيان كردند و اينكه آيا مي تواند منشاء سكولاريزاسيون باشد يا خير؟ به نظر بنده پاسخ به اين سؤال منفي است. چرا كه مصلحت و عرف كه در فقه شيعه آمده است، موضوع ساز است نه حكم ساز. يعني ما با تشخيص عرف و مصلحت موضوعي را تشخيص مي دهيم كه در جاهايي از حكم شرعي كمك بگيريم. در اين زمينه دايره مباهات خارج از دايره احكام شرعي قلمداد و تصور مي شود كه فقط غرض از احكام شرعي، احكام حلال و حرام است. لذا با توجه به اين موضوع بسياري از موارد از دايره سكولاريزاسيون خارج مي شود و در دايره احكام شرعي قرار مي گيرند. پس مصلحت و عرف موضوع را براي ما مطرح مي كند و قضيه براساس تشخيص كارشناسان عضو مجمع تشخيص مصلحت حكم شرعي را بيان مي كند. به عبارت وقتي تعارض بين مجلس و شوراي نگهبان پيش مي آيد شوراي نگهبان وظيفه اش اين است كه مصوبات مجلس را با احكام اوليه شرع تطابق دهد. تعارض بين آنها مشاهده شود رأي به عدم همراهي آن حكم با شرع مي دهد كه حكم اوليه مي شود. اگر مجلس بر مصوبه خود اصرار ورزد به مجمع تشخيص مصلحت مي رود. در مجمع بررسي مي كنند كه آيا رأي حكم ثانويه است يا نيست؟ آيا اين موضوع تزاحم احكام است يا نيست؟ يعني اگر تزاحم احكام پيش آمد آنجاست كه قضيه اهم را بر مهم تعيين، رأي را بيان مي كنند.
به طور مثال فرض كنيد غريقي در حال غرق شدن است. نجات غريق، واجب است. عبور از زمين غصبي هم حرام است. اگر تزاحم بين اين دو پديده پيدا شد، يعني در آن واحد نمي توانيد هم از زمين غصبي عبور نكنيد هم جان غريق را نجات دهيد. اينجا گفته اند در اين تزاحم بايد ديد كه اهم كدام است. مسلم اهم نجات نفس مطمئنه است. لذا اشكال ندارد از زمين غصبي بدون اجازه از مالك عبور بكنيد تا نفس مطمئنه را نجات دهيد. عبور از زمين غصبي كه تشخيص مصلحت است، عرف به معناي سكولاريزاسيون نيست. اين همان حكم شرعي است و لذا در دايره شرع قرار مي گيرد.
002511.jpg
* دكتر مرندي: تشريح مفهوم سكولاريسم يا عرفي شدن در سه سطح قابل اشاره است. يكي از سطوح بحث، سطح فلسفي است. در اين سطح در حقيقت عرفي شدن يا دنيايي شدن تقريباً معادل ماترياليسم يا اصالت ماده در نظر گرفته مي شود كه نفي عالم مجرد و به تبعيت از آن نافي حقيقت دين و امور متافيزيك است. اين يك سطح از معني است كه بنده از آن به سطح معناي حداكثري تعبير مي كنم. در ميان مكاتب سكولار مدرن مكتب ماركسيسم نماد چنين تفكري است. سطح دوم از معناي سكولاريسم يا عرفي شدن، سطح متعارفي است و بيشتر در حوزه علوم انساني و اجتماعي به كار برده مي شود كه من از آن به سكولاريسم علمي يا اجتماعي تعبير مي كنيم. در اين معنا حقيقت دين به عنوان يك امر صرفاً فردي و اخروي به رسميت شناخته شده و در امور دنيوي و اجتماعي دخالت داده نمي شود. سكولاريسم در اين معنا همان ترجمه جدايي دين از سياست است. لذا سكولاريسم در حد دوم كه يك حد متوسط و متعارف است به اين معني است كه دين هم از علم و علوم اجتماعي جدا است و در اين حوزه دخالت نمي كند و هم در پديده هاي اجتماعي و سياست داخل نمي شود.
سطح سوم معنايي سكولاريسم كه من از آن به سطح كاربردي سكولاريسم و عرفي شدن ياد مي كنم كمتر به آن اشاره شده است. يعني اگر ما برآيند توليد علم را از نظريه پردازي شروع كنيم و بعد به مدل سازي برسيم در سطح سوم مي رسيم به نهادسازي كه اين سطح سوم يك سطح مبتلا به جامعه امروز ما كه يك جامعه ديني است مي باشد.
به طور كلي در جمع بندي قسمت اول صحبت هايم بايد عرض كنم در سطح اول معناي سكولاريسم، بحث نفي دين در بعد فلسفي مورد توجه قرار مي گيرد. در سطح دوم دين در ميان رجال سياسي و حكومتي به رسميت شناخته نمي شود. ولي در سطح سوم كه نهادسازي و سطح كاربردي سكولاريسم است ما عمدتاً مقهور مدل سازي ها و نظريه پردازي ها در بعد علوم انساني مي شويم كه عمدتاً در ميان نظريه پردازان غربي صورت پذيرفته كه بيشتر هماهنگ با همان بسترهاي غربي در حوزه جامعه شناختي و بروكراسي اداري و سياسي است. تبعات و آثارش را هم در جامعه خودمان مي بينيم.
گفتمان سكولار دنيامحور و بر يك هستي شناسي ماده گرا و دنيامحور استوار است. بر يك دنياشناسي انسان محور و با اين توضيح و تفسيري كه دكتر خسروپناه فرمودند؛ يعني اومانيزم به اين معني كه انسان در رأس همه حقيقت ها و امور و ارزش هاست كه در آن فطرت به رسميت شناخته نمي شود. معرفت شناسي نسبيت گرا به عنوان يكي ديگر از ويژگي هاي و مباني فلسفي سكولاريسم و روش شناسي تجربه گرا و تأكيد بيش از حد بر تجربه يكي از ديگر مباني سكولاريسم به شمار مي روند.

نگاه امروز
اسلام و سكولاريسم
محمدياسر نيايش
ديرينه شناسي سكولاريسم به عنوان تفكري كه پايه و اساس تمدن خودبنياد غرب قرار گرفته را مي توان در فرهنگ مسيحي جست وجو كرد. هنگامي كه قبل از رنسانس حاكميت و مالكيت كليسا به نحوي دهشتناك بر تمام شئون مردم سايه انداخته و به دنبال آن بود كه به هر نوع ممكن تعريف خود را از انسان، جامعه و خدا آن گونه كه خود مي پنداشت در جامعه ساري و جاري كند. دادگاه هاي تفتيش عقايد «انگيزيسيون» و آمرزش فروشي مسيحي كشيشان دو نمونه عمده از اوج اين انحطاط و دخالت بود.
به اين ترتيب با پيدايش رنسانس و سپس اصلاح حركت ديني و بعد از آن تفكر مارتين لوتري كه به دنبال قرائتي ديگرگون از مسيحيت سنتي كليسا بود و جنبش و تفكرات كالون و آ راسموس، به تدريج جامعه غرب به سمتي رفت كه مالكيت و تاثير كليسا را كه از ابتدا نيز ديني معنوي بود (تا داراي سنت هاي فقهي و حقوقي) در جامعه محو كند.
اين نخستين جوانه هاي بذر سكولاره شدن جامعه بود، به اين كه دين نمي تواند در تمامي شئون جامعه دخالت كند و تجارب ديني تنها در حيطه هاي شخصي مطرح مي شوند.
در كنار اين جريان از بعد رنسانس نگاه علم زده بعضي از دانشمندان تجربي مسلك كه از قرن شانزدهم شروع شده بود در كنار تكيه بر عقل خودبنيادي كه حاصل نگاه صرفا اومانيستي تحول رنسانس بوده است مسيحيت به گوشه اي رانده شده و نگاه سكولار بر جامعه اصل و پايه تمدن غربي قرار گرفت. اما فرايند سكولاريزه شدن در جهان اسلام شيوه اي ديگر را درپيش گرفت.
در زبان عرب مترادف واژه سكولاريسم، كلماتي چون «علماني» و «علمانيت» به معناي دنياگروي و گيتي گرايي گذارده مي شود. همچنين واژه سكولاريسم در زبان فارسي مترادفي چون عرفي شدن پيدا كرد. به نظر مي رسد اولين چالش ميان اسلام و سكولاريسم با حمله ناپلئون به مصر و فتح آن شروع شد. ناپلئون كه حكومتي سكولار و ديكتاتوري بنيان گذارده بود با حمله به مصر پايه آشنايي اوليه جهان اسلام با سكولاريسم را بنيان گذاشت. محمد پاشاي مصري خود آخرين چهره شاخص مقاومت شرقيان در برابر تمدن غربي بود. در ايران نيز در دوره جديد و آشنايي ايرانيان با تمدن غرب و به قول ناصرالدين شاه، فرنگ، پايه هاي تفكر سكولار گذارده شد و در اين ميان داعيه داران تمدن غرب در ايران يعني كساني چون «سرجان ملكم خان» و «تقي زاده» به دنبال اينكه بايد از فرق سر تا نوك ناخن پا فرنگي شوند به ترويج سكولاريسم و جدايي دين از علم و سياست مي پرداختند.
سكولاريسم تنها مشكل خود را در تعارض دين و دنيا نمي ديد بلكه تعارضي كه از قرون گذشته دين (آنچه كه كليسا و كتاب مقدس مي گفت) با علم پيدا كرده بود، باعث چالش هاي اساسي در رابطه با دين شده بود. اينكه آيا در تعارض و تضادي كه ميان يك گزاره علمي و يك گزاره ديني اتفاق مي افتد، بايد جانب كدام سمت را نگاهداشت؟ گزاره علمي را كه معتقد و متكي بر عقل است يا گزاره ديني را كه ريشه اعتقادات ما در آن است؟ به اين ترتيب دانش كلام جديد و فلسفه دين نيز به عنوان دو دانش كليدي براي فهم و رفع و ايجاد بسياري از اين چالش ها بنيان گذارده شد.
در روزگار معاصر شايد اصلي ترين نقدي كه بتوان در مساله سكولاريسم و اسلام بيان كرد تفاوت ذاتي و جوهري دو دين اسلام و مسيحيت است.
اگرچه وقتي به سابقه سكولاريسم در فرهنگ غرب مراجعه مي كنيم مي بينيم كه مايه اصلي به وجودآمدن اين تفكر خود مسيحيت و كليساي اوليه است اما وقتي نگاه سكولاريسم مي خواهد در جامعه اسلامي پياده شود با اولين چيزي كه روبه رو مي شود بستري غير از مسيحيت است كه اسلام خوانده مي شود. وقتي پيامبر اسلام (ص) در همان بدو امر نويد حكومتي را مي دهد كه تنها حيات اخروي انسان ها را مدنظر ندارد، بلكه دنيا را مزرعه آخرت دانسته، حيات اخروي را معطل حيات دنيوي تلقي مي كند. پيامبر اسلام (ص) با تشكيل حكومت اسلامي و پايه گذاري علوم اسلامي، آنچنان اسلام را معرفي كرد كه عملا تنها بستر نامناسب براي سكولاريزه شدن همين دين معرفي گردد. درهم تنيده شدن تقواي فردي و اجتماعي و حضور نهادهاي ديني به صورتي كارآمد در بطن نهادهاي اجتماعي در اسلام همان چيزي است كه ناظر بر تفكر باطل سكولاريزه شدن اسلام است و دراين جا تعارض اصلي اين نظريه با تز كساني چون حسن حنفي از متفكران عرب معاصر و يا سيد جواد طباطبايي كه قائل هستند اسلام در ذات خود سكولار است قابل بحث است چراكه اين تعريف با پيش داوري ها و پيش تعريفي از سكولاريسم همراه است كه مجال وسيع ديگري براي پرداختن به آن لازم است همچنانكه پرداختن به اين مساله كه آ يا در ساحت ناظر به واقع در تعارض ميان علم و عقل با دين جانب كدام بايد لحاظ شود؟ و آيا اصلا باتوجه به آنچه كه در اسلام گفته مي آيد كه «كلما حكم به شرع حكم به العقل و كلما حكم به العقل حكم به الشرع» تعارض و تباني ميان اين دو يعني علم و عقل با دين اتفاق مي افتد؟

معرفي كتاب
دولت رسول خدا(ص)
گروه انديشه: كتاب «دولت رسول خدا(ص)» اثري از «صالح احمد العلي» روانه بازار نشر شد.
به گزارش خبرگزاري قرآني ايران (ايكنا)، كتاب حاضر، تحقيقي است كه فرآيند شكل گيري دولت رسول خدا(ص) پس از هجرت به يثرب را در برمي گيرد و به بررسي مهمترين جنبه هاي حكومت، يعني در اختيار قدرت تصميم گيري سياسي و اعمال سياست ها، از راه جنگ، صلح نامه، پيمان نامه و... در مقطع زماني مذكور مي  پردازد. پيامدهاي تشكيل حكومت از جمله مباحث عمده ديگر كتاب است.
نويسنده كتاب «صالح احمد العلي» سال هاي متمادي سرپرست يكي از مهمترين و كهن ترين فرهنگستان هاي جهان عرب، يعني «المجمع العلمي العراقي» بوده و سال هاي متمادي تدريس تاريخ اسلام در دانشگاه هاي مختلف را به عهده داشته است
پنج بخش كتاب عبارتند از: ۱- يثربيان و نداي اسلام ۲- تشكيل حكومت در مدينه ۳- جهاد و به كاربردن سلاح ۴- گسترش اسلام در شبه جزيره عرب ۵- سخن و پيام اسلام
مترجم كتاب «هادي انصاري» و ناشر آن پژوهشكده حوزه و دانشگاه است. كتاب در دو هزار نسخه، بهاي ۱۷۰۰ تومان و ۴۲۸ صفحه در بهار۱۳۸۳ منتشر شده است.
بررسي تاريخي قصص قرآن
گروه انديشه: براي نخستين بار در تاريخ قرآن پژوهي ايران مجموعه اي چهار جلدي با نام «بررسي تاريخي قصص قرآن» اثر «محمد بيومي مهران» ترجمه و توسط انتشارات علمي و فرهنگي منتشر شد.
كتاب حاضر يكي از استوارترين و گسترده ترين پژوهش هايي است كه درباره رويدادهاي تاريخي قرآن كريم انجام گرفته است.
«دكتر محمد بيومي مهران» استاد برجسته تاريخ دانشگاه اسكندريه، با كوشش و كاوش بسيار پردامنه و مطالعه كتاب هاي پرشمار تفسير، حديث، تاريخ اسلام و عرب، پژوهش هاي فرنگيان و بررسي هاي باستان شناختي و نوشته هاي يوناني و رومي و همچنين تورات و انجيل، و با بهره گيري از همه منابع گوناگون شرق و غرب، توانسته است درباره رويدادهاي تاريخي قرآن كاري سترگ را سامان دهد.
از بخش هاي بسيار خوب و خواندني كتاب سنجش ها و مقايسه هايي ميان داستان هاي قرآن و آنچه در تورات و انجيل در آن موارد آمده انجام داده است و از اين راه آشكار كرده است كه سخنان كساني كه گفته اند داستان هاي قرآن از تورات و انجيل گرفته شده بسيار بي پايه است و به هيچ روي نمي تواند درست باشد.
دو جلد نخست، توسط «سيد محمد راستگو» و دو جلد بعدي توسط «مسعود انصاري» ترجمه شده است.
همچنين ويراستار كتاب «محمود سرمدي» است.
كتاب در زمستان ۱۳۸۳ در دو هزار نسخه، با بهاي صد هزار ريال (گالينگور) توسط انتشارات علمي و فرهنگي به طبع رسيده است.

انديشه
فرهنگ
موسيقي
ورزش
|  انديشه  |  فرهنگ   |  موسيقي  |  ورزش  |  
|   صفحه اول   |   آرشيو   |   چاپ صفحه   |